برد ایمان - 2

شهره ابری
محسن مطلق

29 شهریور 1399


65/1/6 ـ 11/45 شب

بسمه‌تعالی

با غفلت برنامه آنچنانی نداشتم. بعد از نماز، چون خسته بودم خوابیدم که با این حال، اثرات منفی آن تا الان در تمام وجودم تأثیر گذاشته و خلاصه خدا به فریادم برسد.

یک مورد دروغ و چند مورد استماع غیبت شد که به آنان تذکّر دادم و گفتم که غیبت نکنید.

یک مورد زود عصبانی شدم و تند و نیش‌دار حرف زدم. در طول روز، مقدار کمی ذکر گفتم که به همین علّت، تا غروب حال خوشی داشتم. بی‌برنامگی، باعث تلف شدن عمر انسان می‌شود. مقداری پُرخوری کردیم؛ «هذا من غفلتی».

امروز الحمدلله در تفکّرات مطالب جالب و زیادی نصیبمان شد که ان‌شاءالله در یک صفحه جمع‌آوری می‌شود.

همچنین امروز موفق به نوشتن نامه به یکی از دوستان شدم. انشاءالله با توفیق الهی، تنبلی را کنار گذاشته، در جهت رضای خدا و ائمه حرکت می‌کنم. امروز خیلی غفلت کردم که باعث آن، همین خوابِ بعد از نماز صبح بود.

54/1/7 ـ 10/46 ـ اردوگاه کرخه

والذین اذا فَعَلوُا فاحشَهً او ظَلَمُوا انفُسهُم ذَکروُالله و فاستغفروا الذَُنوبُهُم و من یغَفِر الذنوبَ اِلاالله وَ لَم یُصرِّوا علی ما فَعَلوا و هم یَعلمون.

آل عمران ـ 135

بسمه‌تعالی

الحمدلله با برنامه و حالی آنچنانی وارد امروز شدم؛ ولی در وسط روز، بی‌حالی و تنبلی به سراغم آمد. اصلاً حال انجام کاری را نداشتم. البته عقلم دائماً در حال هشدار بود و به من می‌گفت که برنامه‌ریزی کن؛ ولی عملاً کاری نکردم. به هر جهت، حال خوش دوباره نصیب ما شد. به لطف خدا توانستم مقداری به رزمندگان خدمت کنم. زیارت و آیات هم خوانده شد و نمازها هم خوب بود و مقداری حال داشت که تماماً «هذا من فضل ربّی» است. نتوانستم بقیّه برنامه‌ها، به جز قرآن را به اجرا بگذارم و این نشان‌دهنده آن است که شیطان راه نفوذی را می‌خواهد پیدا کند. اعوذبالله من شیطان رجیم. در مقابل تمام کارهایم قرار می‌گرفت و ایجاد سؤال می‌کرد که نکند ریاد شود. امروز متوجّه شدم که شیطان یواش یواش از همین‌جا راه نفوذ را پیدا کرده؛ برای مبارزه باید آماده شوم.

65/1/8 ـ ساعت 10/10 ـ اردوگاه کرخه

بسمه‌تعالی

الحمدلله رب‌العالمین، روز را با حال خوش آغاز کردم. زیارت نیز خوانده شد؛ ولی از این به بعد، به علّت رفتن به شهر، برنامه‌ریزی فسخ شد. امروز، روز خیلی با برکتی بود و خدا توفیق داد تا صله رحمی کرده و با حاج خانم و آقا محمود و عمو حجّت و آقا محسن[1] تلفنی صحبت کنم. امروز بعد از این مرحله، روحم عجیب شاد و سر حال شد و احساس سبکی می‌کنم. الحمدلله ذکر خدا زیاد گفتم؛ بیشتر از روزهای دیگر؛ که همه‌اش «هذا من فضل ربّی» است و آیات نیز اجرا شد. چند مورد ذهنی ریا پیش آمد که الحمدلله سریع رفع شد!

