شانه‌های زخمی خاکریز - 27

صباح پیری

15 آذر 1404


حاج کوثری فرمانده لشکر حضرت رسول(ص) هم آنجا بود. شب حدود ساعت ده مأموریت یافتیم با دو نفر دیگر از امدادگران به جاده برویم و هر چه زخمی دیدیم، ببندیم و عقب بفرستیم. صدای تیر و انفجار در شب می‌پیچید و گلوله‌ها زوزه‌کشان از اطراف ما می‌گذشتند. به جایی رسیدیم که انبار مهماتی در حال سوختن بود. آنجا را رد کردیم. به یک سه‌راهی رسیدیم، یک تانک عراقی درحال سوختن بود. از کنار تانک شعله‌ور رد می‌شدم که صدای خرخری به گوشم رسید. به بچه‌ها گفتم، آنها هم گوش تیز کردند و صدا را شنیدند. با دقت اطراف را نگاه کردیم و ناگهان در تاریکی چشمم به کسی افتاد که روی زمین دراز کشیده، با لباسی سیاه، صدای خرخر از گلوی او بود. جلو که رفتیم دیدیم غواص خودی است. سرش زخمی شده بود، ولی چون خون در گلویش لخته شده بود، داشت خفه می‌شد. دهانش قفل شده بود. هر کاری کردم نتوانستم دهانش را باز کنم. حتی با پا روی دهانش رفتم ولی دهانش باز نشد. عاقبت یک «اروی»[1] را به زحمت در دهانش فرو کردم. بوی بدی از دهانش بیرون می‌زد. به هر زحمتی بود لخته خون را از گلویش خارج کردم، یعنی استفراغ کرد و از خفگی نجات یافت.

وقتی از نجات این زخمی فارغ شدیم، مجدداض به حرکت ادامه دادیم. به دژ رسیدیم که 6 متر عرض و 5/2 متر ارتفاع داشت. چند خودروی دشمن در حال سوختن بودند. سه ـ چهار مجروح هم آنجا دیدیم که زخمشان را بستم. حدود 300 متر جلوتر گردان جیب در حال پدافند از منطقه‌ای بود که در گرفتن آن با مشکل مهمی روبه‌رو نشده بود. دو ـ سه ساعت بع د گردان مالک وارد عمل شد. گردان مالک از سمت چپ دژ شروع به پیشروی کرد. ما هم با این گردان جلو رفتیم. سمت چپ دریاچه ماهی برای فرار از تیر مستقیم دشمن،‌ از پایین خط‌الراس دژ به حرکت ادامه دادیم. کناره راه چون آب بود، بچه‌ها به زحمت راه می‌رفتند. با مشقت فراوان حدود دویست متر جلو رفتیم، ولی متوجه شدم نتیجه‌ای ندارد. از گردان مالک جدا شدیم و به طرف گردان حبیب راه افتادیم. موقع برگشتن، دیدیم راه خوب شده، به طوری که آن دویست متر را دویدیم. به همراهم ـ محمود تیموری ـ گفتم همین‌جا سنگری بزنیم و کوله‌هایمان را بگذاریم و با بچه‌ها تماس بگیریم که از این مسیر با آمبولانس بیایند، زیرا مسیر خوب برگشت همین جاست که می‌توانیم زخمی‌ها را ببندیم و عقب بفرستیم. سنگر را به سرعت زدیم و زیر آتش شدید استراحتی کردیم. وقتی بلند شدم، دیدم یک ستون در حال پیشرویست. دقت کردم، گردان مالک بود. در همان مسیری که ما برگشته بودیم آمده بودند. گردان حبیب جلوتر رفته بود و گردان مالک می‌رفت تا بعد از گردان حبیب عمل کند. چهره‌های برافروخته، الله‌گویان در دل آتش می‌رفتند. در تاریکی شب با درخشیدن شعله انفجاری می‌شد. قطرات اشک را بر گونه برخی از رزمندگان مشاهده کرد. عروس شهادت در چند قدمی آنها بود. دیدن این صحنه‌های باشکوه و جاودانی لذتی دارد که نصیب هر کس نمی‌شود. اختیار اشک، دیگر دست آدم نیست. خودش سرازیر می‌شود.

ادامه دارد

 

[1]. اروی یک وسیله پزشکی است که راه حلق را باز می‌کند.



 
تعداد بازدید: 11


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 
پاسخ کارشناسان به سؤالات تاریخ شفاهی

100 سؤال/8

10 نکتۀ کلیدی برای پیش‌مصاحبه، به ترتیب اهمیت: 1. ایجاد رابطۀ اعتماد و کاهش اضطرابِ راوی 2. سنجش توان، آمادگیِ روحی و جسمی و قابلیتِ مصاحبه‌پذیریِ راوی 3. شناختِ حساسیت‌ها، خطوطِ قرمز و محدودیت‌هایِ راوی 4. شناسایی و ارزیابیِ کلیاتِ محتواییِ خاطرات و نقاطِ کورِ روایت 5. تعیینِ خطوطِ اصلی و چارچوبِ منسجمِ مصاحبۀ اصلی 6. آشنایی با ویژگی‌هایِ فردی و سبکِ گفتاریِ راوی 7. یادآوری نکاتِ مهم به راوی، به‌منظورِ آماده‌سازیِ او برای گفت‌وگویِ اصلی 8 . جلبِ رضایتِ آگاهانه و توضیحِ حقوق و انتظاراتِ پروژه برای راوی...