گفتوگو با حسین شاهحسینی
اعدام وزیر ضد انگلیس به دست طرفداران امریکا
گفتوگو: سید محمدصادق فیض
20 آبان 1394
سیدحسین فاطمی در نوزدهم آبان 1333، سالی پس از کودتای مشترک انگلیس و آمریکا بر ضد دولتی ملی در ایران، با حکم دادگاهی نظامی، در تهران اعدام شد.
فاطمی 37 ساله که به گفته کرومیت روزولت، از طراحان کودتای 28 مرداد، به دستور شخص شاه و پیش از دستگیری، محکوم به اعدام شده بود، پس از کودتا، تا ششم اسفند 1332 که توسط سرهنگ مولوی دستگیرشد، مخفی بود. او که یک بار در دولت مصدق و به دست فداییان اسلام ترور شده بود، بار دیگر به هنگام انتقال از شهربانی هدف تیغ دارودسته شعبان بیمخ و چاقوکشان دولتی قرار گرفت و به شدت زخمی شد که با حمایت خواهرش از مرگ نجات یافت و در بیمارستان ارتش تحت درمان و عمل جراحی قرار گرفت تا برای دادگاه فرمایشی آماده گردد. او را طبق دستور دادستان نظامی به زندان لشکر 2 زرهی (واقع در پادگان قصرتهران) انتقال دادند و در دادگاه نظامی غیرعلنی، روی برانکارد، حاضر کردند و پس از ده روز حکم اعدامش صادر شد و در ساعت چهاروهفت دقیقه بامداد چهارشنبه 19 آبان 1333، در محل لشکر 2 زرهی به جوخه اعدام سپرده شد. او که همواره با انگلستان و عواملش در ستیز بود، پس از کودتا به دست عوامل آمریکا اعدام شد. جنازه فاطمی را در شهرری، گورستان ابنبابویه و در کنار شهدای 30 تیر 1331 به خاک سپردند.
سیدحسین فاطمی، وزیر امور خارجه دولت دکتر محمد مصدق بود. فاطمی در کودتای نافرجام 25 مرداد 1332 از طرف گارد شاهنشاهی دستگیر و پس از چند ساعت آزاد شد. عصر همان روز در میدان بهارستان علیه شاه سخنرانی تندی کرد و در روزنامه تحت مدیریتش باختر امروز نیز همانها را بازتکرار کرد و از لزوم تغییر حکومت پهلوی سخن گفت. سخنی که شاه را بسیار رنجاند و پس از کودتا سبب مرگش شد.
پایگاه اطلاعرسانی انقلاب اسلامی، درباره اعدام فاطمی و زمان و زمانه این اقدام با حسین شاهحسینی، از اعضای اولیه «جبهه ملی ایران» و «شورای نهضت مقاومت ملی» که پس از کودتا از سوی ملیون تشکیل شده بود، گفتوگو کرده است. شاهحسینی پس از انقلاب اسلامی در دولت موقت، مدتی سرپرستی سازمان تربیت بدنی و کمیته ملی المپیک را بر عهده داشت.
• شما با مرحوم فاطمی آشنایی داشتید؟
من از طریق جبهه ملی ایران با ایشان آشنایی داشتم، ولی مستقیما با ایشان ارتباطی نداشتم، ولی کار سیاسی که میکردم بهخصوص مبارزات ملیشدن صنعت نفت، مرحوم فاطمی آمد و نقش مؤثری در این مبارزات داشت، و من هم آن موقع در نهضت مقاومت ملی بودم، جزء شورای مرکزی نهضت بودم.
• نهضت مقاومت ملی بعد از کودتا تشکیل شد.
بله. بعد از آن تشکیل شد. ولی بیشتر زندگی دکتر فاطمی در بعد از 28 مرداد روشن شده. او پیش از 28 مرداد مقام مناسب دولتی داشته ولی بعد از 28 مرداد که شاه او را گرفت، دکتر فاطمی را جامعه ایران پذیرفت وگرنه جامعه ایران به او مشکوک بود. به خصوص خود نهضت مقاومت در دوره هجدهم مجلس شورای ملی که در انتخابات شرکت کرد و فهرست داد، اصلاً اسم فاطمی را در لیست نگذاشت. فاطمی آن موقع در زندان هم بود ولی با وجود این در شک و تردید بودند.
● یک دورهای به او مشکوک میشوند.
