به مناسبت سالگرد واقعه 18 اردیبهشت دانشگاه تبریز-ناگفتههایی از شهید غلامی
محسن اسماعیلیان مقدم
موضع تحقیقی که من برای درس نهضتها و جنبشهای اسلامی انتخاب کرده بودم، موضوع شهادت شهید غلامی در حادثه 18 اردیبهشت سال 57 دانشگاه تبریز بود و علت انتخاب این موضوع این بود که قبلا ساکن خیابان شهید غلامی تبریز بودم و این ذهنیتی برای انتخاب این موضوع بود. ولی میخواستم ریشههای این حرکت دانشجویی را کنکاش کنم و بدین جهت با راهنماییهای استاد ارجمند سرکار خانم صدری و مساعدتهای آقای دکتر بهجت مدیریت محترم گروه تاریخ و آقای دکتر لک ریاست محترم دانشگاه آزاد شبستر نامهای تنظیم کرده و به دانشگاه تبریز رفتم تا از اسناد دانشگاه تبریز جهت ریشهیابی این واقعه استفاده کنم. ولی متأسفانه با استقبال سرد و بیاعتنایی کارکنان بخش مرجع و آرشیو مرکزی دانشگاه تبریز روبهرو شدم، حتی در بخش اطلاعرسانی دانشگاه کوچکترین اشارهای به این جریان نشده بود و من نتوانستم اطلاعاتی دربارهی اصل و ریشه این حادثه به دست بیاورم و ناچاراً به موضوع شهادت ایشان اکتفا کردم و در این راه باید از افرادی که شاهد این جریان بودند استفاده میکردم و مشکلی که در این راه برایم پیش آمد، پیدا کردن افرادی بود که در آن زمان حضور داشتند و خانواده من به دلیل اینکه از سال 72 از خیابان شهید غلامی تبریز به شهرستان جلفا نقل مکان کرده بودند و فقط منزل پدربزرگ من در آن مجله بود و من به واسطه آنان با خانواده شهید ملاقاتی کردم و با آقای احمد غلامی برادر شهید محمّد غلامی مصاحبه و گفتگویی ترتیب دادم.
بعداً با پیرمرد خوشرویی مواجه شدم به نام حاج آقا سیدی که در آن زمان یعنی سال 57 کارمند امور دانشجویی دانشکده پزشکی دانشگاه تبریز بود و درست است که ایشان آن روز شاهد واقعه بودند، ولی آنها هم اطلاعی درباره عمق و ریشه این قیام نداشتند و با همسایه شهید نیز به نام آقای دولتی ملاقاتی ترتیب دادم و گفتگویی کردم. تنها امید من درباره ریشهیابی این واقعه آقای صفرزاده ریاست محترم آموزش و پرورش ناحیه 4 تبریز بود که متأسفانه پس از مراجعه فراوان موفق نشدم با ایشان ملاقات کنم و به بنبست رسیده بودم. ولی ناچاراً به گفتههای دیگران اکتفا کردم و متن تحقیق را در رابطه با شهید غلامی ترتیب دادم و در آخر از همه افرادی که مرا در زمینه این تحقیق یاری دادند، نهایت تشکر و قدردانی را دارم و از استاد ارجمند سرکار خانم صدری بینهایت سپاسگزارم.
محسن اسماعیلیان مقدم
دانشجوی تاریخ ورودی 78
مصاحبه شونده: حاجآقا سیدی
کارمند بازنشسته دانشکده پزشکی
حاجآقا سیدی لطفاً خودتان را معرفی کنید و اطلاعات خود را درباره حادثه 18 اردیبهشت شرح دهید؟
من سیدی هستم، کارمند بازنشسته امور دانشجویی دانشکده پزشکی دانشگاه تبریز.
در سالهای قبل از 1357 که مردم ایران از ظلم و ستم وجود شاهی به ستوه آمده بودند با رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی قیام کرده بودند. دانشجویان پیرو خط امام نیز به رهبر خود لبیک گفته و قیام کرده بودند. من آنوقت کارمند دانشکده پزشکی بودم. روز 18 اردیبهشت ماه 1357 بود که برای انجام کار شخصی به اداره آمار و ثبت احوال تبریز رفته بودم و در موقع برگشت که میخواستم از درب بیمارستان وارد شوم رئیس دانشکده به نام آقای باور از درب بیمارستان خارج میشدند همینکه مرا دیدند فوراً گفتند سیدی بیا سوار ماشین شو. من که خیال کردم ایشان میخواهند به شهر بروند و فکر میکنند من قصد رفتن به شهر را دارم و به من میگوید که بیا برویم. گفتم من قصد رفتن به شهر را ندارم آقای باور. ایشان به من گفتند: مگر از دانشگاه خبر نداری. تیراندازی شده و چند نفر از دانشجویان شهید شدهاند. بیا سوار ماشین شو تا از درب بلوار دانشگاه برویم به طرف دانشگاه. من سوار ماشین شدم و میخواستیم از درب دانشگاه وارد بشویم که دیدیم مأمورین گارد، دانشجویان را به ضرب کتک گرفتهاند و ما را با تفنگ نشانه رفتند و میخواستند بزنند که باور با صدای بلند گفت بابا ما کارمند هستیم و میخواهیم برویم سر کار خود، ایشان ما را از ماشین پیاده کردند و تحتالحفظ به دانشکده بردند. آن روز محمّد غلامی دانشجوی دانشکده علوم و یک نفر دیگر از دانشجویان شهید شدند و جنازه محمّد غلامی را به نمیدادند و با هزار مشقت گرفتیم و دفن کردیم و باز ساواک دستبردار نبود. در مراسم کلاً خانه مرحوم حسن غلامی، پدر شهید غلامی تحت نظر بود و امکان اجرای مراسمی لایق یک شهید نبود و من در مورد چگونگی سرگیری این تظاهرات اطلاع چندانی ندارم.
