چریک پاک‌باخته و دلباخته به اسلام و امام‌خمینی

نقش تاریخ شفاهی در ساخت مستند زندگانی شهید محمود کاوه، فرمانده تیپ ویژه شهدا

جعفر گلشن روغنی

27 دی 1399


شهید محمود کاوه فرمانده تیپ ویژه شهدا از جمله فرماندهانی است که تاکنون نوشته‌های بسیاری درباره‌اش به رشته تحریر درآمده است؛ اما در دنیای تصویر چندان به روایت زندگانی وی از تولد تا شهادت توجهی نشده است. آقای علی حمید در ساخت یکی از قسمتهای مجموعه مستندهای «فرماندهان» به وی توجه کرده و احوال او را در قالب ۲۵ دقیقه روایت کرده ‌است. او با بهره‌گیری از تصاویر اندک به جای مانده از شهید کاوه و تعدادی عکس، جایگاه و فعالیت‌های او را در دوران جنگ تحمیلی بازگو کرده است، اما آنچه که بیش از هرچیز نَُمود دارد و قابل تأمل است حجم فراوان تصاویری است که از مصاحبه با یکی از هم‌رزمان او در این فیلم قرار گرفته است. در واقع حمید در مقام کارگردان، این مستند را بر مبنای تاریخ شفاهی استوار ساخته است. هرچند گوینده متن آقای محمدحسین محمودیان آن را روایت می‌کند و اطلاعات بسیاری به مخاطب منتقل می‌نماید، اما بی‌تردید نمی‌توان نقش گفته‌های آقای مجید ایافت هم‌رزم شهید کاوه را در این مستند نادیده گرفت. به عبارت دقیق‌تر، ایافت کلیدی‌ترین عنصر این مستند است و سخنان و خاطره‌های او به آن هویت بخشیده ‌است. شهید کاوه میدان جنگ، از زبان ایافت شناسا و روایت شده‌است. البته متأسفانه هیچ اطلاعاتی از جانب کارگردان درمورد او و جایگاه و مقام و منزلتش در تیپ ویژه شهدا ارائه نمی‌شود و صرفاً به هم‌رزم شهید بودن وی بسنده می‌کند. اما خود در بیان خاطراتش از شهید کاوه، به گونه‌ای سخن می‌گوید که مخاطب به خوبی از نزدیکی بسیار او به شهید کاوه آگاه می‌شود تا جایی که در عملیات بدر همراه شهید کاوه به دیدار سردار رحیم صفوی به عنوان فرمانده سپاه می‌رود. البته باید یادآوری کرد که در بیان احوال او از سنین و سال‌های پیش از انقلاب، از گفته‌های پدرش حاج محمد کاوه به صورت مصاحبه نیز بهره گرفته شده ‌است و یک جا هم در توصیف شهامت و رشادت‌های وی، آقای هوشنگ بزرگی به عنوان هم‌رزم شهید خاطره کوتاهی بیان کرده است. این مستند بر مبنای روایت و خاطره تک‌شاهد بنیان گرفته و جای شاهدان و هم‌رزمان دیگر خالیست. هرچند می توان حدس زد که احتمالاً کارگردان به دلیل محدودیت بودجه و زمان تعیین شده برای مستند، سراغ دیگر هم‌رزمان و حتی فرماندهان عالی‌رتبه یا پایین‌دست شهید کاوه همچون فرماندهان گردانهای تحت امرش در تیپ ویژه شهدا نرفته و از آنها خاطره و روایت احوال کاوه را نگرفته است.

