توصیف، تبیین و تفسیر در تحقیقات تاریخی
دکتر حسین مفتخری(۱)
همانگونه که در یکی از شمارههای پیشین تاریخ و جغرافیا گفته شد (مفتخری 1387: ص 5)، دانش تاریخ به مانند بعضی از علوم اجتماعی دیگر جدیدالتأسیس نیست و همهی اصول و مبانی آن در دورهی معاصر شکل نگرفته و وارد فضای علمی ما نشده است. معرفت تاریخی به شکل سنتی خود در کشور ما موجود بود، ولی در دورهی معاصر تحت تأثیر بینشها، روشها و مکاتب تاریخنگاری نوین غربی نیز قرار گرفت. مواجههی روشها و نگرشهای دو پارادایم سنتی و مدرن، ترکیب نامتناجسی در تاریخنگاری ما خلق کرد که نتیجهی آن بحران روش در پژوهشهای تاریخی ما است. از این روی، هرگونه بحث پیرامون بحرانی که علم تاریخ در کشور ما با آن روبه روست، تا حد زیادی مستلزم کندوکاو در تحولاتی است که تاریخنگاری در غرب دوران مدرن سپری کرده است. علاوه بر این، تأثیرپذیری آگاهانه یا ناآگاهانه از مکاتب تاریخ نگاری غربی و ترویج و به کارگیری صحیح یا بعضاً ناشیانهی آنها معمولاً بدون توجه به اصول و مبانی آن مکاتب بوده است. به گونهای که اغلب بدون امعان نظر به این اصول، مبانی و ماهیت معرفت-شناختی و روش شناختی و نیز شرایط اجتماعی، تاریخی، پیدایش مکاتب فوق در تاریخنویسی ما به کار گرفته شده اند.
در عصر جدید، تاریخ نگاری در غرب، تحت تأثیر تحولاتی که در عرصه ی تاریخ نگری مورخان رخ داد، به تدربج وارد فضای دیگری شد. رشد تاریخنگاری در غرب و پیدایش روشهای تحقیق تاریخی نوین در درجهی اول مرهون چون و چرا در مباحث نظری تاریخ بود و بیشک یکی از راههای برون رفت از بحرانی که علم تاریخ در کشور ما با آن روبه روست، دامن زدن به اینگونه مباحث است. از سوی دیگر تاریخنگاری سنتی که بیشتر بر عاملیت افراد در رخدادهای تاریخی تأکید داشت، با چالشی بزرگ مواجه شده است که روشهای قدیمی نمی تواند از عهدهی آن برآید. درهم عجین شدن تاریخ با علوم گوناگون اجتماعی علاوه بر اینکه هویت مستقل و محض تاریخی را کم رنگ ساخته است و مطالعات بین رشتهای را میطلبد، ایجاب می کند مورخ با شناخت روشهای جدید، رویدادها را در بسترها و ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... مورد بحث قرار دهد. بی توجهی مورخین (یا حداقل کم توجهی ایشان) به لزوم بحثهای نظری به حدّی بوده که برخی فیلسوفان نه تنها تاریخ را در مقایسه با گفتمانهای همجوار، از لحاظ نظری عقبمانده میدانند (جنکینز 1384: ص 16)، بلکه وظیفهی خود را در بیدار کردن مورخان از خواب گردی های تجربی نشان می دانند و معتقدند «متخصصان تاریخ هنوز در خواب اند (جنکیز 1384، مقدمه ی آلان مانسلو، ص7) به طور عموم مورخانی که سخت کوشانه به کار تحقیق علمی مشغولاند. تا حد زیادی از مباحث نظری پرهیز میکنند. اما افراط در این زمینه و بهکارگیری مکانیکی و ناشیانهی دیدگاههای جدید نیز به «روشزدگی» میانجامد که متأسفانه گریبانگیر بعضی گروههای آموزشی و پایان نامههای دانشجویی است(۲).
یکی از مباحث بنیادین در روششناسی تاریخی که ارتباط وثیقی با روش تحقیق در تاریخ دارد، مقولهی «تبیین» است (نک: مفتخری، 1387: ص8). این مقوله ازجمله موضوعاتی است که در هر سه گونهی معرفت تاریخی (علم تاریخ، فلسفهی نظری تاریخ و فلسفهی علم تاریخ) به نوعی حضور دارد. مورخان نیاز به تبیین حوادث جزئی و پراکنده ی مربوط به گذشتهی انسانی دارند. فیلسوفان نظری تاریخ سعی در تبیین کلیت تاریخ نوع بشر دارند و فیلسوفان علم تاریخ نیز چیستی و ماهیت آن را در ذیل روششناسی، موضوع معرفتی درجه ی دوم ساختهاند. در مقالهی پیش رو، ضمن بیان تفاوتها و نسبت میان توصیف (که کار اول مورخان است)، تبیین و تفسیر، به ضرورت پرداختن مورخان به تبیین و انواع و اقسام آن و نیز تفاوت تبیینهای علوم تجربی و علوم اجتماعی ازجمله تاریخ اشاره شده است.
تبیین در تاریخ
چرا ساسانیان از اعراب مسلمان شکست خوردند؟ چرا امام حسین (ع) علیهالسلام قیام کرد؟ انقلاب مشروطه چرا رخ داد؟ چرا...؟
یکی از وظایف مورخان علاوه بر بیان «چیستی» رخدادهای تاریخی، توضیح «چرایی» و علت آن رخداد است. «تاریخی که تنها از رخدادهای تکرارناپذیر تألیف یافته باشد، وقایعنگاری صِرف خواهد بود.» (روشر، 1381:ص 163) مورخ باید به ما بگوید در گذشته دقیقاً «چه روی داده است». اما مطمئناً وظیفهی مورخ تنها این نیست که واقعیات را احرازکند، بلکه باید آنها را قابل فهم نیز بگرداند. از دیدگاه لوسین فور ( از بنیانگذاران مکتب آنال)، وظیفهی مورخ این نیست که رویدادهای تک افتاده را گِرد آورد و آنها را به صورت خام عرضه کند، بلکه باید همه را برحسب نیازهای کنونیاش سازمان دهد، آنگاه دست به توضیح ( تبیین) و تأویل آنها بزند. (مناف زاده، 1375ص 56) واقعهی تاریخی به خودی خود واقع و قائم نمیشود و مثل هر حادثی علّت میخواهد. تحقیق در علیت وقایع، تاریخ را از صورت نقل جزئیات بی ارتباط و عاری از انسجام بیرون میآورد. تاریخ وقتی تنها به سؤال «چونی» پاسخ دهد و به پرسش «چرایی» توجه نکند لطف و جاذبهای ندارد. (زرین کوب، 1379: ص 56) در این صورت مورخان می بایست به تبیین Explanation بپردازند.
