هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-53

مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه

30 فروردین 1399


کلیه نیروهای عراقی خط دفاعی جدیدی در پشت رود کرخه کور ایجاد کردند. در اطراف این خط دفاعی، در زمین مسطح بین رودخانه میسان و کرخه کور، مین‌ها، بمب‌های ساعتی و بشکه‌های آتش‌زای ناپالم کار گذاشته شد تا ایرانی‌ها مجالی برای شروع حمله در منطقه پیدا نکنند.

اواخر ماه ژانویه / اوایل بهمن و پس از عقب‌نشینی از منطقه بستان، تیپ بیستم، به صورت ذخیره ضربتی لشکر پنجم در آمد. هنگ ما به سوسنگرد و منطقه‌ای که در هفت‌ کیلومتری پشت روستای «احمدآباد» واقع شده است انتقال یافت و در سنگرهای قدیمی متروکه، متعلق به تیپ مکانیزه، مستقر گردید. دو شب را در آن منطقه امن گذراندیم و هنگ ما پس از گذشت 50 روز خستگی و ناراحتی، از آرامش و امنیت برخوردار گردید. چند روز فرمانده جدیدی به نام سرگرد «صباح» ـ که از ترک‌های کرکوک بود ـ به جای سرهنگ دوم «عبدالکریم» مسئولیت فرماندهی را بر عهده گرفت.

در آنجا 8 روز مرخصی گرفتم و همراه سرگرد «خسرو» افسر پشتیبانی هنگ که با اتومبیل شیک خود مرا تا بغداد همراهی کرد، عازم منزل شدم. او یکی از افسران کُرد بود.

جنگ‌های فوریه و ترس از ماموریت‌های ویژه

در اواخر ماه فوریه سال 1982/ اوایل اسفند 1360 تیپ بیستم از منطقه «هورالهویزه» عقب‌نشینی کرد و در منطقه عملیاتی جنوب اهواز مستقر شد. هنگ ما به عنوان نیروی ذخیره و ضربتی در مواضع پشت خط مقدم، مستقر گردید. ما می‌بایست جهت انجام ماموریت‌های جنگی، به ویژه پشتیبانی نیروهای که مورد حمله نیروهای ایرانی قرار می‌گرفتند و نیز انجام حمله در مناطق عملیاتی، در حال آماده باش دائم به سر می‌بردیم. این وضعیت برای ما بسیار خسته کننده بود، چون از یک سو در حال آماده باش دائم بودیم و از سوی دیگر جای ثابتی نداشتیم. حال، پیش از آن‌که به شرح وقایع جنگ‌های فوریه/ بهمن و اسفند در منطقه بستان و اطراف آن بپردازم، بهتر است اوضاع داخلی عراق را در آن مقطع مورد بررسی اجمالی قرار دهم.

رویدادهایی که در ماه‌های آخر سال 1981/ 1360 به وقوع پیوست برای رژیم بعثی عراق دردناک و فاجعه‌آمیز بود، زیرا نیروهای ایرانی تنها در ظرف دو ماه و در مهمترین محورها پیروزی‌های بسیار بزرگی به دست آورده بودند. در طی این مدت نیروهای عراقی خسارات مادی و معنوی فراوانی متحمل شده و در مقابل، نیروهای ایرانی که در اوایل 1981 و در زمان حکومت بنی‌صدر با شکست‌های تلخی مواجه شده بودند، توانستند با آزادسازی شهرهای آبادان و بستان بار دیگر اعتماد به نفس خود را باز یابند. بیرون راندن نیروهای عراقی از آن مناطق مهم، گفته مغرورانه صدام که «اگر دولت ایران ما را نپذیرد، همزمان با تصرف بخش‌های دیگری از خاک ایران شرایط دیگری به آنها تحمیل خواهیم کرد» ـ که پس از آغاز جنگ در اوایل سال 1981 ایراد شده بود ـ را نقش بر آب کرد. بنا بر رویدادهای ماه‌های آخر سال 1981/1360 اوضاع نظامی جبهه‌ها و نیز اوضاع سیاسی ـ تبلیغی عراق را تحت‌الشعاع قرار داد، چرا که تا پیش از این تاریخ وسایل ارتباط جمعی عراق طبل جنگ و پیروزی را به صدا در می‌آوردند و به حصر آبادان و تصرف شهر بستان افتخار می‌کردند، اما از آن پس، سربازان عراقی را دعوت به حفظ روحیه پیروزی و پایداری در برابر حملات نیروهای ایرانی می‌نمودند. مقامات عالی‌رتبه بعثی‌ها و در راس آنها صدام حسین نیز به ضرورت حفظ دستاوردهای اوایل جنگ یعنی حفظ آن بخش‌هایی که در آخر جنگ به تصرف ارتش عراق در آمده بود، تاکید می‌ورزید. در زمینه نظامی نیز دولت اقدام به بسیج نیروهای بیشتر جهت بالابردن قدرت رزمی ارتش کرد. بدین منظور چندین دوره از افراد منقضی خدمت بار دیگر به خدمت فراخوانده شدند. به علاوه دولت به تشکیل نیروهای جیش‌الشعبی که نام «نیروهای ماموریت‌های ویژه» به آنها داده بود، مبادرت ورزید. تشکیل این نیروها در واقع پاسخی به ابتکار ایرانی‌ها در تشکیل نیروهای بسیج مردمی بود که کارایی خود را در موفقیت عملیات اخیر اثبات رسانده بودند. بعثی‌ها با این کار می‌خواستند همانند دولت جمهوری اسلامی ایران بعد مردمی به مسئله جنگ بدهند. از این روی سازمان‌ها و ارگان‌های حزبی رژیم بعث تمام امکانات خود را وقف تشکیل تیپ‌های نیرو‌های ویژه کردند. ابتدا، ارگان‌های حزبی و امنیتی عراق تلاش خود را در راه تشویق کارگران، کشاورزان، دانش‌آموزان، دانشجویان و کادرهای حزبی جهت پیوستن به نیروهای داوطلب به کاربردند. تمام این تلاش‌ها برروی اقشار مستضعف جامعه و شهرهای محروم به ویژه استان‌های مرکزی و جنوبی و نیز مناطق فقیرنشین بغداد مانند منطقه «الثوره» و «الشعله» متمرکز شده بود.

