دلنوشته‌ای به یاد دو یار آسمانی

سمیرا نفر

02 دی 1403


قدم به خانه‌ای می‌گذاریم که هر گوشه از آن، حکایت از ایثار و فداکاری دارد. مادری مهربان، با چشمانی که دریایی از غم و شادی است، به استقبالمان می‌آید. او داستان پسرانش را برایمان روایت می‌کند احمد و محمود، دو برادر، دو یار، دو عاشق. احمد که با دانش پزشکی‌اش مرهمی بر زخم‌های رزمندگان بود و محمود با شور جوانی و آرزوهای بزرگ. هر دو اما یک مقصد مشترک داشتند؛ جبهه حق علیه باطل. در هر جمله‌اش عشق مادرانه‌ای موج می‌زند، که حتی مرگ فرزندانش نتوانسته بود آن را خاموش کند. او از روزهای انتظار، از شب‌های بی‌خوابی، از دلتنگی‌هایش می‌گوید. از وصیت احمد یاد می‌کند که گفته بود "مادر، اگر شهید شدم، برای من گریه نکن، برای اهل بیت گریه کن" و او با قلبی شکسته به وصیت پسرش عمل کرده بود و چه سخت بود آن لحظه‌ها! لحظاتی که آسمان برایش فرو ریخت و زمین زیر پایش خالی شد؛ مادری که دو بال پروازش را تقدیم آسمان کرده بود و به راهشان افتخار می‌کرد. در آن لحظه این فقط به ذهنم رسید که این همه صبر و ایثار، عشق می‌خواهد؛ عشقی عمیق و ایمانی راسخ؛ عشقی که همه مادران شهدا داشتند و تا ابد در تاریخ این مرز و بوم خواهند درخشید. در پایان این دیدار، با قلبی مملو از احترام و تحسین، از خانه مادر شهید بیرون آمدیم؛ خانه‌ای که در آن عشق، ایمان و ایثار به زیباترین شکل تجلی یافته بود.



 
تعداد بازدید: 23


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 129

ساعت شش صبح بود که دستور عقب‌نشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی می‌کند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچ‌گونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپی‌جی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.