تبیین پدیدهای درواقع نشان دادن این است که چرا این پدیده به آن حالت ویژهی خود وجود دارد. تبیین معمولاً پاسخی است به سؤالاتی که با «چرا» شروع میشوند. مثلاً در پاسخ به این سؤال که «چرا آب در هوای بیرون از اتاق یخ میبندد؟» میگوییم «زیرا که هوای بیرون به کمتر از صفر درجه رسیده است.» (نراقی، 1365:ص 7) با این وجود، مطابق پارهای نظریات، تاریخ علیالاصول عبارت است از بازگو کردن اعمال گذشته به گونهای که ما ازخلال آن نه تنها جریان وقایع، بلکه علت رخداد آن وقایع را هم بازمیشناسیم. (والش، 1363: 25) نیز تاریخ نمیتواند صرفاً به کشف حقایق بسنده کند و به نقد اسناد و مدارک تقلیل یابد، زیرا به محض اینکه در صدد برقرار ساختن مناسبات میان حوادث برآید، نوعی تفسیر (تبیین) پیش میآید. (فروند، 1362: ص 56)
در دیدگاه فوق، مرزی میان توصیف Description و تبیین وجود ندارد و توصیف دقیق به خودی خود شامل و حامل تبیین نیز هست. این دسته از مورخان و نظریه پردازان تاریخ معتقدند که مورخ هیچگاه چیزی را تبیین نمیکند، بلکه مورخ تنها موظف است به احراز «آنچه واقعاً اتفاق افتاده است» بپردازد. در این حالت مورخان نه فقط در پاسخ به پرسش «چرا» بلکه همچنین در پاسخ به پرسشهایی نظیر «چه»، «چگونه»، «چهموقع»، «کجا» و «چهکسی» نیز به نوعی، تبیین ارائه می دهند. گاهی موضوع تبیین چگونگی است، نه تبیین چرایی (استنفورد، 1382: 163). از نظر «دانیل لیتل» در تبیین یک پدیده یا رویداد علاوه بر پاسخ گویی به سؤال (سؤالات) از جنس «چرا» به سؤالات از جنس «چگونه» هم پاسخ میدهیم. (لیتل، 1373: ص6) اما عموم فیلسوفان ساحت توصیف و تبیین را از یکدیگر جدا دانسته اند. از نظر این گروه منظور از توصیف (تشریح) برخورد با پدیده در سطح است و هنگامی که واقعهای را آنطور که رخ داده عیناً وصف میکنیم، به حریم علیت راه نیافتهایم. (ساروخانی، 1375: ص 512) اینان یکی از مایههای اعتبار مورخان را علاوه بر توصیف، خلق و ارائه ی تبیینهای مناسب میدانند. «مورخان میتوانند دربارهی چیزهایی که واقعاً در گذشته رخ داده اند، شناخت ایجاد کند، اما بخش اعظم کار آنها معطوف تبیین وقایع و رخدادههاست» (نوذری، 1379: ص185)
توصیف و تبیین
اما توصیف چیست و نسبت آن با تبیین کدام است؟ توصیف بهمعنای بیان ویژگیها و اشتراکها و همانندیهای امر مورد مطالعه با دیگر امور است. درواقع توصیف، ویژگیها، حالات، علائم، خواص و دیگر متعلقات چیزی را که باید وصف شود، برمی شمارد تا تمایز آن چیز را از چیزهای دیگر روشن کند. بر این اساس شناخت در مرتبهی توصیف، مجموعهی نشانهها و گزارههایی است که می کوشند از «چیستی» یک چیز خبر دهند. اما تبیین یعنی آشکار نمودن چرایی یک چیز، نشان دادن علل پدیدار شدن آن و شرایط هستیاش.
در توصیف، شناخت به مثابه آینهای است که شی در آن، تنها بازنموده میشود. وظیفهی پژوهشگر تنها این است که آنچه را مییابد، ثبت کند. این مرتبه از شناخت سادهترین نوع شناخت است. در زبان عرفی، مراد از «شناخت» بیشتر همین معناست. هنگامیکه در گفت وگوهای عرفی، گفته میشود: «فلان امر را میشناسم» به این معناست که ویژگیها، همانندیها و اشتراکها و گاه سرگذشت آن را میدانم.
استاد ملکیان توصیف و تبیین را یک امر نسبی میداند. از نظر وی هر دانشی دارای قضایای توصیفی و تبیینی است. قضایای توصیفی میگویند: جهان اینگونه است لاغیر. اما قضایای تبیینی میگویند: جهاناینگونه است به این علت، نه به علت دیگری، مثلاً اگر گفتیم حسن خندید، این توصیفی است، اما اگر گفتیم حسن خندید چون حسین شکلک درآورد، تبیینی است، اما قضیهای میتواند نسبت به قضیهی دیگری توصیفی باشد و نسبت به قضیهی سومی تبیینی باشد. یعنی وقتی بر سر گزاره های توصیفی «چرا» آوردیم، از علت و تبیین آن سؤال کرده ایم. مثلاً این گزاره که «هر جسمی را حرارت بدهید حجمش بیشتر میشود» (غیر از استثناها) یک گزارهی توصیفی است. اگر از چرایی آن سؤال کردیم نیاز به تبیین پیدا میکند. اصولاً فرق عامی و دانشمند این است که دانشمند علت و چرایی آن را هم میداند. عوام توصیفها را می دانند اما تبیینها را خیر. مثلاً نمی دانند با افزایش دما فاصلهی ملکولها زیادتر میشود. پس هر تبیینی وقتی مطرح شد خود یک توصیف میشود و احتیاج به تبیین دیگر دارد. مثلاً در ادامه ممکن است سؤال شود چرا با افزایش دما فاصلهی ملکولها افزایش پیدا می کند؟ پس تبیین بودن و توصیف بودن، یک امر نسبی است نه مطلق. اینطور نیست که بعضی گزارهها فقط توصیف و برخی فقط تبیین باشند. بلکه هر گزارهای نسبت به گزارهی فروتر از خودش تبیین است و نسبت به گزارهی بالاتر از خودش توصیف. (ملکیان، 1380 ص276)
تبیین در لغت به معنای هویدا شدن، هویدا کردن، بیان کردن و آشکار ساختن است. پس در تبیین توصیف کم نمی شود، بلکه غنا مییابد. چیستی یک پدیدار با افزودن تعینات دیگری که چراییاش را توضیح میدهند، کامل می شود و با تبیین استقلال موضوع و عینیت آن به کمال میرسد. درواقع تبیین، پدیدار شدن و روشن شدن امور به هم پیچیده و درهم را موجب میشود. در معنای وسیع واژه، «تبیین عبارت است از این که پدیدههایی که قبلاً به عنوان امور مستقل از هم شناخته شده بودهاند، در ارتباط با یکدیگر قرار داده شوند و میان پدیدههایی که بیشتر مربوط به هم تلقی می شدهاند روابطی جدید درافکنده شود. (مردیها، 1382: ص 41) در تعریف دیگر، تبیین یعنی معنی کردن، یعنی پیچیدگی مسأله را آشکار کردن، یعنی جنبه ای از جوانب امر که مسأله را نامفهوم کرده است، زدودن و او را معلوم و عقل پسند و عقل پذیر کردن. (سروش، 1374: ص 78) در تبیین کردن حداقل دو کار مهم باید صورت بگیرد: نخست اینکه حادثه تعلیل شود، یعنی علت وقایع گفته شود. دوم اینکه ارتباط بین وقایع هم نشان داده شود. هنگامی که حوادث تبیین شد، ما ارتباطشان را حس میکنیم، آنها را از یک خانواده میدانیم و پراکندگی پیشین زدوده میشود. اگر این چنین شد، عقل از آن حیرت و تشویشی که داشته است، بیرون می آید و احساس میکند که بر آن حادثه چیرگی پیدا کرده است. درحالی که پیش از این، آن حادثه بر عقل ما چیره بود، یعنی عقل را به حیرت انداخته بود. (سروش، 1374: ص 79) در عین حال باید توجه داشت که چنین نیست که همواره مهمترین هدف تحقیق علمی (ازجمله در تاریخ) تبیین باشد. (لیتل، 1373: ص 14) مثلاً هدف متعارف بسیاری از تحقیقات تاریخی جز این نیست که نکتهای از نکات مغفول و مبهم تاریخ را معلوم کنند.
