مطبوعاتی که قیچی می‌شدند

سانسور مطبوعات در خاطرات روزنامه‌نگاران دوره پهلوی

میثم غلامپور

22 اردیبهشت 1400


در حوزه تاریخ مطبوعات دوره پهلوی، یک دسته از آثار غیرقابل چشم‌پوشی، خاطرات روزنامه‌نگاران آن دوران است که در منابع مختلفی می‌توان سراغ آنها را گرفت. روزنامه‌نگاران، در لابه‌لای خاطراتشان به موضوع‌های متعددی اشاره کرده‌اند که یکی از آنها مسأله وجود سانسور در مطبوعات آن عصر است. در این زمینه گفته‌ها و نوشته‌ها فراوان است. در فرصت کنونی، نگاهی انداخته‌ایم به برخی از خاطراتی که در آنها به قصه سانسور مطبوعات اشاره شده است.

وقتی مجله‌ای ادبی سانسور می‌شد

خاطرات پرویز ناتل‌خانلری، صاحب مجله ادبی و معروف سخن، ازجمله خاطراتی که در آن به موضوع سانسور اشاره شده است. خانلری در خاطراتش ابتدا اشاره می‌کند که در حدود سی سالی که از اوایل دهه 1320، مجله سخن منتشر می‌شد، خبری از سانسور نبود؛ شاید به این دلیل که به قول خودش گمان می‌کردند، سخن، مجله‌ای ادبی است و خواننده زیادی و البته خطری هم ندارد. اما تقریباً از اوایل دهه پنجاه، آزار سانسورچی‌ها شروع شد. گویا چاپ برخی اشعار، شاخک‌های وزارت اطلاعات آن زمان را حساس کرده بود. ازجمله ترجمه شعری از شاعری لهستانی با عنوان «سوسیالیسم چیست»، همین‌طور شعری در رثای دکتر محمد مصدق (رثایی که البته چندان آشکار نبود) و نیز شعری از هوشنگ ابتهاج که نه با صراحت، به واقعه سیاهکل اشاره داشت. بعد از اینها بود که دیگر وزارت اطلاعات، توزیع مجله سخن را پیش از بررسی و دادن مجوز، ممنوع کرد. به گفته خانلری، فهرستی سی و پنج نفره به دفتر نشریه سخن دادند، با این توضیح که آنها ممنوع‌القلم هستند و حق ندارند چیزی بنویسند. یکی از افراد ممنوع‌القلم دکتر محمدرضا باطنی، پدر علم زبانشناسی بود. خانلری با توجه به اینکه مقالات باطنی در حوزه زبانشناسی بودند و ربطی به مسائل سیاسی نداشتند، جسارت به خرج داد و باز هم از وی مقاله منتشر کرد؛ ولی برخلاف تصورش به آن شماره اجازه انتشار داده نشد تا همه صفحاتی که مقاله در آنها بود، بریده و از مجله جدا شدند. یک بار هم نام باطنی به صورت «م. ر. ب» کار شد که این ترفند هم از چشم ناظران دور نماند و دست‌اندکاران سخن مجبور شدند این حروف را سیاه کنند تا اجازه انتشار به مجله داده شود.

به نوشته خانلری سانسور سخن از آن به بعد، شدیدتر شد. به عنوان نمونه در یکی از شماره‌های این مجله شعری از مهدی اخوان‌ثالث به چاپ رسید که یکی از مصرع‌های آن، چنین مضمونی داشت: «در کوچه ما صدای انفجار شنیده می‌شد». سانسورچی‌ها بر حذف این مصرع اصرار داشتند. پاسخ خانلری چنین بود که «آخر خبر انفجار را که هر روز در روزنامه‌های رسمی می‌نویسند.» جواب اما این بود که آن مسأله دیگری است و در شعر نباید چنین چیزی بیاید. نمونه دیگری که خانلری از سانسور مجله سخن می‌گوید، به داستانی درباره یک دهقان مربوط می‌شود. دهقان این داستان که در کنار دریاچه هامون مزرعه داشت، به علت خشکی دریاچه، مزرعه را از دست داده و بدبخت شده بود. آن شماره مجله به سبب این داستان اجازه انتشار پیدا نکرد. خانلری برای جویا شدن دلیل این کار با وزیر اطلاعات تماس می‌گیرد. در این گفت‌وگو خانلری از وزیر می‌پرسد که نیامدن باران و خشک شدن دریاچه مربوط به سیاست داخلی است یا خارجی؟ استدلال خانلری این بود که خشک شدن آب دریاچه به علت نیامدن باران است و آن وقت مجله را به این علت توقیف کرده‌اند! وزیر، قول رسیدگی داد و ساعتی بعد، مسئول امور مربوط به روزنامه‌ها در وزارت اطلاعات تماس گرفت و گفت، با وجود اصلاحات ارضی نباید نوشت که مزرعه‌ای خشک می‌شود! خانلری در مقابل گفت، اصلاحات ارضی که تعهد باران نکرده و در جواب هم شنید که به هر حال این‌جور مطالب به گوش خارجی‌ها می‌رسد و دستاویزی برای عیب‌جویی از رژیم می‌شود. در مقابل، چاره‌ای جز کوتاه آمدن نبود: «دیدم با این‌جور آدم‌ها جرّوبحث فایده ندارد. گوشی را گذاشتم و باز چند صفحه از مجله را ناچار کندیم و به همان صورت ناقص منتشر کردیم.»1

