سیصدوسی‌ویکمین برنامه شب خاطره - 2

تنظیم: سپیده خلوصیان

21 دی 1400


سیصدوسی‌ویکمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 2 دی 1400 با موضوع «یادواره مهدی خانبانپور» در تالار سوره حوزه هنری با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده مرحوم خانبانپور، جمعی از شاگردان و هم محله‌ای‌های قدیم، دوستان و همکاران او حضور داشتند و  مستند «دیدار آخر» نیز اکران شد.

در بخش دوم، مجری برنامه از آقایان عابدینی، اکبر عینی، فعله‌گری و فیضی دعوت کرد تا از مرحوم مهدی خانبانپور[1] خاطراتی کوتاه تعریف کنند.

عابدینی گفت: ایشان واقعاً خستگی‌ناپذیر، با انرژی و پرتوان بود. هر کاری که به او می‌سپردیم بدون کم و کاست، به نحو احسن انجام می‌داد. او هم‌زمان با پیروزی انقلاب متولد شد. دو ساله بود که جنگ شروع شد و ده سالش که شد، جنگ تمام شد. در مدرسه «معرفت» شاگرد آقای قدمی بود. همینطور که ایشان رشد می‌کرد، یک چیز را هم هیچ وقت کنار نمی‌گذاشت و آن دیانت بود و همچنین رسیدگی به مسائلی که شاید خیلی افراد به آن، آن‌طور که باید دقت نمی‌کنند. به یاد دارم در یکی از برنامه‌های شب خاطره، طبق رسمی که بود برنامه را در دو ساعت اول اجرا می‌کردیم و پس از بخش دوم نتایج مسابقات را اعلام می‌کردیم. در آن برنامه سردار رحیم صفوی- فرمانده سپاه وقت - میهمان ما بودند و ما از ایشان خواستیم در جمع ما بمانند. پس از اعلام نتایج و تقدیم جوایز، من به ذهنم رسید حالا که فرمانده سپاه حضور دارند، با تمام کسانی که در برنامه و روی استیج هستند، یک عکس دسته‌جمعی بگیریم. روی صحنه پر شده بود از افرادی که در برنامه حاضر بودند. در همان حال دیدم مرحوم خانبانپور تلاش می‎کند چیزی بگوید. او گفت: یک بچه کوچک یکی دوساله اینجاست؛ او را هم ببر تا در عکس باشد. گفتم: من چطور او را ببرم؟ کجای صحنه بگذارم؟ آقا مهدی گفت: بده بغل آقا رحیم؛ اتفاقی نمی‌افتد. گفتم: او فرمانده سپاه است و این کار سختی است. گفت: شما نگران نباش. اگر آقا رحیم بچه را پس داد با من. آقا مهدی حتی حاضر نبود یک بچه کوچک در عکس نباشد.

سپس اکبر عینی به بیان خاطرات خود از مرحوم خانبانپور پرداخت و گفت: در شب‌های خاطره، اول از همه به دنبال آقا مهدی می‌گشتم تا بپرسم برنامه چیست، اما در اصل دنبال قوت قلبی از سوی او بودم. تا مرحوم خانبانپور را می‌دیدم، تمام دلشوره‌هایم بابت برنامه تمام می‌شد. مهم‌ترین نکته‌ای که همیشه در ذهن داشتم، این است که گاهی در برنامه‌ها فقط به دنبال این هستند که برنامه‌ای اجرا کنند تا تمام شود و برود، ولی به جرأت می‌توانم بگویم آقا مهدی به این موضوع‌ها چنین نگاهی نداشت. او صد درصد به صورت دلی کار می‌کرد. در طول مراسم هم با ذوق و شوق و تمام وجودش کار می‌کرد. کارهای او و همدلی او با ما خیلی شاخص و بارز بود. در برنامه شب خاطره‌ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و من مجری برنامه بودم، وقتی وارد حسینیه شدم اول از همه سراغ آقا مهدی را گرفتم. وقتی پیدایش کردم پرسیدم برنامه چیست؟ گفت: این کنداکتور است نگران نباش؛ من این طرف کار دارم. وقتی این جمله را شنیدم دلم خالی شد از اینکه ایشان نبود. در برنامه‌ای هم که با شهید قاسم سلیمانی در چهلم شهید شعبانی داشتیم، به دلیل فضای امنیتی، کسی در پشت صحنه نبود و آقا مهدی هر از گاهی به من سر می‌زد. یک‌بار برایم از آن مراسم یک عکس فرستاد که من بر شانه حاج قاسم بوسه می‌زدم. آقا مهدی گفت: خوش به سعادت تو.