تفاوت تبیین در علوم طبیعی و علوم اجتماعی
تبیین یک پدیده (در علوم طبیعی) شناخت علل آن و همچنین جای دادن آن در پوشش قوانین کلی است که ماهیت آن را میرسانند. در این دسته از علوم منظور از تبیین یک پدیده، توضیح دربارهی علت وقوع یک واقعه و استنتاج آن طبق قواعد منطق قیاس از قوانین کلی است. بنابراین در جریان تبیین، اول یک واقعه وجود دارد که ما آنرا معلول می پنداریم و در پی یافتن علت هستیم و این علت را از قوانین کلیتر استنتاج میکنیم. (رفیع پور، 1380: ص113) در علوم طبیعی، علتیابی یا تبیین علّی راهی نسبتاً هموار در پیش دارد، چراکه در طبیعت اختیار و اراده جایی ندارد، اما در عرصهی اجتماع و تاریخ چنین نیست. عرصهی اجتماع و تاریخ حاصل برآورد رفتارها و کارهای آدمیانی است صاحب اختیار و اراده. روشن است که در این عرصه بی توجهی به عنصر اختیار و اراده و انسان را چونان ماشین، محکوم جبر علتها و رویدادهای از پیش اتفاق افتاده دیدن، ما را از رویدادها و حقیقت آن دور میسازد. «پدیدههای اجتماعی ، حاصل افعال آدمیان است و آدمیان هم فاعلانی هستند که ارزش، اعتقاد، هدف، معنی، امر و نهی و تردید بر افعالشان حکومت میکند. به عبارت دیگر، آدمیان، مخلوقاتی عالم و قاصدند که فعلشان مسبوق به دلیل و سنجش و عاقلانه است. قبول این معنی، مدلولات بسیار، برای علوم اجتماعی دارد. اول اینکه علت نظمهای اجتماعی، تفاوت نوعی با علت نظمهای طبیعی دارند. نظمهای طبیعی از اوصاف ثابت و عینی اشیاء به علاوه قوانین طبیعی حاکم بر آنها ناشی میشوند، درحالی که مبدأ نظمهای اجتماعی، قصد و آگاهی فاعلان است. دوم این که قاصدانه بودن پدیدههای اجتماعی، راه را بر نحوهای از تبیین در علوم اجتماعی میگشاید که در علوم طبیعی ممکن نیست. بسیاری از پدیدههای اجتماعی را در مقام تبیین، میتوان حاصل جمع افعال هدفدار افراد بسیار دانست. یعنی با دانستن اینکه آن افراد چه میخواهند، به چه باور دارند و از فعلشان برای تحصیل اغراض شان چه توقع دارند، میتوان به تبیین اثر جمعی آن افعال توفیق یافت». (لیتل، 1373: ص 63) پس چون انسان همواره در بند جبرهای طبیعی، تاریخی، فرهنگی، و... نیست و اراده و خواست او همیشه اثرگذار بر کنش و رفتار اجتماعی اوست، بنابراین در تبیین کنش و رفتار اجتماعی او میبایست همیشه چشمی به ارزشها، اندیشهها، هدفها و خواسته های او داشت و نمیتوان عمل اجتماعی را تنها در چهارچوب علّی، معلولی تبیین کرد.
تببین، تأویل، تفسیر
خصلتهای اصیل و ممتازکنندهی علوم تاریخی و اجتماعی عبارتند از: تفهمی بودن، تاریخی بودن، و ناظر بر فرهنگ بودن. علوم تاریخی و علوم اخلاقی به الگوی علوم طبیعی قابل تبدیل نیستند. هدف علوم تاریخی و اخلاقی تعیین کمّی پدیدهها نیست، بلکه دقیقاً فهم حوادث یعنی جست وجوی عناصری است که میتوانند ما را در فهم و درک انسان و دستاوردهای هنری و اجتماعی و دستاوردهای دیگر یاری کنند. (فروند، 1362: ص 58) تکیه بر فهم رفتار آدمی و تفهمی بودن علوماجتماعی و تاریخی راه را بر رویکردهای تفسیری Hermeneutical در علوم اجتماعی گشوده است. رویکردهایی که در پی تفسیر، تأویل و تفهم به جای تبیین یا در کنار آن هستند. از این منظر میان «تبیین» و «تأویل» و نیز «تفهم» گرچه مشترکاتی وجود دارد، اما مرادف قلمداد نمیشوند. زیرا «موضوع تبیین تعیین علل پدیده هاست و از این جهت شیوهای است برازنده ی علوم طبیعی یا علوم دیگر، هنگامی که این علوم بر حسب نوع روابط موضوع بررسی خود، روش طبیعی مذهبان را به کار میگیرند.» (ساروخانی، 1375: ص 513) اما مضمون تأویل و تفهم (درک) دارای محتوایی فراتر از تبیین است. تأویل کردن به معنای تبیین نمودن چیزی مبهم است با الفاظی روشن. شناخت رموز پدیدههایی است که درک-ناشدنی مینمایند، دادن معنایی محقق به واقعیاتی است که فاقد آن بودند. (ساروخانی، 1375: ص 511) «درویزن» نخستین کسی است که تبیین را با تفهم متقابل و اولی را خاص علوم طبیعی و دومی را خاص علوم مربوط به روح (یا ذهن) یا به تعبیر او علوم اخلاقی میداند. (فروند، 1362: ص 57) از نظر دیلتای ما طبیعت را نیز تبیین میکنیم، ولی حیات نفسانی را درمییابیم. (فروند، 1362: ص 80) در روش تبیینی کشف علل یک پدیده به منظور تبیین، پیشبینی و کنترل آن پدیده ی موردنظر است. اما در روش تفهمی درک و فهم معنای پنهان در پسِ پدیدههای قابل مشاهده دنبال میشود. مع-هذا «میان این دو روش حد و مرز کاملاً قاطعی وجود ندارد، بلکه فقط اختلاف درجه دیده میشود.» (ساروخانی، 1375: ص 511) در تبیین ما با متعلَّق شناسایی خود، پیوند درونی برقرار نمیکنیم. فهم، شرط لازم و بایستهی همدلی و پیوند درونی است. پزشک درد بیمارش را تبیین میکند، تا دارویی برای او تجویز کند، اما مادر بیمار، درد و رنج او را میفهمد و خود رنج میبرد. «تبیین، به دست دادن علل عام حادثهای از حوادث است در حالی که تفهم کشف معنای حادثهای یا فعلی است در زمینهی اجتماعی خاص. لذا هدف تحقیق اجتماعی عبارت است از بازسازی معنی و محتوای اعمال و نظمهای اجتماعی. به همین سبب این رویکرد، رویکردی معنی کاوانه است.» (لیتل، 1373: ص 113)
علت، دلیل
همانگونه که دیدیم علوم اجتماعی و انسانی عمدتاً علوم معناکاو هستند و علوم تجربی علت یاب. طبیعت گرایان تأکید داشتند رفتار آدمیان را باید از روی علل پیش بینی کرد و اینکه اجتماع پاره ای است از طبیعت و با همان روش که طبیعت را می شناسیم، به شناخت اجتماع هم نائل میشویم. در نقطهی مقابل تأویل گرایان آدمیان و اجتماع انسانی را تافتهی جدابافتهای دانسته اند که روش های شناخت خاص خود را دارد. این گروه به جای علت بر دلیل تکیه میکنند. در علت قصد و معنا و انگیزه مورد نظر نیست و رابطهی دو پدیده به صورت اجباری و اتوماتیک بر اساس قانونمندی بیان میشود.
