تاریخ و زبانهای تاریخ در مصاحبه تاریخ شفاهی
کارگاه تاریخ شفاهیِ دانشگاه ویتواترسند در ژوهانسوبرگ؛(1)
ششم تا دهم فوریة 1990
موضوع: ساختار و تجربه در شکلگیری آپارتاید
تاریخ و زبانهای تاریخ در مصاحبة تاریخ شفاهی:
چه کسی پرسشهای چه کسی را پاسخ میدهد و چرا؟
«این امر در مورد رسانهها نیز صدق میکند: آنها حرف میزنند، یا چیزی در فضای رسانهای گفته میشود، اما به نحوی که احتمال واکنش از هر نقطهای را از بین ببرد. به همین علت است که انقلاب در این حوزه-یا به عبارت بهتر و در یک کلام، انقلاب در همه جا- منحصراً با میدان دادن به امکان بروز واکنش تحقق مییابد. با این وجود، حتی پیشفرضِ وقوع چنین احتمال سادهای نیز مستلزم ریشهکنیِ ساختار کنونی رسانهها و بنیاد مجدد آن بر طرحی نو است.»
ژان بودریا،(2) «برای نقد اقتصاد سیاسی نشانهها»،(3) صفحة 170
آنچه که در مصاحبة تاریخ شفاهی به حوزة خاطره، شعور و معنا مربوط میشود ضرورتاً به دو موضوعِ به همپیوستة روششناختی میپردازد: نخست به نقش مورخ/مصاحبهگر در خلق سندی که تفسیرش را نیز از خودِ او میطلبند، و سپس به خلق آن سند در چارچوب یک فضای تاریخی و اجتماعی خاص و در بطن یک سنت تاریخی خاص (گریل-Grele- 1985، Chlv؛ فریش- Frisch- 1979؛ فرایدلَندر-Friedlander- 1975؛ پاسِرینی-Passerini-1984؛ شراگر-Schrager-1983؛ پورتِلی-Portelli-1981). تحلیلهایی از این دست اکثراً بر این نکته انگشت گذاشتهاند که تاریخ شفاهی در فراکرد خود قادر است تصورات ما از وظیفة سنتی مورخ را تغییر دهد، اما بسیاری از ما نیز زبان در کام گرفته و نمیگوییم که «گفتمان رشتهای»(4) ما، مفروضات و همچنین متن وقوع آن چگونه فرایند مذکور را تحت تأثیر قرار میدهند. به خودمان میگوییم که باید نقشه این منطقه را ترسیم کنیم؛ همان منطقهای که خانم آلیس هریس(5) در صفحة 7-6 کتاب خود موسوم به«پاکتهای صوت»(6) در توصیفش میگوید:«خاطره، اسطوره، ایدئولوژی، زبان و معرفت تاریخی(7) در این منطقه در یک گشتار(8) دیالکتیکیِ کلمه با هم تعامل نموده و آن را به یک مصنوع تاریخی مبدل میسازند». با این وجود، غافل بودهایم که گفتمان تخصصی خودِ ما چگونه ممکن است الگوی چنین نقشهای را ارائه دهد.
بنا بر این، آثارِ مبتنی بر تاریخ شفاهی، با وجود درخشندگیِ خیرهکنندهشان، مدام بین قطبهای دو نیروی قوی تغییر جهت دادهاند: یکی پوپولیسم شورانگیزی که مورخ را در میدان خود به بهانة گشودن قفل صدای «مردم» ناپدید میکند و دیگری تصور سنتی از تاریخنگاریِ «عینی» که مورخ/مؤلف را در موقعیت ممتازی مینشاند و وی را مفسر تحلیلها و تفسیرهای مصاحبهشوندگانش میشناسد. کتاب «همة خطرات خدا»(9) به قلم تئودور روزِنگارتِن(10) (1974) مصداق قطب نخست است وکتاب «همچون یک خانواده: شکلگیری دنیای کارخانههای پنبهپاککنی جنوب»(11) نوشتة ژاکلین هال(12) و همکارانش (1988) از مصادیق قطب دوم به شمار میآید. این دو کتاب به وضوح نظر مثبتی نسبت به تکانههای دموکراتیک فرایند تاریخ شفاهی دارند. بین شرکتکنندگان در مصاحبهها نوعی تعامل پنهان به وقوع میپیوندد که تکانة دموکراتیک مذکور را به واقعیت مبدل میسازد، اما دو اثر یادشده در آشکارسازی این تعامل کوتاهی کردهاند. لذا آن دسته از مفروضات متدولوژیکی و رویههای حرفهای که انگیزههای دموکراتیک در آنها کمتر است در هیچ یک از این دو کتاب با چالش مواجه نمیشوند. نحوة بازنماییِ تعاملِ پژوهشگر میدانی با روایتگرانش مشکلی است که صرفاً محدود به مصاحبة تاریخ شفاهی نمیشود (گلاسی-Glassie-1985؛ کلیفورد و مارکوس-Clifford and Marcus-1986؛ تِدلاک-Tedlock-1979؛ کاپلان-Caplan-1988) اما هر گاه در مناظرات سنتیِ رایج در حرفة تاریخ در باب «موضوعات عینی» تاریخی و شیوة استفاده از نگرشهای سنتی مذکور برای پاسخ به سؤالات مطروحه از سوی جنبشهای دهه شصت میلادی، به مسئلة بازنمایی میرسیم معنای فرهنگی خاصی بر آن بار میشود؛ خصوصاً سؤالات جنبش حقوق مدنی و جنبش زنان دربارة مفروضات آن نوع تاریخ که قشری از مردم را نادیده گرفته است. در اینجا منظورمان مردمی است که گروه خونیِ گذشتهشان با گروه خونی گفتمان صاحبان قدرت به هیچ وجه همخوانی ندارد. برای گشایش راه ورود به چنین گفتمانی ابتدا باید در مقام مورخ بدانیم و بفهمیم که چه قیودات و محدودیتهایی پیش روی ماست.
در جایی پیشنهاد دادم (1975) که مصاحبة تاریخ شفاهی را نوعی «روایت مکالمهای»(13) فرض کنیم؛ به عبارتی فرآوردهای که با تلاش مشترک مصاحبهگر و مصاحبهشونده تولید میشود و حاوی دستهای از ساختارهای به همپیوسته است که آن را واجد تعریف «موضوع مطالعه» مینماید. نخستین دسته از ساختارهای به همپیوستة مذکور را ساختار ادبی، دستوری یا زبانشناختی میگویند که کلمات (نشانهها)(14) را به هم متصل میسازد. دومین دسته را روابطی تشکیل میدهد که بین مصاحبهگر و مصاحبهشونده و در موقعیت مصاحبه ایجاد میشود، یعنی ساختار اجتماعی مصاحبه. سومین دسته را ساختار ایدئولوژیکی روایت تاریخی میگویند. در روند مکالمة مصاحبهگر و مصاحبهشونده و مکالمهشان با سنتهای تاریخی و فرهنگیِ حاکم بر باورهایشان که با آنها و به وسیلة آنها سخن میگویند، ساختار ایدئولوژیکی پدیدار میشود. به واسطة سومین دسته از روابط است که حوزة سیاسیِ مصاحبه بر ما عیان میگردد. فراموش نکنیم که هر مصاحبهای از یک حوزه سیاسی تغذیه میشود که خانم کریستین لانگلیِه(15) از آن به «کردار سیاسی»(16) روایتِ شخصی تعبیر مینماید. (1989) طبق نظر لانگلیِه:
همه روایتهای شخصی از نوعی کارکرد سیاسی برخوردارند بدین معنا که هر یک از آنها دنیا را از نگاه و منظر متفاوتی میبیند و در این به اصطلاح جهانبینی، چه محتوای سیاسی خود را به صراحت و یا به تلویح بیان کنند، منافع (نقلها و معانی) مشخصی را بر منافع دیگری ارجح میشمارند. کشف ایدئولوژی پنهان در روایتهای شخصی مستلزم تجزیه و تحلیل ژرفساخت(17) و معانی روایت در چارچوب حوزة گفتمانی متون و مصاحبهشوندگان متعدد است...
در فرایند بیان روایات شخصی که دگرگونی معانی رخ میدهد ممکن است معانی غالب مورد تأئید قرار گیرند و یا در برابر آنها مقاومت صورت گیرد. نقل تجربههای شخصی اصولاً از قدرت محدودکننده یا گسترشدهنده برخوردار است از این رو در تجزیه و تحلیل چنین قدرتی به جای توجه به متن فارغ از موقعیت، یا توجه به روایت در خارج از چارچوب گفتمانی، باید سیاست عملکرد متعین و مجسم آنها را مد نظر قرار دهیم. (ص 271)
نظریهای که ایدئولوژی را «نظام معناییِ ساختاریافته توسط اجتماع»(18) (گیرتس-Geertz-1964) و «جانبداری از گروههایی که در یک حیات اجتماعیِ از همگسسته به میدان نبرد آمدهاند» معنا میکند به ما امکان میدهد تا روایت را در موقعیت متنی نیروهای اجتماعی بزرگتری جای دهیم. به اعتقاد لانگلیِه: بدین وسیله میتوان عمل سیاسیِ روایت را به پدیدهای که جیمزسون(19) از آن به «افق نامحدود خوانش و تفسیر» یاد میکند و یا به «حوزة گفتمانی» طبق تعریف فوکو(20) مرتبط ساخت. گفتمان در این معنا... «صرفاً ریختن دانش در یک قالب مشخص نیست، بلکه مهار و دستکاری دانش، شهروندان، و نهایتاً دولت است؛ هر چند فوکو از بیان چنین معنایی طفره میرود.» (ادوارد سعید، 1983، ص 188) «گفتمان در چنین موقعیتی به طور همزمان هم موضوع منازعه است و هم ابزار مدیریت منازعه.» (ص 216)
روایتهای شخصی، که مصاحبة تاریخ شفاهی نیز در ذیل آنها تعریف میشود، فرصتی است برای جدال بر سر معنا، شکلگیری هویت،(21) و تسلط بر تفسیر؛ از همین روست که ریشة عمیقی در ایدئولوژیها دارند. گروههای منفعتجو،(22) طبقات اجتماعی و فرقهها دنیا را مطابق ایدئولوژی مطلوب خود معرفی میکنند، لذا ایدئولوژیها بسته به شعور جمعی(23) نمایندگانشان دائماً با هم در ستیزهاند. از این مسیر با بررسی موقعیت مصاحبه، که عرصهای برای کشمکش تفسیرها و همچنین ایدئولوژیهاست، چند و چون دستکاری یا تحریف کردار سیاسی تاریخ بر ما روشن میشود. واقعِ امر این است که مصاحبة تاریخ شفاهی در اکثر موارد تکمیل میشود. جدال پنهان در ذات این وضعیت به گونهای مدیریت میشود که رضایت دو طرف مدعا کم و بیش به دست آید. از تکمیل مصاحبه میتوان فهمید که طرفین مصاحبه، به رغم تلاش برای انتسابِ معانیِ مورد نظر خود به جنبههای مختلف روایت، یا جدال بر سر اختیار تفسیر آن، احساس میکنند که مکالمهشان با یکدیگر و مکالمهشان برای ثبت در تاریخ به آنان امکان میدهد تا اِعمال اختیار بر تفسیر را مشروعیت بخشیده و معانی غالب خود را به کرسی بنشانند یا در برابر معانی یکدیگر مقاومت کنند.