می‌توانم بگویم امروز روز نورالعظمی بود!

حال نماز هم بد نبود. امروز نیز شیطان به فعّالیت مرموزانه خود ادامه داد و در صدد توجیه ریا بود که احمدلله کاری که باید انجام می‌شد، شد.

خدایا! هر لحظه بر توفیقات ما بیفزا و ما را ادامه‌دهنده راه شهدا قرار بده.

65/10/10

بسمه‌تعالی

ما اَصابَ مِنْ مُصیبهٍ اِلاّ بِاَذنِا‌الله وَ مَن یُؤمِن بِاللهِ یَهْدِ قَلبَهُ وَاللهُ بِکُلِّ شَیء عَلیم.

صبح را الحمدلله رب‌العالمین، با برنامه آنچنانی شروع کردم و بعد از زیارت، به صبحگاه رفتیم.

امشب وقتی برای بار اوّل رزم شبانه داشتیم و از خواب بیدار شدم احساس روحی عجیبی داشتم و مثل اینکه در خواب، روحم به جاهایی رفته و خشنودی عجیبی به من دست داده بود.

65/1/11 ـ 10/50 دقیقه شب

بسمه‌تعالی

الحمدلله رب‌العالمین، امروز را آنچنانی شروع کردم و در جوار آقا جواد، از خواب بیدار شدم. وقتی که بار اوّل دیشب از خواب برای رزم شبانه بیدار شده بودم، حالت عجیبی داشتم. بعدازظهر وقتی داشتم جزوه اصول عقائد سپاه را می‌خواندم، یادم آمد که دیشب یک خواب دیده‌ام و فقط یک قسمت آن را به یاد دارم که دو بلیت مشهد در دو دستم بود و حرف از رفتن و برگشتن با هواپیما به مشهد بود. نمی‌دانم چگونه بود؛ ولی خواب را نورانی احساس می‌کردم.

امروز، به علّت مریضی، آیات را نخواندم و به همین علّت، ‌یک کسالت روحی بر من چیره شد. یک مورد غیبت بود که در صدد رفع آن برآمدم.

امروز متأسفانه حضور قلبی و در جمع[2] خلوتی نداشتم و این در کُل روز، تأثیر شگرفت گذاشت. قرار شد فردا 100 تا 100 تا به ترتیب در طول روز صلوات نذر کنم و فّعالیت و مسائل مطالعاتی و تحقیقاتی را زیاد کنم.

65/1/19

بسمه‌تعالی

امروز به علّت نوشتن وصیتنامه که تا پاسی از شب گذشته طول کشید، برنامه آنچنانی نداشتم و به خاطر مساله زیاده روی در غذا، نماز صبحم بی‌حال شد. امروز صبح، طی مجادله‌ای که پیش آمد، زبانم زیادی کار کرد و دلم ناراحت شد و مقداری حرف‌های بی‌ربط زدم که باعث رنجش یکی از برادران شد. نمی‌دانم چگونه رضایت او را جلب کنم!

65/1/20 ـ شهر فاطمیون[3]

بسمه‌تعالی

الحمدلله رب‌العالمین، امروز را آنچنانی، ولی با حال کم شروع کردم. امروز از صبح تا به حال احساس می‌کنم زیاد صحبت کردم.

الحمدلله رب‌العالمین، امروز خداوند عزیز مرحمتی بس عظیم کرد. بعد از خوابیدن قبل از ظهر، حال توبه‌ای عطا کرد و متوجّه غفلتم شدم؛ خدا را شکر می‌کنم.

 

برد ایمان - 1


[1]. اعضای خانواده.

[2]. اشاره است به دعایی از امام سجّاد (علیه‌السلام) در صحیفه سّجادیه که می‌فرماید: «خدایا! در انبوه جمعیت، به من تنهایی عطا فرما.»

[3]. نامی‌ست که رزمندگان اسلام بر شهر فاو گذاشته بودند.



 
تعداد بازدید: 2993


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.