سانسور فال هفته

علی بهزادی، صاحب مجله هفتگی سپید و سیاه هم در فرصت‌های مختلفی از سانسور و سانسورچی‌های دوره پهلوی سخن به میان آورده است. به عنوان نمونه در یکی از نوشته‌هایش می‌نویسد، در آن زمان رسم شده بود که مجلات، صفحه‌ای را به فال قهوه اختصاص می‌دادند. در این صفحات درباره خصوصیات اخلاقی متولدان ماه‌ها و حوادثی که مثلاً در آن هفته برای متولدان هر یک از ماه‌ها اتفاق می‌افتاد، مطلب می‌نوشتند. محتوای فال‌ها اغلب درباره خوبی یا بدی متولدان هر ماه، امیدواری دادن به اتفاق‌های خوبی که در انتظار آنها بود و برحذر داشتن آنها از حوادث بد و کمی هم پند و اندرز بود. از طرفی شاید عده‌ای به یاد داشته باشند که تعدادی از افراد خاندان پهلوی، متولد آبان‌ماه بودند. به نوشته بهزادی، ابتدا کسی توجهی به مطالب این صفحه نمی‌کرد و مأموران سانسور هم آن را ندیده می‌گرفتند. اما مسائلی پیش آمد که سبب شد، مأموران سانسور به این صفحه توجه خاص کنند و سردبیران مجلات هم دقت بیشتری به مطالب این صفحه داشته باشند و برای متولدان آبان، امتیازاتی قائل شوند؛ مثلاً بنویسند همه متولدان این ماه آدم‌های خوبی هستند و همیشه حوادث خوبی برای‌شان اتفاق خواهد افتاد. بهزادی می‌نویسد، ظاهراً نوشتن مطالبی مثل «این هفته برای شما هفته خوبی نیست و دشمنانتان می‌کوشند ضربه سختی به شما بزنند» یا «اینقدر مردم‌آزار نباشید. سعی کنید کینه‌توزی را که عادتتان شده از خود دور کنید.» و شاید مطالبی بدتر از اینها که احتمالاً عواقبی را به دنبال داشت، باعث شد که روزنامه‌نویس‌ها از آن پس، به همه متولدان آبان، تملق بگویند: «به این جهت می‌بینیم در بیشتر فالنامه‌های آن سال‌ها متولدین ماه آبان، هم خودشان خوب معرفی می‌شدند و هم حوادث خوبی برای‌شان اتفاق می‌افتاد!»2

گافی که کم‌سوادی سانسورچی به بار آورد

محمود افشار هم درباره سانسور حکایت کوتاه و عجیبی دارد. او در این خاطره از شنیده‌هایش درباره  مأمور کم‌سوادی می‌گوید که برای سانسور جراید معیّن کرده بودند. ظاهراً یک بار این مأمور از روی بی‌سوادی به این شعر حافظ که می‌گوید: «رضا به داده بده وز جبین گره بگشا» حساس می‌شود؛ چراکه کلمه رضا را اسم خاص فرض کرده و ترسیده بود این مسأله به مقام‌های بالادستش ازجمله خود شاه که اسمش رضا بود، بربخورد. درنتیجه چاره را در سانسور روزنامه می‌بیند. این بود که به حروفچین دستور می‌دهد، به جای کلمه رضا، اسم حسن بگذارد و درنهایت شعر این‌طور به چاپ می‌رسد: «حسن به داده بده وز جبین گره بگشا/ که بر من و تو در اختیار نگشوده است!»3