بر اساس روایت مستند، محمود کاوه در سال ۱۳۴۰ شمسی در مشهد به دنیا آمد. تک پسر بود و آن گونه که پدرش روایت می‌کند همزمان با دروس مدرسه او را برای تحصیل دروس حوزوی در مدرسه علمیه باقریه مشهد ثبت نام کرد. او به واسطه اخباری که از یکی از بستگانش شنید باخبر شد که آقای خامنه‌ای به عنوان یکی از روحانیونی که تازه از قم به مشهد آمده است در مسجد اباصلت حضور یافته و تفسیر قرآن درس می دهد. از این رو پدر محمود 6 ساله را نزد ایشان برد. پدر حضور محمود کاوه را در مجلس آقای خامنه‌ای اینگونه روایت می‌کند: «مقام رهبری به تازگی از قم آمده بودند اینجا. دست این کاوه رو می‌گرفتم می‌بردم تو این دوره. با لباس طلبگی. ما هر روز که به مسجد می‌رفتیم نزدیک منبر آقا می‌نشستیم. یک چندتایی بودیم. وقتی کاوه رو نمی‌‌دیدند می‌گفتند: کاوه کجاست؟ گفتم: حاج آقا در مغازه هستند. گفتند: خُب شما اونجا باشید او بیاد اینجا. دیگه آقا هر وقت که ما محمود نمی‌بُردیم  او رو یاد می‌کرد».

شیوه تربیت پدر و آشنایی محمود کاوه با روحانیون و مبارزان انقلابی از یک سو و دلبستگی‌های او به مسائل دینی سبب شد تا محمود کاوه از ۱۲ سالگی در همراهی با پدر به پخش اعلامیه و نوارهای امام خمینی در سطح مشهد اقدام کند.گفته می‌شود آنها در روستاهای اطراف مشهد نیز این کار را می‌کردند. او علاوه بر اینکه در این کار فعالیت می‌کرد در گوشه مغازه پدر نیز برای خودش کاسبی راه انداخته بود. توپهای پلاستیکی و این‌جور چیزها می‌آورد و می‌فروخت و از درآمد همین کاسبی نیز ضبط صوتی خرید که نوارهای امام خمینی را با آن تکثیر می‌کرد. پدر که محمود نیز وی را همراهی می‌کرد به خوبی به یاد می‌آورد که چگونه توزیع و تکثیر اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی را انجام می‌داد: «هزارتا اعلامیه داشتیم از آخر خیابون می‌گرفتیم مغازه به مغازه یکی می‌دادم. نوار هم 50 – 60 تا داشتم، نوارهای آقای مطهری بود، نوارهای آقای خامنه‌ای بود، آقای هاشمی‌نژاد بود، نوارهای آقای بهشتی بود. ما اینها رو تو یک کیسه می‌کردیم و می‌رفتیم هر روز به یک خیابون می‌دادیم. باز می‌گرفتیم به یک خیابون دیگه می‌دادیم».

با پیروزی انقلاب و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، محمود در این نهاد ثبت نام کرد و خود را به تهران رساند تا دوره آموزش رزم چریکی را فرا بگیرد. بعد از آن به مشهد بازگشت و مسئولیت آموزش بسیج و سپاه را به عهده گرفت تا این که برای حفاظت بیت امام به تهران رفت و شش ماه به عنوان یکی از محافظان در آنجا حضور یافت. با تهاجم ارتش بعث، جنگ و دفاع مقدس آغاز شد. او مسئولیت آموزش نیروهای بسیجی مشهد را بر عهده داشت. شیوه آموزش او که رزمندگان را برای موقعیتهای سخت و حساس تربیت می‌کرد همچنان در خاطره نیروهای او مانده است. مجید ایافت آموزش وی را اینگونه توصیف می‌کند: «در امر آموزش بسیار جدی بود. یعنی از لباس پوشیدنش گرفته تا خودِ کلاس‌های تئوری که می‌گذاشت. در عمل بسیار جدی و خیلی سختگیر بود. به خاطر همین جدیتش در آموزش و سختگیریِ که داشت و اون استعداد عجیبی که در بحث آموزش و مربیگری داشت، در عرض چند ماه توانسته بود رئیس کمیته تاکتیک پادگان آموزش امام رضا(ع) بشود. دوره‌ آموزشی که خدمتتون عرض کردم تقریباً در عرض دو ماه آغازِ جنگ تحمیلی بود و قرار بود کسانی که دوره آموزش می‌بینند همه به جبهه جنوب اعزام بشوند».