اما در دلیل قصد و نیت و معنا مدّ نظر است. ریزش باران علت دارد، اما کشته شدن ابومسلم توسط منصور عباسی دلیل دارد. «هدف ناتورالیسم (یا پوزیتیویسم) علت یابی است و روشش عبارت است از مشاهده، آمارگیری، تدوین فرضیه و قانون و تست این قانونها و فرضیهها در مواجهه با واقعیات». (سروش، 1367: ص 56) فرق بین علت (Cause) و دلیل (Reason) عبارت از این است که علت، مؤثری است که موجودی را به نحو ناآگاه، آن هم به-نحو صددرصد و لایتخلف به واکنش وامیدارد؛ اما دلیل عبارت است از یک تصدیق آگاهانه در ذهن یک فرد عاقل و شاعر (باشعور) که او آن را برمیگیرد تا عاقلانه بر وفق آن عمل کند». (لیتل، 1373: ص 55) به عبارتی آدمیان از روی دلیل عمل می کنند و موجودات طبیعت از روی علت. رفتار طبیعت بیمعناست درحالی که رفتار آدمی معنیدار است. مثلاً دو نفر برمیخیزند. این دو برخاستن ممکن است دو معنا داشته باشد، یکی ممکن است برای احترام برخیزد، و دیگری برای اهانت. برخاستن همان برخاستن است اما چون حادثه باطن و درون دارد، برعکس پدیده های عالم طبیعت، دو معنی پیدا می کند و خلاصه فهم یک عمل انسانی مقدم است بر مشاهدهی آن. (لیتل، 1373: ص 58)
علت جنبه ی هستی شناختی دارد و جدای از عامل شناسایی (سوژه) وجود خارجی دارد. مثلاً «علت» آتش سوزی یک درخت میتواند نفت و کبریت و... باشد اما «دلیل» پدیدهای است که بر مدلول دلالت میکند و جنبهی معرفت شناختی دارد. دلیل توجیه واقعه یا حادثه در ذهن مخاطب است و وقتی بر وقوع حادثه یا واقعه ای تردید می شود، دلیل می آوریم. مثلاً دود را دلیل بر وقوع آتش ارائه می دهیم.
تبیینهای تاریخی
تبیینهای تاریخی از چه جنسی است؟ انواع آن کدام است و آیا تبیینهای تاریخی از همان نوع تبیینهایی است که در سایر علوم بهکار می رود؟ و اصولاً تبیین تاریخی باید دارای چه ملاک های منطقی باشد تا بتوان آن را تبیین مناسب و کارآمد دانست؟
از نظر پل ادواردز مسألهی ماهیت تبیین تاریخی به این معنای خاص، مسألهای نسبتاً جدید است. «در وهلهی نخست، مسائل روش شناختی از این دست تا قرن نوزدهم مورد پژوهش قرار نمیگرفت». (ادواردز، 1375: ص 34) همانگونه که دیدیم مسأله تبیین (به مانند عینیت) از مهم ترین مسائل و مبانی علم تاریخ به شمار میرود و همین امر به نوبهی خود موجب طرح مسأله ی تمایزات و تشابهات تبیین در تاریخ و تبیین در انواع دیگر علوم (به ویژه علوم طبیعی) شده است. با توجه به این موضوع، دو گروه در عرصهی روش شناسی تاریخی ظاهر شدند. گروهی که به وحدت روش شناختی قائلند و به تبیینهای مشترک میان علوم طبیعی و انسانی معتقدند (پوزیتیویست ها) و گروهی که به کثرت روش شناختی قائلند و تبیین مدّ نظر این گروه بیشتر عقلانی است. گروه سومی نیز به تبیینهای خاص تاریخی (روایتی ـ تکوینی) معتقدند. در کتب تاریخی عملاً مِیتوان به تمامی انواع تبیین برخورد. در نتیجه سؤالی که مطرح میشود این است که آیا تبیینی وجود دارد که مختص تاریخ باشد یا از ویژگی و جایگاه خاصی در تاریخ برخوردار باشد؟ پاسخهای فلاسفه به این سؤال متفاوت است و بر اساس همین پاسخهای متفاوت، حداقل به سه نوع تبیین از تاریخ برمی خوریم. تبیین قانونمند، تبیین عقلانی (استدلالی) و تبیین روایی. (نوذری، 1379: ص 36)
1ـ قانونیت باوری (مدل قانون فراگیر)
دیدگاه پوزیتیویستی دیدگاه مبتنی بر مدل قانون فراگیر است و تاریخ را در مقایسه با علوم طبیعی وامیرسد و تفسیر میکند. بنابراین دیدگاه، تبیین تاریخی همچون تبیین علمی مبتنی برقانون است یا حداقل اینگونه باید باشد. از بزرگ ترین پیروان این دیدگاه میتوان کارل پوپر را نام برد. از نظر وی درواقع تبیینی که مختص تاریخ باشد وجود ندارد. پوپر تبیینهای تاریخی مرسوم مورخین را طعن میکند و این برداشتها را بیهوده و بیاعتبار میداند. (ادواردز، 1375: صص 50ـ33؛ استنفورد، 1382: ص 161؛ نوذری، 1379: صص 43ـ38؛ خاتمی، 1379: صص 58ـ56) بنا بر قانونیت باوری توضیحی (تبیینی) که کارکرد پیش بینی را نداشته باشد، به عنوان توضیح (تبیین) پذیرفتنی نیست. (فی، 1381: ص 276) دیدگاه پوزیتیویستی تبیین با نام هایی چون مدل قانون فراگیر، تبیین های قانونمند (ادواردز، 1375: ص 36 و لیتل، 1373: ص 8)، نظریه ی «قانون فراگیر»، (نوذری، 1379: ص 38) نظریه ی «همپل و پوپر» (استنفورد، 1382: ص 207) و «قانونیت باوری» (فی، 1381: ص 270) شناخته شده است.