موقعیتی که چنین تنشی را به سادگی مدیریت کند، یا به عبارتی موقعیتی که به یکی از طرفین (مصاحبهگر و مصاحبهشونده) اجازه دهد تا دیگری را مغلوب نماید و کشمکشی بر سر تفسیر به وجود نیاید، به دلایلی که در جای دیگری ذکر شدهاند (گریل، 1985، Ch. VIII)، مکالمهای ناقص را رقم میزند به نحوی که از داد و ستدِ منجر به عکسالعمل تهی است و به هیچ یک اجازه نمیدهد تا حق خود را در به چالش کشیدن ذهنیت تفسیر طرف مقابل اِعمال نماید؛ نتیجهاش این میشود که ایدئولوژی طرف مقابل لوث میشود(24) . برای کشف نحوة پدیدار شدن کردار سیاسی در مصاحبه باید مصاحبه را از منظری بنگریم که به کشمکشِ ذاتیِ جاری و ساری در چنین موقعیتهایی نیز توجه داشته باشد و آن را به شیوههای ساخت معنا از طریق همان کشمکش، متصل سازد.
آثار خانم ایوا مکماهان(25) یکی از عالیترین تجزیه و تحلیلهای موجود در این زمینه و عمیقترین بررسیِ شیوههای مدیریت کشمکش در مصاحبة تاریخ شفاهی را به ما ارائه کرده است. (1989)
وی که دغدغههایی شبیه دغدغههای لانگلیِه دارد با این اعتقاد که مصاحبة تاریخ شفاهی اساساً نوعی داستانگویی شخصی است و بدین نیت که متغیرهای ایدئولوژیکی را حتیالمقدور حذف نماید، تحلیلش را به مصاحبههایی از این دست خصوصاً به مصاحبه با نخبگان متمرکز مینماید. هدف او این است که مسئلة تحلیل مکالمهای، فرایندهای اجتماعی، و شکلگیری روایت را با مفاهیم هرمنوتیک فلسفی از منظر هانس جرج گادامر(26) تلفیق نماید. سه جنبة نظریة هرمنوتیک و نحوة کاربرد آنها در مصاحبه برای او اهمیت قابل توجهی دارند:1-عملکرد مصاحبه در حریم دنیای احتمالات زبانشناختی که شاخصة تاریخمندی تجربة انسانی محسوب میشوند؛2-این امر که تفسیر پدیدههای تاریخی همواره متأثر از پیشداوریهای مفسر در مقطع زمانی خاص آن (ایدئولوژی) صورت میگیرد؛3-اعتقاد به این امر که عمل تفسیر همواره باید معنا را منظور نظر خود قرار دهد، اما نه معنای مطلوب، بلکه باید ببیند چه چیزی از معنای مورد نظر اراده شده است [ژرفساخت] (ص 4-3).
مکماهان مصاحبة تاریخ شفاهی را موقعیتی بالقوه کشمکشآفرین تعریف میکند که طرفین مصاحبه از طریق یک سلسله دگرگونیهای مکالمهای و استراتژیهای اجتماعی در آن با یکدیگر همکاری میکنند تا موقعیتی متعارض(27) را بیافرینند و محض خاطر انجام مصاحبه نیز میپذیرند که با هم مخالفت کنند. او با توسل به آثار آلفرد شوتس(28) و جوزف کاکلیماس(29) دربارة ماهیت بیناذهنیت،(30) و شیوههای مورد استفادة مردم در بنای دنیایشان، شالودة مطالعة امری را میریزد که گادامر تعبیر «مکالمة هرمنوتیک» (31) را برای آن به کار میبرد؛ و البته از کیفیت تحقق این نوع مکالمه در مصاحبة تاریخ شفاهی نیز غافل نیست. مکالمهای که در آن افقهای دو طرف (مصاحبهگر و مصاحبهشونده) با تصرف(32) متن هر یک توسط آن دیگری و طی فرایند بدهبستانِ برابر و فعال تغییر یابد را مکالمة هرمنوتیک میگویند. (لینج-Linge-1976) تنها در موقعیت تعارض است که تصرف در مصاحبة تاریخ شفاهی به فعلیت میرسد.
مشغولیت ذهن مکماهان به چنین موضوعاتی باعث شد تا وی برای پی بردن به دگرگونیهایِ دخیل در این فرایند و نحوة تأثیر آنها در شکلگیری مکالمة هرمنوتیک یا ممانعت از وقوع چنین مکالمهای، اقدام به تجزیه و تحلیل چند مصاحبة تاریخ شفاهی بنماید. او بدین ترتیب استدلال میکند که ما میتوانیم مصاحبة تاریخ شفاهی را یک رخداد ارتباطی قلمداد کنیم که از قواعد مشخصی برای تبدیل شدن به چنین رخدادی تبعیت میکند یعنی رخدادی که در جریان آن، شاهد وقوع یک ارتباط بالفعل هستیم و حق بروز واکنش نیز در آن محفوظ است. امکان قضاوت دربارة محاسن و معایب استراتژیهای مختلفی که در تولید چنین رخدادی دخالت دارند بدین وسیله فراهم میشود.
تحلیلهای مکماهان در این زمینه گام مهمی برای کشف شیوههای دخالت ایدئولوژی در تعیین کردار سیاسی یک مصاحبه به شمار میآید. او ماهیت بیناذهنیِ معنا و تفسیر تاریخی را که در مصاحبه به ظهور میرسد و همچنین روش دیالکتیکی مؤثر در تولید آن را به ما نشان میدهد. تفسیر در واقع آفرینش واقعیت اجتماعی از طریق تأثیر متقابل دیدگاههای تاریخی طرفین مصاحبه است و کشمکش اساسی بر سر تفسیر نیز منبعث از تأثیر به وجود میآید. مکماهان علل و اسباب این دو پدیده را به روشنی برای ما بیان میکند. تحلیل او، خواسته یا ناخواسته، مشحون از تلویحات دموکراتیک است. خانم مکماهان در تحلیل خود مصاحبههایی را هدف گرفته است که موقعیت مشارکت را برای هر دو طرف فراهم میکنند و در واقع مطلوبترین شکل مصاحبه محسوب میشوند. لذا قابل درک است که ضرورت مشارکت و واکنشهای طرفینِ مصاحبه در تحلیل او به رسمیت شناخته میشوند. اتخاذ دیدگاهی که مصاحبه را یک سلسله دگرگونیهای نامحدود تلقی میکند به ما امکان میدهد تا شناخت خود را با تکیه بر همین مصاحبه عمق ببخشیم و در عین حال، احتمال تفسیرهای جدید در آینده را نیز از بین نبریم. بخش اعظم سخنان مکماهان دربارة ماهیت مکالمه، شیوههای درک معنا و تفسیر آن از طریق گفتگو، اساساً همان آرزوهای دور و درازی است که جنبشهای آزادی بیان و طرفدار مشارکتهای مردمی از سالیان دور تا به امروز بر زبان آوردهاند.
خانم لانگلیه معتقد است که مصاحبه در ذات خود نوعی کردار سیاسی است؛ با این وجود، مکماهان در تحلیل خود به این مقوله وارد نمیشود. البته او احتمال چنین باوری را مردود نمیشمارد، اما روایت را شیوهای برای نزدیک شدن به ناخودآگاه سیاسی افراد و یا نظام ناظر بر روابط بالفعل قدرت نیز تلقی نمیکند. برای وصول به چنین ژرفساختی لازم است با عنایت به باورهای سیاسی طرفین مصاحبة تاریخ شفاهی، نظریههای او را لایهلایه کنیم.
در مصاحبة تاریخ شفاهی در قیاس با فرضاً گروه روشنگر (مثال اصلی خانم لانگلیِه) آنچه که موقعیت سیاسی را تعریف میکند ایدئولوژی حرفهای مورخ/مصاحبهگر و ایدئولوژی عمومی مصاحبهشونده و تأثیر متقابل آنهاست؛ محمل تجلی این موقعیت همان زبان مورد استفاده در کشمکش بین دو دیدگاه متمایز است که هر یک در باب چیستی و چگونگی روایت برای دستیابی به درک تاریخی میکوشد تا موضع خود را به کرسی بنشاند و مسلماً نقش زبان در فرهنگ را نیز از منظر متمایز خود بیان میکنند. مکالمات پنهان بین مصاحبهگر، مصاحبهشونده و بستر اجتماعیِ وقوع مصاحبه، بهترین عرصة مشاهدة دیدگاههای متعارض دربارة گفتمان روایی است؛ یعنی مکالمات آنها با گفتمان فراگیر کاربران یا خوانندگان (مفسران) آیندة مصاحبهها و معانی آنها در چنین گفتمانی.
