خاطره محمدنبی رودکی درباره‌ عملیات قدس 3

به انتخاب: فریبا الماسی

20 تیر 1403


عملیات قدس 3[1] که در نوزدهم تیر 1364 انجام شد، گردان امام مهدی(عج) به فرماندهی برادرانمان جعفر علی‌کار، ولی نوری و گردان قاسم‌بن‌الحسن(ع) به فرماندهی آقای مسعود فتوت در عمق و گردان امام علی(ع) به فرماندهی برادران ماندنی سیدی، عبدالحسین ولی‌پور و عنایت‌الله بازگیر در قسمت جلو، روی ارتفاعات 194 و 208 و 214 و 172 و 128 و 137 عمل کردند.

قرار شد پس از تصرف این ارتفاعات و انهدام مواضع دشمن، در حد توان، بخشی از اسرا و غنائم را با خودشان بیاورند. شب عملیات، گردان امام علی(ع) که از نیروهای استان کهگیلویه‌وبویراحمد (یاسوج و دهدشت) بودند، پشت بی‌سیم، لُرکِه (صدای جنگ، برای تضعیف روحیه دشمن و ابزار قدرت خود سر می‌دهند) می‌کشیدند و الله‌اکبر می‌گفتند. فرمانده گردان آقای ماندنی سیدی، پشت بی‌سیم می‌گفت: ما کار را تمام کردیم و هدفمان را گرفتیم، صدای (لرکه) نیروها را گوش کنید! همچنان صدای لرکه در بی‌سیم‌های لشکر به گوش می‌رسید. اولین گردان خیلی با قوت و قدرت بر سر دشمن ریخت و موجب انهدام وسیعی از نیروهای تازه‌وارد عراقی شد. گردان قاسم‌ابن‌الحسن به فرماندهی آقای مسعود فتوت هم از سمت راست وارده شده بود. آقای حسینقلی و نیروهایش از سمت راست ارتفاع 100، برای الحاق با گردان امام علی(ع) به سمت ماموریتی که به آنها داده شده بود، حرکت کردند و گردان امام مهدی(عج) هم به همین ترتیب، به طرف قسمت پایین رفت. این سه گردان انهدام وسیعی از مقرها و استحکامات و خودروهای عراقی‌ها به عمل آوردند و پمپ بنزین عراقی‌ها را در یکی از مقرها به آتش کشیدند. تعداد زیادی را کشتند و حدود هفتاد اسیر را به عقب منتقل کردند. برای اجرای این عملیات در هوای نزدیک به 50 درجه منطقه عین‌خوش، حدود یک هفته قبل از عملیات نیروها را توجیه کردیم. برای توجیه کامل نیروها، به‌هرحال، گرمای هوا خیلی زیاد بود و رملی بودن بخشی از منطقه و شیاری که گردان‌ها از آنها عبور می‌کردند، کار را سخت‌تر کرده بود. از نظر سلاح و تجهیزات، غیر از سلاح‌های سازمانی، خمپاره 60 در اختیار گردان‌ها گذاشته بودیم. کلمن آب خنک و دبه‌های 20 لیتری آب در اختیار گردان‌ها بود. و یک گروهان تعاون برای حمل شهدا و تخلیه مجروح به گردان قاسم‌ابن‌الحسن مامور شده بود. مدتی قبل از عملیات، برای رعایت حفاظت، ترددمان را روی ارتفاعات کم کردیم. دیدبان‌ها و نیروهای شناسایی و تخریب هم به‌صورت شبانه تردد می‌کردند. نیروهای بهداری یک پست اورژانس قوی راه‌اندازی کردند. چراغ‌های راهنمایی برای هدایت نیروها و خودروها بالای دره‌ها و جاده‌ها گذاشته بودیم. این عملیات مشکلات زیادی ازجمله اینکه نیروها را باید بیش از ده کیلومتر از طریق شیارها پیاده‌روی می‌کردند، داشت. نیروها حدود دوازده- سیزده هزار قدم تا معابر پشت دشمن می‌رفتند. چون شناسایی‌ها موفق بود، فکر می‌کردیم در همان نیم‌ساعت اول خط را بشکنیم و انهدام وسیعی از دشمن بگیریم که این اتفاق افتاد. در حقیقت، این عملیات، عملیات نفوذ بود که ما اسمش را عملیات محدود گذاشتیم، اما اینکه یک لشکر دو خط پدافندی دیگر داشته باشد و یک تیپ را با سه گردان جدا بکند و در یک منطقه دیگر در دل ارتش عراق بجنگد، این یک تصمیم شجاعانه و یک ریسک است که فرماندهان آن را باید می‌پذیرفتند. به‌هر‌حال، آنجا یک منطقه کوهستانی بود.