استقبال مردم از این ابتکار به دلیل عدم اعتقاد آنها به جنگ و نیز عدم اطمینان آنها به دولت، بسیار ضعیف بود، اما جهت تحقق این هدف، دولت، شیوه‌های تطمیع و ارعاب را به کار گرفت و اجرای این مقاصد شوم را به دستگاه‌های امنیتی و جیش‌الشعبی واگذار کرد. نقش وسایل ارتباط جمعی در این مورد نیز بسیار وسیع و گسترده بود. آنها اقدام به تنظیم آهنگ‌ها و سرودهای ملی و حماسی کردند و همه روزه صحنه‌هایی از آموزش نظامی آنها را که در حضور صدام و یا «طه یاسین رمضان» معاون او و فرمانده نیروهای جیش‌الشعبی انجام می‌گرفت، در صفحه تلویزیون به نمایش می‌گذاشتند.

با گذشت چندین هفته و علیرغم تبلیغات گسترده رژیم و تلاش دستگاه‌های امنیتی و حزبی، هیچ نتیجه رضایت‌بخشی به دست نیامد. بنابراین دولت درصدد برآمد تا با زور سرنیزه مردم را چه حزبی و چه غیر حزبی وادار به پیوستن به صفوف جیش‌الشعبی و نیروهای ویژه کند. این شیوه ابتدا از سوی راس هرم رژیم یعنی صدام حسین به مورد اجرا گذاشته شد. او دستور داد تا اعضای رده بالای حزب بعث در یکی از مقرهای حزب در بغداد اجتماع کنند. صدام طی سخنانی، نقش حزب و اقشار مختلف مردم را در جنگ مورد توجه قرار داده و بر ضرورت مشارکت اعضای حزب در جبهه‌ها و حفظ پیروزی‌های به دست آمده تاکید کرد. او در پایان سخنانش از حاضران در اجتماع دعوت کرد تا داوطلبانه به نیروهای ویژه بپیوندند.

این اقدام صدام فرجامی مفتضحانه عاید او کرد، زیرا اغلب حاضران از پیوستن به جبهه سرباز زدند و باعث برانگیختن خشم شدید او شدند. از این‌رو صدام علناً آنها را با کلماتی رکیک مورد اهانت قرار داد و به محافظین ویژه خود دستور داد تا آنهایی را که از پیوستن به جبهه امتناع می‌ورزند به طرز توهین‌آمیزی از سالن اجتماع خارج کرده و بازداشت کنند. آنان از پست‌های دولتی و حزبی عزل شدند و حتی از برخی حقوق مدنی نیز محروم گشتند. او همچنین شرکت‌کنندگان در جلسه را تهدید کرد که مبادا وقایع جلسه را در بین مردم فاش کرده و آنها را تحت‌تاثیر قرار دهند. او در این مورد گفت: «هرکه در این‌باره چیزی به مردم بگوید با دست خودم مثله‌اش می‌کنم.» و از جملات مشهور او در این جلسه این است که گفت: «ما خرمای گندیده انبار نمی‌کنیم.»

وقایع آن جلسه روی نوارهای ویدئو ضبط شد و در میان شاخه‌های نظامی و غیرنظامی حزب توزیع گردید تا آنها را مرعوب کرده و وادار به پیوستن به نیروهای ویژه گرداند. نتایج آن جلسه انعکاس وسیعی در میان مردم و اعضای حزب بعث داشت، و به شدت آنها را ترساند. همین امر باعث شد تا آنها از روی اجبار به نیروهای ویژه بپیوندند.

در مراکز استان‌ها، مردم را به شیوه‌های پست و حقارت‌آمیزی وادار به پیوستن به این نیروها کردند. برای نمونه در استان «بابل» افراد سازمان امنیت و جیش‌الشعبی، مردم را به اجتماع در ساختمان استانداری فراخواندند. زنان را در سمت راست سالن جلسات و مردان را در سمت چپ آن قرار دادند. پس از سخنرانی استاندار، به مردان حاضر در جلسه گفتند: «آنهایی که آماده پیوستن به نیروهای ویژه هستند در سر جای خود بنشینند و آنهایی که تمایل به این کار ندارند به قسمت راست سالن یعنی جایی که بانوان نشسته‌اند منتقل شوند.»

سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت. همه وحشت‌زده در جای خود میخکوب شدند. دقایقی بعد لیستی به نام تمام حاضرین در جلسه به عنوان داوطلبان پیوستن به نیروهای ویژه تهیه و طی تلگرافی برای رهبری حکیمانه ارسال گردید!

در جای دیگر، اتفاق مسخره‌تری افتاد. مسئولین آن ناحیه، افرادی را که قرار بود وادار به پیوستن به نیروهای ویژه بشوند در یک سالن که دارای دو در بزرگ بود گرد آوردند.

ادامه دارد

هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-52

 



 
تعداد بازدید: 3062


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.