روزنامه‌نگارانی که بدون سانسورچی‌ها نمی‌توانستند روزگار بگذرانند

علی بهزادی در خاطره‌ای دیگر از لغو موقت سانسور در اوایل سال 1340، سخن می‌گوید. به گفته او تا اوایل این سال و تا پیش از انتخاب کندی دموکرات به ریاست ‌جمهوری آمریکا، سانسور مطبوعات در ایران به شدت اجرا می‌شد. هر روز متصدیان بخش مطبوعات ساواک به سردبیرهای مجلات و روزنامه‌ها تلفن می‌زدند و درباره اینکه چه چیزهایی را بنویسند و چه چیزهایی را ننویسند، دستورهایی داده می‌شد. همچنین نمونه کار آماده انتشار، هم در مجلات و هم در روزنامه‌ها، به وسیله محرمعلی‌خان (مأمور معروف سانسور مطبوعات) به ساواک برده می‌شد و فقط پس از بررسی و دادن تغییرات در آنها، اجازه انتشارشان صادر می‌شد. اما در زمانی که اشاره شد، محرمعلی‌خان برخلاف روال معمول، برای گرفتن نشریات نرفت. چنین اتفاقی یعنی سانسور نشدن مطبوعات پیش از انتشار، از کودتای 28 مرداد بی‌سابقه بود. درنتیجه برخی از نشریات که نمی‌دانستند داستان چیست، برای نخستین بار پس از 28 مرداد، نشریات خود را بدون سانسور، منتشر کردند. جالب اینجاست که برخی روزنامه‌نگاران محافظه‌کارتر که انگار به تحمل سانسور عادت کرده بودند، وقتی دیدند، کسی از قسمت مطبوعات ساواک مراجعه نکرد، خودشان داوطلبانه از ترس مؤاخذه و مجازات، تلاش کردند با آن قسمت ارتباط برقرار کنند؛ ولی تلفن‌ها بوق آزاد می‌زد و کسی گوشی را برنمی‌داشت. به نوشته بهزادی، برخی دیگر از روزنامه‌نگاران، همکاران محافظه‌کار خود را مسخره می‌کردند اما «آنها که عاقل‌تر بودند، می‌گفتند "رژیمی که بر پایه دیکتاتوری و سانسور استوار شد، نمی‌تواند روش خود را عوض کند. آنها دیر یا زود سر وقت ما خواهند آمد و تلافی این روزها را درخواهند آورد." آینده نشان داد حق با آنها بود.»4 