بله، همان موقع بود و فعالیتهای دکتر فاطمی در نوشتههایی که حاج سید رضا زنجانی در زندان نوشت و نظریاتی که داد و مطالبی که گفت و گفتار او و شجاعتی که نشان داد، شناخته شد، وگرنه پیش از آن، دکتر مصدق، حتی بخشی از جبهه ملی که منحرف شدند و رفتند، بیشترش تقصیر فاطمی بوده. به خاطر کینهها و بغضی که نسبت به فاطمی داشتند. فاطمی که با حداکثر سن 40 ساله آمده شده وزیر امور خارجه، شده سخنگوی دولت، شده معاون دولت، همه سمتهای دکتر مصدق را در اختیار گرفته. فاطمی مشیر و مشاور از هر حیث شده. ایشان پیش از کودتای 28 مرداد آمد. آن موقعی که آمد روزنامه «باختر امروز» را در بدو امر منتشر میکرد، در آن شرایط مکی با ایشان خیلی رفیق بود، دکتر بقایی خیلی با ایشان رفیق بود و همچنین آقای حائریزاده هدایتش میکرد و از این جهت دکتر فاطمی به وسیله ارتباطاتی هم که با آنها داشت در بدو امر شناخته شد، وگرنه حتی مبارزات دکتر فاطمی از زمان ملی شدن صنعت نفت و از دوره چهاردهم شروع نشده، چون مسائل مربوط به ملی شدن صنعت نفت از دوره چهاردهم در این مملکت است که اولین دورهای است که رحیمیان آمده وکیل شده که انتخابات بعد از شهریور 1320 بود. همان زمانی که رضاشاه رفته، اولین انتخابات او بوده که شهریور 20 تودهایها نماینده به مجلس فرستادند. آقای رحیمیان آمده طرح ملی شدن صنعت نفت را داده، و خیلیها آن را امضا کردند و دکتر مصدق در دوره چهاردهم آن را امضا نکرد. علت چیست؟ گفته آقا متفقین در ایران هستند، روسها هم هستند، الان سر و صدایشان درمیآید، تودهایها داخل مملکت هستند و قوای متفقین حتی در خیابانهای تهران و قزوین دارند راه میروند و طرح این مسئله در شرایط موجود اصلاً صلاح نیست و از این جهت طرح را متوقف کردند. اواخر دوره چهاردهم مسئله نفت به وسیله لایحه گس ـ گلشائیان طرح شده. روزنامههایی اظهارنظر کردند، آقای دکتر فاطمی هم به دلیل اینکه در اصفهان سوابقی داشته، مبارزاتی کرده، یک بار هم زندان افتاده، و چون سبک بیانش، سبک روزنامهنگاریاش، با سبک محمد مسعود یکسان شده، همهاش طرفدار ضعفا و فقرا هستند و چپ هم نمیزنند، از این جهت عنوان پیدا کرده، وگرنه روزنامه باختر امروز که نمیتوانست به یکباره باختری شود که تمام مسائل را طرح کند. و صداقت و درستی که در مقابل مصدق نشان داده خیلی مؤثر بوده. اصلاً آییننامه تأسیس جبهه ملی ایران به وسیله همین آقای حسین مکی و فاطمی نوشته شده بود. کینهتوزی فاطمی نسبت به سیاست انگلستان از اول بوده. اول هم که او را گرفتند میگفت مدرس را هم انگلیسها گرفتند، انگلیسیها شاه را وادار کردند تا مدرس را به اطراف مشهد بفرستد و بعد به این نحو عمل کند. فاطمی به هیچ وجه منالوجوه کسی نبوده که بیاید از سایرین بگیرد، تفکر خودش ضدانگلیسی بوده و انگلیسها را عامل اصلی بدبختی ملت ایران میداند.
• پس چرا جبهه ملی با او مخالف بود؟ آیا صرفاً به خاطر جوانیاش بوده؟
رقابت، چون به دلیل رقابتها بعضی از آنها جذب شدند. شما در تاریخ که نگاه میکنید میبینید که حسین مکی صد هزار رأی در انتخابات دوره هفدهم تهران آورده و وکیل اول تهران شده، آقای فاطمی خیلی کمتر از آنها رأی آورده. در نهضت آنکه نشان داده میشده حائریزاده بوده، چرا؟ یک مبارزاتی اواخر دوره پانزدهم به عنوان اقلیت کرده، مکی کرده، عبدالغدیر آزاد کرده، دکتر بقایی کرده و حائریزاده، بعد دکتر مصدق در کنار اینها به صحنه آمده. آن موقع فاطمی هنوز فاطمی نبود. نویسنده روزنامه برادرش بود. سال 1318 رفته پاریس و تحصیلات روزنامهنگاری کرده و دکتری گرفته و برگشته به ایران، و در روزنامهها یواش یواش اسمی از او آمده. بعد صاحب امتیاز روزنامه باختر شده. دکتر فاطمی از موقعی در روزنامه باختر شروع به نوشتن کرده که تقریباً 50 درصد مسئله نفت در جامعه ایران حل شده. ولی صادقانه آمده، زبانش هم زبان مردمی بوده، از تودههای مردم هم بوده و مطلبی که شاید کمتر کسی به آن توجه کرده باشد این است که تمام مقالات فاطمی، از روز اولی که نوشته همهاش بوی مذهب میدهد.
● این، تأثیر آیتالله زنجانی روی ایشان نبود؟
زنجانی بعداً پیدا شده.
• خودش بچه آخوند بود.
چون بچه آخوند بوده و اعتقاد داشته، نه اینکه مذهب را وسیله قرار دهد، اعتقاد داشته. حتی شما میبینید همه جوان هستند، خوشگذرانیهایی دارند، اما از خوش گذرانی برای فاطمی هیچ کسی خبری ندارد، بیشتر کارش نویسندگی بوده و کوشش میکرده با سیاست انگلستان بجنگد. یعنی جنگیدنش بر مبنای اعتقاد درونیاش بوده. با دیکتاتوری مخالف ذاتی بوده نه اینکه بیاید تحتتأثیر سیاستهای روز قرار بگیرد. آن روزی که میآید به پسر آقای دکتر مصدق میگوید که این پدرت بالاخره ما را به کشتن میدهد و اختیار نمیدهد، بگذارد تکلیف را یکسره کنیم، این به آن کینه و بغضی بازمیگردد که نسبت به سیاستهای استعماری پیدا کرده و در این مورد شدید و قوی نظر میداده. البته آنهای دیگر هم آن اعتقاد را داشتند ولی جرأتش را نداشتند. به قول مرحوم دکتر صدیقی که میفرمود فاطمی بسیار زود آمد ولی خوب رشد کرد. چون فهمید اصل دشمنی ایران چه کسانی هستند و چه کسانی هستند که منافع ملی ایران را از بین میبرند. و هم شجاع بود، هم نویسنده و هم فهمیده.
• این نشان میدهد که جبهه ملی هم با دکتر مصدق میانه چندان مناسبی نداشته که وزیرش و کسی را که دست راستش بوده و همه کاره دولتش بوده، تنها گذاشته.
