خاطرات اسدالله تجریشی

-


انقلاب اسلامی مرهون تلاش مردان و زنانی است که با امید و اعتقاد به پیروزی و استقرار نظام مردمی به جای نظام سلطنتی، سال‌های گرانبهای عمر خود را صرف مبارزه کردند و در این راه انواع مشقت‌ها و شکنجه‌ها را متحمل شدند. مبارزانی که همه می‌دانستند مرگ و اعدام در یک قدمی آنهاست، اما با عزمی راسخ در راه رسیدن به استقلال و آزادی مبارزه کردند.
 
اسدالله تجریشی از مردانی است که دوران سخت، اما باشکوهی از دوران شکل‌گیری مبارزات تا پیروزی انقلاب را گذرانده است. مردی که هم اکنون شصت و نهمین سال عمر خود را سپری می‌کند، گنجینه‌ای از وقایعی است که در قلب شکنجه‌گاه‌های رژیم شاهنشاهی تجربه کرده است. دوران کودکی و نوجوانی را با مشقت گذرانده و از همان اوان جوانی در پی اعتقادات اسلامی و استقرار آنها بوده است. اشتیاق، تمایل و روحیه‌ی مبارزه‌طلبی‌اش، او را در مسیر مبارزاتی قرار داد که مابقی عمرش را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
 
پس از آشنایی با سازمان مجاهدین خلق به عضویت این گروه درآمده و واسطه‌ی میان روحانیت و سازمان مجاهدین خلق می‌شود و از ایشان بخشی از وجوهات مردمی را از طریق روحانیت به سازمان تحویل می‌دارد تا مبارزات مسلحانه شتاب بیشتری یابد از این‌رو درصدد برنامه‌ریزی جهت انتقال سلاح به سازمان برمی‌آید. و در ادامه‌ی مبارزه با تیزبینی خود در نقش حلقه‌ی ارتباطی روحانیت و سازمان و هوشیاری خدادادی، انحرافات سازمان را درک نموده و آن را برنمی‌تابد و بر عقاید خود ثابت‌قدم می‌ماند. با دستگیری یکی از اعضای اصلی سازمان مجاهدین وحید افراخته که تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست می‌شود، نام تمامی افراد و رابط‌ها توسط وی افشا می‌شود و در همین رابطه اسدالله تجریشی نیز دستگیر می‌شود. ایشان انواع شکنجه‌ها را در بازجویی و زندان تحمل نموده و لب باز نمی‌کند تا اینکه بعد از یک سال در بی‌دادگاه ستم‌شاهی طی یک محاکمه‌ی تشریفاتی به جرم اقدام علیه امنیت کشور و براندازی نظام سلطنتی به حبس ابد محکوم می‌شود. با پیروزی انقلاب اسلامی، به همراه باقی‌مانده مبارزان از بند طاغوت رهایی یافته و همراه خیل مردم سلحشور و خداجوی ایران به فعالیت در ارگان‌های انقلابی جهت تحقق اهداف و آرمان‌های انقلاب اسلامی مشغول می‌شود. و تا سال‌ها همچنان ادامه می‌یابد ولی بعدها دنبال تغییراتی که به  مرور رخ داده بود. و فضای سیاسی و... کشور را به سمتی و سویی دیگر سوق داده بود از فعالیت کناره‌گیری نمود. و مشغول مطالعه و عبادت می‌گردد.
 
کتاب حاضر در برگیرنده‌ی زندگی سیاسی و خاطرات و تحلیل‌های آقای اسدالله تجریشی است که فعالیت‌های سیاسی و زندان‌های قبل از انقلاب را تجربه کرده‌اند.

