اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 141

مرتضی سرهنگی

25 اسفند 1403


من نمی‌دانم چرا آن معلول را اعدام کردند. فکر می‌کنم لازم هم نباشد که بدانم زیرا فقط باید با خود بگویم که او حتماً مخالف حزب بعث و صدام کافر بوده است شاید در این جا مصاحبه‌ای کرده بوده که او را شناسایی و اعدامش کردند. فکر می‌کنم عده‌ای از این معلولین را اعدام کرده باشند. زیرا بیشتر آنها در این‌جا مصاحبه کردند و اعتراف کردند که «صدام کافر است و ملت مسلمان ایران به خوبی از ما پذیرایی کردند.» من خود مصاحبه آنها را از تلویزیون دیدم. فکر می‌کنم شما نظیر این جنایتات را در هیچ‌جای دنیا سراغ نداشته باشید. این گونه وحشیگریها و کشتارها فقط در عراق به دست صدام و حزب کثیفش انجام می‌گیرد.

دوست دارم نمونه دیگری هم برایتان بگویم؛ ولی اول باید متذکر شوم که من یک کاسب دوره‌گرد هستم و شغلم باقلافروشی است. با این حال کم‌وبیش اهل مطاله بودم و کاسبی را هم عیب نمی‌دانم. زندگی آبرومندی هم برای خانواده‌ام فراهم کرده بودم. البته وقتی اسیر شدم در این‌جا بیشتر مطالعه کردم و آگاهیم بیشتر شد.

این اتفاق در محله ما روی داد. یک شب از کار برمی‌گشتم. متوجه شدم در یکی از خانه‌ها صدای شیون و زاری بلند است. وقتی از همسایه‌ها پرسیدم «چه شده؟» گفتند که «پسران این خانواده از جبهه فرار کرده و افراد جیش‌الشعبی او را اعدام کرده‌اند. جنازه را هم حزب بعث نمی‌دهد.» البته بعد از چهار روز جنازه سرباز جوان را دادند ولی از پدرش گواهی گرفتند که او خائن به وطن بوده است و مستحق اعدام. البته دستور هم داده بودند که مراسمی برای تعریف آن سرباز برپا نکنند.

آیا چنین ملت مظلومی حق ندارد چشم به راه قدمهای مبارک رزمندگان اسلا باشد؟ تمام مردم عراق شوق دیدار آنها را دارند حال آن که بعثیهای کافر به شدت از رزمندگان اسلام در هراسند.

همین چند روز پیش یکی از روحانیون مجاهد و محترم عراقی که توانسته بود از عراق فرار کند به اردوگاه ما آمد و برایمان خبرهای بسیار خوبی از داخل عراق آورد. او ضمن سخنرانی بسیار مفیدی حادثه کوچکی از عراق برایمان تعریف کرد که اگر بشنوید می‌دانم شما هم خیلی خوشحال خواهید شد.

این روحانی محترم و مبارز برایمان گفت روزی یکی از مجاهدین مسلمان عراقی به کاخ صدام تلفن می‌کند و می‌گوید «من فردا این کاخ را با خاک یکسان خواه کرد.» از او می‌پرسند «تو کی هستی؟» مجاهد مسلمان بلند فریاد می‌کشد «من فرزند خمینی هستم.»

بعد از این تلفن بلافاصله افراد حراست از کاخ چند برابر می‌شوند و تانکهای زیادی تمام خیابانهای اطراف کاخ را مسدود می‌کنند که مبادا این عمل صورت بگیرد.

ببینید وحشت از فرزندان امام خمینی تا کجاست. خداوند بزرگ آن روز را به مردم عراق نشان بدهد که رزمندگان شما تمام کاخهای ظلم و ستم را بر سر کافران بعثی ویران کرده باشند. و پرچم جمهوری اسلامی از هر کوی و برزن بالا رود.

ادامه دارد



 
تعداد بازدید: 25


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 141

من نمی‌دانم چرا آن معلول را اعدام کردند. فکر می‌کنم لازم هم نباشد که بدانم زیرا فقط باید با خود بگویم که او حتماً مخالف حزب بعث و صدام کافر بوده است شاید در این جا مصاحبه‌ای کرده بوده که او را شناسایی و اعدامش کردند. فکر می‌کنم عده‌ای از این معلولین را اعدام کرده باشند.