مصاحبه شونده: جواد دولتی
از همسایگان و شاهدان عینی مراسم تشییع جنازه شهید
آقای دولتی لطفاً خودتان را معرفی کرده و در مورد مراسم شام غریبان شهید غلامی اطلاعات خود را ذکر کنید؟
من جواد دولتی هستم و 32 سال سن دارم. من در آن موقع دانشآموز چهارم ابتدایی بودم و به واسطه این که با خانواده غلامی همسایه بودیم و در یکی از روزهای بهاری (20 اردیبهشت) موقع عصر که خبر شهادت دانشجو محمّد غلامی به گوشمان رسید و احساسات پاک کودکان و حس کنجکاوی ما ایجاب میکرد که به محل مورد نظر برویم و ببینیم جریان از چه قرار بوده است. موقع عصر بود که جهت عزاداری و عرض تسلیت به منزل ایشان رفتیم. خیابان و خانه ایشان مملو از همه جمعیت و قشر اصناف بود و همه نگاهها به خشم و ترس آمیخته بود. در خیابان بعضی اشخاص را با لباس شخصی میدیدیم که خیلی غریب به نظر میآمدند و حس کنجکاوی به ما القا میکرد که اینها مأمور دولت هستند، داخل منزل که شدیم همه گریه و ناله میکردند و صدای خفیف مرگ بر شاه، هم به گوش میرسید. صدای این شعارها مجلس را از گریه و خوف و وحشت عجیبی پر کرده بود. افراد حاضر در جمع نوعی وابستگی نسبت به همدیگر احساس میکردند. با اینکه حتی رئیس ساواک وقت تبریز خود با لباس شخصی در مجلس حاضر بود. در حین عزاداری مأمورانی با لباس شخصی جهت ارعاب مردم و خانواده معزا در حالی که هیچگونه اعتنایی به حرکت آنها میکردند نوعی حالت خاص تدافعی به خود گرفته بودند و مأموران امنیتی که مسلح به اسلحه و باتوم بودند ترسشان از مردم مشخص بود. محله ما مهپیکر تبریز هماکنون به یاد آن شهید به خیابان شهید غلامی تغییر نام داده است.
از لحاظ خانوادگی ما با این خانواده ارتباط داشتیم و در کودکی به منزل ایشان رفتوآمد میکردیم. ایشان از لحاظ تدین به معارف اسلامی و پایبند بودن به فرایض شرعی فردی کاملاً ممتاز در حد خانواده ایشان بود و کاملاً مقید به فرایض مذهبی بودند. ایشان در آن زمان دانشجوی سال سوم رشته علوم طبیعی آن زمان بود. یک خاطره دیگر که هماکنون به ذهنم رسید این است که یک هفته بعد از شهادت ایشان خانواده ما برای دلجویی به خانه شهید رفتند. و اتفاقاً در آن روز پیراهن آغشته به خون شهید غلامی را به منزل ایشان آوردند که جای سه گلوله در سینه آن نقش بسته بود و بعد از تحویل پیراهن مادرشان به حالت اغما رفتند. لازم به ذکر است که شرط تحویل جسد ایشان را مشروط بر تحویل 3000 تومان پول گلوله و یک جعبه شیرینی از والدین ایشان موکول کرده بودند. و شهادت ایشان حالت عجیبی از لحاظ اخلاقی بر خانواده ایشان گذاشت.
مصاحبه شونده: احمد غلامی
برادر شهید
آقای غلامی لطفاً به عنوان برادر شهید خود را به طور کامل معرفی کنید و اطلاعات خود را در مورد حادثه 18 اردیبهشت سال 57 دانشگاه تبریز بیان کنید؟
به نام خدا و با عرض درود به روح کلیه دانشجویان شهید. من احمد غلامی هستم و شغلم دبیری است. من در سال 57 حدود 18 سال سن داشتم و برادر من دانشجوی سال سوم رشته علوم طبیعی دانشگاه تبریز بود.