مکماهان در سرتاسر تحلیلش از مصاحبة تاریخ شفاهی کوشیده است تا ما را متوجه وجود چنین کاربران بالقوهای که مخاطبان بیرونی این گونه مصاحبهها محسوب میشوند، بنماید اما در این باره که وجود آنها چگونه بر شکلگیری مکالمة هرمنوتیک در مصاحبه مؤثر واقع میشود، صحبت خاصی نمیکند. البته حضور این مخاطبان جنبهای حیاتی دارد زیرا سطح گفتمان ایدئولوژیکی را به مرتبتی عالیتر از موقعیت فعلی مصاحبه ارتقاء میدهد، و در واقع مخاطبانی هستند که ایدئولوژی برای آنها بیان میشود. مصاحبه فینفسه ظرف تلفیق هویت فردی با هویت گروهی است و مخاطبان در اینجا همان گروهی هستند که طرفین مصاحبه میخواهند با آنها هویت تشکیل دهند. از آنجایی که ایدئولوژیها در بستر اجتماعی چشم به دنیا گشوده و به جریان میافتند، لذا هر چقدر هم که بستر زایش آنها پیچیده باشد باز هم حس همبستگی با سایر اعضای گروه یا طبقه خاصی را برمیانگیزند (جیمزسون، ص 290) و همین طبقه یا گروه است که مورخ در مصاحبة تاریخ شفاهی میانجی انتقال پیام مصاحبهشونده به آنها میشود. اکنون باید پرسید مورخی که میانجی انتقال پیام است، با چه گروهی سخن میگوید؟
مصاحبهگر/مورخ و مصاحبهشونده غالباً مواضع علنی سیاسی خود را به راحتی بیان میکنند. بستر اجتماعی به خوبی میداند که تفاوتهای طبقاتی، نژادی و جنسیتی چگونه بروز مییابند. اما لازم است اضافه کنیم که تفاوتهای مذکور غالباً به شکل تفاوت ضرورتها و الزامات در مصاحبه پدیدار میشوند. گاهی تفاوتهای اجتماعی به قدری عمیق است که تضاد ایدئولوژیکی را به هیچ وجه نمیتوان از بین برد و گاهی چنان تفاهمی وجود دارد که اصلاً تضادی به وقوع نمیپیوندد. با این وجود، باورهای سیاسی طرفین مصاحبه در اکثر موارد چراغخاموش حرکت میکنند و تنها با تجزیه و تحلیل برملا میشوند.
اما حتی در این حالت هم کشمکش در اغلب اوقات بسیار ظریف و زیرکانه صورت میگیرد، به خصوص وقتی که در پشت قواعد نامحسوس پرسشگری تاریخی پنهان شده باشد. ادوارد سعید میگوید:«هر کسی در هر شغل و حرفهای که باشد متأثر از فرایند انباشتگی(33) به تدریج معیارهای صنفی مشخصی را میپذیرد که به وسیلة آنها میتوان پدیدههای تازه و غیر تازه را از هم تشخیص داد. معیارهای مذکور همانطور که به هیچ وجه مطلق نیستند، آگاهانه هم نیستند. با این وجود، چه بسا بیرحمانه اِعمال شوند، به خصوص وقتی که حس غیرت صنفی یک طرف مورد حمله قرار میگیرد.»(1981، ص 181) معیارهای یادشده که در کلام فوکو (1970) از آن به گفتمان رشتهها(34) تعبیر شده است، دیدگاه ایدئولوژیکیِ اظهارنشدة مورخ را شکل میدهند. جالب است که چنین دیدگاهی در بیشتر موارد هژمونیک عمل میکند؛ طوری که حتی تندخوترین مصاحبهشونده یا فردی که ناموافقترین ایدئولوژی را ابراز میکند نیز غالباً چشمش به نگاه و دهان مصاحبهگر/مورخ دوخته است تا ببیند اطلاعات و تفسیرهای ارائهشده به او همان سنخی است که وی میخواهد یا خیر، یعنی منتظر گرفتن تأئید یا راهنمایی از مورخ است. عموماً دو طرف پذیرفتهاند که مصاحبة تاریخ شفاهی را با تبعیت از قواعد ساخت تاریخی انجام دهند. این قواعد را حرفة تاریخ وضع نموده و تفسیرش را نیز برعهدة مورخ گذاشته است. توافق مذکور تأثیر ایدئولوژیکی موضع «حرفهای» را پنهان میسازد، و یکی از اجزاء مهم شیوهای محسوب میشود که مشخص میکند چه کسی حق دارد دربارة چه چیزی حرف بزند. روابط قدرت به شکلی که توضیح دادیم در مصاحبه با جمعیتهای غیر هژمونیک یا هنگامی که در پرسشهای مربوط به نژاد، جنسیت و طبقة اجتماعی تنیده شدهاند، تشدید میشوند. (اندرسون و همکاران-Anderson et. al-1987، جِفِرسون-Jefferson-1984)
معیارهای حرفهای قادرند به انحاء گوناگونی موضوعات ایدئولوژیکی را پنهان سازند. خانم مکماهان نیز در بحثهای خود پیرامون مکالمة هرمنوتیکی غالباً بخشها و قطعات مشخصی از مصاحبههایش را برای مقاصد خود جدا میکرد. اکنون با عنایت به دو موضوع مذکور بهتر است شیوه مکماهان را لایهلایه کنیم تا بخش بیشتری از کردار سیاسی مصاحبه بر ما مکشوف شود. شاید لایهبرداری به این شیوه مخصوص کمی بیانصافی در حق مکماهان باشد، زیرا نمونههایی که میخواهم در اینجا به شما ارائه بدهم گزیدههای مصاحبههایی است که خودم گرفتهام. زمانی که مکماهان از این گزیدهها استفاده میکرد مزیت یادآمدههایی که من از موقعیت مصاحبه و اندیشههایم دربارة حال و هوای سیاسی آنها داشتم را نداشت. قصدم از این لایهبرداری چسباندن انگ نقص و اِشکال به تحلیلهای او نیست-در واقع امیدوارم ثابت کنم که وی به واسطة تحلیلهای رسمیاش موفق به کشف مشکلاتی شد که به خاطر عدم دسترسی او به دادهها، قابلیت طرح و بحث به زبان سیاسی را نداشتند. نگرشهای حرفهای مورخ در قالب دغدغة او نسبت به معنای تاریخی مکالمه و البته به صور گوناگونی ظاهر میشوند. من به کمک لایهبرداری میخواهم چند و چون این تبدل و تحول را تبیین نمایم. (میشلر-Mishler-1986)
مکماهان در وهلة نخست از مصاحبهای که من برای تکمیل رسالة دکترایم انجام داده بودم، شاهد میآورد. مصاحبة مذکور با یکی از نمایندگان سابق کنگرة نیوجرسی صورت گرفت. او در کشاکشهای سیاسی حزب دموکرات این شهر در زمانی که تلاشهای سختی برای برکناری پرانک هِیگ به راه افتاده بود، نقش داشت. میخواستم با این مصاحبه، اطلاعاتی برای رسالهام گردآوری کنم که موضوعاش توصیف توسعة «لیبرالیسم شهری»(35) در حوزة انتخابیة نیوجرسی بود. کسی که فرایند شکلگیری رسالة من را برعهده گرفت جوزف هوتماخر(36) بود که مفهوم لیبرالیسم شهری را از آثار او اقتباس کردم. مکماهان برای نمایش یک الگوی تأئیدخواهی(37) و تبیینطلبی(38) و نحوة استفاده از این الگو در پیش بردن گفتگو، از برگزیدة ذیل استفاده مینماید.
پرسش: آیا در آن سالها منازعات شدیدی در جنبش کارگری بر سر مسئلة کمونیسم و مبارزه با آن جریان داشت؟ [تأئیدخواهی]
پاسخ: بله. [تأئید]
پرسش: آیا منازعات مورد نظر تأثیری هم بر این حوزة انتخابیه داشتند؟ [تبیینطلبی]
پاسخ: اون موقع نمیتونستم بفهمم که تأثیر ملموسی داره یا نه. البته دعوای اصلی توی اتحادیة کارگران صنعت برق بود اما فکر میکنم هر دو طرف دعوا طرفدار حزب بودن. [تأئید]
پرسش: شما فعالیت قابل ملاحظهای در ایجاد تشکیلات «آمریکاییهای حامی اقدامات دموکراتیک»(39) داشتید؟ [تأئیدخواهی]
پاسخ: بله. [تأئید]
آن طور که فهمیدم مکماهان تحلیل رسمیاش را روی هدف متمرکز کرده و فوت و فنهایی را توضیح میدهد که هر دوی ما در مدیریت گفتگوها و تلاشمان برای تفسیر رویداد مورد بحث به کار بردیم. او معتقد است که این قطعه یا برش به هیچیک از ما امکان «تصرف» در دیدگاه طرف دیگر را نمیداد، و لذا قابلیت یک گفتگو یا مکالمة تفسیری را نیز پیدا نکرد. من معتقد بودم که هر چند چنین ضعف یا اِشکالی از طریق تحلیل رسمی روشن میشود، اما توضیح آن تنها با تحلیل سیاسی امکانپذیر است. من مصاحبه کرده بودم و میدانستم که مصاحبة من را کمیتة بررسی و ارزیابی رساله (یا دست کم بعضی از اعضای آن) میخوانند که به احتمال زیاد شخصِ هوتماخر یکی از همانهاست. اختلاف جدی من با هوتماخر از این منظر بود که شخصاً نسبت به صحت یا کفایت اصطلاح «لیبرالیسم شهری» در مقام نظریة تبیینکنندة سیاست حزب دموکرات طرح نوین تردید داشتم. در مقطعی لازم بود تا به اعضای کمیتة ارزیابی رساله ثابت کنم که پرسشها مناسب و درستی را از مصاحبهشوندهام پرسیدهام؛ روش پرسش و پاسخ نیز با منطق حرفهایام مبنی بر «عینیت تاریخی» همخوانی داشته، درک واقعبینانهای از وقایع سیاسی جاری آن حوزة انتخابیه در زمان مورد بحث نشان دادهام. از سوی دیگر، لازم بود فوت و فنهایم را برای طرح سؤال دربارة چارچوب کلی تفسیری قویترین عضو آن کمیته به کار میبردم، یعنی شخصی که از مزاح و بذلهگویی برای تشریح اوضاع بیبهره نبود و در عین حال نمیخواست تفسیر تاریخی من را نیز بیپاسخ بگذارد.