نه. تنها نگذاشته، نظریات دکتر مصدق تا آن موقع اعمال شده. دکتر مصدق، فاطمی را که مریض بوده به دادگاه لاهه برده. او مشاورش بوده، از او نظر میگرفته، چرا که به او اعتماد داشته. این اعتماد یک مقدار کینه برای یک عده ایجاد کرده.
• چون وقتی هم که به خانه دکتر مصدق ریختند تا او را بگیرند، آقای فاطمی جلوتر رفته بود، همان موقع شایعاتی در موردش درست کرده بودند که او را گرفتهاند و هیچ کس به کمکش نیامد که او را فراری بدهد یا مخفی کند.
ایشان فرار کرده، در فراری دادنش وقتی از آن خانه بیرون آمده، رفته دو ـ سه شب خانه بعضی از رفقای خودش.
• قشقاییها؟
نخیر، قشقاییها پیشنهاد کردند ولی به اصالت قشقاییها اعتقادی نداشت. همان اعتقادی که دکتر مصدق به قشقاییها نداشت، زیرا محتمل است که اگر اینها در موضع قدرت قرار بگیرند ممکن است یکباره تحت تأثیر قرار بگیرند و مملکت را دچار بحران کنند. به میهندوستی آنها اعتقاد داشت ولی میهندوستی تا آخر که توأم با خودخواهی نباشد. میهندوستی قشقاییها توأم با خودخواهی بوده ولی میهندوستی آقای فاطمی همهاش با صداقت و درستی بود.
• فاطمی در آن دو ـ سه روز کجا بود؟
آن دو روز اول در خانه دو تا از رفیقهای خودش بود. یکیاش خانه آقای دکتر رضا بود، جایی بود که هیچ کدام از اعضای کمیته نهضت مقاومت ملی از آن مطلع نشدند، ولی لحظهای مطلع شدند که به خانه احمد توانگر (از اعضای کمیته نهضت مقاومت ملی به نمایندگی از بازار که سابقاً با مکی و آقای فاطمی خیلی ارتباط داشت) رفته بود. روز سوم به بعد به منزل آقای توانگر میرود. چند روزی آنجا بود. آقای توانگر موقعی از عناصر اصلی حزب سوسیالیست بود. یک مقدار جنبه چپگرایی داشت. او با آقایان مرتبط بود، با این افسر هم در ارتباط بود، آنها هم برای مدتی موقت برای آقای فاطمی این جا را در نظر گرفتند.
• افسر کیست؟
همان افسری که فاطمی در منزلش بود. مدتی در خانه آقای احمد توانگر بود. از خانه احمد توانگر به خانه آن افسر میرود.
• محمود محسنی...
بله، محسنی.
• محسنی تودهای بود؟
بله، تودهای بود. منتها افسرهای تودهای هم تودهای نبودند که با سیاستهای روس همکاری کنند.
• به هرحال چپ بودند. آیا کیانوری هم در این انتقال نقش داشته؟ چون مدعی شده من به محسنی گفتم او را پناه بده.
نخیر، احمد توانگر که فاطمی در خانهاش بوده با سازمان حزب توده ارتباط گرفته، چون آقایی بود در حزب توده که معمم میشد، آمده بود در نهضت مقاومت ملی و میخواست با آقای زنجانی کار کند؛ بهنام قُدوه.(چون با احمد توانگر رفیق بود،) او به آقایان گفته بود و آنها هم آقای محسنی را معرفی کردند و او هم دربست خانه را در اختیار اینها گذاشت.
• یعنی خود فاطمی خبر داشته که اینها چپ بودند، تودهای بودند؟
خود فاطمی دید آقای توانگر را داشته. که حزب توده جا بده نیست.
• حزب توده که منحل شده بود، ساز مخالف میزد، با دولت مصدق هم مخالفت داشت، فاطمی چطور شد که پذیرفت به آنجا برود؟
برای این بود که کسی تصور این را نمیکرد که این کار توفیق پیدا کند؛ دو ماه یا سه ماه...
• یعنی فکر میکردید کودتا برگردد؟
بله، شدید، به دلیل اینکه ما در نهضت مقاومت ملی خبرهایی داشتیم که شبکه حزب توده قدرتش این قدر است، نیروی مردمیاش این قدر است. در اولین ماه مهری که فرارسید، آقای زنجانی از مردم خواست که بازار را تعطیل بکنید. شما ببینید با آن جوّ خفقان که حاج سیدرضا زنجانی آن موقع آنقدر شناخته شده نبود و هنوز کاشانی قدرت داشت، آمد بازار تهران را تعطیل کرد، شدید تعطیل کرد. آن موقع که من عضو نهضت مقاومت ملی بودم بازار را تعطیل کردند، زنجانی را گرفتند. زنجانی را آقای تیمور بختیار گرفت و آورد توی حظیرهالقدس.(1) من روبهروی آقای زنجانی نشسته بودم. چون کمیته تدارکات بودم، من را هم گرفتند آوردند. من را که گرفتند آوردند، من اول در زندان بودم، بعد از دو ـ سه روز من را به حضور آقای بختیار آوردند. سرهنگ مولوی هم آن کنار بود، مولوی من را میشناخت. چون من در تیمهای ورزش بودم، تیم راگبی ارتش را تمرین میدادم. او من را میشناخت، به آقای بختیار گفت این شاهحسینی از ورزشکارهاست و این رفقای استوار ما را خیلی تمرین داده. به حساب میخواست به من کمکی کرده باشد. بختیار هیچ نگاه نکرد. آقای زنجانی خیلی راحت، عبایش روی کولش بود، آمد آنجا نشست. آقای بختیار شروع کرد گفت: آقا؟ گفت: بفرمایید چه کار دارید؟ گفت: اینجا تشریف آوردید یا شما را آوردند؟ گفت: من را آوردند، حالا هم نمیدانم من را کجا ببرند، اسیر دست اینها هستیم. گفت: آقا این اعلامیه را شما نوشتید؟ گفت: بله. گفت: خود شما؟ گفت: بله. گفت: به چه شکل نوشتید؟ گفت: نوشتم، من اعتقادم این است، من اجتهاد کردم. اجتهاد من این است که بازار را تعطیل کردیم به عنوان اعتراض که وظیفه مذهبیام را انجام دادم. این هی روی اجتهاد تأکید میکرد، بختیار از پشت میز بلند شد آمد بغل دستش نشست. گفت: حضرتعالی فرمودید اجتهاد، ولی مردم میآیند میریزند، آتش میزنند. گفت: آقا جان من نوکر امام زمان[عج] هستم، با امام زمانم حرف دارم، امام زمانم هم با من حرف دارد، من نوکر شاه نیستم. شما نوکری شاه را بکنید، من هم نوکری امام زمان[عج] را میکنم.