شیوه آموزش او سبب شد تا شهید صیاد شیرازی به عنوان فرمانده نیروی زمینی و تعدادی از فرماندهان سپاه با مشاهده آن، به شهید کاوه و رزمندگان تحت تربیتش، پیشنهاد حضور در کردستان را بدهند که با استقبال و داوطلبی شهید کاوه و نیروهایش قرارگرفت. اینگونه بود که محمود کاوه و تعدادی از بسیجیان و پاسداران مشهد عازم کردستان شدند و در سقز به عنوان یکی از مهمترین پایگاه های ضد انقلاب حضور یافتند.

ایافت که همراه شهید کاوه در ورود به کردستان و شهر سقز در سال 1359 حضور داشته است، وضعیت شهر سقز و حضور ضد انقلابهای حزب دموکرات و کومله را اینگونه توصیف می‌کند: «در 5 کیلومتریِ شهر سقز، مقر ثابت ضد انقلاب بود. کسی جرأت نمی‌کرد برود چون اگر می‌رفت درگیر می‌شد. یعنی شبانه‌روز ما در سقز بودیم. آنها هم 5 کیلومتر آن طرف‌تر بیرون یک روستایی بودند و آنجا مقر ثابت داشتند و روزها یک ساعاتی شهر سقز در دست ما بود. شبها دیگر در کنترل آنها بود. ما اگر می‌خواستیم بیاییم وارد شهر بشویم باید به صورت رزمی با نیروها به صورتی گشتی یا کمین با اهداف نظامی این کار را بکنیم وگرنه کسی از ساعت 2 – 3 در شهر جرأت نمی‌کرد تردد داشته باش، چون ضد انقلاب به انواع مختلف در شهر افراد را یا ترور می‌کرد یا دستگیر می‌کرد و می‌بُرد زندانی می‌کرد. بعضی وقت‌ها روزها هم وسط ظهر می‌ریختند در شهر و شروع می‌کردند با همه مقرهایی که در شهر بود از جمله پادگان تیپ یکم سقز، سپاه، ناحیه ژاندارمری و پایگاه‌های متفاوتی که در سطح شهر داشتیم، همه را درگیر می‌کردند و طوری بود که بعضی جاها مثلاً هنگامی که می‌خواستیم پست‌ها را تعویض کنیم سینه‌خیز می‌رفتیم، چون تک تیراندازها بودند و می‌زدند. یعنی یک حال و هوای اینطوری بود. آقای کاوه و ما یک عده آدم‌های رزم ندیده‌یِ بی‌تجربه، تو این حالت امنیتی و وضعیت دشمن وارد سقز شدیم».

لیاقت و شیوه فرماندهی محمود کاوه سبب شد تا ناصر کاظمی در مقام فرمانده تیپ، شهید کاوه را فرمانده عملیات تیپ ویژه شهدا کند. فعالیتهای این تیپ با مدیریت شهید کاوه به گونه‌ای شد که ضد انقلاب برای سر او جایزه تعیین کردند. «ضد انقلاب هم اوایلش شاید باور نمی‌کرد و دلش نمی‌خواست باور کند که شکست‌هایی که دارد می‌خورد، سهم عمده‌اش به خاطر فرمانده‌ای به نام کاوه است، ولی کم‌کم آنها به این امر معترف شدند. پس برای ترور یا اینکه به قول معروف برای سرِ هر کدام از بسیجی‌ها 10 هزار تومان و سرِ هر پاسدار 15 هزار تومان جایزه گذاشتند. یعنی هر پاسداری را که می‌کشتند و می‌بُردند به ضد انقلاب تحویل می‌دادند 15 هزار تومان جایزه می‌گرفتند. آقای کاوه هم اول در همون لیست 15 هزار تومانی بود ولی در عرض یکی دو ماه اول تا 200 هزار تومان برای سرِ ایشون جایزه گذاشتند. خاطرم هست که تا سال 1360 آخرین جایزه‌ای که برای سر ایشان گذاشته بودند دو میلیون تومان بود. این 2 میلیون تومان مال زمانی است که حقوق یک پاسدار دو هزار تومان بود و این نشان می‌داد که اینها اعتراف کرده بودند با عمل خودشان که دشمنِ اساسی و حریف قَدری پیش رویشان هست به نام کاوه».