2ـ تأویل گرایی، تفسیرگرایی (تاریخیت باوری)، معناگرایی
دیدگاه دوم درباهی تبیین بر «درون فهمی» از یک لحاظ نقطهی مقابل دیدگاه اول است. زیرا به جای آنکه بر تشابه یا قیاس تاریخ و علم تأکید کند، بر تمایز آن دو از یکدیگر اصرار دارد. (ادواردز، 1375: صص 50ـ33و نوذری، 1379: صص 43ـ38 و استنفورد، 1382: ص232) عالمان علوم اجتماعی و مورخان لازم است کاری بکنند که همتایان آنها در علوم طبیعی لازم نیست آن کار را بکنند، و آن تأویل و تفسیر معنای رفتار و حاصل آن است که مشاهده میکنند». (فی، 1381: ص 242)
از چهرههای شاخص این دیدگاه می توان «کالینگ وود» و «درای» را نام برد. از دیدگاه ایشان یک واقعهی تاریخی هرگز صرفاً به مانند پدیدهی طبیعی نیست بلکه رویدادی است که تاریخگزار نه فقط ظاهر آن بلکه درون آن را نیز لحاظ میکند تا به اندیشههای درونی آن راه یابد. از این حیث، «تاریخ، تاریخ اندیشه است» و باید افعال افراد تاریخی را با توجه به اغراض و آمال و باورهای آنها توجیه نمود و هدف تاریخ نه کشف صِرف رویداد بلکه معلوم شدن اندیشهای است که در آن رویداد نهفته است. کشف آن اندیشه در حکم رویداد است. از نظر «کالینگ وود» مورخ باید اندیشه و فکر عامل را در ذهن خویش بازبیازماید. «بازاندیشیدن» به معنای کشف دلایل عامل برای عمل و رفتارکردن به همانگونهای است که عمل و رفتار کرده است. بدین ترتیب مورخان از معنای عمل پرده برمیدارند. (فی، 1381: ص 246)
دیدگاه فوق با اسامی مختلفی معرفی شده است. پل ادواردز تحت عنوان «ثنویت گرایان» (ادواردز، 1375: ص 38)، استنفورد تحت عنوان معناگرایی (استنفورد، 1382: ص 205) و تبیین عقلانی (استنفورد، 1382: ص 227)، اتکینسون، تحت عنوان تبیینهای عقلانی (نوذری، 1379: ص 39) دانیل لیتل تحت عنوان مدل عقلی ـ نیتی و مدل تفسیری (لیتل، 1373: ص 17) و بالاخره برایانفی تحت عنوان «تاریخیت باوری» (فی، 1381: ص 295) از آن یاد میکند. همچنین معناکاوی گاه در صورت نیت کاوی، گاه دلیل کاوی، گاه تبارکاوی، گاه قاعده کاوی ظاهر شده است. اما در همهی این معانی یک عنصر مشترک وجود دارد و آن این که افعال آدمی ظاهری دارد و باطنی و فهم برون از طریق فهم درون ممکن است نه بالعکس و به جای آنکه تبیین حادثه را از نظم قانونی بخواهیم، نظم بیرونی را باید بر حسب معنای درونی فهم کنیم. (لیتل، 1373: ص نوزده، پیشگفتار مترجم) از نظر برایان فی تاریخیت-باوری دیدگاهی است که میگوید چیستی موجودیتها یا وقایع اجتماعی در تاریخچهی آنها نهفته است به نحوی که برای فهم آنها باید تکوین و تحول آنها را درک کرد. واضحترین مثال و نمونهی توضیحات (تبیینهای) تاریخیت باورانه همان توضیحاتی (تبیینهایی) هستند که در تواریخ روایتی میآیند. این نوع از توضیح (تبیین) کلاً خصلت تکوینی دارد. (فی، 1381: ص 296)
تبیینهای روایتی، نقلی (تکوینی)
این دیدگاه مبتنی بر آن است که نوعی تبیین مبتنی بر نقل وجود دارد که مختص تاریخ است و این تبیین بر اساس نقل وقایع و لحاظ زمینهها صورت میگیرد. استنفورد تأکید میکند قوانین فراگیر چندان به درد مورخ نمی خورد، زیرا در اغلب موارد قادر به تبیین امر غیرعادی یا غیرمنتظره که دقیقاً همانچیز نامزد و نیازمند تبیین است، نیستند (استنفورد، 1382: ص 179) پل ادواردز نیز یادآور میشود که به نظر نمیرسد مورخان از مدل قانونفراگیر حمایت کنند، حتی بهعنوان یک کمال مطلوب فرضی. (ادواردز، 1375: ص 43) حوزه های علوم اجتماعی و تاریخ، به طور کلی نه پذیرای تبیینهای قانون محوری از نوع موردنظر پوپر هستند و نه نیازمند آنها. (استنفورد، 1382: ص 162)
مورخان نه به طبیعتی که تکرار شونده است، بلکه به اتفاقاتی که تنها یکبار رخ میدهند علاقمند هستند. مثلاً مورخان نه از انقلاب و تحول به طور عام، بلکه از انقلاب به طور خاص (انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب مشروطه و...) و تسلسل و به هم پیوستگی خاص شرایط و مقتضیات و شخصیتها بحث میکنند. چون رویدادها یگانه و منحصربه فرد هستند، نمیتوان آنها را بر اساس قوانین کلی تبیین نمود. (ادواردز، 1375: صص 36ـ35) از سوی دیگر تأویلگرایی (تبیین های عقلانی) نیز نه اینکه خطا باشد، بلکه یکسویه است (فی، 1381: ص 236) و کفایت نمی کند. مشکل جدی این نوع از تبیین آن است که گرچه تبیین اعمال افراد در تاریخ روشن و آشکار است، ولی موارد زیاد دیگری وجود دارند که نمیتوان به کمک این روش آنها را تبیین کرد، ازجمله میتوان به پیامدهای پیش بینی نشده و ناخواستهی اعمال و کنش های افراد اشاره کرد. (نوذری، 1379: ص 37)
درست است که علوم اجتماعی (و ازجمله تاریخ) نیازمند درک است، اما در عین حال نیازمند توضیح (تبیین) هم هست. تاریخ و علوم اجتماعی صرفاً شامل تأویل و تفسیر معنای پدیدههای تاریخی ـ اجتماعی نیست، بلکه همچنین شامل پرده برداشتن از علتها نیز هست. (فی، 1381: ص 237)