این مجموعه در دهه‌ی سوم انقلاب اسلامی گردآوری و به چاپ رسید و بیانگر گوشه‌ای از تاریخ مستند انقلاب اسلامی ایران می‌باشد مطالعه و بررسی کتاب‌هایی از این قبیل که بیان‌گر شمه‌ای از شرح حال مبارزان آن رژیم بوده‌اند، می‌توان دید نسبی از نحوه‌ی اداره‌ی سازمان‌های مخوف اطلاعاتی و نحوه‌ی مبارزه‌ی انقلابیون علیه رژیم استبدادی و فضای حاکم در آن دوران به دست آورد.
تلاش شده است ضمن رعایت زمانی رخ داد و حوادث و وقایع نسبت به تحلیل و ذکر دلایل و عوامل، برخی از موارد به صورت گذرا مطرح شوند و سعی شود تا قالب فکری آن زمان به صورتی واقعی‌تر مجسم گردد.
در ادامه، چکیده‌ی هر یک از فصول به اختصار آمده است:
دوران کودکی تا ورود به جریانات سیاسی عنوان اولین فصل کتاب می‌باشد. در این فصل به دوران کودکی آقای اسدالله تجریشی و شکل و ساختار خانوادگی و میزان تحصیلات و مشکلات و سختی‌های آن دوران پرداخته می‌شود. همچنین دوران جوانی و شروع کار و تلاش برای سالیان پیاپی و بعد از آن ورود به بازار به عنوان سرآغاز فعالیت‌های جدید ایشان تشریح می‌گردد.

شروع مبارزات، عنوان فصل دوم است که در آن به بررسی نحوه‌ی آشنایی وی با دنیای سیاست و مبارزه و جهاد پرداخته می‌شود. همچنین اولین تجربه‌ی سیاسی و آشنایی ایشان با آقای نواب صفوی و فدائیان اسلام و اولین اقدام عملی در راستای اعتقادات مذهبی و پایداری در راه آن و شیفتگی به فعالیت‌های مبارزاتی، شرح داده می‌شود. این دوران از عمر آقای تجریشی مقارن با رحلت آیت‌الله بروجردی و معرفی حضرت امام به عنوان مرجع تقلید است که شرح وقایع و نحوه‌ی آشنایی با حضرت امام و تفکرات ایشان و پیش‌زمینه‌های قیام پانزده خرداد و دستگیری حضرت امام و شیوه‌‍‌ی ساماندهی مبارزات و تجمعات مردم توسط مبارزان و رهبران و حضور در مبارزات و وقایعی چون سی تیر و یا پانزده خرداد از مسائل مطرح شده در این فصل می‌باشد. حرکت‌های پس از قیام پانزده خرداد و اقدام علما جهت جذب نیرو از قم برای مبارزات تهران و حمایت از حضرت امام و در نتیجه درگیر شدن و دستگیری اسدالله تجریشی برای اولین‌بار در جریان حمل‌ نامه‌ی علمای تهران به قم و در پی آن افزایش حضور ایشان در فعالیت‌های سیاسی و دستگیری مرتضی تجریشی و برپایی مجالس روضه و عزاداری با تلاش و حمایت برادران تجریشی و دستگیری مجدد اسدالله به علت نصب عکس حضرت امام در حجره، از دیگر وقایع مطرح شده در این بخش است.

نقش روحانیت و مرجعیت، عنوان فصل سوم است که در آن به حضور روحانیت در رهبری و شکل‌گیری کلان مبارزات و نحوه‌ی مبارزات حضرت امام با رژیم استبدادی و موضوع لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی و جشن‌های دو هزار و پانصدساله اشاره شده و هسته‌ی اولیه‌ی هیئت مؤتلفه و فعالیت‌های آنها به اختصار معرفی گردیده است.

عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق (منافقین فعلی)، موضوع فصل چهارم است که نحوه و زمان شکل‌گیری سازمان مجاهدین بررسی می‌شود. موضوع دستگیری رهبران اولیه‌ی سازمان و اعدام همه‌ی رهبران به جز مسعود رجوی نیز بیان می‌گردد. ورود به سازمان از طریق یکی از بستگان و شروع کار تشکیلاتی در قالب نیروی سازمان در خیابان خواجه‌عبدالله انصاری و شناسایی مأموران امنیتی و افراد بلندپایه و ردیابی آنها و آشنایی و دوستی با افراد جوان و با فطرت پاک و تبلیغ و توزیع کتاب‌های سازمان نیز به تفصیل شرح داده می‌شود.