بختیار عصبانی شد، هیچی نگفت، بلند شد رفت. زنجانی هم بلند شد عبایش را روی کولش انداخت آمد از در اتاق بیرون [رفت]. من را در راهرو گرفتند بردند، آقای زنجانی را هم به اتاق بردند. دیگر من خبر نداشتم [تا] بعد از اینکه من از زندان آزاد شدم، بعد از 8-27 روز یا 8-37 روز آزاد شدم. از آقای زنجانی پرسیدم: چه شد؟ گفت: من را آن روز به یک اتاق بردند، من آن روز ناهار نخورده بودم، ناهار به من دادند، عصری هم آمدند من را به خانهمان بردند.
• فاطمی از خانه محسنی به کجارفت، چهکسی آنجا را به او معرفی کرده بود؟
فاطمی به خانه محسنی رفت ولی ارتباط داشت. ارتباطش با محسنی نبود، ارتباطی که داشت ما اعتقادمان این است که با احمد توانگر بود. و آن نامههایی که اول داده بود به وسیله احمد توانگر بود تا به زندان افتاده. ولی آخرین روزی بود که قرار بود خانه محسنی باشد. جای دیگری تهیه شده بود ولی متأسفانه آن روز...
• کجا قرار بود برود؟
یک جای دیگر.
• مشخص نیست.
بله، آقای زنجانی به یک کس دیگر مأموریت داده بود که خانهای پیدا کند که با زنجانی بیشتر ارتباط داشته باشد.
• فاطمی زمانی که در زندان بود، بعد از آن ضرب و جرحی که شده بود و مدتی که در زندان بود، ظاهراً میگویند آیتالله زنجانی هم زندان بوده و با هم یک مکاتباتی داشتند.
بله، به این نحو بوده.
• آقای زنجانی دوباره برای چه در زندان بود؟
برای کار نهضت مقاومت ملی، برای اعلامیهها، برای تعطیل شدنها، برای اعتراضات. برای تمام آن کارهایی که بعد از کودتای دکتر مصدق انجام گرفته، نقش اصلیاش را زنجانی داشته. یعنی اعلامیههایی اگر تهیه میشده، به دست زنجانی میرسد، زنجانی به وسیله من، یا احمد توانگر یا عباس رادنیا میرساند به دست آقای دکتر عبدالله خان معظمی یا به دست دیوانبیگی میرساند تا آنها اصلاحات سیاسی رویش بکنند. به محض اینکه آنها اصلاحات میکردند، زنجانی میگفت برای چاپ و توزیع برود.
• میگویند با این مکاتباتی که دکتر فاطمی و آیتالله زنجانی با هم در زندان داشتند، آیتالله زنجانی برایش جا میافتد که فاطمی، فاطمی است نه آن چیزی که علیه او میگفتند. جبهه ملی چه نگاهی نسبت به فاطمی پیدا میکند؟
صریح به شما عرض کنم، عمومشان به دلیل اینکه زنجانی در جلسات کمیته مرکزی به شدت اعتراضات بسیار زیادی به آنها کرد؛ چون تنها زنجانی شخصیتی بود که حرفش گیرا بود، یعنی کسانی که کوچکتر بودند، اگر زنجانی حرفی میگفت، حرف او را قبول میکردند. وقتی آقای بازرگان و آقای بختیار این کار را کردند و اعلامیه منتشر شد، شاید جلسه دومش بود که آقای زنجانی به همه که در جلسه جمع شدند با کمال خفت و خواری گفت: منِ معمم چه اشتباهی کردم، هر چه به شما گفتم گوش نکردید، اصلاً آن اعلامیه را نباید میدادیم، حالا که دادیم باید به جبران آن با فاطمی ارتباط داشته باشیم. قرار شد خودش از فاطمی عذرخواهی کند، اختیار را به او دادند که از فاطمی عذرخواهی کند که همین کار را کرد. به وسیله پیکی که بود عذرخواهی کرد. او هم تشکر کرد و گفت که: پیام شما رسید و بسیار متشکرم. اشتباه در این بوده، بعضیها هنوز در خواب سیاست انگلستان هستند که میتواند افرادی را تحت تأثیر بگذارد.
• یعنی همچنان این توهم نسبت به فاطمی بوده که بعد از اینکه آقای زنجانی این کارها را کرد، باز هم جبهه ملی هیچ اقدامی نکرد. چون میگویند آیتالله زنجانی برای آزادی یا حداقل تخفیف حکم فاطمی خیلی کوشش کرد.