اساس کار من در گزیدة مورد تحقیقمان این بود که فهمیدم ارائة روایت کامل از پیدایش و گسترش ایدئولوژی لیبرالی در حزب دموکرات شهر نیوجرسی در آن زمان مستلزم طرح پرسشهایی دربارة نقش کنگرة سازمانهای بینالمللیر(40) در تکوین ایدئولوژی مذکور و همچنین نقش حزب کمونیست در تکوین ایدئولوژی کنگرة مذکور است. بررسی دقیق متن مصاحبه و همچنین گفتههای مکماهان روشن میسازد که نمایندگان کنگره با جریان و مسیر پرسشگری ما مشکلی نداشتند. در میان سؤالاتی که مصاحبهگر و مصاحبهشونده روی آنها به توافق رسیده بودند موردی که گفتمان هژمونیک دربارة تکوین لیبرالیسم در حزب دموکرات در دهه 1930 و 1940 را مختل نماید، وجود نداشت.
البته چون خودم از منتقدان چپگرا بودم بدم نمیآمد ثابت کنم که حزب کمونیست یا اعضایش با تکیه بر سیاست طبقاتی توانسته بود نقش مهمی در اشاعة ایدئولوژی لیبرالیسم ایفا نماید، نقشی که از مفهوم «لیبرالیسم شهری» نمیتوان بدان پی برد. همچنین دوست داشتم ببینم کمونیستستیزی چگونه به یکی از ارکان ایدئولوژی لیبرالی تبدیل شده و تنشهای به راهافتاده بین جنبش کارگری و حزب دموکرات بر سر این واژه چگونه با حذف سیاست مبتنی بر تفکر طبقاتی توانسته است «لیبرالیسم شهری» را تعریف کند. این نمایندة کنگره به هیچ وجه با چنین تفسیری موافق نبود و دلیل میآورد که شکاف حاصله در جنبش کارگری بر سر این قضیه چندان هم بیتأثیر نبوده است زیرا طرفین دعوا همچنان به حمایت خود از حزب دموکرات ادامه میدادند. من که با افکار او واقعاً به هچل افتاده بودم و سند و مدرک دیگری برای اثبات مدعایم نداشتم، کوشیدم با طرح بحث عضویت او در تشکل «آمریکائیانِ حامیِ اقدامات دموکراتیک» به سوژة ضدیت با کمونیسم نزدیک شوم. این تشکل در آن زمان در میان لیبرالهای حزب دموکرات به عنوان پرچمدار مبارزه با کمونیسم شناخته میشد.
این مبادله در بُعد مثبت خود به هر حال نشانههایی از دیدگاه نمایندة کنگره دربارة رابطة جنبش کارگری و حزب دموکرات به من داد و در بُعد منفی خود نیز باعث شد تا سه سؤال به قرار زیر دربارة کلیت ماجرا بپرسم: آیا او از پاسخ دادن طفره میرفت؟ آیا او اصلاً در موقعیتی بود که در این گونه مناظرات جنجالی شرکت کند؟ و آیا احتمال داشت که بحث و مناظرة ایدئولوژیکی بدین وصف در میان لیبرالها بر سر مسئلة کمونیسمستیزی در عرصة دیگری واقع شده باشد و اساساًسیاست محلی در آن حد بود که بتوان در میدان آن به جستجوی شواهد اثباتکنندة وجود یا تأئیدش پرداخت؟ به هر حال، هر چند برگزیدة مذکور در بحث ما در سطح رسمی خود بیانگر یک سلسله مذاکرات و واکنشهاست، اما در سطح سیاسی خود تضاد دیدگاههای گذشته و معنای آن به صورتی است که اجازة توافق بر سر تفسیر را نمیداد. ما میتوانستیم در باب قواعد بازی به توافق برسیم، اما در مورد معنای مطلوب خودمان خیر. مکماهان چنین بنبستی را فهمیده بود، اما نمیتوانست آن را به طور کامل توضیح دهد.
نمونة دیگری در این زمینه عبارت است از استفادة مکماهان از مصاحبهای که من با نخستین مشاور جان اِف کِنِدی در امور بهداشت روانی و عقبماندگان ذهنی در دوران همکاریام با کتابخانة ریاستجمهوری انجام داده بودم. گزیدة مذکور که نقل آن به خاطر طولانی بودنش در اینجا ممکن نیست، از نظر مکماهان مصداق «مدیریت عنوان»(41) محسوب میشود که قطعاً نیز همینطور است. البته در این مرتبه نیز بحث دربارة تأثیر و تأثر دغدغههای حرفهای و تفسیر تاریخی، چنانچه با تحلیل رسمی او پیوند بخورد، امکان تشریح کاملتر متن و تصرف در آن را برای ما فراهم میسازد. از خوشاقبالیام بود که زمینة شرکت من در در مصاحبه فراهم شد. خودم برای مصاحبة شغلی داشتم به کالیفرنیا میرفتم که اتفاقاً محل زندگی مصاحبهشونده نیز بود و این دو به خوبی همزمان شده بودند. مصاحبهشوندهام سابقة طولانی و درخشانی در حوزة پزشکی داشت و در همان زمان نیز برنامة تاریخ شفاهی دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس با وی مصاحبهای پیرامون حرفهاش ترتیب داده بود (متن مصاحبة او 2500 شد). مسئولیت او در کاخ سفید به انتهای ریاستجمهوری کِنِدی نرسید و بخش کوچکی از دوران حرفهای او را رقم زد. چون شخصاً آمادگی مناسبی برای بحث پیرامون ظرایف سیاستهای بهداشت روانی نداشتم و او نیز جزئیات مسئولیت کوتاهمدتش را به یاد نمیآورد، لذا به طور ضمنی توافق کردیم که هر حکایت یا ماجرایی که به یادش میآید تعریف کند و روی تفسیر آنها نیز سختگیری نکنیم. در این وضعیت، جالبترین قسمت مصاحبه همان پنج دقیقة اول بود که وضعیت را ارزیابی کردیم و چنین نتیجهای از آن به دست آوردیم.
در گزیدهای که مکماهان از مصاحبة من انتخاب کرده بود دغدغههایی که از ناحیة نظارت دقیق اعضای دولت کِنِدی بر اقدامات شورای مشورتی و رئیس آن در ذهن داشتم برجسته شده است. از بعضیها شنیده بودم که رئیسجمهور و خانوادهاش از انتصاب چنین مشاوری نگران هستند زیرا یکی از خواهران کِنِدی، عقبماندة ذهنی بود و خانوادة او نیز نسبت به نظرات و دیدگاههای این مشاور دربارة موضوعاتِ مربوط به جوانان عقبماندة ذهنی اطمینان نداشتند. در مصاحبهام قصد داشتم که بفهمم آیا چنین دغدغهای مستقیماً به او منتقل شده بود یا خیر که در این صورت باید میفهمیدم او چگونه با بیاعتمادی خانوادة رئیسجمهور به خودش کنار آمده است.
کاخ سفید از زمان انتصاب او به پست مشاورت، اجازة فعالیتهای گسترده به او و شورا نمیداد تا اینکه وی بالاخره توانست در کاخ سفید همایش تأثیرگذاری با موضوع بهداشت روانی و عقبماندگی ذهنی برگزار کند. یکی دیگر از اهداف من این بود که یادآمدههای او از تأثیر دامنة محدود و سختگیریهای تحمیلی از سوی کاخ سفید را بر حرفهاش کشف نمایم. نمیدانم او خط سیر پرسشهای من را چگونه برداشت یا تحلیل میکرد، اما پاسخهایش را در چارچوب محدودیتهایی که یک جمهوریخواه در یک دولت دموکرات با آنها مواجه میشود، بیان میکرد. با وجود گذشت این همه سال از آن مصاحبه، هنوز هم معنای توضیحات او برایم مبهم و تردیدبرانگیز است. واقعاً میتوان همه آنها را سرسری پذیرفت؟ آیا ترفندی بود برای پنهان کردن حقارتِ ناشی از رفتارهای توهینآمیز با او؟ از این داد و ستد فهمیده میشود که در بستر گفتمان ایدئولوژیکیِ سیاستِ آمریکا و گرایشهای حزبی به سادگی میتوان با سؤالات بازی کرد، هر چند که بسیاری از مورخان حاضر نیستند اهمیت تأثیر گرایشهای حزبی را به رسمیت بشناسند.
