نگاهی به کتاب «اَم کاکا»

ورود به جزییات و چاشنی‌سازی برای خاطرات

الهام صالح

30 تیر 1395


جنگ، پیر و جوان نمی‌شناخت. همه را درگیر کرده بود. از پدر خانواده تا نوجوانی که فرزند او بود، زن و بچه، شهری و روستایی، همه تحت تاثیر جنگ تحمیلی عراق علیه ایران قرار داشتند. همین است که بین رزمندگان از نوجوان تا پیرمرد، از بسیجی تا سپاهی و ارتشی دیده می‌شد. هر کدام از این افراد که جنگ را تجربه کردند، به تنهایی می‌توانند روایتگر گوشه‌هایی از آن باشند. آنها راویان این رویداد بزرگ هستند و هر یک از این روایت‌ها بخشی از تاریخ شفاهی دوران هشت سال دفاع مقدس را تشکیل می‌دهد.

کتاب «اَم کاکا» نیز به همین موضوع اختصاص یافته. این کتاب، زندگینامه و خاطرات رزمنده جانباز حمید حکیم‌الهی (امیر کعبی) است که از خلال آن تاریخ شفاهی جنگ نیز روایت می‌شود، روایتی که شخصی است و گوشه‌ای از دوران دفاع مقدس به شمار می‌رود.

محبت و احترام برادرانه

عناوینی که روی جلد کتاب قرار گرفته، از عنوان کتاب «اَم کاکا»* تا زیر عنوان کتاب و دو نام‌ حمید حکیم‌الهی‌ و امیر کعبی که دومی داخل پرانتز قرار گرفته، به آسانی کنجکاوی مخاطب را جلب می‌کند، اما دلیل انتخاب این عناوین چیست؟

مجید، برادر کوچک‌تر راوی، او را «اَم کاکا» صدا می‌زند: «مجید کوچک‌تر از من بود؛ اما گاهی فکر می‌کنم خیلی بزرگ‌تر بود هیچ وقت من را امیر صدا نکرد. همیشه من را ام کاکا صدا می‌کرد.» اَم به معنای امیر است و در فرهنگ محلی، صدا زدن برادر با عنوان «کاکا» نشانه اوج علاقه و محبت است که ترکیب امیر و کاکا به «اَم کاکا» تبدیل و عنوان کتاب شده.

نام واقعی راوی کتاب، امیر کعبی است، اما او نام حمید حکیم‌الهی را برای خویش انتخاب کرده، این انتخاب نیز دلیلی دارد که در فصل یازدهم کتاب به آن اشاره شده: «در جبهه شوش با شهید حکیم‌الهی آشنا شده بودم. خیلی آرام و باوقار بود. علاقه خاصی به او داشتم. وقتی شهید شد، نام خانوادگی او را برای خودم انتخاب کردم، اما قدیمی‌های بهبهان من را به نام کعبی می‌شناختند.»

متن کتاب در دوازده فصل

«اَم کاکا» در دوازده فصل تدوین شده است؛ فصل‌هایی که عنوانی ندارند و فقط دارای شماره‌اند، اما عدم نامگذاری فصول کتاب، دلیل موجهی دارد. در لابه‌لای صفحات، اتفاق‌ها و رویدادهای مختلف و متنوعی بیان شده که بر همین اساس، نامگذاری فصل‌ها با دشواری مواجه شده، هر چند که به این موضوع اشاره‌ای صورت نگرفته است.

این کتاب با معرفی حکیم‌الهی آغاز می‌شود. از ازدواج پدر و مادر تا روزهایی که فوت پدر آنها را سخت‌تر می‌کند و راوی مجبور است با وجود سن کم برای کمک به گذران زندگی به کار مشغول شود: «خیلی کارها را با سن کم تجربه کردم، شاگرد بنا، کارگر، لحاف‌دوز و نانوا بودم. گرمای خوزستان از خرداد شروع و مدارس هم اواخر اردیبهشت تعطیل می‌شد. تعطیلی مدارس برای ما آغاز کارگری بود. یا سر کوره می‌رفتیم یا سراغ بنایی. سر کوره رفتن و خشت چینی و خشت مالی کردن در خوزستان، که آفتاب داغ تا مغز سرت می‌زند، خیلی سخت است. خیلی خون دماغ می‌شدم... در پاییز هم، اگر تعطیلات چند روزه به ما می‌خورد، باز به کوره چینی می‌رفتیم... در زمستان هم که دیگر کوره خاموش و آجرها خنک شده بود آنها را از کوره درمی‌آوردیم.»

فصل اول، بیشتر توصیف دوران کودکی و نوجوانی است و کم کم به روزهای مبارزه علیه حکومت پهلوی می‌رسد. تاثیر همین حال و هوا باعث می‌شود حکیم‌الهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در چهارده سالگی به کمیته انقلاب اسلامی بپیوندد تا فعالیت‌های انقلابی خویش را ادامه دهد.