سانسورچی‌هایی که باعث اعتصاب مطبوعات شدند

یکی از مهم‌ترین واکنش‌های اصحاب مطبوعات در برابر سانسور، نخستین اعتصاب سراسری مطبوعات کشور در سال 1357 بود. محمد بلوری از روزنامه‌نگاران آن زمان، در خاطراتش، شرح دیده‌هایش از آن مقابله به مثل مطبوعات با سانسور را روی کاغذ آورده است. به نوشته بلوری، صبح روز 19 مهرماه 1357، ساعت نُه‌ونیم صبح، وقتی کارکنان کیهان در تحریریه سرگرم کار بودند، دو تن از سرهنگان حکومت نظامی وارد تحریریه شدند. آنها بدون اینکه خودشان را معرفی کنند، به اتاق شورای سردبیری رفتند. آن موقع، بلوری مسئول شورای سردبیری بود. در این میان، خدمتکاری که خبر را به حروفچینی می‌برد، در گوش بلوری گفت که سرهنگ‌ها می‌گویند، خبرها را پیش از حروف‌چینی به آنها بدهند. تیغ سانسور ظاهراً تیزتر از همیشه شده بود. پس از مدتی، در تحریریه سکوت حاکم می‌شود. اعضای تحریریه که صد و شصت و اندی نفر بودند، دست از کار کشیدند. آن اتفاق در گرماگرم اعتراض‌ها و اعتصاب‌های پاییز 1357 رخ داد. درواقع فضا، فضایی بود که می‌طلبید، روزنامه‌نگاران در مقابل، واکنشی نشان دهند و همین‌طور هم شد. این‌گونه بود که اعتصاب نخست مطبوعات در سال 1357، شکل و قوت گرفت. حضور چند سرهنگ‌ در روزنامه اطلاعات هم وضعیتی مشابه را به وجود آورده بود. با رایزنی‌هایی که انجام شد، مأموران صحنه را ترک کردند و مدیر روزنامه هم صحبت از ازسرگیری کار کرد؛ اما چنان‌که اشاره شد، فضا، فضایی دیگر بود: «حالت خاصی در بچه‌ها دیدم و احساس کردم که ممکن است چند نفر از بچه‌ها با این حرف کار را شروع کنند. گفتم: "سانسور ظاهراً رفت، ولی تا زمانی که سانسور ادامه دارد، اعتصاب ادامه خواهد داشت، مگر اینکه دولت تضمین دهد که آزادی قلم را رعایت کند." آن زمان حتی در بسیاری از کلمات نیز مثل جنگ، گل سرخ، شب و... سانسور بود.» نوشته بلوری از اختلاف نظر مطبوعاتی‌ها حکایت دارد. برخی معتقد بودند که انتشار روزنامه باید ادامه داشته باشد تا اخبار انقلاب به اطلاع مردم برسد ولی بیشتر آنها می‌گفتند، اعتصاب و منتشر نشدن روزنامه‌ها بلندترین فریاد اعتراض است. اصحاب مطبوعات بلافاصله اطلاعیه‌ای صادر کردند و در آن خطاب به مردم از این سخن گفتند که چرا اعتصاب کردند. استقبال مردم هم که با دسته‌های گل به دفتر روزنامه می‌رفتند، درخور توجه بود. به نوشته بلوری، برای اینکه اعتصاب، هویتی پیدا کند، نمایندگانی از بخش‌های مختلف روزنامه‌های اطلاعات، کیهان و آیندگان و همین‌طور سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، انتخاب شدند. این هیئت بیانیه‌ای را حاضر کرد و درباره مفادّ آن به چانه‌زنی با دولت پرداخت. در لابه‌لای بحث‌ها یکی از بندهای بیانیه که در آن صحبت از تعهد دولت مبنی بر لغو هرگونه سانسوری در مطبوعات، شده بود، مخالفت شدید دولت را به دنبال داشت؛ اما درنهایت کوتاه نیامدن مطبوعاتی‌ها ورق را به سود آنها برگرداند و دولت، تن به امضای آن بیانیه داد. نتیجه، روشن بود: «روزنامه‌ها با تیراژ سرسام‌آور و وسیعی چاپ می‌شد. ماشین‌های چاپ فرصت نداشتند و کفاف نمی‌دادند. کیهان و اطلاعات در تیراژ بیش از یک میلیون نسخه چاپ می‌شد و این ثمره اعتصاب بود.»5

مطالبی که یک بار سانسور می‌شدند و بار دیگر چاپ

خاطرات محمد عتیق‌پور هم اشاره کوتاهی به داستان سانسور مطبوعات دارد. عتیق‌پور در اوایل کارش در مطبوعات، وظایف مختلفی مثل نامه‌رسانی به اداره‌ها، مقاله‌گیری از نویسندگان برای چاپخانه، بایگانی و تنظیم اوراق را به عهده داشت. اما در این میان، بدترین وظیفه خود را رفت و آمد به اداره نگارشات شهربانی (قسمت سانسور) می‌داند. کار او این بود که مطالب آماده چاپ را به آنجا می‌برد تا مأموران سانسور و مفتش‌های شهربانی پس از قیچی‌کاری، مانده‌ها را مُهر «روا» بزنند؛ مهری که در حکم مجوزی برای انتشار بود. عتیق‌پور به توصیه سردبیرش، در شهربانی، خودش را بی‌سواد و لال‌مانند نشان می‌داد تا این‌گونه بتواند مطالب سانسورشده را به نام کاغذ باطله برای سبدهای زباله بگیرد و پنهانی برای مواقع دیگر بایگانی کند. درواقع تجربه، چنین درسی به آنها داده بود؛ چراکه مأموران ممیزی گاهی نمی‌فهمیدند مقاله‌ای که به آن مهر روا زده‌اند، مدتی پیش سانسور یا خط‌خطی شده بود یا مثلاً مطالبی که یک ممیز ممنوع می‌کرد، با توجه به اینکه حساب و کتاب خاصی نداشت، یکی دیگر به آنها اجازه چاپ می‌داد!6

