اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 134
مرتضی سرهنگی
06 بهمن 1403
باید اعتراف کنم که ما جنایات زیادی را در سرزمین شما مرتکب شدیم که نمیتوان حدی برای آن قائل شد. اما رزمندگان و مردم شما آنقدر درباره ما مهربانی و محبت کردند که ما واقعاً شرمنده هستیم. تا زمانی که در عراق بودیم هیچچیز نمیفهمیدیم و فکر میکردم شما متجاوز و شرور هستید. اما وقتی اسیر شدیم فهمیدیم کاملاً برعکس است. ما در حق ملت و میهن شما ظلم کردهایم و چشم امید داریم که خداوند گناهان بزرگ ما را ببخشد و ما هم بتوانیم مانند ملت شما یک ملت بزرگ و شکستناپذیر باشیم.
با اینکه شش ماه بیشتر در جنگ نبودم اما در بسیاری از جبههها و حملات شرکت داشتم؛ زیرا یگان ما یک واحد تقریباً با قدرت و نیرومند بود که فرماندهان سعی میکردند از این نیرو در مواضع دفاعی استفاده کنند: از آبادان تا مندلی، که میدانید مسافت بسیار زیادی است. این رفتوآمدها و نقلِ مکان کردنها واحد ما را خسته میکرد. طی شش ماه نیروهای ما نتوانستند چند شب متوالی استراحت کنند و از این که همیشه در حال جابهجایی بودند عذاب میکشیدند ولی چارهای نبود. وقتی آدم در اختیار حزب بعث کافر باشد نباید توقع زندهماندن و سلامتی فکر و جسم داشته باشد.
خدا شاهد است در هیچ گوشهای از تاریخ جمعیتی به این رذالت و خباثت ظهور نکرده و اینطور سرنوشت ملتی را به بازی نگرفته است ـ جمعیتی که هم به امریکا وابستگی دارد و هم به شوروی و هم به صهیونیسم جهانی، خط فکری این جمعیت تلفیقی از این مکتبهای الحادی است. حالا ببینید چه معجونی به دست میآید. خدا به ملت عراق رحم کند.
ما که اسیر رزمندگان شما شدیم و از چنگال آنها گریختیم، ولی ملت عراق واقعاً به دست این جماعت کافر و جنایتکار اسیر است. امیدواریم به همین زودیها رزمندگان شما با حملات خود این باقیماندة بیچارة ارتش عراق را در هم کوبند و از بین ببرند. از ارتش عراق دیگر چیزی نمانده است. صدام هم آن قدرت را ندارد که یک ارتش را اداره کند. عدهای از نظامیان پی به باطل بودن صدام بردهاند؛ گرچه عدهای هم هستند که به صدام وفادارند و در کشور اسلامی شما، جنایات بسیار کردهاند. البته بیشتر این افراد در همان جبهه تقاص خود را پس میدهند و به طرز فجیعی کشته میشوند.
این حادثه را خودم در جبهه آبادان شاهد بودم. در قریه سلمان، روزی نیروهای ما نزدیک همین قریه حمله کردند و خاکریز اول شما را گرفتند. پشت این خاکریز چند شهید شما به جای مانده بود. یکی از سربازهای احتیاط به نام محمود عجلان اهل موصل ساعت یکی از اجساد را از مچ دستش باز کرد و مقداری هم پول از جیب او برداشت. چند نفر از افراد او را نصحیت کردند که این کار را نکند ولی او بیاعتنا و با غرور تمام به طرفی رفت. باور کنید هنوز سه متر از جنازۀ شهید شما دوره نشده بود که یک گلوله خمپاره جلو پای او منفجر شد و تکهتکهاش کرد؛ طوری که ما به زحمت توانستیم تکههای بدن سرباز محمود عجلان را جمعآوری کنیم. با تمام این امدادهای الهی هنوز عده زیادی از افراد ما تنبیه نمیشوند و همچنان به غارت و کشتار مردم شما ادامه میدهند. ولی باید بدانند که فرجام سختی در انتظار آنان است.
ادامه دارد
تعداد بازدید: 674








آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 7
سه ـ چهار روز از عملیات گذشت. بچهها از سمت راست کوه بالا کشیده بودند. ارتفاعات شیلر در حال فروپاشی بود. من چند بار با یکی از رانندههای آمبولانس زیر خیمه آتش دشمن نشستیم و زیارت عاشورا خواندیم، در حالی که خشم خمپارهها در اطرافمان شعله میکشید. یک بار که آمدند و آمبولانس خواستند، فهمیدم این بار جنازه شهید «حاجیپور» را باید ببریم. حاجیپور فرمانده تیپ عمار بود. شجاعت او را از زبان بچهها زیاد شنیده بودم. حاجیپور با موتور میرفته که زده بودندش.