پیوستن به جهاد سازندگی، آغاز جنگ تحمیلی، عضویت در گروه امداد و شرکت در  کلاس‌های تئوری و عملی مرتبط با امداد، از اتفاقاتی است که در فصل‌های نخست کتاب بیان می‌شود.

دیدار مجروحان عملیات فتح‌المبین با امام خمینی(ره)، جنگیدن در ارتفاعات شهید صدر، ازدواج با میترا شمایلی، مجروح شدن از ناحیه پا، اصابت ترکش به شبکه عصب دست که کم مانده به قطع شدن دست منجر شود، اما پزشکی در تهران، آن را با موفقیت خارج می‌کند و رسیدگی یا عدم رسیدگی صحیح به مجروحان جنگ در بیمارستان‌ها نیز برخی دیگر از موضوعاتی هستند که راوی، آنها را توضیح می‌دهد.

این کتاب که از دوران کودکی حکیم‌الهی آغاز شده، تا سال‌های اخیر، کار در کشتیرانی و بازنشستگی، ادامه پیدا می‌کند. اینها اتفاقاتی است که در کتاب مورد توصیف قرار می‌گیرد، اما همه اتفاقات نیست، بلکه فقط گوشه‌ای از آنها را دربرمی‌گیرد. ویژگی کتاب «اَم کاکا» هم همین است؛ اتفاقات جزیی فراوانی در آن وجود دارد و این‌طور به نظر می‌رسد که به خوبی در حافظه راوی ماندگار شده‌اند. ویژگی دیگر این‌که دعواها، شوخی‌ها و خنده‌ها هم چاشنی خاطرات‌اند.   

سایر بخش‌ها

کتاب «اَم کاکا» علاوه بر متن که خاطرات حکیم‌الهی را شرح می‌دهد، بخش‌های دیگری نیز دارد. در بخش «اسناد و عکس»، تصاویر و اسنادی از حضور راوی کتاب در جبهه دیده می‌شود. بین این عکس‌ها دو قطعه عکس نیز درباره سال‌های کودکی و نوجوانی وی دیده می‌شود. یکی از تصاویر نیز همان تصویری است که برای روی جلد کتاب انتخاب شده. منابع، پس از بخش اسناد و عکس قرار گرفته است. این کتاب بخش اعلام نیز دارد که در آن بخش‌های جزیی‌تری مانند اشخاص، اماکن، ادوات، عملیات و یگان نیز وجود دارد. در بخش انتهایی کتاب نیز چند صفحه به نوشتن یادداشت اختصاص یافته است.

یک خاطره؛ خمپاره زمانی

«اَم کاکا» سراسر خاطره است، اما یکی از این خاطرات درباره اولین حضور حکیم‌الهی در عملیات است:

اولین بار بود که در عملیات شرکت کرده بودم. خمپاره از هر طرف به زمین می‌خورد و ترکشش چپ و راست فرود می‌آمد. بوی گوگرد و آتش و خاک با هم مخلوط شده بود و دود همه جا را گرفته بود. مدام هم بالای سرمان چیزهایی منفجر می‌شد. در همان اوضاع پرسیدم: «اینا دیگه چیه دارن منفجر می‌شن؟»

بشیر رفیعی، که با ترکی از شهرکرد آمده بود، گفت: «اینا خمپاره زمانیه.» گفتم: «خمپاره زمانی دیگه چیه؟» گفت: «اینا توی آسمون منفجر می‌شه.» گفتم: «عراقیا می‌خوان ما رو بترسونن؟»

بشیر بعد از اینکه کلی خندید گفت: «اینا رو می‌زنن تا ما ترکش بخوریم.» گفتم: «یعنی چی ترکش بخوریم؟» گفت: «وقتی خمپاره بغلت منفجر می‌شه اگه بخوابی، ترکش نمی‌خوری. ترکشاش رد می‌شن. اما خمپاره زمانی ترکشش عمودی پایین می‌آد. راه مقابله با اینا اینه که سر پا بایستی.» گفتم: «اگه سر پا بایستم که بقیه ترکشا بِهِم می‌خورن!» گفت: «آره دیگه. این کارو می‌کنن تا هر تحرکی را ازت بگیرن.»


*اَم کاکا: زندگینامه و خاطرات رزمنده جانباز حمید حکیم‌الهی (امیر کعبی)، محقق و نویسنده: مرضیه نظرلو، نوبت چاپ: 1394- اول، ناشر: موزه دفاع مقدس تهران، 441 صفحه



 
تعداد بازدید: 5658


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 127

به بصره آمدم و به شغل بنّایی مشغول شدم. روزانه به پول شما شصت تومان مزد می‌گرفتم. در شهر جمهوریه چهار نفر از مجاهدین مسلمان عراق به یکی از کلانتریهای شهر حمله کردند و چند نفر از مأموران آنها را کشتند. درگیری از ساعت دو و نیم شب تا نزدیک شش صبح ادامه داشت. نیروهای دولتی چند تانک به شهر آوردند و ساختمانی را که مجاهدین مسلمان در آن سنگر گرفته بودند به گلولۀ تانک بستند.