قرار نیست قطعاتی را که مکماهان از مصاحبه جدا کرده زیر و رو کنیم تا اطلاعاتی را که تنها مصاحبهگر از آنها آگاه است بیفزاییم و از این رهگذر توجه مخاطبان را از نقاط قوت تحلیل دور یا منحرف سازیم. قصدمان از لایهلایه کردن این بود که بگوییم پرسشهای مربوط به فرم تقدمی بر پرسشهای مربوط به ایدئولوژی ندارند و پرسشهای مربوط به ایدئولوژی نیز تقدمی بر پرسشهای مربوط به فرم ندارند. سؤالات هر فقره همراه با سؤالات فقرة دیگر در رابطة دیالکتیکیِ حاکم بر مصاحبه بروز مییابند و در تعامل طرفین مصاحبه با هم، سؤالات مذکور دنیا یا عَوالم تاریخی آن دیگری را میکاوند. اگر میخواهیم تجزیه و تحلیل هرمنوتیکی ما از مصاحبة تاریخ شفاهی به نتیجة مطلوبی برسد باید این عوالم و شیوة شکلدهی زبانهای مصاحبه توسط آنها را به خوبی درک نماییم.
شاید آنطور که من از این مصاحبهها استفاده کردهام در حق آنها بیانصافی شده باشد با این توضیح که مکماهان نیز از همان مصالح بهره برده است، اما برای همة محققان میدانی یا کسانی که علاقمند به کشف نحوة زایش معنا در یک فضای مصاحبهای هستند، یک درس پندآموز دارد. این موضوع همان چیزی است که پال رابینو (1988، ص 253) از آن به «حرفهای درِ گوشی»(42) تعبیر کرده یعنی حرف و حدیثهای شایعشده دربارة تجربههای میدانی و مصالحی که او به خدمت میگیرد، اما ندرتاً پیش میآید که دربارة آنها مطلبی «جدی» نوشته شود. یادمان نرود که تجربیات میدانی محقق یکی از مؤلفههای مهم حیثیت او را میسازد. ما معمولاً این «حرف و حدیثها»(43) را در تحلیلهایمان ملاک نمیگیریم. به همین علت نیز دیالوگ درونمتنی(44) و برونمتنی(45) مصاحبه برایمان مبهم و نامفهوم میشود. از آن طرف یک بُعد جدید به این دیدگاه فراگیر و مبتنی بر دستورالعملهای مرسوم تحقیقات میدانی میافزاید که میگوید «افراد میتوانند در تحقیقات میدانی خود کسانی را برای مطالعة کسان دیگری به خدمت بگیرند بدون آنکه خودشان در میدان تحقیقات حضور داشته باشند.» (جُرجِس و جونز-Georges and Jones-1980، ص 153.) آنچه که موقعیت تحقیقات میدانی تاریخ شفاهی را پیچیده میسازد یک فرضیة اولیه آرشیوی است که مصاحبهگر را صرفاً ظرف انتقال اطلاعات به مخاطبانی از جنس محققان تلقی میکند، دوم اینکه محققان میدانی بر خلاف مردمشناسان و کارشناسان ادبیات فولکلور ندرتاً جزئیات کارهای میدانیشان را یادداشت و ثبت مینمایند. این روزها که منتقدان با ادبیاتی شاعرانه از ناپدید شدن مؤلف گلایه میکنند، همین فقدان منجر به پدیدار شدن معضلی میشود که در ابتدای بحثمان از زبان روزِنگارتِن و تعاونی کارولینای شمالی بیان کردیم. اطلاعات ضروری و مهمی که به ما کمک میکند کردار سیاسی مصاحبه را کشف نمائیم از ما دریغ میشود، لذا قدرت رمزگشایی از جدل ایدئولوژیکی بر سر تفسیرهای ارائهشده و رمزگشایی از موقعیت متنی آن تفاسیر نیز از ما سلب میشود. در نوع اول از ما توقع دارند که باور کنیم ایدئولوژی عامیانه به طور خودجوش از طریق تجربه پدیدار میشود اما هیچگاه به ما نمیگویند که چرا چنین امری واقع میشود یا چرا این نوع ایدئولوژی را باید بر ایدئولوژیهای دیگر ترجیح بدهیم. نوع دوم نیز نمیگذارد ما بفهمیم که مردم با تناقضات موجود در دیدگاههای تاریخی خودشان کلنجار میروند و اساساً مشارکتکنندگانی کاملاً فعال در تاریخ و معنایابی در آن تاریخ هستند. پس واکنش ما به چنین آثاری لاجرم واکنشی محدود است و گفتمان عمومی جاری در مورد معنای آن نیز از جامعیت برخوردار نیست.
گاهی اوقات محقق میدانی نقش خود را در آفرینش اسنادی که متن بر آنها استوار شده است، بیان نموده و معنای چنین کاری را برای تفسیر ارائهشده توضیح میدهد. نمونة چنین متونی فراوان است. اثر «کارگر مزرعة نیشکر»(46) (1974) نوشتة سیدنی مینتز مثالی است از نحوة مدیریت مسئله توسط یک محقق میدانی دلسوز در چارچوب برداشتی کم و بیش سنتی از متن. کتاب «بازبینی ماجرای روزیای پَرچکار»(47) (1987) نوشتة شرنا گلاک نمونة آثاری است که نشان میدهد چگونه از دغدغههای شخصی و ایدئولوژی فمینیستی برای آشکارسازی تأثیر و تأثر دیدگاههای تاریخی مصاحبهگر و مصاحبهشونده استفاده شده است. کتاب «کوهستان سیاه: کاوشی در جامعه»(48) (1972) از هر جهت که فکر کنید اثری منحصر به فرد است. در این کتاب تلاش شده تا آنچه که دنیس تِدلاک (49) (1978) از آن به سرشت گفتگومحور(50) متن تعبیر نموده است، کاملاً تشریح شود. در عین حال آگاهانه میکوشد تا مرزهای ایدئولوژی مورخ حرفهای را نیز درنوردد.
«کارگر مزرعة نیشکر» تاریخ زندگی دُن تاسو یکی از کارگران پورتوریکویی مزرعة نیشکر است. بخشی از خودزیستنامة تاسو و مصاحبههای متعددی که طی چندین سال از او گرفته شده است به این اثر اضافه شدهاند. مینتز، مصالح این کتاب را به ترتیب زمان وقوع چیده، اما برای اینکه روایتش از قالب طبیعی خود خارج نشود بحث مطروحه در کتاب را تقریباً مو به مو بازآفرینی کرده است. اما ابهام موجود در تاریخ زندگی دُن تاسو بر سر نقشهای روایی روایتگر و محقق قادر نیست مینتز را سردرگم کند و او به دقت میکوشد تا استمرار تقسیم اجتماعی کار، مبتنی بر تعبیر مارتین بورخِس(51) (1988)، را در روند شکلگیری روایتش خاطرنشان سازد. مینتز همچنین روند تحکیم رفاقتش با تاسو را به دقت برای خواننده ترسیم میکند و به ما نشان میدهد که این رفاقت چگونه خود به مانعی بر سر راه تکوین تاریخ زندگی مصاحبهشوندهاش تبدیل شد چون وقتی تاسو فهمید که مینتز نسبت به پروتستانهای پنجاههگرا(53) نظر خوبی ندارد دیگر نمیخواست علل و زمینههای گرویدنش به این مذهب را آزادانه به بحث بگذارد. بنا بر این، مرزهای سیاسی و شخصی تنش فرهنگی و مصادیق روابط اجتماعیِ حاکم بر تولید، که مینتز در کلیت تاریخ زندگی تاسو به آن علاقه نشان میدهد، خود به موضوع بحث و تحقیق تبدیل شدند. مینتز در تنظیم متن، سؤالاتش را به نحوی در آن میآمیزد که ما بتوانیم سؤالی را که در برابرش پاسخی گفته شده است، ببینیم. در موقعیت تحقیقات میدانی است که اختلاف دیدگاه دربارة زندگی ابراز میشود و مینتز به خوبی از پسِ تشخیص چنین اختلافاتی بر میآید بیآنکه یکی را بر دیگری ارجح بشمارد. بدین ترتیب او میتواند روایت زندگی تاسو را در متن جامعتر تاریخ پورتوریکو و تاریخ تولید نیشکر در کشورهای حوزة کارائیب بگنجاند. مینتز با برجستهسازی مشارکت خودش در آفرینش متن و خاموشیاش در برابر زوایای زندگی تاسو به او اجازه میدهد در متنی که چنینی کشمکشی را نشان نمیدهد در هیئت و موضعی مستقل ظاهر شود. این شیوه همچون پلی است که به سوی پرسشهای بزرگتر و مهمتری دربارة نحوة تغییر دنیای خلقشده توسط تاسو و دریافتهای عمیق از شرایط آن تغییر سیر میکند. لذا روایت را به کمک هر دو بیوگرافی با رویدادهای مورد بحث پیوند میدهد.
