سایت تاریخ شفاهی برای آشنایی بیشتر با مشکلات و چالشهای تولید آثار تاریخ شفاهی یا خاطرات، با برخی صاحبنظران و فعالان این حوزه گفتوگوهایی انجام داده است که در قالب یادداشتهای کوتاه تقدیم مخاطبان خواهد شد. حفظ حریم خصوصی مصاحبهشونده از وظایف مصاحبهکننده تاریخ شفاهی است. حریم خصوصی در تاریخ شفاهی مرز و فاصله احترامآمیز بین هر فرد و محفوظات ذهنی است.
دریادار؛ ناصر سرنوشت، مهمان دویست و سیامین برنامه شب خاطره (آذر 1391) بود. او درباره سیادت دریایی در دوران دفاع مقدس و ایثار نیروی دریایی ارتش خاطره گفت. او گفت: «همانا خداوند دریا را به فرمان شما درآورد. دریا برای این به وجود آمد که ما از آن بهره بگیریم. 8 سال دفاع مقدس در آبهای نیلگون خلیج فارس به ما آموخت که راه امرار معاش و بقای ما دریاست.
به گزارش سایت تاریخ شفاهی، دکتر مرتضی رسولیپور در قالب چهار جلسه برخط، مقوله «تدوین در تاریخ شفاهی» را به همت انجمن ایرانی تاریخ، در نیمه دوم مرداد تشریح کرد. در ادامه، گزیدهای از این تدریس، بازگو خواهد شد. او با تأکید بر لزوم آشنایی با پیشینه تدوین در تاریخنگاری گفت: «خروجی آنچه تاکنون در ایران در زمینه تاریخ شفاهی انجام شده، کمتر شفاهی بوده است. یعنی امرِ شفاهیت در مجموعه فعالیتهای تاریخ شفاهی، کامل نیست و خروجی تاریخ شفاهی، مکتوب است.»
در کنار مهدی به عنوان جوانی انقلابی، همانطور که قبلاً گفتم، روحانی سیّدی هم در نورآباد بود که طبق اصول امنیتی گروه، باید با احتیاط به او نزدیک میشدیم تا هویتش را معلوم کنیم. حاج موسی رضازاده، از مغازهداران بومی نورآباد، که قبلاً با او آشنا شده بودیم و با گروهمان همکاری میکرد را مأمور کردیم ته و توی قضیه را در بیاورد که این روحانی کیست؟ از کجا آمده؟
شبِ عملیات فتحالمبین با شلیک اولین گلوله از داخل تانک بیرون پریدم و با تفنگ خودم به طرف نیروهای شما فرار کردم. مسافت زیادی را دویده بودم که به چند نفر از سربازان شما برخورد کردم و دستهایم را بالا بردم. سربازها به تصور این که من افسر هستم چند شهید ایرانی را نشان دادند و گفتند «تو اینها را شهید کردهای.» من قسم خوردم که خودم به طرف شما آمدم و سرباز احتیاط هستم.
نصرالله فتحیان؛ مسئول بهداری رزمی جنوب، در دوران دفاع مقدس بود که روایتهای خود را از زمان تولد تا فرماندهی در کتاب «بهداری رزمی» آورده است. این کتاب، حاصلِ 60 ساعت مصاحبه سردار علیاصغر ملا با فتحیان است که در 13 فصل و 26 گفتوگوی موضوعمحور و دارای سیر زمانی، توسط عباس حیدری مقدم آرانی تدوین شده است. در تدوین کتاب، سؤالهای مصاحبه حفظ شده است.
در هفده شهریور، نیروها اکثراً تمارض کرده و در حکومت نظامی شرکت نکرده بودند. من فرمانده گردانی را سراغ دارم که از مراغه به تهران آمده بود، بعد به شهر ری و خانه خواهرش رفته بود. خواهرش گفته بود برای چه به تهران آمدهای؟ گفته بود من در حکومت نظامی فرمانده گردان هستم، خواهرش گفته بود تو آمدهای مردم را بکشی و حالا آمدهای خانه من که به تو ناهار بدهم؟ در آستانه در، یک مناظره عجیبی بین این خواهر و برادر ایجاد میشود که من هر وقت یادم میآید، بیاختیار گریهام میگیرد. ایشان قسم میخورد که من آمدهام یک گردان را در اختیار مردم قرار بدهم. نمیگذارم این گردان را به مردم تیراندازی کند.
جواد علیگلی، رزمنده و مداح دوران دفاع مقدس، مهمان دویست و سیامین برنامه شب خاطره (آذر 1391) بود. او درباره عزاداری محرم در جبهه خاطره گفت. او گفت: «بیشتر رزمندگان، دوست داشتند ایام محرم را در شهر و محل خود باشند. مداحان هم میخواستند به هیئت خودشان بروند. معمولاً مداح هم کم داشتیم. یک سال در دوکوهه از تهران کُتَل و پارچه مشکی گرفتیم. روی آنها یا حسین(ع) و یا ابوالفضل(ع) نوشتیم. همه گردانها سعی میکردند اقامه عزا داشته باشند که این خلأ، باعث نشود همه برای عزاداری مرخصی بگیرند.»
راوی سوم برنامه، عباس ابراهیمی در ابتدای سخنان خود گفت: 1359 به جبهه اعزام شدم. دو سال به عنوان دیدهبان خدمت میکردم. در یک عملیات برونمرزی، نزدیک شهر خانقین موقعیت ِما، لو رفت. بعد از شهادت دوست بسیار عزیزم محمد مؤمنی که بچه راوند کاشان بود و مجروحشدنِ خودم، به اسارت نیروهای عراقی درآمدم. ما را به بیمارستان نیروی هوایی بردند. 50-60 نفر از بچههای عملیات محرم آنجا بودند. همه بسیجی بودند و من تنها سرباز آنجا بودم. احمد پاکار از بچههای اصفهان بود. او یکتنه در بیمارستان به بچهها رسیدگی میکرد. خونِ زیادی از کمرم رفته بود؛ به همین دلیل لباسم را درآورده و لباس سبز عراقی تنم کرده بودند.
شبِ عملیات فتحالمبین با شلیک اولین گلوله از داخل تانک بیرون پریدم و با تفنگ خودم به طرف نیروهای شما فرار کردم. مسافت زیادی را دویده بودم که به چند نفر از سربازان شما برخورد کردم و دستهایم را بالا بردم. سربازها به تصور این که من افسر هستم چند شهید ایرانی را نشان دادند و گفتند «تو اینها را شهید کردهای.» من قسم خوردم که خودم به طرف شما آمدم و سرباز احتیاط هستم.