دلنوشته همکاران
«خنجرِ خاطره خط میاندازد روی همه چیز زندگی»
03 دی 1399
سه شنبه؛ چرا تلخ و بی حوصله؟
اتاق ۳۱۹ طبقه سوم حوزه هنری خیابان سمیه پذیرای رفت و آمدها و نشست و خاستهای همکاران سختکوش و دلسوز مرکز مطالعات بوده است.
این اتاق، «وامدار خاطرات» احد گودرزیانی و مهدی خانبانپور متعهد، خوشرو و صبوری بود که بیادعا به کار مشغول بودند.
تا نگاه میکنی وقت رفتن است ...
آغاز زمستان 1398، برای یلدای دختران «احد» دلگرفته و بغضآلود بودیم و زمستان 1399، برای شبهای طولانی پسر «مهدی».
«طائران گلشن قدسی» که در دل قاب نشستند و در قاب دلهایمان جاودانه شدند؛ عزیزانی که در پاییز جا ماندند و راز اتاق ۳۱۹ و پاییزهای ممتد دفتر ادبیات را برای همیشه با خود بردند که «درد فراق نه آن میکند که بتوان گفت».
بسیار شنیدهام که آسیاب به نوبت است؛ اما این نوبت را فقط «اوست» که میداند. نمیدانم یلدای فرزندانمان کی میرسد و چقدر مجال برای هر کدام از ما باقی است، اما آرزو میکنم تا آن زمان و مکان فرصت یابیم برای بهتر بودن و امیدوار باشیم تا خنجر خاطره«هایمان» خط خوشی بر زندگی و کارمان اندازد.
اتاق ۳۳۱/ زمستان 1399/ نسرین خالدی
تعداد بازدید: 4025








آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-41
در کنار رود کارون قریهای است به نام سلمان. در روزهای اول جنگ این قریه به تصرف ما در آمد و در آن مستقر شدیم. قریه خیلی بزرگ نبود. بسیاری از خانههای آن ویران شده و حیوانات اهلی بسیاری بر اثر ترکش مرده بودند. اهالی فقط توانسته بودند جان خودشان را نجات دهند. آنها فرصت نیافته بودند حتی یک پتو با خود ببرند. تمام اسباب و وسایل خانهها زیر آوار مانده بود. وسایل خانههایی که سالم بودند در دسترس بود. بسیاری از افراد ما هر چه دستشان میرسید از خانهها دزدیده و برده بودند. ولی اتفاقی افتاده بود که من معتقد شده بودم نباید به این وسایل دست زد.






