گزارش چهارمین همایش ملی تاریخ شفاهی دفاع مقدس -1

پذیرش 220 عنوان مقاله

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «اختتامیه چهارمین همایش ملی تاریخ شفاهی دفاع مقدس و مقاومت» صبح شنبه، چهارم اسفند 1403 با حضور فعالان حوزه تاریخ شفاهی، در تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانه ملی برگزار شد.

واقعۀ یازدهم محرم سال 1357 شهر دامغان

بر اساس یک خاطره، یک خبر و پنج گزارش حکومتی

با فرارسیدنِ ماه محرم و انتشار پیام امام خمینی در بهره‌گیری مبارزان، واعظان و سخنوران از این ماه برای آشکار کردن چهره واقعی حکومت پهلوی، مبارزات و راهپیمایی‌ها و تظاهرات مردم از رشد و شدت و جمعیت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار شد. آنگونه که در تظاهرات تاسوعا و عاشورا (19 و 20 آذر 1357) بیشتر مردم تهران شرکت کردند و علیه حکومت پهلوی شعار دادند و به نوعی رفراندوم برگزار کردند.

سیصد و شصت و پنجمین شب خاطره - 4

داستان ما از اینجا شروع شد که بعد از اینکه از اردوگاه شهید صفوی جلو رفتیم، نزدیک‌های پنج‌ضلعی نشسته بودیم. با ماشین آمدند و یک پک غذا برایمان انداختند. پشت سرش یک وانت پتو آمد، پتو انداختند. یک پتوی پاره‌ای قسمت ما شد. باز خدا را شکر که آن پتو به من افتاد. پتو را که به سرم می‌کشیدم پاهایم بیرون می‌ماند! روی پاهایم می‌کشیدم سرم بیرون می‌ماند! دقیقاً آن پارگی پتو روی کلیه‌هایم بود.

سیصد و شصت و پنجمین شب خاطره – 3

راوی سوم برنامه، محمد بلوکات متولد 1349، در گردان شهادت مسئول کارگزینی بود. وظیفه کارگزینی این بود که مشخصات رزمندگان ازجمله نام و نام‌خانوادگی، مسئولیت، شماره پلاک و وضعیت را ثبت کند. هنگام عملیات‌، اهمیت مسئولیت کارگزینی برای مشخص‌کردن وضعیت رزمندگان بیشتر می‌شد.

سیصد و شصت و پنجمین شب خاطره - 2

راوی دوم برنامه خانم مریم رحیمی (همسر شهید علی‌اصغر عبدالحسین‌زاده) بود. وی در ابتدای سخنانش گفت: از طریق برادرم با شهید علی‌اصغر عبدالحسین‌زاده آشنا شدم. برای تزریق آمپول به یکی از مادران شهدا رفته بودیم که من و علی‌اصغر همدیگر را دیدیم. اول آذر سال 1365 به خواستگاری آمدند و 27 آذر عقد کردیم. آن موقع به مسجد می‌رفتم. مادر اصغر صف اول نماز جماعت می‌ایستاد. یک روز من و دوستانم در صف اول نماز ایستادیم...

دیدار با حسین پناهی و همسرش

روایت صبوری جانبازی که هنوز ایستاده است

یک روز زمستانی به منزلش رفتیم. می‌بارید. قطره‌های ریز باران، نرم بر شیشه‌ها می‌لغزیدند. گویی می‌خواستند خود را به زمین برسانند، اما زمین، داستانِ دیگری داشت. داستان مردی به نام حسین پناهی، جانباز 60 درصد و همسری که با عشقِ تمام کنار او ایستاده بود. او خاطراتش را با احتیاط تعریف می‌کرد. گویی بار زخمی کهنه را از میان حرف‌ها بلند می‌کرد و دوباره سر جایش می‌گذاشت.

سیصد و شصت و پنجمین شب خاطره - 1

سیصد و شصت و پنجمین برنامه شب خاطره، با روایت تعدادی از رزمندگان گردان شهادت «لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص)» با عنوان «انتظار» با حضور همسران و مادران شهدا، 4 بهمن 1403 در تالار اندیشه حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. در این برنامه آقای احمد کریمی، خانم مریم رحیمی (همسر شهید علی‌اصغر عبدالحسین‌زاده) دکتر محمد بلوکات و آقای فریدالدین لواسانی به بیان خاطرات خود پرداختند. همچنین از مادر شهید محمدجواد حاج‌ابوالقاسم صراف (جواد صراف) از فرماندهان گردان شهادت نیز تجلیل شد. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.

دیدار با مادر شهید مدافع حرم؛ قدیر سرلک

خانه‌ای به رنگ ایثار

قدم گذاشتن به خانه‌ای که بوی ایثار و شجاعت می‌دهد، چیزی نیست که بتوان به راحتی توصیف کرد. در این خانه که هر دیوارش قصه‌ای از دلیری دارد، زمان انگار متوقف شده بود. دیدار ما با مادر شهید سرلک لحظه‌ای پرمعنا و سرشار از احساس بود. زنی صبور و استوار، با لبخندی که در پس آن عمق دلتنگی برای فرزند شهیدش موج می‌زد، پذیرای ما بود. خانه‌ای ساده اما مملو از یادگاری‌های شهید، از جمله عکس‌های او با لباس رزم و خاطراتی که در قاب‌های کوچک و بزرگ جا گرفته بودند.

سیصدوشصت‌وسومین شب خاطره -2

راوی اول برنامه؛ خانم کاتبی در ادامه خاطرات خود گفت: ما به شهر سنندج رسیدیم. گفتند به پادگان بروید. نزدیکی‌های پادگان که رسیدیم مدام می‌گفتند: «خانم‌ها زیگزاگی بروید.» پدر و مادرم هر دو خیاط بودند، ولی من چیزی از خیاطی و مثلاً نخ‌های کوک‌ خیاطی مثل زیگزاگ و کوک‌شُل بلد نیستم و هنوز برادرهایم بهتر از من خیاطی می‌کنند. چادر من را هم برادرم می‌دوزد. گفتم: «ای خدا! خیاطی اینجا هم بیخ خرِ من رو داره می‌گیره! زیگزاگ کدام بود؟ 7 و 8 بود! کدام بود!»

سیصدوشصت‌وسومین شب خاطره -1

سیصدوشصت‌وسومین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 1 آذر 1403 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی با عنوان «جنگِ دوست‌داشتنی» برگزار شد. در این برنامه خانم مریم کاتبی و داوود امیریان به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
2
...
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 4

هر کس که می‌توانست خودش را به پنجره رساند و سرش را بیرون کرد تا هوای تازه استنشاق کند. شیشه دستم را پاره کرده بود. یکی از بچه‌ها گفت که بروم پانسمان کنم. گفتم: ـ آنها آنجا منتظر هستند، پام برسه کتک می‌خورم. یکی از بچه‌ها که اسلحه را از دستم گرفته بود، پرسید: ـ دستت چه شده؟ با تردید گفتم: ـ شیشه رفته، پاره شده.