سال 1357 بود و حوادثی که اتفاق میافتاد زنجیروار به هم وابسته بودند و اعلامیههایی که از قم به تبریز میآمدند نوعی وحدت رویه را در حوادث به وجود آورده بودند. مثلاً اگراتفاقی در شهری میافتاد روز چهلم آنها مردم شهر دیگری قیام میکردند و این برنامهها مثل حلقههای زنجیر به هم وابسته بودند و 18 اردیبهشت در تبریز فکر کنم مصادف با جریانات قم بود. یعنی به طور دقیق در ذهنم نیست که با چه حادثهای مصادف بود و قشر دانشجو به عنوان تنها قشری که با همه اقشار مردم ارتباط برقرار میکردند پرچمدار این قیامها بودند.
در روز 17 اردیبهشت ماه وقتی شب اخوی با من صحبت میکردند بیان کرد که یک برنامه تکمیلی تدارک دیدهاند که همه دانشجویان با هم جمع شوند و تظاهراتی علیه رژیم ترتیب دهند. و از صبح روز 18 اردیبهشت در مقابل دانشکدهها دانشجویان جمع شده بودند و همه حاضر به انجام تظاهرات بودند و دانشجویان سرانجام در مقابل دانشکده علوم جمع شدند و در محوطه دانشگاه شروع به سر دادن شعارهایی علیه رژیم کردند و وقتی از مقابل دانشکده علوم به طرف دانشگاه حرکت کردند، گارد مستقر در دانشگاه دیدند که تظاهرات وسیعی شده است. به کتک زدن دانشجویان و شلیک گاز اشکآور شروع کردند. ولی چون دیدند کاری از پیش نمیبرند، به اسلحه روی آوردند و چند تیر هوایی شلیک کردند ولی چون میبینند دانشجویان عکسالعملی نشان نمیدهند و اخوی من که در رأس تظاهرات بود و خود رهبر دانشجویان دانشکده علوم بود و پیشاپیش صف حرکت میکرد، فرمانده گار شاهنشاهی مستقر در دانشگاه که وابسته ساواک هم بود، به نام سروان جوادی، کلت خود را درآورده و سه تیر به قلب برادر من شلیک کرد که او در همانجا به شهادت میرسد و زمانی که این مسأله در تمام شهر پخش میشود که دانشجویان قیام کردهاند، یکی از دوستان محمّد به منزل ما تلفن زد که برادرتان زخمی شده است و زود خودتان را به دانشگاه برسانید و ما خودمان را فوری به دانشگاه رسانیدم و دیدیم که گارد شاهنشاهی در دانشگاه جمع شده و دانشجویان به آنها سنگ پرتاب میکنند و آنها گاز اشکآور شلیک میکنند و به هیچوجه به ما اجازه ندادند به داخل دانشگاه برویم. چند نفر از دانشجویان دور ما را گرفتند به خاطر اینکه اضطراب ما خیلی زیاد بود و میگفتیم: «کو محمّد؟» که گفتند نگران نباشید، او زخمی شده است و او را بردهاند به بیمارستان و بچهها پیشش هستند و بعد از کمی دلداری دادن به ما، فهمیدیم که او شهید شده است و جنازه او را ساواک برده است. ما ابتدا به چند سردخانه و بیمارستان سر زدیم، ولی دیدیم که اثری از محمّد نیست و در آنجا چند دانشجوی دیگر را که آنها نیز شهید شده بودند، آورده بودند که واقعاً نمیشد به صورت آنها نگاه کرد چون آنها را بعد از به شهادت رساندن آنقدر کتک زده بودند که نمیشد تشخیص داد صورت آنها چه شکلی بوده است و واقعاً صورت آنها به شکل وحشتناکی درآمده بود. در همان روز برخی از دانشجویان دختر که از ترس در کتابخانه یا گنجه لباس مخفی شده بودند سربازان گارد دانشگاه آنها را به قصد کشت با باتوم کتک زده بودند.
بالاخره ما جاهای زیادی را گشتیم ولی نتوانستیم جنازه محمّد را پیدا کنیم. و عموی ما که در آن زمان فرمانده لشکر مشهد بود و فردی با نفوذ بود و [مخالف رژیم هم بود] با لشکر تبریز تماس حاصل کرده و گفت که به برادرزاده من در دانشگاه شلیک شده و من میخواهم جسد او را تحویل دهید و با اینکه سفارش هم شده بود که جسد را به ما تحویل دهند قرار بر این شد که جسد را در 20 اردیبهشت به ما تحویل دهند.
و دانشجویان که با ما در تماس بودند از زمان تحویل جسد اطلاع پیدا کردند و در بعدازظهر 20 اردیبهشت همه در قبرستان بقائیه جایی که قرار بود جسد را به ما تحویل دهند به قدری جمعیت جمع شده بودند که راحت میتوان گفت