در ادامه آقای فعله‌گری گفت: مرحوم خانبانپور مدیر بسیار خوبی بود. از نظر فنی و حرفه‌ای بسیار در کارش قابل بود. ارادت زیادی هم به امیرالمؤمنین داشت. من همیشه برنامه را با شعر افشین علا آغاز می‌کردم. هرگاه که به دو بیت آخر این شعر می‌رسیدم‌ که این بود: «جدا از او مکن ما را خدایا، در این دنیا و آن دنیا خدایا، در اینجا از بدی‌ها دورمان ساز، در آنجا با علی محشورمان ساز»، می‌دیدم آقا مهدی دستانش را به حالت دعا بلند می‌کرد. همیشه هم به من یادآوری می‌کرد که شعر علا را درباره امام علی علیه‌السلام بخوان.  هر موقع بیت آخر را می‌خواندم به آقا مهدی نگاه می‌کردم که پشت سیستم بود اما دستش را به حالت دعا بالا برده بود.

در ادامه راویان دیگر هم از خاطراتشان با مرحوم خانبانپور گفتند و اینکه ایشان عشق عجیبی به کارش داشت و به شکلی خستگی ناپذیر به کار برای دانش‌آموزانش می‌پرداخت. همچنین از ویژگی‌های ممتاز آقا مهدی این بود که وقتی ایده‌ای شکل می‌گرفت خیلی سریع آن ایده را جذب و اجرا می‌کرد. او سال‌های عمرش را اگرچه کوتاه، اما بسیار عمیق و اثربخش برای کارهای فرهنگی و قرآنی صرف کرد. خداوند در سوره مبارکه احزاب آیه 23 می‌فرماید: از مؤمنان مردانی هستند که بر عهدی که با خدا بستند تا آخر وفادار بودند و به آن عمل کردند. آقا مهدی از نمونه‌های بارز این آیه شریفه بود.

در ادامه، مصطفی تابش که از دوستان و همراهان مرحوم خانبانپور بود از خاطراتش با ایشان گفت: اگر امروز شب خاطره‌ای ماندنی برای او برگزار کرده‌اید، یاد و خاطره او عجین با شهداست، استادان از او یاد می‌کنند و حاج قاسم دست محبت‌بار بر شانه او زده، عقبه آن در کودکی مهدی است. ما بچه‌های خردسالی بودیم در محله شقاقی، میدان خراسان، خیابان شهید مظاهری و مسجد سعادت، که همراه با آقا مهدی کمک‌های مردمی برای جبهه‌ها را بسته‌بندی می‌کردیم و برای جشن نیمه شعبان برنامه‌ریزی می‌کردیم. در این جشن‌های باشکوه، کسی او را نمی‌دید که با چکش و قلم، فضای داربست‌ها را که از سال گذشته با خاشاک پر شده بودند مهیا می‌کرد. مهدی کوچک لامپ‌ها را درون سطل‌های رنگ می‌برد و لامپ‌ها را در همان حسینیه خودمان خشک می‌کردیم تا بزرگترهای ما بتوانند طاق نصرت را تزئین کنند. در شب‌های زمستانی آن روزهای تهران و برف و سرمای شدید در ساعت 2 نیمه شب می‌گفتیم: مهدی بس است. ولی او می گفت: «برای حضرت صاحب‌الزمان کار می‌کنیم.» در شب‌های زمستانی میله‌های داربست بسیار سرد است. او در آن شب‌ها به روی بالاترین نقطه داربست خیابان هفده شهریور و شوش شرقی می‌رفت و آرایش هنری و فیبرها را نصب می‌کرد. روح مادرش شاد. همه ما را جمع می‌کرد تا در خانه‌شان چای بخوریم. در یک نیمه شعبان، مهدی خانبانپور و بچه‌های بسیج مسجد سعادت ایده‌ای نو ابداع کردند. آن روزها به این شکل کار تبلیغاتی و فرهنگی نبود. با دوستان‌شان شروع به ساختن چارچوب‌های چوبی کردند و به کمک دوستان بسیجی مسجد پارچه‌هایی بر آن منگنه‌کوب کردند و از هنرمندان و دوستان دعوت کرد تا عکس تمامی شهدای محل را روی آنها به تصویر بکشند. نیمه شعبان که شد گفت امسال باید عکس این شهدا که روی بوم کشیده شده است، به تک‌تک داربست‌های خیابان نصب شود. سال پر شعفی بود و چقدر خانواده‌های شهدا شاد شدند. هر رهگذری صلواتی به جان مهدی هدیه می‌کرد.

