دکتر ابوالفضل حسنآبادی، در گفتوگو با سایت تاریخ شفاهی ایران با موضوع آموزش معتقد است، آموزشهای تاریخ شفاهی، همیشه کارگاهی و تجربیاند. گاهی برای دوره کوتاه، مدرک هم تعریف شده است. اما تجربه بیستساله آموزش تاریخ شفاهی نشان میدهد، گذراندن دوره کارگاهی با آموزش کوتاهمدت، تنها برای آشنایی با حوزه تاریخ شفاهی کفایت میکند و منجر به تعمیق اطلاعات نمیشود.
یکی از تفاوتهای اصلی تاریخ شفاهی با تاریخ مکتوب این است که در تاریخ شفاهی، روحِ حاکم بر حادثه نقل میشود. به عبارت دیگر تاریخ شفاهی بیش از اینکه به کالبدِ واقعه بپردازد، روحِ واقعه را بیان میکند. در تاریخ شفاهی به جزئیات مسئله پرداخته میشود و این جزئیات را هر کسی از زاویه نگاه خود بیان میکند. مشاهده واقعه از زوایای مختلف ممکن است دراثر نوع نگاه فکری انسانها به یک واقعه باشد.
شما حساب کنید. یک بسیجی اسیر دوازده سیزده ساله، در پشت جبهه دشمن، در کنار مقر فرمانده تیپ، چنان جسارتی دارد. مگر میشود با او در خط مقدم روبهرو شد و شکستش داد؟ نیروهای ارتش و سپاهی و بسیجی شما از امدادهای الهی برخوردارند. هیچ نیروی نظامی قدرت مقابله با نظامیان شما را ندارد. من میگویم ملت ایران قدر این امدادها را بدانند و قدر نیروهای نظامی خودشان را بدانند. نیروهای اسلام تا حد توصیفناپذیری مقاومند و تا آخرین لحظات مبارزه میکنند. این سرسختی را در چند جبهه دیگر مشاهده کردم.
در تاریخ شفاهی، محدود به اظهارات یک شخص هستیم. بنابراین نمیتوانیم از این محدوده خارج شویم، اِعمال سلیقه و ایجاد تفنن کنیم و سبک مصاحبهشونده را تغییر دهیم. به همین دلیل است که هر مصاحبه، ضابطه خاص خود را دارد. نمیتوان ویرایش محتوایی همه مصاحبهها را مثل هم انجام داد.
مرحوم مهدی مهدوینژاد از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از بنیانگذاران تیپ 12 قائم(عج) استان سمنان بود. او فرماندهی تیپ 18 الغدیر، لشکر 30 قدس گیلان، لشکر 17 علیبنابیطالب(ع) را نیز در کارنامه خود دارد. کتاب «سرو قومِس» شامل 14 جلسه گفتوگو با اوست. طرح جلد کتاب، همانند سایر کتابهای تاریخ شفاهی دفاع مقدس که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر میشود، از یک نمونه یکسان پیروی کرده و تنها عنوان و رنگ جلد، متفاوت است.
مهدی قادری، دوست شهید علیاکبر وهاج، مهمان دویستوسیودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره آشنایی و همکاری با شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «آشنایی من با شهید وهاج به اواخر 1355 باز میگردد. منزل ما یکی از پایگاههای تکثیر اعلامیه بود. چند دستگاه کپی و یک دستگاه تایپ داشتیم که خواهرم تایپ اعلامیهها را انجام میداد. من و خود شهید و جناب قدسیپور، تکثیر و توزیع را به عهده داشتیم.
اوایلِ انقلاب، در مسجد قبا درباره حکومت اسلامی سخنرانی میکردم و عده زیادی در جلساتِ سخنرانی شرکت میکردند. روزی جمعی از خانمها از نازیآباد تهران برای شرکت در جلسه سخنرانی به مسجد قبا آمدند که در میان آنها تعدادی از خانواده شهدا نیز بودند و به من گفتند: «ما از اینکه شهید نشدهایم ناراحتیم و تصمیم گرفتهایم طلا، جواهرات و وسایل زینتی خود را به حضرت امام تقدیم کنیم تا برای پیشبرد اهداف انقلاب هزینه شود.»
نشست نقد و بررسی کتاب «دانش در مصاف»؛ تاریخ شفاهیِ حضور جهاد دانشگاهی در دوران دفاع مقدس، دوشنبه 23 مهر 1403 با حضور حجتالاسلام سعید فخرزاده، دکتر خسرو قبادی و دکتر سید حمیدرضا رئوف، در مرکز فرهنگی دکتر کاظمی آشتیانی؛ وابسته به سازمان جهاد دانشگاهی تهران برگزار خواهد شد.
داشتم به آن بسیجی کوچولو نگاه میکردم که دیدم او از جمع دوستانش جدا شد و به طرف یک نفربر که در چند متری آنها پارک شده و دریچه آن باز بود رفت. وقتی کنار نفربر رسید دست در جیب گشادش کرد و با زحمت، نارنجکی بیرون آورد. میخواستم بلند شوم و داد و فریاد به راه بیندازم تا جلوی او را بگیرند ولی اصلاً قدرتِ تکان خوردن نداشتم. حیرتزده نگاه میکردم که این بسیجی کوچک چکار میکند. بسیجی با حوصله و دقت ضامن نارنجک را کشید و آن را از دریچه بالا داخل نفربر انداخت. با سرعت به طرف دوستان خود دوید و همه روی زمین دراز کشیدند.
شما حساب کنید. یک بسیجی اسیر دوازده سیزده ساله، در پشت جبهه دشمن، در کنار مقر فرمانده تیپ، چنان جسارتی دارد. مگر میشود با او در خط مقدم روبهرو شد و شکستش داد؟ نیروهای ارتش و سپاهی و بسیجی شما از امدادهای الهی برخوردارند. هیچ نیروی نظامی قدرت مقابله با نظامیان شما را ندارد. من میگویم ملت ایران قدر این امدادها را بدانند و قدر نیروهای نظامی خودشان را بدانند. نیروهای اسلام تا حد توصیفناپذیری مقاومند و تا آخرین لحظات مبارزه میکنند. این سرسختی را در چند جبهه دیگر مشاهده کردم.