سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 3

واحد تبلیغات جبهه؛ تفکرِ روحیه‌ساز

راوی سوم شب خاطره گفت: می‌دانید که تبلیغات و انتشارات از جذب نیرو تا اعزام، حمایت و پشتیبانی و روحیه، حتی تا شهادت، تشییع و تدفین و برگزاری مراسم دخالت داشتند. این نقش همچنان هم استمرار دارد. برادر آسودی فرمودند که بعثیان بر دیوار مسجد خرمشر نوشته بودن که آمده‌ایم بمانیم. به نظرم مکمل این جمله هم بایستی گفته بشود که بعد از فتح خرمشهر، رزمنده‌های ما زیر آن نوشتند که: آمدیم، نبودید.

سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 2

نعمت حضور در کردستان

راوی دوم برنامه، اسماعیل محمودی در ابتدای صحبتش، کلامی از شهید دستغیب بیان کرد و گفت: زیر این آسمان کبود، عبادتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست. شهید محمد بروجردی، مسیح کردستان، هم گفت: رفتن از کردستان، کفران نعمت است، اما رزمندگان چه کرده بودند در کردستان که اگر ما می‌خواستیم از آن‌جا برویم، کفران نعمت می‌کردیم؟ نخ تسبیح اطلاعات مختلفی که ما اکنون بعد از 35 سال از دفاع مقدس داریم، در دست سردار آسودی است که از وقت و دارایی خودش هزینه می‌کند و تمام همت خود را می‌گذارد که این خاطرات ثبت و ضبط شود.

سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 1

ماشین روحیه

تمام گردان‌های ما ماشین روحیه داشتند. این ماشین‌های روحیه وانت‌هایی بودند که روی آن‌ها بلندگو نصب می‌کردند و با نوارهایی که از مارش و نوحه آماده شده بود را پخش می‌کردند. این کار در روحیه افراد بسیار تأثیر داشت. وقتی صدای مارش بلند می‎‌شد یا نوحه آقای آهنگران پخش می‌شد، رزمنده‌ای که دو- سه روز عملیات کرده و خسته بود جان دوباره می‌گرفت.

سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 3

خاطراتی درباره گردان مرزی بانه

در سال 1361، داوطلب اعزام به منطقه عملیاتی کردستان شدم و در گردان مرزی بانه، به عنوان سرپرست عقیدتی-سیاسی گردان انجام وظیفه می‌کردم. آن موقع درجه من ستوان 2 بود و تجربه خدمتی هم نداشتم. در روزهای اول خدمتم در آنجا بود و مرحوم تیمسار بهرام‌پور هم که کردستان بخشی از امنیتش را مدیون این بزرگوار است در آن زمان فرماندهی ژاندارمری وقت بودند. یک سرگرد بزرگواری هم آنجا تشریف داشتند که من اسمش را نمی‌برم و ایشان فرمانده گردان مرزی بانه بودند.

سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 2

خاطراتی درباره مراسم عزاداری در هنگِ مرزی میرجاوه

سال 1375 در هنگ مرزی میرجاوه گردان 123 سیدالشهدا خدمت می‌کردیم. هنگ مرزی میرجاوه، آن زمان با نیروی انتظامی یکی بود و هنوز مرزبانی جدا نشده بود. در این هنگ مرزی، یک مسجد مختص شیعیان بود و مساجد دیگر اکثراً مخصوص اهل سنت بودند. ما طبق برنامه‌ای که داشتیم در دهه اول محرم، همراه با دوستان گردان 123 سیدالشهدا و هنگ مرزی میرجاوه برنامه عزاداری برگزار می‌کردیم. هیئت داشتیم. اهل سنتی که در میرجاوه ساکن بودند، به ما می‌گفتند شما مراسم حسینی‌تان کی هست؟ آن‌ها به مراسم عزاداری ما «حسینی» می‌گفتند.

سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 1

مرزبانان نیروی انتظامی

خاطره دیگر من برمی‌گردد به عملیات والفجر 8؛ حالا از بسیجی عبور کرده بودیم، پاسدار شده بودیم در تیپ قوامین. به جبهه رفتیم. این که چطور ما آمدیم و از رودخانه اروند گذشتیم برای من خیلی مهم بود چون من اولین باری که از اروند گذشتم با قایق بود و رفتیم آن طرف و برگشتیم. مرحله اول که فاو رفتیم اینطور بود. مرحله دوم که می‌خواستیم برویم فاو، حقیقتش من در ماشین خوابم برد.

سیصد و بیست و چهارمین شب خاطره -4

خاطراتی درباره سیدِ آزادگان

در همان آغاز زندگی در نیمه دوم دهه چهل که بنده در نجف اشرف خدمت ایشان بودم، بعد از جنگ شش‌روزه اعراب و رژیم صهیونیستی، امام بزرگوار در محکومیت رژیم صهیونیستی و فراخوان جهان اسلام برای حمایت از فلسطین در تجاوز شش روزه سال 1947 پیامی صادر کردند. آن سال، حقیر در خدمت اخوی بزرگوار و همسر مکرمه ایشان عازم مکه مکرمه شدیم. در مرز عربستان، شبانگاه مأمورین سعودی برای جست‌وجوی اتوبوس بالای اتوبوس رفتند و وسایل را بررسی و تفتیش کردند.

سیصد و بیست و چهارمین شب خاطره -3

رونمایی از کتاب «سلام آقا سید»

در سومین بخش از برنامه شب خاطره، از کتاب «سلام آقا سید» که خاطرات خودنوشت آزاده سرافراز «علیرضا محمودی مظفر» است رونمایی شد. پیش از رونمایی از کتاب، محمودی مظفر به بیان خاطراتی از دوران اسارت پرداخت: دوران اسارت هر روزش پر بود از خاطره؛ خاطراتی از دل‌تنگی‌ها برای خانواده، نگرانی به خاطر عزیزان و انتظار برای دیدار مجدد آن‌ها.

سیصد و بیست و چهارمین شب خاطره -2

خاطراتی درباره اردوگاه موصل

وقتی ما در اردوگاه موصل 1 در خدمت مرحوم ابوترابی بودیم، می‌دیدیم که ایشان از زمان بیدارباش در صبح تا زمان پایانی شب، همواره مشغول پیگیری امور مربوط به اسرای ایرانی بودند و جز زمان نماز و صرف غذا فرصت دیگری برای امور شخصی نداشتند. فردی در اردوگاه بود که مرحوم ابوترابی هر موقع او را می‌دید، به وی سلام می‌کرد اما جوابی نمی‌شنید؛ تا این‌که بالاخره بعد از 6 ماه آن فرد پاسخ می‌دهد و عرض می‌کند شما بالاخره من را از رو بردید. مرحوم ابوترابی هم قسم می‌خورند که من فقط برای این‌که وظیفه خود را انجام داده باشم به شما سلام می‌کردم و هیچ قصد دیگری نداشتم.

سیصد و بیست و چهارمین شب خاطره -1

سوگنامه شهید چمران برای سید آزادگان

سیصد و بیست و چهارمین برنامه شب خاطره، روز پنج‌شنبه ششم خرداد 1400 به صورت حضوری در محوطه باز حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه مهندس مهدی چمران، حجت‌الاسلام محمدحسن ابوترابی‌فرد و آقای سعید اوحدی خاطرات خود را بیان ‌کردند. اجرای این شب خاطره را که در آن از کتاب «سلام آقا سید» هم رونمایی شد، داوود صالحی بر عهده داشت.
...
12
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97

یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آماده‌باش کامل داده بودند و ما می‌ترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح می‌شد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمی‌توانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت می‌زدیم،‌ گاهی یکدیگر را نگاه می‌کردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