راوی ادامه داد: مهدی واله و شیفته خاندان آل‌الله بود. در سال 1372 به اصرار او و جمعی از دوستان، هیئتی به یاد شهدای محل تأسیس شد به نام «هیئت شهدا متوسلین به حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام». فعالیت هیئت به صورت هفتگی مداومت داشت و مهدی از همان موقع اصرار بر جمعی شدن کار داشت؛ هر سال برای دوستان زیارت امام رضا علیه‌السلام ترتیب می‌داد. هر سال در ایام فاطمیه، هیئت شب فاطمیه را در منزل‌شان برگزار می‌کردند و هر سال نیز اصرار می‌کرد که: مصطفی این شعر معروف را بخوان. می‌گفتم: مهدی جان تکراری شده است. می‌گفت: نه مگر روضه حضرت فاطمه تکراری می‌شود؟ و آن شعر این است:

افسوس که یار ضعفا یار ندارد، مولود حرم محرم اسرار ندارد

شد خانه‌نشین شیر خدا فاتح خیبر، بی‌فاطمه او قدرت پیکار ندارد

ای کاش در آن کوچه یکی بود و می‌گفت، زهرا زدن از بهر کسی کار ندارد

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید، گل تاب فشار در و دیوار ندارد

در ادامه برنامه، امین قدمی، دوست مهدی خانبانپور درباره او گفت: من و مهدی با هم در مدرسه درس می‌دادیم. مهدی سعی می‌کرد ارتباطش را با بچه‌های مدرسه حفظ کند. خیلی بچه‌ها را دوست داشت و ارتباط خوبی با آنها برقرار می‌کرد. به یاد دارم ماه‌های آخر که می‌شد و بچه‌ها می‌خواستند از مدرسه بروند، مهدی بغض می‌کرد و می‌گفت: این بچه‌ها زمانی که با ما می‌گذرانند، بیشتر از زمانی است که با پدر و مادرشان می‌گذرانند. کسانی که به مدرسه معرفت می‌آمدند، معمولاً پدر و مادرشان شاغل بودند و بچه‌ها بیشتر ما را می‌دیدند تا پدر و مادرشان را. با اینکه خودمان بیست سال‌مان بود، ما ارتباط عاطفی‌ بیشتری با آنها برقرار می‌کردیم. در مدرسه یک کلاس نقاشی داشتیم که فوق برنامه بود و قرار بود بعد از مدرسه تعدادی از بچه‌ها بمانند و ما با آنها نقاشی حرفه‌ای کار کنیم .یکی از بچه‌ها برای آمدن به این کلاس مشکل داشت، چرا که امکان برگشتن برایش سخت بود و برای مادرش میسر نبود به دنبالش بیاید و پدرش هم فوت کرده بود. مهدی می‌گفت من او را می‌رسانم. هر روزی که کلاس داشتیم، بعد از کلاس، بچه‌های دیگر با ماشین خانواده خود بر می‌گشتند، ولی این دانش‌آموز را مهدی سوار موتور می‌کرد و به خانه می‌رساند؛ بعد دوباره به مدرسه باز می‌گشت و به کارهایش می‌رسید. مهدی از این قبیل کارها برای بچه‌ها زیاد انجام می‌داد. همین حالا هم تعدادی از شاگردان مهدی در اینجا حضور دارند.