همچنین دستگیری برادر ایشان آقای حاج مرتضی تجریشی و فوت مادر بزرگوار و فاصله‌ی این دو بزرگوار که منجر به برپایی تشییع جنازه‌ی باشکوهی در بازار و حومه‌ی آن شد و این مراسم خود به وسیله‌ای جهت افشاگری جنایات رژیم ستم‌شاهی و... گردید و در ادامه مبارزات اتفاقاتی به وقوع پیوست که زمینه‌ی آشنایی با آقای لاهوتی و ایجاد ارتباط روحانیت با سازمان و دریافت و ارسال وجوهات شرعی به سازمان برای تقویت مبارزات مسلحانه از طریق آقای لاهوتی و برنامه‌ریزی و کمک به روحانیت جهت تبلیغ سازمان در محافل خصوصی و عمومی در این فصل بررسی می‌گردد. تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین و تغییر مسئول سازمانی آقای اسدالله تجریشی از شهید حسن ابراری به وحید افراخته و در پی آن آشنایی و ملاقات با وحید افراخته (مسئول بخش مبارزات مسلحانه‌ی سازمان) و مباحثه‌ی ایدئولوژیک مذاکرات با وی در خصوص ایدئولوژی جدید سازمان و ریشه‌یابی و تحلیل انحرافات و التقاط‌های آن، از موضوعات دیگر این فصل است که می‌تواند برای آگاهی خوانندگان نسبت به ریشه‌های نفاق فعلی مفید باشد. تصمیم جهت انتقال دو قبضه سلاح از ارتش به سازمان توسط زنجیره‌ای از افراد نظامی، روحانیت و آقای تجریشی و بهرام آرام که یکی از صدها فعالیت آقای تجریشی بوده بیان گردیده است و ماجرایی که منجر به زندانی شدن و شکنجه‌های طاقت‌فرسایی گردید که قلم از ذکر آن عاجز است؛ در این فصل بیان می‌گردد.

فصل پنجم به دستگیری و دوره‌ی زندان ایشان اختصاص دارد که به نحوه‌ی دستگیری و کنترل‌ و مراقبت‌های صورت گرفته طولانی توسط ساواک و متعاقب آن بازداشت وی به همراه شهید حسن ابراری و بازجویی و شکنجه در ستاد مشترک که طی آن انواع فشارهای جسمانی و روانی بر آنها اعمال می‌شود، می‌پردازد. نحوه‌ی گرفتن اقرار و تنظیم پرونده‌ و اسارت یک ساله در سلول‌های انفرادی تاریک و نمور رژیم ستم‌شاهی و جریانات و وقایع قبل از بی‌دادگاه فرمایشی طاغوت و برگزاری دادگاه و صدور حکم حبس ابد، انتقال به زندان قصر و آزار و اذیت‌های آن زندان، وضعیت و نحوه‌ی تقابل نیروهای مذهبی و غیرمذهبی در زندان‌‌ها و فضای حاکم بر آنها و اطلاعات کلی از زندانیان و اسامی و استعدادهای آنها، پیامدهای فضای باز سیاسی در پی فشارهای بین‌المللی و دیدار صلیب سرخ جهانی از زندان‌های ایران و نحوه‌ی برخورد زندانیان در بازگو کردن مسائل و مشکلات برای
صلیب سرخ جهانی از موضوعات بسیار جالب و روشنگرانه‌ای هستند که به تفصیل در این بخش تشریح شده‌اند.
 
در فصل ششم که بسیار کوتاه است راوی فعالیت‌های خود پس از انقلاب اسلامی را مرور نموده است خاتمه‌ی کتاب با برخی از اسناد و تصاویری از آقای اسدالله تجریشی مزین شده و خود حسن ختامی نیکو بر این نوشتار گردیده است. به پایان آمد این قصه، معما همچنان باقی است.


 
 http://www.irdc.ir/fa/book/651/default.aspx



 
تعداد بازدید: 8255


نظر شما


22 شهريور 1397   09:37:26
علی اصغر
تمام ارادت بنده تقدیم به جناب اسد الله تجریشی و پایمردان مردی مثل او که تا آخر بر عهد مقدس خود باقی ماندند.
و من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه.
کاش ما هم که امروز میراث داران(خواران)سفره فداکاری این انسان های با تقوا هستیم بر عهدمان استوار بمانیم ،تا بازسازی بقیع!
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.