حاصل دو سال حضور تیپ ویژه شهدا و فرماندهی شهید کاوه در کردستان آزادی جاده صائین‌دژ به تکاب، آزادی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت و انهدام مرکز رادیوی ضد انقلاب، فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه آلواتان و بالاخره آزادی سد بوکان و جاده ۴۷ کیلومتری مرز با کشتن نزدیک ۷۵۰ نفر از افراد ضد انقلاب بود. آزادسازی سد بوکان که در دست ضد انقلاب بود، از شاخص‌ترین عملیاتهای شهید کاوه است که ایافت آن را اینگونه روایت می‌کند: «سد بوکان سدیِ در فاصله 40 – 45 کیلومتری شهر بوکان که در دست ضد انقلاب بود. این 40 – 45 کیلومتر هم کاملاً در دست ضد انقلاب بود و ضد انقلاب تهدید کرده بود اگر پای جمهوری اسلامی به این محور و این جاده برسد، تا بخواهد حرکتی انجام بدهد ما سد را منفجر می‌کنیم. سد زرینه‌رود یا سد بوکان یکی از سدهای بسیار بزرگ بود و در صورتی که منفجر می‌شد مناطق بسیار عظیمی از منطقه میاندوآب و مهاباد و ... همه زیر سیل می‌رفت. ما مشکل اساسی داشتیم که چطور پیش از اینکه ضد انقلاب بتواند عکس‌العملی نشان بدهد سد را آزاد کنیم؟ همه‌ ما مانده بودیم عملاً تا آقای کاوه طرحی داد که واقعاً نوع نبوغ ایشان را می‌رساند. ایشان گفت : طرح این است که یک نیرویی به شکل خود ضد انقلاب در بیاید و سوار تراکتور بشوند 15 – 16 نفر نیرو. پس با یک تراکتور رفتیم تو دل ضد انقلاب و ایشان گفت: شما باید تا جایی که می‌شود بروید جلو، با فاصله زیاد از عمده‌ نیروها. 45 کیلومتر راه را به عرض نیم ساعت می‌شد در روز روشن رفت ولی شبانه اگر با تراکتور جلو بروید هرجا به ضد انقلاب برخورد کردید ما از آنجا آرایش می‌گیریم. قبل از آن، همه ستون با فاصله چند کیلومتر پشت سر شما می‌آییم، که الحمدالله ما تا یک ارتفاع مانده به سد (البته خیلی داستان‌ها گذشت؛ یک شبی بود به اندازه یک هزار شب) رسیدیم ولی هوا روشن شد. به علت همین اتفاقاتی که در راه افتاد همانجا آقای کاوه گفت: کفایت می‌کنه و بلافاصله نیروها هم بسیار ورزیده و زبده بودند تو کوه می‌دویدن یعنی تو سربالایی کوه مثل دو 100 متر می‌دویدن که خودشون رو طوری رسوندند که همه‌ی ضد انقلابی که توی سد بوکان بودن و می‌خواستن سد رو منفجر کنن و اینها ... تو حالت خواب بودند».