خیلی کوشش کرد، به دلیل اینکه اصلاً آن موقع رهبری جبهه ملی قدرت اجرایی نداشت. وقتی جبهه ملی سازمانی پیدا کرد، دوباره جلسه رجال پیدا شد و جبهه ملیها دور و بر هم جمع شدند، آمدند سه چهار تا از نهضت مقاومت ملی انتخاب کردند که جلسه جبهه ملی تشکیل بشود، وگرنه اداره کننده نهضت مقاومت ملی بود. هیچ حرکتی، نه نهضت آزادی داشت، نه جایی. رهبری با آیتالله زنجانی بود. موقعی که کمیته رجال و جبهه ملی تشکیل شد، یواش یواش از آقای زنجانی، که در تشکیل کمیته رجال نقش داشت، دعوت کردند ولی نرفت. صریح گفت: شما رجال سیاسی هستید و همه با هم میتوانید کار سیاسی بکنید. من آخوندم، نمیتوانم کار بکنم.
• دادگاه دکتر فاطمی، دادگاه غیر علنی بود. کسی از داخل دادگاه خبر ندارد.
باز هم آقای سرهنگ بزرگمهر بعضی از مطالبی را که مربوط به دکتر مصدق بود با زنجانی در میان میگذاشت، زنجانی با وکلایش حرف میزد و بعد دکتر فاطمی هم مطالبی را که با آن یادداشتهایی که به آن خانم میداده میآورده، بعضی از مطالب را گفته بوده و بعضی از مطالب را آن سرهنگی که اسمش را یادم رفته؛ چون دادگاه، دادگاه ارتشی بوده به مسائل ارتشی آشنا بوده، با آقای دکتر صدیقی مذاکره میکنند و باز حاج سید رضا زنجانی از طریق همان خانم...
•کدام خانم؟
یک خانمی بود که دکتر فاطمی کاغذها را به او میداد؛ یکی از دخترهای مرحوم حاج سید رضا زنجانی، رئیس یک آزمایشگاه خون بود. آن خانم، بعدازظهرها در آن آزمایشگاه کار میکرده، و صبحها در زندان به عنوان پرستار کار میکرده و رابط این کار بوده. اسامیشان را نمیدانم ولی من خودم آن خانم را دیدم. او اطلاعات را بیرون میآورده، بدون چون و چرا نوشتهها را میآورده میداده، جواب هم میگرفته و میبرده.
• نهضت مقاومت ملی نسبت به دادگاه فاطمی چه واکنشی داشت؟
ما معترض بودیم نسبت به اینکه این دادگاه، دادگاه صحیحی نیست، همان طور که در مورد دکتر مصدق بود و در نتیجه به هیچ وجه شایستگی ندارد و اگر فرض میکنیم برای دکتر فاطمی طبق قوانینی که داشتند باید رأی به کشتن میدادند، نباید مریض را بکشند. روزی که ما صبح اول وقت شنیدیم که ایشان را کشتند، آمدیم، آقای زنجانی گفت: چند تایی بروید ببینید و ناظر باشید. دخالت اگر بخواهید بکنید هیاهو راه میافتد. دخالت نکردیم. وگرنه چطور میشود یک دفعه در چنین شرایطی دکتر فاطمی در آرامگاه شهدای سیام تیر دفن میشود در حالی که خود دکتر مصدق را نگذاشتند در آنجا دفن بشود. چطور میشود که یک دفعه آنجا قبری پیدا میشود و میآیند دکتر فاطمی را دفن میکنند. به دلیل این است که مسئله به این نحو شده، به صرف اینکه خواهر دکتر فاطمی شجاعت نشان داده و آنچه که زنجانی به او گفته، کرده، گفته: شماها که برادر من را کشتید اجازه بدهید محل دفنش را من معلوم کنم. آقای زنجانی گفت: کنار شهدای سی تیر دفن شود.
• آنها هم پذیرفتند؟
آنها حرف آن زن را پذیرفتند نه حرف زنجانی را یا کس دیگر را. وقتی پذیرفتند ما هم در اسرع وقت اقدام کردیم و نگذاشتیم که خبری شود، زود شستیم و زود دفنش کردیم.
• شما کی از جریان اعدام با خبر شدید؟
سر ساعت 8 صبح.
• کی به شما خبر داد؟
آقای زنجانی؛ خود آقای زنجانی سر ساعت 7:30 من و داریوش فروهر را خبر کرد چون شبش آنجا بودیم. شب تا ساعت 11 که آنجا بودیم...
• کجا بودید؟
خانه مرحوم زنجانی بودیم، آقای زنجانی کسانی را مشخص کرده بود، آخرین نفرش رئیس مجلس شورای ملی، سردار فاخر حکمت، ایشان قول صد در صد داده بود که: اعدام نمیکنیم، اعلیحضرت میگویند اعدام نکنید؛ هر چه هم زنجانی به او گفته بود: نه. شهشهانی رفته بود (پیش شاه) که شاه خیلی نسبت به او اعتماد داشت، ولی سردار را که فرستادند، شاه صریح به سردار گفته بود: نه، نمیکنیم. ولی عملاً کرده و در نتیجه سردار تلفن کرده که: ما گفتیم، ایشان هم گفته عملاً نمیکنیم. زنجانی گفت: ولی من یقین دارم اعدام میکنند. از رادیو هم نشنیده بود، به او خبر دادند. من و فروهر را خبر کرد، کاری از من برنمیآمد، فروهر هم بلند شد، فقط کاری که کردیم رفتیم خانه فاطمی سر بزنیم. دیدیم در خانه خواهرش مأمور گذاشتهاند. زنجانی گفته بود: به هیچ وجه واکنش نشان ندهید. هر واکنشی نشان دهید شرایط بدتر میشود. زنجانی گفت: کوشش کنید و او را به ابنبابویه ببرید. به کسی نگویید، چند نفری بروید آنجا باشید که اگر کمکی خواستند شما بکنید.