در این تلقی (تبیینهای نقلی ـ روایی) تاریخگزار، یک رویداد را جزئی از یک جریان تاریخی میبیند و می کوشد ارتباط میان آن رویداد و رویدادهای دیگر را بیابد و با کشف جایگاه این رویداد به علل آن می پردازد. روش تبیین تاریخی (نقلی) عبارت است از اینکه روابط یک رویداد مورد بحث را با سایر رویدادها ریشهیابی کنیم و روابط درونی و ذاتی میان آنها را کشف نماییم و جایگاه آن را در بستر تاریخ مشخص کنیم. (ادواردز، 1375: صص 50ـ33؛ استنفورد، 1382: ص 161؛ نوذری، 1379: صص 43ـ38؛ خاتمی، 1379: صص 58ـ56) در این نوع تبیین علتها جست وجو نمیشود و رویدادها صرفاً روایت میشوند. یک گزارش دقیق از چگونگی وقوع چیزها، چنانکه اوکشات دربارهی این نظریه میگوید، گزارشی است از چرایی وقوع آنها. (استنفورد، 1382: ص 231) این نوع از تبیین با تبیینهای تکوینیGenetic explanation مدنظر «برایان فِی» نزدیکی فراوانی دارد. به گفتهی وی توضیحات (تبیینهای) تکوینی روی همرفته در اکثر موارد صورتی روایی دارند و واقعهی E که باید توضیح (تبیین) داده شود به عنوان مرحلهی نهایی در توالی وقایعی که منجر به آن شدهاند عرضه میشود. یعنی این نوع توضیحات (تبیینهای) تکوینی ماجرایی را بازگو میکنند که از نقطهی A آغاز میشود به مراحل میانی (A به B ، B به C ، C بهD ) میرسد، و سرانجام به پایانش E میرسد. (فی، 1381: صص297ـ 296) به گفتهی «درای»، یک رویداد آنگاه تبیین میگردد که ما بتوانیم سیر حوادثی را که علت وقوع آن بوده است، پی گیری کنیم. (ادواردز، 1375: ص 42) بنابراین در مقابل دانشهای قانونمند یا تعمیمی Nomothetic تاریخ را دانشی تفریدیIdiographic میخوانند و اصول اساسی تبیین تاریخی را چنین برمیشمرند:
1ـ تاریخ فقط زندگینامهی امیران و پادشاهان نیست 2ـ پدیده ی تاریخی منحصربه فرد و تکرارناپذیر است 3ـ باید در شناخت علّی پدیدهی تاریخی بازسازی گذشته مورد توجه قرار گیرد 4ـ تبیین پدیدهی تاریخی باید با قرار دادن آن در زمینه یا بستر کل واقعیت صورت پذیرد. (ساروخانی، 1375: ص 516)
بالاخره پرسشی که مطرح میگردد این است که آیا اساساً تبیین کامل در تاریخ وجود دارد؟ از نظر استنفورد با اطمینان باید گفت پاسخ منفی است. زیرا اولاً در بیان مطالب تاریخی، نکات بسیار فراوانی است که میتوان میان راوی و شنوندهی آن را مسلم انگاشت و لذا تبیین و توضیح آن نهتنها سودی ندارد که موجب ملال و دلزدگی میگردد. و دوم این که همواره در رویدادهای تاریخی حتی مواردی که گزارش ها و شواهد بسیاری از آن در دست داریم؛ نسبت به بسیاری نکات جهل محض وجود دارد، به طوریکه پرده برداشتن از آن جهات ممکن است تبیین ما از آن رویداد را به طور کلی دگرگون سازد. به این ترتیب مورخ در تبیین هر رویداد نه تنها آنچه را موجب ملال است حفظ میکند، بلکه دائماً آنچه را نمی داند مستور میدارد. لذا تبیینهای تاریخی همواره جزئیاند. (استنفورد، 1382: ص 164)
در این راستا به قول استفورد می توانیم از شش خادم شریف استفاده کنیم:
شش خادم شریف دارم / آموختهاند مرا هرچه می دانم
نامشان باشد چه چرا و كِی/ و چگونه و کجا و کی (فی، 1381: ص 212)
تبیین «كِی» و «کجا» مسائل اندکی پیش میآورد. آنها معمولاً موضعهایی هستند در ارتباط با جایگاه فضایی یا زمانی چیزی. مثال: جنگ چالدران كِی و کجا اتفاق افتاد؟
تبیین که (چهکسی) وضع مشابهی دارد. مثال: فرماندهی ساسانیان در جنگ قادسیه چه کسی بود؟
تبیین (چه چیز) نقش مهم تری در تاریخ دارد. در تاریخ تبیین «چه» به اندازه ی تبیین «چرا» مهم و دشوار است. مثال: چه اتفاقاتی منجر به انقلاب مشروطه شد؟
اکنون به تبیین چرا و چگونه میپردازیم. خواهیم دید که آنچه این دو نوع تبیین دربرمیگیرند، عبارت است از درک جریان رویدادها. از دیدگاه «اوکشاتِ فیلسوف» تبیین چرا با تبیین چگونه ترکیب میشوند. ولی از نظر اکثر ما آن دو عین هم نیست. به نظر میرسد تبیین «چگونه» به چیزی بیش از نوعی روایت رویدادهای متوالی نیاز نداشته باشد. (فی، 1381: صص 214ـ212) اصولاً در پژوهشهای علوم انسانی علاوه بر پرسش از «چیستی» دو نوع پرسش کلیدی نیز مورد توجه محققان است. چرا و چگونه. به همین سان دو نوع پژوهش شکل میگیرد:
1ـ پژوهشهایی که به زیربناها و علل شکل گیری پدیدهها مربوط میشود
2ـ پژوهشهایی که به فرایند و روند پدیدهها توجه میکنند
هر دو نوع پژوهش به دو نوع مختلف کنجکاوی پاسخ میگویند. در اولی حوزهی علیت قویتر است و در دومی حوزهی فرایندی. علیت به چراهای وقوع یک رویداد می پردازد و چراها را از زوایای مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، بینالمللی، روانی مورد مطالعه قرار میدهد. مثلاً تحقیق علّی پیرامون جنگ ایران و عراق آن است که به چراهای شروع جنگ در تاریخ 31 شهریور 59 پرداخته شود و تحقیق فرایندی به تحولات 8 سال جنگ توجه میکند. حوزهی علیت مانند فهم ریشهی یک درخت است و میدان فرایند شبیه ساقه و شاخههای آن درخت (سریع القلم، 1387)
اقسام تبیین
علاوه بر تقسیمات فوق تبیین را تقسیمات دیگری نیز هست، هرچند اتفاق نظری در انواع و اقسام آن وجود ندارد. ازجمله برخی انواع تبیین را عبارت از تبیین علمی Scientific Explanation ، تبیین علّیCausal Explanation ، تبیین کارکردیFunctional Explanation ، تبیین دایرهای یا دورانی، تبیین عامیانه، تبیین سفسطه آمیز و تبیین قیاسی میدانند. (ساروخانی، 1375: صص 518ـ513)
تبیین علمی در برابر تبیین عامیانه، خرافی و قالبی قرار میگیرد. بر اساس تبیین علمی: الف ـ هر پدیدهی اجتماعی را علل و عواملی است؛ ب ـ این علل و عوامل باید در بطن جامعه جست وجو شوند؛ ج ـ این علل و عوامل قابل شناخت است. دـ راه شناخت آنان نیز روی نمودن به آنان با دیدی واقع بینانه است. (ساروخانی، 1375: همان)
در این تعریف، تبیین تاریخی در مقابل تبیینهای قانونمند و تعمیمی قرار میگیرد. زیرا دانش تاریخی موردی یا منفرد است و در اصطلاح بدان غیرتعمیمی یا تفریدی Idiographic اطلاق میشود. منظور از تبیین قیاسی نیز تبیین رفتار انسانها یا پدیدههای اجتماعی با استناد به قوانین کلی و عام است که بدان تبیین کلی General Explanation نیز گفته میشود. (ساروخانی، 1375: همان)