سرهنگ سانسورچی که خودش به سد سانسور خورد

محمود طلوعی در کتاب بازیگران عصر پهلوی، جایی که صحبت از آزادی و سانسور مطبوعات می‌کند، از دیده‌های خودش هم در این زمینه می‌نویسد. طلوعی با اشاره به اینکه از سال 1336 تا 1346 عهده‌دار سردبیری مجله خواندنیها بود، می‌نویسد که مدتی با یکی از «مدمنصب‌ترین» مأموران سانسور سازمان امنیت به نام سرهنگ هژبر کیانی سروکار داشت. در تمام مدتی که طلوعی، سردبیری خواندنیها را به عهده داشت، برای اینکه مشکلی پیش نیاید، مطالب به اصطلاح «بودار» را در ده صفحه نخست مجله قرار می‌داد که هنگام ارسال نمونه مجله به سازمان امنیت، زیر چاپ بود. از طرفی مطالبی را هم که می‌بایست در صورت سانسور جایگزین آنها شود، آماده می‌کرد. البته بسیاری از این مطالب از دست سرهنگ درمی‌رفت و هرچند هفته یک بار هم می‌بایست مطلبی تغییر کند که این مسأله با توجه به پیش‌بینی‌های قبلی، چندان دشوار نبود؛ تا اینکه یک روز ظهر، سرهنگ کیانی به طلوعی تلفن می‌زند و امر می‌کند که عکس و مطلبی که راجع به یکی از خوانندگان زن آن دوره کار شده بود را حذف کنند. مشکل اینجا بود که این عکس و مطلب در صفحات میانی مجله بود که قبلاً چاپ شده و تغییر آن به معنای تجدید حروف‌چینی و چاپ دوباره صفحات مدّنظر و درنتیجه تأخیر در انتشار مجله بود. طلوعی مشکل را با سرهنگ در میان گذاشت و به قول خودش «فضولتاً» اضافه کرد، این مطلب چه ربطی به مسائل سیاسی و مصالح مملکتی دارد؟! جواب سرهنگ اما کوتاه و آمیخته با عصبانیت بود: «این مصلحت را من باید تشخیص بدهم. حتماً باید این مطلب را بردارید!» بعد هم منتظر پاسخ طلوعی نماند و با همان عصبانیت، گوشی را قطع کرد. طلوعی پس از این مکالمه ناتمام به سراغ متن خبر رفت؛ متنی که در آن با اشاره به مفقودالاثر شدن آن خواننده، به نقل این شایعه پرداخته که یکی از اشخاص بانفوذ که به آن خواننده علاقه‌مند شده، او را به اصطلاح نشان کرده و پول هنگفتی هم پایش ریخته که دیگر در مجالس حاضر نشود و فقط در اختیار او باشد. درنهایت البته با توجه به روابطی که مدیر مجله با مسئولان داشت، مسأله حل شد و وقتی طلوعی از او پرسید ماجرا چه بود، فهمید که این خانم را یکی از مقام‌های امنیتی نشان کرده و درواقع مطلب به تریج قبای او برخورده بود.

جالب اینجاست که براساس خاطرات طلوعی، سال‌ها بعد گذر پوست به دباغ‌خانه افتاد و سرهنگی که مأمور سانسور از طرف سازمان امنیت بود، دوباره با مطبوعات سروکار پیدا کرد؛ این بار البته در نقشی دیگر. آن زمان نظارت بر مطبوعات از دست سازمان امنیت خارج شده و به وزارت اطلاعات سپرده شده بود. سرهنگ کیانی از خواندنیها یک درخواست داشت: «گفت آقا... من در بوئین‌زهرا ملک و علاقه‌ای داشتم، بعد از زلزله، شیر و خورشید دوثلث کمک‌های نقدی و جنسی را که به زلزله‌زدگان می‌شود بالا می‌کشد، و ضمن ارائه شواهد و مدارکی علیه مقامات شیر و خورشید سرخ، ملتمسانه گفت شما را به خدا اینها را بنویسید!...» پاسخ طلوعی البته در دل خود حکایت از دقیق‌تر شدن کار سانسورچی‌های جدید داشت: «گفتم جناب سرهنگ! همان کاری را که شما چند سال قبل می‌کردید، حالا اشخاص دیگری در وزارت اطلاعات با دقت و ظرافت بیشتری انجام می‌دهند و اگر از دست شما هم، که حرفه نظامی داشتید، چیزی درمی‌رفت، این آقایان که اهل بخیه هستند، مو را از ماست بیرون می‌کشند و اجازه چاپ چنین مطالبی را نمی‌دهند!»