• شما با چه کسانی رفتید؟
من با ماشین، با ماشین شخصی هم نرفتم، تاکسی گرفتم رفتم شهرری تا خود حضرت عبدالعظیم[ع] و از آنجا آمدیم. به صرف اینکه آمدیم حدود یک ساعت طول کشید تا داریوش هم آمد.
• دیگر چه کسانی آمدند؟
داریوش خودش آمد با 6-5 نفر دیگر. از رفقایی که آمدند هیچ کدام شناخته شده نبودند. اینها که آمدند 6-5 تایی به مجردی که آمدند جنازه را با خودشان بردند. ما هم باز دنبالش نرفتیم که سر خاک برویم و ببینیم. فقط مطمئن شدیم که اینجا آوردند، آنجا هم کنار قبر شهدای سی تیر هم رفتیم.
• از خانوادهاش، خانمش بود یا نه؟
نه، خواهرش بود.
• زن و بچهاش کجا بودند؟
زنش نیامد، زنش در خانه بود.
• در فاصله کودتا تا اعدام فاطمی، از زن و بچه او هیچ خبری نیست.
هیچ خبری نیست، ولی در عین حال زنجانی با خواهرش ارتباط داشت. و تا اندازهای با سعید، دکتر سعید فاطمی که خواهرزاده فاطمی بود، یک خرده هم با او ارتباط داشت. منتها نه بسیار زیاد، زیاد با او در این مورد قاطی نمیشدند.
• واکنش جبهه ملی نسبت به اعدامش چه بود؟ یا شورای نهضت مقاومت ملی.
معمرین چند دسته بودند، یک عده تفکر سیاسیشان بر مبنای تفکرات سوسیالیستهای دکتر خنجی بود، یک عده دیگرشان طرفدار مماشات بودند مثل آقای صالح، یک عدهشان تندروی داشتند مثل دکتر صدیقی، به این شکل زندگی میکردند. آقای دکتر صدیقی متأثر بود، خیلی ناراحت بود، در هر شرایطی ناراحت بود. اینهایی که در کانون دکتر صدیقی بودند خیلی ناراحت بودند. آقای صالح هم میگفت: ما اقداماتی کردیم ولی نتیجهای حاصل نشده. و همه آنها نیرویشان را پشت سر آقای زنجانی گذاشته بودند که بشود کاری کرد، نتوانستند و قبول نکردند. [در حالی که] شخصاً خود شاه نسبت به حاج سید رضا زنجانی، یعنی خانواده زنجانی یک احترام بالایی قائل بود، به دلیل مسائل شهریور 1320 و قیام آذربایجان. بعد از اینکه قیام آذربایجان به نتیجه نرسید و از مملکت فرار کردند رفتند، شاه از جامعه علمیه طرفدار اعلیحضرت دعوت کرد که شرفیاب شوند. همه شرفیاب شدند، آمیرزا سید محمد بهبهانی، حاج سید رضا را هم گفته بودند باید بیاید. مرحوم حاج سید رضا خودش این را تعریف کرد، گفت: همه رفتیم آنجا، اعلیحضرت از جامعه روحانیت تشکر کرد که در مورد مسائل آذربایجان خدمت کردند، آقایان زنجانی و...، اینها همه رفتند تجهیز کردند، نیروی چریک تهیه کردند، غیر چریک... گفت: همه ما نشسته بودیم، طبق معمول شاه که میآید همه ایستادهاند، بعد شاه میآید مینشیند، بعد سایرین باید بنشینند. گفت: من که اول رفتم دیدم من برای چه بایستم، حوصله ایستادن نداشتم، من نشستم، سایرین هم به من تأسی کردند، نشستیم. بعضیها هم که مثل من بودند فکر کردند به خاطر سنم است، نشستند. سیگارم را هم درآوردم و شروع کردم به کشیدن. اعلیحضرت که تشریف آوردند در اتاق، همه بلند شدند، ما هم بلند شدیم و نشستیم. بعد کاسه سکه آوردند، به هر کدام به مناسبت یادبود آن روز سکهای دادند، آقای بهبهانی میگفت: من برای فلانی و فلانی هم برمیدارم. او میگفت و میخندید. گفت: آقایان روحانیون خیلی خدماتی به مملکت کردند، منجمله همین مسئله، خواستهای اگر داشته باشند شاید بتوانیم خواستهشان را تأمین کنیم. گفت: آقای بهبهانی و حاج میرزا عبدالله چهلستونی، این دو تا برگشتند گفتند: اعلیحضرت یک کاری بکنند که به این عرقفروشیها جواز ندهند. این دو تا دیگر چیزی نگفتند و شاه گفت: بله ما هم کوشش کردیم که دیگر بعد از این جواز کسب به مشروب فروشیها ندهند. گفت: من برگشتم گفتم اعلیحضرت که این قدرت را دارند خب همانهایی که هست جلویشان را بگیرید ولی برایشان کار پیدا کنید. چون اگر آمد عرق نفروخت، باید کار بکند، کار به آنها بدهید که بکنند. از این کلاهها بدهید به جای عرق بفروشند؛ ولی نه اینکه فردا صبح ببندند، ما هم ببینیم هزار تا دکان است که این هزار تا دکان بیکار ماندند. اگر درشکه جای تاکسی آمد، برای درشکهچیها هم کار پیدا کردند. به آنها گفتند اجازه دارید بروید تصدیق بگیرید، خانواده امینی به آنها قسط داد که بروند تاکسی بگیرند بیایند بایستند تاکسی راه بیفتد، نه اینکه به آنها بگویند شما غلط بکنید. این گفت تمام شد، اعلیحضرت هم گفت: بله آقا درست میفرمایند، حالا یک فکری میکنیم. گفت: بلند شدیم بیاییم، آقای بهبهانی گفت: این آقای زنجانی خانوادهاش خیلی به ما در زنجان کمک کرده. خود ایشان هم به جبهه آمده بود. بعد دست زنجانی را گرفته و گفته: نسبت به آیتالله بهبهانی شما چه جایگاهی دارید؟... گفت: ایشان از علما هستند مثل علمای دیگر، ما هم از شاگردان ایشان هستیم؛ حالا اگر اختلافی داریم شما از خورش بادمجان بدتان میآید، من از خورش بادمجان خوشم میآید و در نتیجه اختلاف در اینجاست، مطلب دیگری نداریم. بعد بهبهانی رفت. شاه گفت: اگر ما کاری با شما داشته باشیم باید چه کنیم؟ گفت: هیچی، ماشین میفرستید من بلند میشوم میآیم. منتها روز قبلش باید بگویید. گفت: این برخوردم با شاه بوده. شاه هم امیر اسدالله علم را دنبال آیتالله زنجانی فرستاده بود، چند دفعه، که یک بارش خود من بودم. یک دلال هم داشت به نام حسن کلانتری که او هم در خانه زنجانی میآمد و میرفت، همسایه آقای زنجانی بود. گزارش کار زنجانی را او همیشه به شاه میداد. شاه هم خیلی از این خوشش آمده بود، نامه داد که: اصلاحات ارضی این را میگوید، شما هر جور بفرمایید در مورد املاک شما عمل میکنیم. این هم نوشت: ما هم رعیت امام زمان[عج] هستیم، امام زمان[عج] فرمودند نسبت به آقایان، حکومت هر تصمیمی میگیرد اگر دیدید با موازین شرع منطبق نیست با او مخالفت کنید. من با اصلش مخالفم. یعنی جوابش را داده بود، آن هم خود ما دیدیم که شاه از او خواسته بود. و در نتیجه رویه خاصی داشت. جبهه ملیها زنجانی را میخواستند، ولی زنجانی آخوندی نبود که تسلیم جبهه شود. او هم رعایت مذهب را میخواست بکند، هم رعایت سیاسی و مدیریت... آشیخ عبدالکریم حائری مرجع تقلید را اداره میکرده. اداره آشیخ عبدالکریم آن موقع که کشف حجاب بود و آن موقع که کلاهبرداری و تغییر لباس بود، آن را اداره کرده. حالا آمده، این خود به خود نمیآید حرف بختیار را بشنود. مثلاً آقای دکتر بختیار خیلی به آقای زنجانی اظهار ارادت میکرد. موقعی که نخستوزیر شد با آقای شریفی نامی و آقای ابوالفضل قاسمی نامی سه تایی بلند شدند رفتند خانه آقای زنجانی که اجازه بدهید یک روز هلیکوپتر بیاید شما هم تشریف بیاورید سر آرامگاه دکتر مصدق برویم. گفته: آقا این کارها را شما نمیخواهید بکنید. اصلاً نخستوزیری را قبول نمیکردید که حالا بخواهید سر مزار مصدق بروید، نمیخواهیم آقاجان. این را شریفی، دستیار آقای بختیار به من گفت که الان هم فرانسه است. ولی شجاعت و صراحتی که فاطمی داشت به هیچ وجه منالوجوه دوستان مصدق نداشتند. صریحاللهجه، با دوستش کاملاً دوست، با دشمنش هم کاملاً دشمن. به هیچ وجه منالوجوه در کار سیاسی رودربایستی نداشت. اگر میگفت نه، نه است، اگر میگفت آره، آره. مگر اینکه قانعش کنید. او باطناً نسبت به نظام سلطنتی در ایران نظر مخالف داشت.
• بعد از کودتا ، تنها دکتر فاطمی اعدام شد.
بله، کریمپور شیرازی را هم آتش زدند.
• او که دولتی نبود. از دولتیها فقط فاطمی بود. آیا جرم فاطمی بالاتر از جرم مصدق بود؟
بله.
• فقط به خاطر پرخاشی که به شاه میکرد؟
نخیر، به دلیل اینکه او کشش حرفش در حدی بود که میتوانست جامعه را بگرداند. ولی دکتر مصدق به این نحو نبود. دکتر مصدق در تمام طول زندگیاش هیچ نگفت پسر پهلوی، همیشه میگفت اعلیحضرت همایونی، همایونی حتی! دو نفر در جبهه ملی بودند که این طوری حرف میزدند، یکی آقای مصدق بود، یکی هم دکتر صدیقی. من یک روز از آقای دکتر صدیقی پرسیدم، گفت: پیرمردی است بالاخره در این مملکت بوده، مدتی سلطنت داشته، زنش هم ملکه است، مادرش هم مادر اعلیحضرت است، اسامی را برایشان انتخاب کردند. تاریخ باید قضاوت بکند که اینها خوب بودند یا بد، من اسمش را بد نخواهم آورد.
• ولی فاطمی میگفت پسر پهلوی.
بله، به خصوص بعد از اینکه آن واقعه برایش اتفاق افتاد. چون شاه نسبت به او علاقهمند بود و میخواست او را تسخیر کند. نکرد و نتوانست. او همیشه میگفت: من حرفهایی را که با شاه میزنم به مصدق هم میروم میگویم. مصدق هم به من میگوید اینها را بگو، بگو که شاید ارشاد شود.
• گفته شده شاه بعد از اینکه بعد از کودتا به ایران برگشت، از او پرسیدند: با اینها میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: مصدق را سه سال زندان میکنیم، فاطمی را اعدام میکنیم. فاطمی را هم هنوز نگرفته بودند. یعنی این محاکمه نمایشی بود که میخواستند حکم را اجرا کنند.