بیشتر محققین تبیینها را ابتدا در دو نوع علّی و تفسیری که هرکدام خود انواع دارند، تقسیم میکنند. «میراثی که از عالمان علم الاجتماع اینک به جا مانده است دو گونه علم الاجتماع متمایز است: یکی تبیینی (علتکاو) و دیگری تفسیری (معناکاو) (لیتل، 1373: ص بیست و یک، پیشگفتار مترجم). از نظر استنفورد تبیین در تاریخ به دوشکل صورت میگیرد:
علّی و تفسیری. یکی چرایی را تبیین میکند، دیگری چگونگی را. برای مثال در مورد انقلاب فرانسه تبیین علّی معطوف است به رویدادها و شرایط مقدم بر انقلاب: سلطهی اشرافیت، آراء و اندیشههای اصحاب دایره المعارف، ورشکستگی سلطنت و... رهیافت تفسیری هم تبیین میکند که این انقلاب چه بود. آیا پیروزی بورژوازی بود (مارکس) یا پیروزی مردم (میشله)، آیا مرگ فئودالیسم بود یا حکومت مطلقه، آیا تداوم رژیم کهن بود (دوتوکویل) یا، چنانکه انقلابیون باور داشتند، زایش عصری جدید؟ (استنفورد، 1382: ص 227)
پاسخ به سؤالات چرادار، اغلب صورت تبیین علّی (تعلیل) به خود می گیرند. (لیتل، 1373: ص 6) باید یادآور شد که دو نوع تبیین علّی و تفسیری مانعۀ-الجمع نیستند بلکه مکمل یکدیگرند. مورخان به ندرت دربارهی الگوی علت واحد/معلول واحد میاندیشند. (استنفورد، 1382: ص 151) پیش از تلاش برای تبیین چرایی، کاملاً معقول و مناسب است بدانیم که آنچه باید تبیین شود چیست. نوع تبیینی که محور کار قرار میدهیم تا حدودی به مسأله ی پژوهش بستگی دارد. (استنفورد، 1382: ص 228) مفهوم علت در تاریخ شاید به برخی بحثهای بسیار بغرنج منجر شود. پس نویسندگانی که میخواهند این مفهوم را به کار ببرند نخست باید برای خود و خوانندگان خود روشن کنند که چه معنایی از این مفهوم را در ذهن دارند. (همان، ص 159)
علت ممکن است انسانی یا طبیعی، یا اغلب (به ویژه در تاریخ) ترکیبی از آن دو باشد. مثلاً علت مرگ ناشی از مسمومیت فلان آقا، شاید انگیزهی قاتل یا ماهیت سم یا هر دو باشد، قاضی احتمالاً به علت نخست و شیمیدان به علت دوم علاقمند خواهد بود. (همان، صص 157ـ156)
دانیل لیتل اشکال مختلف استدلال علّی و طرق مختلف کشف و تحکیم روابط علّی را عبارت از روش نمونه پژوهشی Case_ Study method روش تطبیقی Comparative Method، و روشهای اتفاق و اختلاف جان استوارت میل میداند. (لیتل، 1373: ص 40) وی همچنین تبیین علّی را شامل انواع تبیینهای ساختاری، کارکردی، آماری، مادی ـ معیشتی (ماتریالیستی) می داند. (همان، ص 5) اما پارهای دیگر از محققین تبیینهای کارکردی و ساختاری را نه زیرمجموعهی تبیینهای علّی بلکه در کنار آن قرار میدهند.
تببینهای کارکردی
تبیین کارکردی یک پدیده را بر حسب پیامدهای آن (سهم و نقشی که در پایداری جامعه چونان یک کل دارد) تبیین میکند. دانیل لیتل تبیینهای کارکردی را نوعی از تبیین علّی میداند. (همان، ص 7) اما از نظر دورکیم تبیین کارکردی در برابر تبیین علّی قرار میگیرد. به نظر دورکیم، نباید علل فاعلی پدیده و کارکردها یا سودمندیهای آن را یکی دانست. (ساروخانی، 1375: ص 514) از دیدگاه کارکردگرایی هر پدیدهای وظیفهی خاصی را در منظومهای که به آن تعلق دارد، برآورده میکند. مثلاً در تبیین اینکه چرا در بدن انسان قلب وجود دارد؟ میگویند زیرا که عمل گردش خون را انجام میدهد. الگوی کارکردگرا جامعه را همچون یک کل تلقی میکند که از جهاتی شبیه یک اندام است، با درک اجتماع به عنوان یک مجموعه، تبیین کارکردی عبارت از تشخیص فایده هر جزء برای مجموعه و نیازی است که از آن بر طرف میکند. (مردیها، 1382: ص 52)
تبیینهای ساختاری
ساختار عبارت است از رابطه ی میان بخشها و کلها، ولی نه هر رابطهای، بلکه رابطهای که ویژگی کل را تعیین میکند. (استنفورد، 1382: ص 190) الگوی ساختارگرا تبیین یک سیستم را در ساختار نهفتهی آن جست وجو میکند تا از طریق دستیابی به فرمول کلی ساختار، اجزا را تفسیر کند. (مردیها، 1382: ص 45) واژهی ساختار گاهی به رابطه اطلاق میشود و گاهی در مورد کل به کار میرود. بنابراین پیوندهای خونی و ازدواج در یک جامعه ساختار خویشاوندی نامیده میشوند (استنفورد، 1382: ص 190) در علوم اجتماعی مفهوم ساختار تا حدودی جایگزین مفهوم قانون شده است... ولی خطرناک خواهد بود اگر تصور کنیم که ساختارها از سنخ قوانین طبیعی است زیرا برخلاف قوانین، ساختارها پیشبینی کنندهی رفتار فردی نیستند. (همان، صص 192ـ 190)
تفاوت میان تحلیل ساختاری و تحلیل کارکردی این است که در اولی ساختار کل است که جزء را تبیین میکند، درحالی که در دومی کارکرد جزء در کل است که جزء راتبیین میکند. تفاوت میان تبیین علّی و تبیین کارکردی نیز این است که در اولی پدیده مورد بررسی به عوامل مقدم بر آن ارجاع میشود اما دومی به پدیدههای مؤخر بر آن نسبت داده میشود. زیرا یکی علتگرا و دیگری غایتگراست. (مردیها، 1382: ص 52) مثلاً در پاسخ به سؤال چرا در ایران انقلاب رخ داد؟ اگر به علل و زمینهها (استبداد، فقدان آزادی، فاصلهی طبقاتی و...) اشاره کنیم، تبیین از نوع علّی انجام دادهایم؛ اما اگر به اهداف، پیامدها، غایات (مثلاً برای بهبود وضع مردم یا اجرای عدالت...) اشاره نماییم تبیینی کارکردی ارائه دادهایم. در عین حال باید به خاطر داشت که بسیاری از معرفت شناسان علوم اجتماعی، تبیین ساختاری و کارکردی را به تبیین علّی تحویل میکنند.