محمود طلوعی در همین بخش از کتاب خود، به دهه پنجاه هم اشاره می‌کند. به نوشته او سانسور مطبوعات در فاصله سال‌های 1353 (سال اعلام سیستم تک حزبی) و 1356 (سال اعلام فضای باز سیاسی) از هر زمان دیگری شدیدتر بود. در این دوران نه فقط مطالب روزنامه‌ها و مجلات دقیقاً از طرف وزارت اطلاعات کنترل می‌شد، بلکه سردبیران دولتی برخی نشریات، خودشان مأمور خدمت شده بودند. طلوعی به اسامی دو- سه نفر از آنها هم اشاره می‌کند. او در همان دوران، مجله‌ای به نام «مسائل جهان» منتشر می‌کرد که مجله‌ای تخصصی در مسائل بین‌المللی بود و چندان به مسائل داخلی نمی‌پرداخت. به نوشته طلوعی حتی این مجله تخصصی هم با همه احتیاط‌ها و اجتناب از پرداختن به مسائل داخلی، از کنترل و نظارت قسمت مطبوعات وزارت اطلاعات در امان نبود و بارها طعم سانسور را چشید؛ آن هم به سبب اشاراتی که به مسائل مربوط به حقوق بشر یا مباحث کلی مربوط به دیکتاتوری و حکومت‌های استبدادی در جهان داشت (که مأموران مربوطه آن را به خود می‌گرفتند) و یک بار هم به سبب مطلبی که درباره دکتر محمد مصدق کار کرده بود.7    

 

پی‌نوشت

1. قافله‌سالار سخن؛ خانلری، تهران: البرز، 1370، ص 469 تا 471.

2. علی بهزادی، «تملق در مطبوعات ایران»، ماهنامه کلک، شماره 39، خرداد 1372، ص 72 و 73.

3. محمود حکیمی، داستان‌هایی از عصر رضاشاه، تهران: قلم، 1365، ص 181 و 182.

4. سیدفرید قاسمی، خاطرات مطبوعاتی، تهران: آبی، 1383، ص 133 و 134.

5.  محمد بلوری، «اعتصاب اول مطبوعات»، پژوهشنامه تاریخ مطبوعات ایران، سال 1، شماره 1، 1376، ص 232 تا 235.

6. محمد عتیق‌پور، بلوای نان؛ فاجعه آذرماه 1321 به ضمیمه خاطرات نویسنده از وقایع آن روز، تهران: نشر شریف، 1379، ص 145 و 146.

7. محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی؛ از فروغی تا فردوست، ج 2، تهران: علم، 1372، ص 792 تا 796.



 
تعداد بازدید: 6347


نظر شما


26 ارديبهشت 1400   08:26:26
رحیم روح بخش
مقاله آقای غلامپور در باره سانسور مطبوعات خیلی عالی بود استفاده کردیم. پیشنهاد می کنم علاوه بر خاطرات، اسناد را هم مورد توجه قرار دهند. با آرزوی توفیق برای ایشان
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 119

داشتم به آن بسیجی کوچولو نگاه می‌کردم که دیدم او از جمع دوستانش جدا شد و به طرف یک نفربر که در چند متری آنها پارک شده و دریچه آن باز بود رفت. وقتی کنار نفربر رسید دست در جیب گشادش کرد و با زحمت، نارنجکی بیرون آورد. می‌خواستم بلند شوم و داد و فریاد به راه بیندازم تا جلوی او را بگیرند ولی اصلاً قدرتِ تکان خوردن نداشتم. حیرت‌زده نگاه می‌کردم که این بسیجی کوچک چکار می‌کند. بسیجی با حوصله و دقت ضامن نارنجک را کشید و آن را از دریچه بالا داخل نفربر انداخت. با سرعت به طرف دوستان خود دوید و همه روی زمین دراز کشیدند.