آثار گلاک وجه شخصیتری دارند. مینتز سعی میکند فاصله موضع و دیدگاه خود را با موضع مصاحبهشونده حفظ کند، اما خانم گلاک عمداً تلاش میکند فاصلة بین خودش در مقام یک متخصص و روایتگرانش در مقام داستانگو را از میان بردارد. کتاب «بازبینی ماجرای روزیای پَرچکار» گردآوری تکههای ویراستة مصاحبه است که ماجرای چند زن شاغل در صنعت هواپیماسازی لسآنجلس در سالهای جنگ جهانی دوم را میگوید. در این کتاب، ایدئولوژی فمینیسم به ویژه نظریة ضرورت ادغام اندیشهها و فعالیتهای شخصی و سیاسی به مخاطب القاء میشود. خانم گلاک در سرآغاز شرح زندگی هر زن، مطالبی دربارة احساسش به زن راوی و تواناییهای قصهگویی او مینویسد. یکی از وجوه استثنایی کتاب گلاک این است که او بعد از ضبط مصاحبهها و پیاده کردن نوارهایش مرحلة ویرایش و نگارش متن نهایی را به کمک همان زنان انجام میدهد. این تمهید به زنان اجازه داد در نحوة معرفی خود به مخاطبانشان از نوعی اختیار مشترک برخوردار شوند. متأسفانه خانم گلاک روشن نمیکند که تمهید او چگونه در شکلگیری تجربیات مورد مطالعة خود و تفسیر آنها تأثیر گذاشته است. البته روند مذکور باعث شد تا گلاک از تمایل به تبدیل لحظة تولید یا معرفی به عنوان تنها لحظهای که معنا در آن در یک دیالوگ جاری و مستمر بیان میشود، در امان بماند. تلاش او در دخالت دادن خودش در متن و سهیم کردن روایتگرانش در شکلگیری متن در واقع مُنبعث از حس مسئولیتپذیری اخلاقی او در قبال مصاحبهشوندگانش است که چنین خُلقی با نظریهای که این افراد را صرفاً روایتگر میداند، سازگاری ندارد. وی مینویسد:«من به دانشجویانم میگویم که ما یک دستاورد بسیار مهم را به مصاحبهشوندگانمان بازپس میدهیم. گاهی هم نگرانم که مبادا مصاحبهشوندگانمان را استثمار کنیم.» (ص 27-26)
یکی از نمونههای تمامعیار تلاش برای عبور از محدودههایِ معمولِ تعاریفِ روابط حرفهای و شخصی که در ایدئولوژیِ رشتهای بیان شده است اثری به نام «کوهستان سیاه»(53) نوشتة دوبرمن میباشد. پس از انتشار این کتاب در سال 1973 شخصی مانند پال کانکین(54) (1973) با اطلاق تعابیری همچون «متظاهرانه»، «افتضاح»، و «تجسم بدسلیقگی» از آن به شدت انتقاد کرد و همین امر نیز موجب شد تا بسیاری از نقادان به درخشش و عظمت محصولی که دوبرمن ساخته بود، پی نبرند. غافل از اینکه کتاب او نمونة بینظیری از دستاورد تلاش یک مورخ آگاه از ماهیت ذهنی و نظریِ کارهای تاریخی و شیوههای خلقِ معانی در مصاحبههایِ مُنبعث از گرایشهای فکری متعدد است و در عین حال متنی را میسازد که این معانی مختلف و متضاد را در هم آمیخته و به نمایش میگذارد. اگر معنای کلمات نهایتاً در گرو موقعیتِ عینی صدور و بروز آن کلمات است، پس مورخ چگونه محصول تلاش خود را ورز میدهد تا جامعیت آن موقعیتهای عینی و گسترة کامل تناقضات موجود در آنها را نشان دهد در حالی که به الزامات وجدانی خود نیز باید پایبند باشد؟ اگر چنین الزاماتی حضور محسوس مورخ در متن را ممنوع کرده باشد، پاسخ دوبرمن هم این است که او نمیتواند حضور خود را نمایش دهد (ص13).
تاریخ کوهستان سیاه که یک دانشگاه آزمایشی در کارولینای شمالی بود و جمع قابل توجهی از اندیشمندان و هنرمندان را نیز جذب خود کرده بود برای کسی مانند دوبرمن منطقهای مورد مناقشه را میسازد و او به دلایل شخصی و سیاسی در این کشمکش درگیر است. از این رو، از همان ابتدا تا انتهای کارش کنار میایستد تا روند پیشرفت آن را دقیق و باریکبینانه زیر نظر بگیرد. او عمداً روایتش را میشکند تا برداشتهای خود از فرم آن را بدان بیفزاید. دوبرمن در این فرایند، متن جدیدی میآفریند و تاریخ شخصی، نگرشهای سیاسی و تمایلات جنسی خودش یا، به عبارت بهتر، پیشداوریهایش را عیان میسازد. سپس مفصلاً مسیری را که باعث شد این فقرات به اجزاء کتابش تبدیل شوند، تشریح مینماید و عجیب اینکه همین ذهنیت، علم و آگاهی او از پیشداوریهای خودش و تأثیر آنها بر پیشداوریهای دیگران است که آنها را به موضوع مطالعه تبدیل میکند و موضوع اصلی این تحقیق یعنی مردمی که تاریخ کوهستان سیاه را ساختهاند به عنوان موضوع تحلیل انتخاب میشوند.
دوبرمن که به خوبی از چند و چون تقابل کتاب کوهستان سیاه با معیارهای رایج گفتمان حرفهای آگاه بود در مقدمة کتابش به ما میگوید که مجبور شد چند سالی آن را کنار بگذارد زیرا متوجه شد که بر خلاف انتظارش، تفسیر و استقبال شایستهای از آن به عمل نیامده است. و آنگاه که دوباره به سراغش رفت با این هدف پا به میدان گذاشت که مرزهای رشتهای را درنوردد و خود را در میان آنها محدود نسازد. دشواری این راه در بخشی از دفتر یادداشت روزانهاش از زبان او چنین روایت شده است:
«دوشنبه، سوم آگوست 1970: از در و دیوار برایم اطلاعات میریزد طوری که گیج شدهام. شاید چون خیلی وسواس دارم که همه چیز درست و دقیق باشد انقدر تحت فشارم. به خودم میگویم که دیگه باید شروع کنم، اما ناخواسته مجبور میشوم مواد و مصالح جدید را در بخشهای قبلی بگنجانم که اکثرشان نقل قولهایی است که به پاورقیها اضافه میکنم نه اینکه در تفسیرها دست ببرم. مثل یه کوه یخی میمونه که قط نوکش از آب بیرون زده و حجم عظیمی از اون زیر آبه و کسی نمیبییندش. چقدر از این کار بدم مییاد. حالا که رسیدم به یه بحث خیلی جالب، باید یه مشت اطلاعات تکراری را به خاطر واکنش مردم به موضوعات دیگه قاطی قبلیها کنم. آخه چطوری میتونم همزمان سؤالات اونها رو جواب بدم و ابهامات خودم رو هم برطرف کنم؟ دوست ندارم نظرات اونها رو خراب یا تحریف کنم، اما نمیخوام وفاداری به اونها باعث بشه که نظرات خودم تحتالشعاع قرار بگیره... این هم یه نمون از اون چیزهای مخربیه که بهاش میگن «تربیت حرفهای»؛ پای شما رو به حقانیت فوت و فنهایی که قبلاً دیگران به کار گرفتن باز میکنه و دست نوازش به سرتون میکشه؛ اما اینها که فوت و فن نیستند؛ فقط یه مشت مسائل شخصی هستند. (ص 90-89)»
دوربرمن را نمیتوان مورخ شفاهی قلمداد نمود. او مورخی است که به اقتضای پروژة پژوهشیاش چند مصاحبه گرفته است. اما درک عمیقش از سرشت فرایند پژوهش و از دشواری بازنمایی لذت تحقیقات میدانی و دستاورد نهایی مصاحبه در قالب اَشکال سنتی روایت تاریخی، انسان را به تحسین وامیدارد. تقلای دوبرمن برای بازنمایی این فرایند در کتابش به نحوی که شرایط خلق اطلاعاتِ مورد استفادهاش را صادقانه بیان کند، تفسیر مهمی دربارة اثر ما در اختیارمان میگذارد. اینکه وی نمیتواند تمام تناقضات را برطرف سازد چیز غریبی نیست. او تناقضات موجود در فرضیات رایجی را که به دست و پای بحث مرجعیت و اختیار در معرفی یک پدیده یا رویداد تاریخی پیچیدهاند، عریان نمود و این حُسن کار اوست.
در قطعهای که از مصاحبهای در کتاب کوهستان سیاه به طور تصادفی انتخاب شده و البته قطعة چندان خوبی هم نیست، میتوانیم چنین تناقضاتی را ببینیم. و چون این قطعه جزو نمونههایی است که ما نیز در آثارمان به وفور با آنها مواجه میشویم، لذا تناقضات خودمان را هم متوجه میشویم. این گزیدة خاص برگرفته از مصاحبهای است که دوبرمن با یک مجسمهساز به نام دیوید واینریب(55) انجام داده است. وی در این مصاحبه از واینریب میخواهد تا یک برنامة اجرای موسیقی را که توسط جان کِیج در کوهستان سیاه برگزار شد و یکی از فولکلورهای ماندگار دانشگاه مذکور را رقم زد، توصیف نماید.
«واینریب: مردم به ساعت نگاه میکردن. یه تریبون اونجا گذاشته بودن در پهلوی صحنه. کِیج پشتش ایستاد و شروع کرد به سخنرانی.... در واقع از روی متن میخوند. همونطور که داشت میخوند برنامهها شروع شد اما مگه ولکن بود.
دوبرمن: محتوای سخنرانیش چی بود؟ یادتون مییاد؟
واینریب: نه خیلی. فقط میدونم یه چیزایی رو از مایستر اِکهارت(56) نقل قول میکرد... دیگه چیزی زیادی از محتوای اون به خاطرم نمونده. چند بار میون خوندنش وقفه افتاد، اما کِیج دوباره شروع میکرد به خوندن. چند تا اتفاق دیگه هم افتاد. نوبت به روچنبرگ با اون گرامافون قدیمیاش رسید انگار از زیر خاک درآورده بود. و گاهیوقتها کوکش میکرد و قسمتی از یه صفحة موسیقی قدیمی رو پخش میکرد...
دوبرمن: چی مینواخت؟
واینریب: تا اونجایی که یادم مییاد صفحة ترانههای قدیمی هاکی.
دوبرمن: ترانههای کوچهبازاری؟
واینریب: ترانههای قدیمی دیگه. مطمئنم با گرامافونش اونها رو آورد. مال دهه 1920 و 1930 بودن. بعدش کانینگهام اومد تو محوطه و رقصید.
دوبرمن: دور این صندلیها؟
واینریب: بله، رقصید و ---
دوبرمن: بین ردیف صندلیها راهرو نبود؟
واینریب: نه، یادم مییاد همه ما کنار هم نشسته بودیم.
دوبرمن: وسط؟
و ...» (ص 354).