خاتمه
حتی اگر با آن گروه از روش شناسان همراه نباشیم که مرزی میان توصیف و تبیین قائل نیستند و می گویند توصیف دقیق به خودی خود شامل و حامل تبیین نیز هست (که حداقل در مواردی حقیقتاً این گونه است) و اضافه می کنند که مورخ تنها موظف است به احراز آنچه واقعاً اتفاق افتاده است بپردازد، باید اقرار کنیم که توصیف دقیق از یک پدیده، اولین گام برای رسیدن به دانش قابل اتکاء نسبت بدان پدیده است. و به کسانی که تاریخ توصیفی را به بهانه ی نوشتن تاریخ تحلیلی ـ تعلیلی مورد حمله قرار می دهند باید خاطرنشان ساخت که به قول دانیل لیتل چنین نیست که همواره مهم ترین هدف تحقیق علمی (ازجمله در تاریخ) تبیین باشد. هدف متعارف بسیاری از تحقیقات تاریخی جز این نیست که نکته ای از نکات مغفول و مبهم تاریخی را معلوم کنند. هرچند واقفیم که توصیف فارغ از تفسیر امری محال است، و هر توصیفی مسبوق و مصبوق به تفسیری است در هرحالت، وظیفه ی اول مورخین ارائه ی توصیف حتی المقدور منقّح و معتبر از واقعه ی تاریخی مورد نظر است و در صورت لزوم به صورت همگام یا در گام بعدی تبیین و تفسیر توأمان آن رویداد وظیفه ی تکمیلی اوست. در تحقیقات تاریخی نیز عملاً به ترکیبی از توصیف، تبیین و تفسیر برمی خوریم. بنابراین هر مورخی به مقتضای نوع موضوع، سؤالات و نیز منظری که به واقعه می نگرد از روش توصیفی یا توصیفی ـ تبیینی (تفسیری) استفاده می کند. چه بسا یک گزارش توصیفی دقیق در پاره ای مواقع نیاز پژوهشی ما را مرتفع سازد. بنابراین انعطاف در انتخاب روش متناسب با نوع موضوع، سؤالات و منظر دید مورخ و پرهیز از غوطه ور شدن در دگماتیسم روشی که نهایتاً به پدیده ی «روش زدگی» منجر می شود از الزامات کار تاریخ ورزی است.
پی نوشت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تربیت معلم
(۲) برای مثال، در بعضی گروه های آموزشی تاریخ، مدت زمانی که دانشجو صرف تنظیم و تصویب پروپوزال می کند، برابر یا حتی بیشتر از مدت زمانی است که صرف نگارش پایان نامه می-نماید. یا اصرار دائمی در به کارگیری چهارچوب نظری تحقیق در پاره ای موارد، به خلق آثاری دیدنی (و نه خواندنی) منجر می شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
1. ادواردز، پل (1375)؛ فلسفه ی تاریخ، ترجمه ی بهزاد سالکی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
2. استنفورد، مایکل (1382)؛ درآمدی بر فلسفه ی تاریخ؛ ترجمه ی احمد گل محمدی، تهران، نشر نی.
3. جنکینز، کیت (1384)؛ بازاندیشی تاریخ؛ ترجمه ی ساغر صادقیان، تهران، نشر مرکز.
4. خاتمی، محمود (1379)؛ «تبیین تاریخی»، مجله ی نامه ی فرهنگ، شماره ی 35، بهار.
5. رفیع پور، فرامرز (1380)؛ کندوکاوها و پنداشته ها، مقدمه ای بر روش شناخت جامعه و تحقیقات اجتماعی، تهران، شرکت سهامی انتشار.
6. روشر، نیکولاس (1381)، «آیا تبیین های تاریخی متفاوتند؟» ترجمه ی عباس بخشی پور رودسری، مجله ی حوزه و دانشگاه، سال هشتم، شماره ی 33، زمستان.
7. زرین کوب، عبدالحسین (1379)؛ نقش بر آب؛ تهران، انتشارات سخن.
8. ساروخانی، باقر (1375)؛ روش های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
9. سروش، عبدالکریم (1367)، «علت و دلیل در علوم اجتماعی»؛ مجله ی نامه ی علوم اجتماعی، دوره ی جدید، شماره ی1، جلد اول، پاییز.
10. سروش، عبدالکریم (1374)؛ درس هایی در فلسفه ی علم الاجتماع (روش تفسیر در علوم اجتماعی)، تهران، نشر نی.
11. سریع القلم، محمود (1387)؛ روش تحقیق در علوم سیاسی، تهران، فرزان روز.
12. فروند، ژولین (1362)؛ آراء و نظریه ها در علوم انسانی، ترجمه ی دکتر علی محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
13. فِی، برایان (1381)؛ فلسفه ی امروزین علوم اجتماعی؛ ترجمه ی خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو.
14. لیتل، دانیل (1373)؛ تبیین در علوم اجتماعی (درآمدی به فلسفه ی علم الاجتماع)، ترجمه ی عبدالکریم سروش، تهران، مؤسسه ی فرهنگی صراط.
15. مردیها، مرتضی (1382)؛ فضیلت عدم قطعیت، تهران، طرح نو.
16. مفتخری، حسین (1387)؛ پارادایم های روش شناختی مؤثر بر پژوهش های تاریخی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره ی 122.
17. ملکیان، مصطفی (1380)؛ «روش شناسی در علوم سیاسی»، فصلنامه ی علوم سیاسی، شماره ی 14، تابستان.
18. مناف زاده، علیرضا (1375)؛ «سرچشمه های تحولی شگرف در شیوه ی تاریخ نگاری درباره ی مکتب آنال»، مجله ی نگاه نو، شماره ی 28، اردی بهشت.
19. نراقی، یوسف (1365) روش شناسی علوم اجتماعی، تهران، شرکت سهامی انتشار.
20. نوذری، حسینعلی (1379) (ترجمه و تدوین)؛ فلسفه ی تاریخ، روش شناسی و تاریخ نگاری؛ تهران، طرح نو.
21. والش، اچ. دبلیو (1363)؛ مقدمه ای بر فلسفه ی تاریخ، ترجمه ی ضیاءالدین علایی طباطبایی، تهران، امیرکبیر.
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 146تیر89
تعداد بازدید: 23927








آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 10
دوستانم یکییکی میرفتند. باید من هم برمیگشتم. نمیشد در تهران ماند و خبر پرواز را شنید. هفتم تیر 1363 به طرف دوکوهه حرکت کردم. رفتم تخریب. نیرو نمیپذیرفتند. رفتم واحد بهداری «مولایی» آنجا بود. خیلی خوشحال شد دو ـ سه روز با آنها بودم که گردان «کمیل» در شلمچه احتیاج به یک امدادگر پیدا کرد. من انتخاب نشدم تا اینکه گردان «انصار رسول» امدادگر خواست، من رفتم. رفتم به جایی که گرما مغز را میجوشاند.