قبل از عملیات، نیروهای تخریب و اطلاعات برای شناسایی به منطقه رفته بودند. یکی از شب‌ها بعد از نماز مغرب و عشا وقتی که من به منطقه نزدیک دیدبانی رسیدم، صدای همهمه‌ای از داخل یکی از شیارها شنیده شد. وقتی خوب نگاه کردم، تابلویی دیدم که معرف محل استقرار بچه‌های تخریب بود. به داخل رفتم، دیدم بچه‌های تخریب در حال قرائت دعای توسل هستند. بعد از دعا، چند دقیقه برای آن‌ها صحبت کردم. گفتم با این دعا توسل که شما خواندید و حالی که الان شما دارید و به ما هم منتقل کردید، به‌یقین ما در اینجا پیروز می‌شویم، از دشمن اسیر می‌گیریم و آنها را منهدم می‌کنیم. لطف خداوند و امداد الهی و این توسلات به اهل بیت و ائمه اطهار، به لشکری که یک تیپش به تنهایی می‌خواهد در دل بخشی از ارتش عراق عملیات انجام بدهد، کمک خواهد کرد. در آنجا، ما با سه گردان به دشمن زدیم و منتظر بودیم که عراق هم حمله وسیعی انجام بدهد و نگذارد ما آنجا مستقر شویم؛ به همین دلیل، تدبیر پیشنهادی لشکر به قرارگاه هم همین بود. در همین مقطع، یک تیپ از عراقی‌ها آن شب یا روز قبل تعویض شده بودند و تیپ تازه‌وارد هیچ شناسایی از منطقه نداشت. حتی نیروها و فرماندهان آمادگی مقابله نداشتند. فرمانده گردان مستقر بر روی ارتفاعات 194 در مرخصی بود. جانشین گردان آنجا بود که بچه‌ها او را به درک واصل کردند و این هم نتیجه توسلات و دعاهای بچه‌ها و امداد غیبی خداوند بزرگ بود.

بحمدالله با اجرای این عملیات، حرکت خوبی در استان فارس ایجاد شد. در شیراز استقبال باشکوهی از رزمندگان به عمل آمد. چند روز بعد هم اسرا را به شیراز بردند و مردم اسرای این عملیات را دیدند و سپس به اردوگاه جهرم منتقل شدند. در همان ایّام، علمای شیراز که با هم اختلاف داشتند، خدمت حضرت امام رفتند. حضرت امام هم نصیحت کردند، تشر زدند و شخصاً به موضوع وارد شدند تا در نهایت یک آرامش نسبی به وجود آمد. این عملیات لشکر 19 فجر، برای ایجاد آرامش در میان نیروهای بسیج و کادر لشکر و نیروهای مسجد آتشی‌ها (مسجدی در شیراز که آقا سید علی‌محمد دستغیب امامت آن را بر عهده داشتند) و طرفداران آقای حائری تاثیر خوبی داشت. ایجاد آرامش در مرکز استان، یکی از دستاوردهای این عملیات بود. این عملیات در سپاه و قرارگاه و در داخل کشور سروصدای زیادی به پا کرد، چون ما معمولاً در زمستان عملیات‌های بزرگ اجرا می‌کردیم و در تابستان بیشتر به پدافند و سازماندهی و آموزش نیروها مشغول بودیم. این‌که در تابستان اعلام شد که عملیاتی انجام شده و هفتاد اسیر از عراقی‌ها گرفته‌ایم، تأثیر بسیار خوبی داشت.[2]


 [1] عملیات قدس 3 در منطقه عمومی دهلران- طیب و غرب رودخانه میمه، در تاریخ 19 تیر ماه 1364 با حضور سه گردان از لشکر 19 فجر و یک گروهان مامور همراه پشتیبانی توپ‌‌خانه و هوانیروز ارتش در منطقه‌ای به وسعت 30 کیلومتر مربع، با رمز « لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ. إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. یا امام صادق(ع)، الله اکبر» آغاز شد و علاوه بر انهدام بخشی از تسلیحات و ادوات حدود هفتصد نفر از نیروهای عراقی کشته و مجروح و تعدادی هم اسیر شدند.

 [2] منبع: رفاهیت، علیرضا؛ احمدی، حسین، تاریخ شفاهی دفاع مقدس روایت محمدنبی فرمانده لشکر 19 فجر،تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، 1402، ص 326.



 
تعداد بازدید: 590


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 129

ساعت شش صبح بود که دستور عقب‌نشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی می‌کند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچ‌گونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپی‌جی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.