در بخش‌های پایانی برنامه، مجری از آخرین راوی، مهدی رفیعی، که از مدافعین خرمشهر و هم‌رزم شهید همت و همچنین از دوستان آقای خانبانپور بود دعوت کرد تا خاطراتش را طبق رسم شب خاطره بیان کند.

مهدی رفیعی گفت: مرحوم خانبانپور دقیقاً در راستای هم‌رزمان و مردان بزرگ دوره جنگ کار می‌کرد؛ درست مانند مردان بزرگی چون شهید حاج مهدی باکری و حاج ابراهیم همت. کاری که می‌کرد برایش شغل نبود، بلکه رسالت بود و این احتیاج به تعریف دیگری ندارد. کار مهدی برایش ممر درآمدش نبود؛ بلکه یک رسالت بود. می‌دانم آنچه مهدی می‌خواهد این نیست که از او تعریف کنم. او می‌خواهد از ابراهیم همت بگویم پس می‌گویم. مدتی پیش به دعوت تعدادی از استادان دانشگاه صحبت می‌کردم و کلیپی دیدم از مقام معظم رهبری. ایشان می‌گفتند خاطرات دوران جنگ آنقدر عجیب است که به افسانه می‌ماند. این چیزی هم که من می‌گویم خیلی به افسانه شبیه است. به یاد دارم در سال 1360، حقوق حاج ابراهیم همت 1800 تومان بود. همان موقع دربان سپاه پاوه یک آقای میانسالی به نام کاک رحمان با حقوق 5300 تومان بود. روزی به حاج ابراهیم گفتم حاجی تو فرمانده سپاه اوراماناتی که پاوه بخشی از این منطقه فرماندهی توست. چطور شده که دربان سپاه پاوه بیشتر از تو حقوق می‌گیرد؟ ایشان گفت خوب ایشان متأهل هستند و من مجرد. پس حق تأهل به ایشان تعلق می‌گیرد. او هفت فرزند دارد و من مجردم؛ پس حق اولاد به ایشان تعلق می‌گیرد. من در سپاه غذا می‌خورم و در سپاه می‌خوابم و لباس‌هایم برای سپاه هستند اما او مستأجر است و حق مسکن هم می‌گیرد. بنابر این حق اوست که سه برابر من حقوق بگیرد. من همین 1800 تومان را هم که دارم، محلی برای خرجش ندارم. همه ما باید بدانیم که همت‌ها و باکری‌ها و خرازی‌ها چگونه زندگی می‌کردند. آنان عاشق بودند. مهدی خانبانپور هم دنباله‌روی آنان بود. روزی به شهید همت گفتم: حاجی من می‌بینم که تو در شبانه‌روز یک ساعت هم نمی‌خوابی، مسئولیت تو سنگین‌تر است و کار بیشتری هم می‌کنی. خیلی ساده جواب مرا داد و معمایم حل شد. او گفت خوب من ثواب بیشتری می‌برم.

در پایان برنامه، از خانواده آقای خانبانپور دعوت شد تا روی صحنه حضور یابند و از آنها تقدیر شد. تعدادی از شاگردان آقای خانبانپور هم لوحی که آماده کرده بودند، به خانواده‌ا‌ش تقدیم کردند.


[1] مهدی خانبانپور مدیر اجرایی برنامه شب خاطره بود که در زمستان 1399 به دیار باقی شتافت.



 
تعداد بازدید: 2782


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.