بعد از شهادت شهید ناصر کاظمی، فرماندهی تیپ شهدا به محسن گنجی‌زاده رسید. او نیز به شهادت رسید و پس از آن هم شهید محمد بروجردی به لقاء‌الله پیوست. فرماندهی تیپ ویژه شهدا به محمود کاوه واگذار شد. در این زمان به دستور فرمانده سپاه در عملیات والفجر ۲، قله ۲۵۱۹ حاج عمران از سوی تیپ ویژه شهدا به فرماندهی کاوه فتح و عملیاتی موفق رقم زده شد. بعد از آن کاوه و تیپش مسئولیت پاکسازی منطقه سردشت از وجود ضد انقلاب را بر عهده گرفتند.

 عملیاتهای موفق شهید کاوه و هم‌رزمانش سبب شد تا از سوی فرماندهان سپاه برای شرکت در جبهه جنوب و در عملیات بدر انتخاب شود. حضور تیپ ویژه شهدا در عملیات بدر و مأموریتی که فرماندهان سپاه برای آن در نظر گرفته بودند نیاز به آمادگی و آموزش‌های خاص داشت. از این رو نیروهای تحت امر وی اینگونه آموزش دیدند. «ما حدود شش ماه در مقرمان که در مهاباد بود آموزش‌های ویژه‌ی زندگی در شرایط سخت، آموزش‌های به اصطلاح نیروهای تکاور و نیروهای ویژه و همچنین آموزش هلی‌بورن را می‌دیدیم و هلی‌کوپترها می‌آمدند و ما را به صورت عملیات هلی‌بورن آموزش می‌دادند که در عملیات بدر پشت مواضع عراقی‌ها هلی‌بورن بشویم. آقای کاوه هم از این عملیات بسیار راضی و خوشحال بود، با اینکه این عملیات یک نوع عملیات تقریباً انتحاری بود، یعنی ما باید می‌رفتیم با هلی‌کوپترها پشت مواضع دشمن پیاده می‌شدیم و از رسیدن نیروهای دشمن و تانک‌ها و ستون‌های نظامی‌اش به منطقه‌ای که مقابل نیروهای عمده‌ی ما در حال جنگ بودند، ممانعت می‌کردیم. یعنی ما یکسری نیروهایی بودیم که اگر پشت دشمن پیاده می‌شدیم دیگر امیدی برای بازگشت هیچکدامشان نبود. ولی آقای کاوه بسیار خوشحال بود و می‌گفت : این یک مأموریت درست و حسابیه».

شهامت و روحیه شهادت‌طلبانه شهید کاوه در این عملیات از جانب ایافت اینگونه توصیف می‌شود: «ولی از قرارگاه دستور رسید که تیپ ویژه شهدا حق ندارد آن طرف دجله برود، بیاید و در همین خطِ عادی عملیات را ادامه بدهد. یادم است آنقدر آقای کاوه ناراحت شده بود که به اتفاق رفتیم پیش آقای رحیم صفوی، آقای رحیم صفوی گفت: آقای کاوه شما نیروهایت را بیاور برای اینجا و آنجا پدافند کنید. آقای کاوه آتش گرفته بود. می‌گفت: من که نیامده‌ام اینجا بروم تو خط پدافند قرار بگیرم. من می‌خواهم بروم آن طرف، تو دل دشمن. آقای رحیم صفوی متحیر مانده بود که آقای کاوه چه می‌گوید... در هر صورت اقتضای عملیات این بود. ما رفتیم تو کانال رُته و 2 – 3 تا پاتَک ارتش عراق را هم که می‌خواست نیروهای همه را دور بزند و بگیرد، جواب دادیم».

اشتهار کاوه در انجام عملیاتهای سخت و مشکل در مناطق صعب‌العبور به همراه نیروهای ورزیده‌اش سبب شد که ارتش نیز برای اجرای عملیات قادر در شمال سیدکان عراق از او کمک بخواهد. شهید حسن آبشناسان از فرماندهان برجسته تکاوران ارتش هنگامی که با او روبرو می‌شود او را اینگونه توصیف می‌کند: «که اگر در دنیا یک چریک پاک‌باخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام وجود داشته باشد محمود کاوه است».