دوبرمن در اینجا نسخة اغراقشدهای به ما تحویل میدهد از همان جنس و مدلی که من در مصاحبهام با نمایندة کنگره انجام دادم، یا مینتز نوع ملایمترش را تحویل ما میدهد، و گلاک میبایست در جلسات مصاحبهاش انجام میداد اما در نسخة منتشرشدة کارش آن را حذف کرد. او با وسواسی که در تحلیلهای خود به نمایش میگذارد، داستان «به ما هو» داستان را از بین میبرَد. صرف اینکه نسبت به مستند بودن کارمان تعهد داشته باشیم دلیل نمیشود که پیش از مداخله برای فهم موقعیت متنی رویدادهای مورد بحث، یعنی زمان واقعی وقوع هر رویداد و جزئیات آنها، روایتمان را به حال خود رها کنیم تا برای خودش به هر بتازد و پیچیده شود. تاریخ شفاهی اساساً یک روایت و تحلیل است. تحلیل راوی در داستانی که روایت میکند مستتر است، و تحلیل مورخ در سؤالاتی که میپرسد، تنیده شده است. این سؤالات به واسطة تحلیل وارد تار و پود روایت میشوند. در صورتی که تاریخ شفاهی از نوع روایت مکالمهای باشد، غالباً مکالمه با حرکت به سوی روایت در تضاد قرار میگیرد. کشمکش یا تضاد ایدئولوژیکی در قالب تضاد مبنایی مصاحبه بروز و ظهور مییابد.
آنجایی که ما داستان یا نقل را از کیفیت داستان بودنش تهی میکنیم، مصاحبهشوندگان ما به سرعت به سمت بازسازی و احیای آن روایتمندی گام برمیدارند. میپرسند:«خب، من کجا بودم؟» و به کلامشان ادامه میدهند. ما نقش خطیری در ساخت و شکلگیری روایت بر عهده داریم. اما روشی که ما برای شکل دادن روایت، افزودن جزئیات به آن و تخلیة حداکثر اطلاعات و خاطراتِ محبوس در حافظه به کار میبریم، تخریب روایتمندی روایت است. رفتار ما با روایت همچون داستانی که به تدریج آشکار میشود و ما را به دنبال خود میکشد، نیست. بلکه آن را به منزلة موضوع تحلیل و ساختارشکنی میبینیم. تولید روایت به نحوی که چارچوب روایت بر ساخت واگویهها حاکم باشد، اتفاق نادری در تاریخ شفاهی است زیرا مصاحبهگر نمیگذارد روایت بدین شکل پر و بال بگیرد.
مصاحبهگری تاریخ شفاهی یکی از مؤلفههای حرفة تاریخی است. لذا مصاحبهگر/مورخ در قید و بند زبانها، رویهها و ایدئولوژی این حرفه گرفتار است. این ایدئولوژی که در کلام دیوید هَکِتفیشر(57) (1970) با زبانی بیپروا بیان شده این است که تاریخ اصلاً قصهگویی نیست بلکه مسئلهگشایی است. مورخان در چارچوب زبان عمومی و روزمرة فرهنگ خود کار میکنند و به رغم تلاشهای خوب و بدشان، هیچگاه زبان مخصوصی برای خودشان ابداع نکردهاند. اما در داخل مرزهای این حرفه غالباً بین تاریخ تحلیلی و تاریخ روایی و همچنین بین روایت و تحلیل در بطن یک فعالیت خاص تاریخی تمایز روشنی میگذارند. (هِکستر-Hexter-1971، 34-29) به اعتقاد وارِن سوزمان(58) (1964) این تمایز در تار و پود حرفة تاریخ تنیده شده و بیانگر تفاوت دیدگاههای ما دربارة یک گذشتة قابل استفاده است. از آنجایی که کانون تضاد مبنایی ایدئولوژیکی در مصاحبه را باید در قلمرو زبان جست، لذا این تمایزات اهمیتی خطیر و مضاعف مییابند. زبان تاریخ که مصاحبهگر به کار میگیرد زبان تحلیل است که در قالب سؤال مطرح میشود. زبان تاریخ که مصاحبهشونده به کار میگیرد زبان روایت است که در قالب داستان متبلور میشود. هر یک از این دو زبان در متن یک فرجامشناسی مخصوص به خود به جریان میافتند. (گادامر-Gadamer-1976، ص 13) پس اگر نحوة نوسان این زبان متضاد تاریخ در مصاحبه را بفهمیم، آن وقت برایمان روشن میشود که هر یک از طرفین پشت نقاب ادب و احترام، چگونه تقلا میکند تا بر مصاحبه و تفسیرش مسلط شود. در اینجاست که کردار سیاسی مصاحبه بر ما آشکار میگردد.
البته چنین رقابتی غالباً به زبان نمیآید و چون بر شیوة طرح سؤال یا داستانگویی فرهنگبنیاد ما استوار است، لذا ماهیت سیاسی آن بر ما روشن و مفهوم نمیشود. اما زمانی که در میدانی مملو از تضاد و تناقض قرار داده میشود، ماهیت ایدئولوژیکیاش عیان میگردد. این گونه است که متوجه میشویم مصاحبهگر و مصاحبهشونده چگونه توطئه میکنند تا معانی غالب را مشروعیت ببخشند یا از اعتبار ساقط کنند و یا در صحنة یک مناقشة ایدئولوژیکی با یکدیگر درگیر شوند. هر ایک از این حالات که اتفاق بیفتد، تأثیر و تأثر ین زبانها به ما امکان میدهد تا سازگاری مصاحبهگر و مصاحبهشونده و دنیای هر یک را کشف کنیم. (لانگلیه، ص 271)
آلِساندرو پورتلی گفته است:«روی آوردن ما به داستان بدین خاطر است که خود را در برابر تهدید زمان مسلح کنیم.» (1981) اما در مصاحبه بدین شکل است که به داستان ابعاد زمانی میدهیم تا برای آن موقعیت متنی بتراشیم که بدین ترتیب داستانگو یا راویمان خلع سلاح میشود. پیامدهای نسبتاً مبهمی از این وضعیت حاصل میشود. آیا آنطور که ریکور(59) گفته است، ما به این طریق رویداد یا حادثة مورد نظرمان را پیرنگبندی نموده و از آن یک داستان یکپارچه و کامل میسازیم؟ (1985) آیا ساختار منسجمتری را به داستان زندگی راویمان تزریق میکنیم؟ یا امکان معرفی خویشتن را از او گرفته و داستان را به مسیرهای معمولی و تکراری میکشانیم؟ هر گاه موقعیت ما موقعیت مصاحبة کسی باشد که در چارچوب گفتمان هژمونیک یا غالب سخن میگوید، تمسک به زبان تجزیه و تحلیل موجب تشکیک ما در گفتمان مورد نظر، جدل با ایدئولوژی، کند و کاو تناقضات مستتر در آن، کشف ریشههای اجتماعی آن گفتمان و اصولاً ابهامزدایی از آن میشود. هر گاه موقعیت ما موقعیت مصاحبه با کسی باشد که میکوشد از مرزهای گفتمان هژمونیک بیرون برود، یا کسی که به خاطر محرومیت از فرصت پاسخگویی نتوانسته است نارضایتیاش را به وضوح بیان کند، موضع تحلیلی ما میتواند اعتماد او به توانایی روایتگری و ترسیم سیمای دنیایشان را سست نماید. تقویت گفتمان غالب با انجام کارهای معمول از ما ساخته است. اختیاری که برای مجادله بر سر تفسیر اِعمال میکنیم نه تنها از جنس تفسیری بلکه از سنخ سیاسی و اجتماعی است.
واضح است که معضل مذکور صرفاً به تاریخ شفاهی منحصر نمیشود. محققان فمینیست در بسیاری از رشتهها سؤالات مشابهی را دربارة زبان مذکر و مؤنث و نحوة انعکاس قدرت اجتماعی توسط آن زبان مطرح کردهاند. (کاپلان-Caplan، ص 16-15) این هم گونهای از مسایل و موضوعاتی است که اکنون در هجمه به مطالعات حقوقی انتقادی به خاطر کاربرد زبانی که زبان مردان سفیدپوست متخصص میباشد و در تلاش برای الحاق سایر گفتمانها، خصوصاً روایی، در آن مطالعات مطرح شده است. (کرنشاو-Crenshaw، 1988) سؤال اینجاست که آیا طبقات هژمونیک به بازگشت روایتمندی روی خوش نشان میدهند و برای آن اهمیتی یکسان قائل هستند یا خیر. (ویلکی-Wilkie، 1973(
مسئلة اختیار در مصاحبه بحثی پیچیدهتر از قالب اجتماعی یا غلبة مکالمهای است. زبانهای تاریخ چه تحلیلی باشند و چه روایی، زبانهایی هستند که ما به وسیلة آنها در جایگاه مورخ یا شهروند، تجربههایمان را پالایش و به عبارتی تعریف میکنیم و از همین طریق جهانبینی و ایدئولوژیهایمان را ابراز مینماییم. تنشی که در این میان پدیدار میشود بازتابی است از تنشهای عمیقتر اجتماعی؛ لذا بحث تقسیم اختیار در مصاحبه صرفاً یک شکل یا گون از بحث تقسیم اختیار در نظم اجتماعی است. ما در اینجا بر سر دو راهی هستیم. اگر در ساخت روایت دخالت کنیم، خود و ایدئولوژیمان را به این فرایند تحمیل کردهایم و اگر چنین نکنیم از مسئولیت خود در جایگاه منتقدِ ابهامات شانه خالی کردهایم.
