شانههای زخمی خاکریز - 28
صباح پیری
22 آذر 1404
بچهها با آمبولانس رسیدند. زخمی زیاد شده بود. تا صبح مشغول بستن زخمیها بودیم. چه صحنههایی که آن شب ندیدم: بدنهای لهشده و تکهتکه شده و وقار زخمیها که درد را میخوردند و اشک میریختند که چرا شهید نشدهاند.
هوا روشن شده بود که حاج مجتبی هم آمد. نزدیک ظهر گردان عمار هم وارد عمل شد. میخواستند یک دژ که جلو بود را بگیرند. دشمن هم موانع محکم و زیادی آنجا کار گذاشته بود. زخمیها کمتر شده بودند. از فرط خستگی، خوابم برد. حدود ساعت 7 صبح حجم آتش دشمن زیادتر شد. بعدازظهر متوجه شدم بچهها عقب میکشند. حماسه و ایثار را از اینجا میشد دید. بچهها زیر آتش سنگین و مرگبار میرفتند روی دژ و آر.پی.جی شلیک میکردند تا زخمیها عقب بکشند. جانانه مقاومت میکردند و میجنگیدند. یکی پایش قطع شده بود، اما هنوز هوش داشت. میگفت:
ـ ناراحت نباش، پدرشان را در میآوریم!
و من مانده بودم که او روحیه میدهد با پای قطع شده!
«یزدی» فرمانده گردان عمار بچهها را تشویق به مقاومت میکرد. نیروها هم با مقاومتی عجیب و و باور نکردنی میجنگیدند و پاتک دشمن را خنثی میکردند. حاج «احمد نوزاد» فرمانده گردان مقداد در همین لحظهها بود که به آرزویش رسید و پر گشود. پایداری بچهها اینقدر ادامه پیدا کرد تا شب از راه رسید و تا حدودی آرامش رابا خود آورد. هر چند از سر شب تا صبح، آتش دشمن کار کرد و منطقه را کوبید. ترس چنان در وجود دشمن پیچیده بود که اطراف را با تمام سلاحها میکوبید.
صبح که از سنگر بیرون آمدم، دیدم از چهار آمبولانس فقط اسکلت آنها مانده. بر اثر شدت انفجارها دیگر نمیشد از آنها استفاده کرد. عجیب بود! شاید روی هر آمبولانس، چهار خمپاره خورده بود. اما سنگر بدون سقف ما، حتی یک خمپاره به روی خود ندیده بود. آن شب بچهها تا صبح دعا میخواندند. سقف سنگر را دعا پوشانده بود و خمپارهها راه گم میکردند. ولی وقتی روز بعد برای سنگر سقف گذاشتند و خاک ریختند و محکم کردند، مرتب خمپاره رویش میخورد که اثر نمیکرد.
فردایش، گردان انصارالرسول و شهادت عمل کردند، اما ستونِ پنجم لو داد و بچهها مجبور شدند عقب بکشند. آن شب هم مجروح زیاد بود. «جواد صراف» فرمانده گردان شهادت هم شهید شد. به قول بچهها از آن «حسین جانی»ها بود!
پس از دو ـ سه روز حاجی مجتبی اجازه داد ما عقب برگردیم. تمام بدنمان کثیف و نجس شده بود. چند روز بود که با خون و خاک و آتش سر و کار داشتیم و همین کافی بود تا شکل و قیافهمان تغییر کند. آمدیم عقب و در جاده شهید صفوی در سنگر شهید «ممقانی» اسکان یافتیم. بچههای جهاد همسایه ما شده بودند و حمام داشتند که همان جا دلی از عزای کثیفی در آوردیم. دو روزی استراحت کردیم که حاجی آمد ما را برای بستن زخمیها با همان سهراهی برد. آنجا مجروحان زیادی بودند که تعدادی هم شهید میشدند و نام آن سهراه را گذاشته بودند: سهراه شهادت.
راه بسته بود، ولی ما باید جلو میرفتیم. جاده زیر دید دشمن بود و باید با ماشین به سرعت رد میشدیم. در آنجا غیاثی را دیدم. زانوی غم بغل کرده بود. از پرپر شدن زخمیها غصهدار بود. چند روز آنجا مانده بود و شاهد صحنههای دلخراشی بود. سه ـ چهار مجروح آوردند. داشتیم آنها را میبستیم که ناگهان یک صدای یاحسین و خمپاره در هم پیچید. خمپارهای درست خورده بود بالای سر یکی از بچهها و فقط ندای آخرش ـ یا حسین ـ هنوز در هوا موج میزد. شهید شده بود.
مجروحان زیاد شده بودند و وضع بیشتر آنها وخیم بود. نمیدانستیم چکار کنیم که یکی از بچههای لشکر 52 کربلا از راه رسید. میخواست یک پی.ام.پی را عقب ببرد. کار بسیار خطرناک مینمود، اما چارهای هم نبود. زخمیها را در پی.ام.پی جا دادیم و دست به دعا برداشتیم که سالم رد شوند. از آنجا تا انتهای سهراه بیست دقیقه راه بود. پی.ام.پی رفت و در پیچ جاده از چشم ما دور شد. با بیسیم با غیاثی تماس گرفتم که یک پی.ام.پی پر از مجروح میآید. نیم ساعت بعد تماس گرفت که هنوز نیامده است. از طرف سهراهی دودی بلند میشد. قلبم تکان خورد. زیر آتش شدید با یکی دو نفر از بچهها به سمت دود حرکت کردیم. وقتی رسیدیم دیدیم پی.ام.پی گیر کرده و بر اثر اصابت توپ تانک منفجر شده است. در پی.ام.پی مهمات بود و انفجار آنها باعث شده بود که بچهها تکهپاره شوند. غمگین و افسرده، با چشمانی اشکبار برگشتیم.
دو روز بعد وقتی به طرف پی.ام.پی حرکت کردیم و داخل آن را از نظر گذراندیم، آنچه باقی مانده بود، اسکلت بچهها بود و پلاک روی گردنشان.
ادامه دارد
تعداد بازدید: 11
آخرین مطالب
پربازدیدها
100 سؤال/9
در پانویسهای توضیحی شایسته است که طیفی (حداقل تا حداکثر) را برای کلمات نیازمند گویاسازی مشخص کرد تا متن نوشتهشده جامع، مانع و اقتصادی باشد. همچنین باید توضیحات نوشتهشده دربارة اشخاص، اصطلاحات و رخدادها، متناسب باشند(همتانویسی). مثلاً فردی را در سی کلمه معرفی نکرد و فرد دیگر را در سیصد کلمه. در این صورت باید گویاسازی حد مشخصی را رعایت کرد...