فرماندهی شهید کاوه خاص بود و شیوه عملکرد او در مقام فرماندهی سبب شد که محبوبیت بسیاری در قلب نیروهای تحت امرش پیدا کند.« وقتی به ایشان معترض می‌شدیم که شما فرمانده لشکر هستید چرا همیشه نوک پیکان عملیاتید و از نیروی بسیجی و از همه نیروها جلوتر می‌روید؟ می‌گفت: نه بحث این نیست که من نفر اول باشم. من جایی باید باشم که بتوانم نیروهایم را درست هدایت کنم. اگر این اقتضا کند که من در قرارگاه بتون آرمه زیرزمینی بنشینم، می‌روم آنجا می‌نشینم، ولی اگر هم لازم باشد از آن نیروی بسیجی خود باید جلوتر حرکت کنم. البته ایشان همیشه همان شکل دوم را انتخاب می‌کرد. یعنی همیشه از نیروهای بسیجی و نیروهای تکاوری که بودند آقای کاوه جلوتر بود».

شهید کاوه در آخرین عملیات خود به همراه نیروهای تحت امرش موظف شد قله ۲۵۱۹ حاج عمران را تصرف کند؛ قله‌ای که پیش از این ارتفاعاتش را آزاد کرده بود اما رسیدن به قله میسر نشده بود. ایافت چگونگی عملیات را اینگونه توصیف می‌کند: «تو عملیات هم ما همه می‌دانستیم چون آن شب همه فرماندهان، شب قبلش از جمله خودِ ما و جانشین آقای کاوه، آقای منصوری، رفته بودیم پشت دشمن. همه مواضع پشت دشمن را گرفته بودیم. مقرهای فرماندهی و جاده‌ی مواصلاتی‌ را گرفته بودیم. ولی اگر ارتفاع 2519 سقوط نمی‌کرد فایده نداشت. مطمئن بودیم امشب هم با این وضعیت همان‌جور که آقای کاوه هم گفته بود سقوط نخواهد کرد. ولی چون دستور از رده‌ قرارگاه مافوق بود ما سعی کردیم که آقای کاوه را به یک نحوی نگذاریم عملیات برود. همه دست به دست هم دادیم و گفتیم یک کاری بکنیم آقای کاوه در قرارگاه تاکتیکی بماند. خودِ ما می‌رویم در محورها که شب قبل هم آنجا رفته‌ایم و آشنا هم هستیم و دیگر در هر صورت هر چقدر بتوانیم تلاشمان را می‌کنیم. آقای کاوه هم وقتی فهمید ما مثل خیلی از صحنه‌های دیگر که دست به یکی می‌کردیم تا نگذاریم کاوه برود جلو، در اصل همه‌ ما رو اغفال کرد. گفت خوب است. شما شبهای قبل رفتید با همه ‌محورها  هم آشنایید، هرکس در محور خودش برود و عملیات کند من هم در قرارگاه تاکتیکی هدایت عملیات را به عهده می‌گیرم. ما هم مثل اینکه دنیا را بهمان دادند، رفتیم مهیا شدیم برای رفتن. ولی ایشان از همه غفلت بچه‌ها استفاده کرد و خودش با یکی از گردان‌هایی که هدف اصلیِ همان عملیات بود و دقیقاً همان محوری که ایشان دفعه قبل هم همانجا مجروح شده بود در پاتَک، همان محور را انتخاب کرده بود و با فرمانده گردان آنجا زده بودند و رفته بودند». عملیاتی که در شب دهم شهریور ۱۳۶۵ صورت گرفت و او به همراه یکی ازگردانهای تحت امرش به نام گردان امام حسین، در آنجا حضور پیدا کرد و ساعت یک نیمه شب در حالی که در نزدیکی فتح قله بود خمپاره‌ای روح او را به سوی خداوند متعال رهنمون ساخت.»



 
تعداد بازدید: 5564


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.