با وجودی که راه حلهای مختلفی تا به حال پیشنهاد شده است اما هنوز هم پاسخ رضایتبخشی به این تناقض وجود ندارد. برخی از محققان میدانی خصوصاً در رشتة مردمشناسی معتقدند که وقتی محقق میدانی به مطالعة سایر فرهنگها اشتغال دارد اصلاً راه حلی برای این مشکل وجود ندارد و آنها باید تحقیقشان را رها کنند. برخی دیگر اختیار تفسیر بر کاملاً از محقق میدانی میگیرند گویی اصلاً چنین کاری ممکن است. رناتو روزالدو(60) گفته است که ما روایت نهایی را در قالب یک روایت تحلیلی بریزیم. (1980، ص 89) شاید برخی از دانشوران درگیر در چنین پروژههایی همچون جیمزسون چنین استدلال کنند که نزاع ایدئولوژیکی آنطور که خیلیها تصور میکنند «نه یک گزینة اخلاقی بلکه جانبداری در منازعه بین گروههای متنازع است.» (ص 290) پس اتخاذ تصمیم در باب تأئید یا عدم تأئید روایت، و مداخله در مرحلة داستانگویی اساساً بستگی دارد به اینکه آیا مصاحبهگر/مورخ قصد دارد موضع طبقاتی بیانشده را تحکیم ببخشد یا زیر پایش را بکشد. رابینو(61) (ص 58-256 و 261) کلیات چهار موقعیت مختلف را ترسیم کرده که هر یک مسایل خاص خود را دارند. وی میافزاید:«اما مسئله در اینجاست که باید دقیقاً مشخص کنیم که آیا گنجانده خودمان در یک ترکیب «ما»یی برای تبیین اصول و ارزشهای مقبول خودمان واقعاً کار درستی است؛ یا اصلاً لزومی ندارد که ترکیب مذکور را برای آینده «امکانپذیر کنیم».
به قول آلتوسر(62) که افرادی مثل ما را «عملههای حوزة اندیشه»(63) لقب داده است، ما به خوبی میدانیم که محصولاتمان چگونه ماهیتی ایدئولوژیک دارند و در قالبهای ذهنی تنازع طبقاتی، نژادی، جنسیتی، یا انقیادی نقش ایفا میکنند. شاید بهترین کاری که در این برهه از عهدة ما برمیآید این است که عرصة گفتمان را بگشاییم-یعنی از استعدادمان برای آفرینش مستندات فرهنگی و تفسیر آنها کمک بگیریم-تا دستکاری تاریخ میسر شود، و دیگران بتوانند تاریخ را به نحوی دستکاری کنند که گویاترین و متناقضترین متون آفریده شوند. بدین ترتیب برای مفسران آینده این امکان فراهم میشود که معانی جدیدی را در تجربههای مورد بحث پیدا کنند و گفتمان جدیدی را رقم بزنند.
البته با تکیه بر چنین دیدگاهی در مورد استفادة آینده است که راه ما به سوی ورود به منازعاتی که بر سر آرمانشهر ذاتی در هر روایت و هر ایدئولوژی وجود دارد، باز میشود. اما به روایتمان نیز امکان میدهد تا از مرزهای گفتمان حرفهای یا عمومیمان فراتر برود و گفتمان جدیدی برای دنیای جدیدی زاده شود.
1- University of the Witwatersand, Juhanesburg; HISTORY WORKSHOP
2-Jean Baudrillard
3-For a Critique of the Political Economy of the Sign
4-disciplinary discourse
5-Alice Harris
6-Envelopes of Sound
7-historical cognition
8-transformation
9-All God’s Dangers
10-Theodore Rosengarten
11-Like A Family: The Making of A Southern Cotton Mill World
12-Jacquelyn Hall et. al
13-conversational narrative
14-signs
15-Kristin Langellier
16-political praxis
17-deep structure
18-socially-structured system of meaning
19-Jameson
20-Foucault
21-identity formation
22-interests
23-group consciousness
۲۴ -چنین مستفاد میشود که در گفتگوی مورخانه از طریق مصاحبة تاریخ شفاهی، مصاحبهگر و مصاحبهشونده هر دو مشارکت و تعامل بالفعل دارند. نه چنین است که مصاحبهگر فاعل شناسا(subject) باشد و مصاحبهشونده موضوع شناسایی(object). در واقع چنین نیست که مصاحبهگر در شکلدهی فرآوردة نهایی از مصاحبهشونده به مثابة یک شیء استفاده نماید. اگر مصاحبهگر یا مصاحبهشونده تحت اقتدار روحی، تسلط فکری و ... ایدئولوژی خود را بر طرف مقابل تحمیل کرد، او را به شیء تبدیل کرده است که در دست خود قابلیت بازی خوردن و تغییر شکل پیدا کرده است. در این صورت، طرف مغلوب تبدیل به شیء شده است.(مترجم)
reify-در فرآیند ارتباط، پنج عنصر و رکن وجود دارد که یکی از آن عناصر، وسیله ارتباطی است و پیرامون وسیله، پیام و گردونه ارتباط سه مطلب قابل بررسی است: یکی بحث تأثیر وسیله و حدود آن، دوم فنسالاری و سوم شیءسروری. دکتر ساروخانی در مورد شیءسروری در کتاب جامعهشناسی ارتباطات چنین مینویسد:«این عارضه وقتی رخ میدهد که اشیاء، تعیین کننده ارزشها باشند و انسان ارزش خود را از شیء یا وسیلهای که مالک آن میباشد یا در اختیار او میباشد، میگیرد. در این شرائط، حجم و مدل اتومبیل یک فرد است که شخصیت اجتماعی او را رقم میزند. در این حالت یعنی زمانی که اشیاء حاکم بر انسانها باشند و در چنین جامعهای طرز فکر و نحوه نگرش آنها به دنیا و جهان، اینگونه باشد که اشیاء، حاکم بر شأن و منزلت انسانها هستند، با ورود یک وسیله ارتباطی مثل تلویزیون، رادیو، یا مجلات و روزنامههای رنگارنگ و پرزرق و برق به خانهای در شهر یا روستا، ساکنان آن با دیدن آگهیهای آنچنانی از خود بی خود میشوند و تعادل و نظم زندگیشان به هم میخورد چون وسائل ارتباطی نیازی خاص را آفریدهاند و خلق کردهاند و شیء یا کالائی را چنان در ذهن انسانها وارد نمودهاند که موجبات ایذای آنان و از بین بردن تعادل و آرامش در زندگی انسانها شده است. به دنبال این اتفاق، اخلاق انسانی سستی گرفته و هزینه بر درآمد آنچنان سبقت میگیرد که فرد مجبور است درآمد احتماليِ حاصل از کار سالهای آتی خود را به فروش رسانده و به زندگی اقساطی خو بگیرد. این فرآیند مفهومش جز اسارت انسان در برابر شیء یا کالا و به طور کلی ساختههایش نمیباشد و راه خلاصی از این بیماری را نویسنده، رشد آگاهی انسانها دانسته است. در تبیین نظر او باید بگوئیم که او به حق تشخیص داده است زیرا اولاً رسانهها آنقدر قدرتمند شدهاند که قادر میباشند در میان جوامع انسانی نیاز کاذب ایجاد نمایند و ثانیاً جوامعی هستند که ارزش انسان را با کالای در خدمت او بسنجند. اما شیءسروری حالتی غالب نیست و کليّت ندارد و مخصوص جوامع و شرائطی خاص است، مخصوص جوامعی است که از ضعف فرهنگ و جهانبینیهای دینی نادرست و عدم نگرش صحیح رنج میبرند و به مادهگرائی رو آوردهاند. در جامعه خود اگر نگاه گذرائی داشته باشیم میبینیم که رسانهها به جهت تأمین هزینههای خود برای حفظ حیات و تداوم آن، درست یا نادرست به این سو رفتهاند؛ اما چه کسانی از این تبلیغات بیشتر متأثر میشوند؟ جواب مشخص است کودکان و کسانی که هویت خود را فراموش کردهاند یا اساساً بیهویت بودهاند در معرض تأثیر اولین تشعشعات تبلیغاتی قرار میگیرند. آنهایی زودتر تأثیر میپذیرند که به لحاظ بنیههای فرهنگی و اعتقادی، پوچ یا ضعیف میباشند. در مورد حاکمیت اشیاء هم وضع بدین منوال است. کسانی به انسان به مقدار ارزش خودرو، مسکن و... او مینگرند که به ضعف فرهنگ و بینشهای دینی ناصحیح دچارند و اساساً حالت حاکمیت اشیاء زائیده چنین شرائطی میباشد، آنانکه معتقد و متدین هستند در مقابل خراوری از زر و سیم خود را نمیبازند و هیچگاه انسان را با آنها در یک حد قرار نمیدهند. اما باید این نکته را هم مدنظر قرار داد که تمامی مصارف ممکن نیست صددرصد عقلانی باشد بخصوص در این عصر و محتمل است در جوامع مترقی فرهنگی هم مصرف کاذبی بر اثر تبلیغات مکرر و رنگین رسانهها اتفاق بیفتد که آن اجتنابناپذیر است و با آن موارد نسبتاً محدود توان مقابله نمیباشد.- همچنین «لوث شدن»
25-Eva McMahan
26-Hans George Gadamer
27-contrariety
28-Alfred Shutz
29-Joseph Kocklemas
30-inter-subjectivity
31-hermeneutic conversation
32-appropriation
33-process of accumulation
34-discourse of disciplines
35-urban liberalism
36-J. Joseph Huthmacher
37-request for confirmation
38-request for clarification
39-Americans for Democratic Actions
40-Congress of International Organizations
41-topic management
42-corridor talk
43-gossip
44-internal
45-external
46-Worker in the Cane by Sidney Mintz
47-Rosie the Riveter Revisited by Sherna Gluck
48-Black Mountain: An Exploration in Community by
49-Dennis Tedlock
50-dialogical nature
51-Martine Bourgos
52-pentecostal Protestantism
53-Black Mountain by Duberman
54-Paul Conkin
55-David Weinrib
56-Meister Eckhart
57-David Hackett Fischer
58-Warren Susman
59-Ricoeur
60-Renato Rosaldo
61-Rabinow
62-Althusser
63-intellect workers
نویسنده: رونالد گریل
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
تعداد بازدید: 7281