بله. میخواستند حکم را اجرا کنند. فاطمی را خیلی زود محاکمه کردند و زود هم کشتند. شاه احساس کرده بود که بودن فاطمی در جامعه ایران، به دلیل اینکه زمینههای مردمی هم دارد میتواند جای مصدق را پر کند که اگر مصدق را روزی از کار بردارند به نحوی که مجلس تشکیل شود و بگویند مردم رأی عدم اعتماد دادند، برای اینکه هیاهوی مردم بخوابد با فاطمی کنار میآمد.
• با اعلام خبر اعدام فاطمی، جامعه چه واکنشی نشان داد؟
جامعه ضربه خورده بود، چپها هم همه کنار رفته بودند، حزب توده هم میگفت: او قبول نکرد با ما همکاری کند تا از زندان خارجش کنیم. روش او حتی با روش نهضت مقاومت ملی که میخواست به مبارزه ادامه بدهد و نظریاتی که آقای عبدالله خان معظمی، دیوانبیگی، اینهایی که در مجلس پیدا کرده بودیم و همین طور ابوالفضل لسانی و چند نفر دیگری را که پیدا کرده بودیم، مطابقت نمیکرد. ما به عنوان یک حزب انقلابی نبودیم. ما یک گروه متشکل غیر انقلابی قانونی بودیم . بعضی شعارهای آقای فاطمی اصلاً از انقلاب هم جلوتر رفته بود.
• میخواهم باز به این نکته برگردم که آیا دکتر فاطمی باز هم با حزب توده در زندان ارتباط داشته که به او گفتند: تو را بیرون میآوریم و او قبول نکرده؟
بله. همان طور که به مصدق گفتند.
• شما میفرمایید از این میترسیدند که مبادا توده مردم به سمتش بیایند و او را زود اعدام کردند. ولی وقتی اعدامش کردند هیچ اتفاقی هم نیفتاد.
این خصلت مردم ایران است. گلسرخی در دادگاه حرف میزد. هر شب در روزنامهها مینوشتند. ولی بعد گلسرخی را اعدام کردند. فقط هر کسی میدید، میگفت: متأسفم فوت کرد. میگفتند: امسال سر خاکش برویم، نه؛ امسال از او تجلیل کنیم، نه. خصوصیات ایرانی همین است.
البته خصوصیات روحانیت این نیست، همچنان از خصوصیات امام حسین(ع) سخن میگوید. اما رجال سیاسی ما این طور نیستند. فاطمی را دارد، کریمپور شیرازی را دارد، ولی همین جور گذشته، حالا یک روزی اگر به حکومت رسیدند بگویند: بله، آنها این کارها را میکردند. بقاء دسته سیاسیون این است که نگه دارد، ما متأسفانه نداریم. نقطه ضعف ما این است.
• پس به خاطر همین است که بعد از اعدام فاطمی، کسی سراغ اعضای دادگاه هم نرفت که بازخواستی بکند یا احیاناً کاری انجام دهد.
نرفت، فقط بعضیها که تازه آمدند بکشند، یکی دوتایشان آمدند رئیس دادگاه را کشتند. افشارطوس را کشتند، قتلهاش را هم گرفتند، قتله را از زندان آزاد کردند و آمدند بیرون و بعد سمت گرفتند. چه تیمسار منزه، چه مزینی. خاصیت کادر سیاسی ایران، آنچه که من دیدم، پیگیری کار نیست و روحانیت را، که طبق دستور ائمه اطهار(ع) این پیگیری را میکند، نگه داشته.
● آقای فاطمی با آقای شمس قناتآبادی هم ارتباطی داشتند؟
بله، به دلیل اینکه مکی ارتباط داشت، آقا شمس هم داشت، منتها آقا شمس از قدرت فاطمی سوءاستفاده میکرد. هیچ موقع تو روی فاطمی نایستاد. محسن بگدلی در روزنامه «شلاق»ش به فاطمی بد گفت. ولی مجمع مسلمانان مجاهد طرفدار شمس قناتآبادی، نگفت، حتی خود فداییان اسلام، امیرعبدالله کرباسچیان که مدیر روزنامه فداییان اسلام بود هیچ حرفی به فاطمی نزد. کاشانی نسبت به فاطمی علاقهمند بود به دلیل اینکه میگفت این بچه مسلمان است و به راستی هم در میان رجال کابینه آقای مصدق، فاطمی پایبند بود. بچه آخوند بود؛ گفتم که شما تمام مقالاتش را نگاه میکنی یک آیه در آن دارد، یک استناد دارد. فاطمی یک بار کشته نشده، سه بار کشته شده. ما ارباب قلم زیادی داشتیم، عشقی را داشتیم، آقای فرخی یزدی را داشتیم، اینها یک بار کشته شدند؛ اما این بنده خدا را سه بار کشتند. یک دفعه آقای عبدخدایی آمد زد، دفعه دوم آمدند او را گرفتند جلوی شهربانی با کارد و چاقو زدند، دفعه سوم هم با برانکارد بردند برای اعدام. نیروهای ملی به دلیل آن تحلیلهای روشنفکرانه که دارند میگویند: آقا، آن روز تمام شد، فکر حال را بفرمایید. آن روز مربوط به آن روز بود. هر چه بگویی تجربه آن روز به درد امروزت میخورد، میگوید: نه.
• از فرصتی که به ما دادید سپاسگزارم.
1ـ حظیرهالقدس، محفل بهاییان در تهران (بین تقاطع چهارراه حافظ - آیتالله طالقانی - چهارراه شهید نجاتاللهی و خیابان سمیه کنونی؛ محل حوزه هنری) بود که پس از تخریب در اختیار رکن دوم ستاد ارتش قرار گرفت و حتی ساواک نیز پارهای از بازجوییهای خود را در این مکان انجام میداد.
تعداد بازدید: 5819