هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-44

مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه

12 بهمن 1398


نسیم رهایی‌بخش از خوزستان می‌وزد

پس از حادثه انفجار دفتر ریاست جمهوری، انقلاب اسلامی با به شهادت رسیدن رئیس‌جمهور رجایی و نخست‌وزیر ایشان دکتر باهنر، آزمایش سخت دیگری را پشت‌سر گذاشت. با تشکیل دولت وانتخاب آقای خامنه‌ای به ریاست جمهوری اوضاع سروسامان یافت و خواب و خیال منافقین و دشمنان انقلاب جملگی نقش بر آب گردید.

هر زمان که اخبار داخلی ایران را می‌شنیدم، تعجب می‌کردم. می‌گفتم: این انقلاب با چه گرفتاری‌ها، مصیبت‌های دشوار و سرنوشت‌سازی مواجه شده است! اما از آنجایی که خداوند بهترین نگهدار است، این انقلاب از گزند حوادث مصون ماند.

پر واضح است که وضعیت سیاسی بر وضعیت نظامی جبهه تأثیر می‌گذارد. روی همین اصل ثبات سیاسی که پس از بحران قتل رئیس‌جمهور پیدا شد، اثر مثبتی بر نیروهای مسلح ایران بر جای گذاشت. ما در فصل پاییز، در منطقه خوزستان، در معرض دو سقوط قرار گرفتیم: سقوطه برگ‌های درختان و سقوط مواضع دفاعی‌مان به دست نیروهای ایرانی.

در سپتامبر سال 1981 / شهریور و مهر 1360 ناگهان تندباد رهایی‌بخش از خطه خوزستان وزیدن گرفت. ما در منطقه‌ای مقابل روستای «کوهه» در امنیت و آرامش به‌سر می‌بردیم. به‌جز منطقه سوسنگرد که صحنه کروفر نیروهای طرفین بود، مناطق دیگر نسبتاً آرام بودند. آسمان جبهه سوسنگرد، شب هنگام به علت پرتاب گلوله‌های منور و شلیک پیاپی توپ‌ها یکپارچه نورباران شده بود و نشانی از سیاهی شب به چشم نمی‌خورد. در سواحل رود کرخه کور، تیپ یکم مکانیزه به جای تیپ 43 زرهی که به دلیل تحمل شکست‌های مکرر در این منطقه به «ابوالهزائم» شهرت یافته بود، لم می‌داد. این تیپ که بارها در جبهه شوش شکست خورده بود بار دیگر شانس بد خود را در حساس‌ترین جبهه جنوب آزمایش می‌کرد، تیپ یکم در روز دوم سپتامبر 1981 / 11 شهریور 1360 مورد هجوم گسترده و غافلگیرانه سپاه پاسداران واقع شد و تارومار گردید. موقعیت نظامی به قدری وخیم و دشوار بود که فرمانده سپاه پنجم اجباراً نیروهایی از لشکر نهم و پنجم را برای دفع حمله ایران وارد میدان کرد. این حمله به انهدام تیپ یکم و عقب‌نشینی نیروهای عراقی به سمت غرب رود کرخه منتهی شد. هدف اصلی نیروهای اسلام از انجام عملیات این بود که اولاً نیروهای عراقی را که شهر سوسنگرد در محاصره آنان بود، تارومار کنند. ثانیاً به ارتش عراق چنین وانمود سازند که حمله استراتژیک از این منطقه آغاز خواهد شد. با وجود این که حمله ایران محدود بود، ولی نیروهای ما متحمل خسارات سنگینی شدند، به طوری که هنگ یک تیپ بیستم، یک هفته تمام به جمع‌آوری خسارات تیپ سرگرم بود. در این عقب‌نشینی یک نفر افسر ارشد به نام سرهنگ دوم «علی‌الشمری» به دلیل عدم مقاومت و فرار از جبهه اعدام شد.

به موازات عملیات سوسنگرد، ارتش ایران تپه «کولینا» واقع در منطقه سرپل ذهاب را مورد تهاجم قرار داد و نبردهای شدیدی بین نیروهای عراقی و ایرانی صورت گرفت که به شکست نیروهای ایرانی و دستیابی مجدد عراق به تپه «کولینا» منتهی گردید. علت این شکست به ناهمواری منطقه و آشنایی کامل ارتش عراق با جنگ کوهستانی مربوط می‌شد.

عراق ضمن بهره‌برداری تبلیغاتی از نبردهای سرپل ذهاب، بر شکست خود در منطقه سوسنگرد سرپوش گذاشت و صدام در تقدیر از تلاش فرمانده تیپ نیروهای ویژه، سرهنگ ستاد «عبدالهادی صالح»، به او مدال شجاعت داد.

در تداوم عملیات فرسایشی نیروهای ایرانی علیه نیروها و مواضع دفاعی ما نیروهای ایرانی در روز 17 سپتامبر 1981 / 26 شهریور 1360 با شروع یک عملیات تهاجمی برق‌آسا مواضع تیپ 33 نیروهای ویژه واقع در رود «نیسان»‌را مورد حمله قرار دادند. این حمله به مختل شدن آرایش نظامی این تیپ و به اسارت در آمدن حدود 300 نفر از افراد آن متهی گردید.

با حملات محدود در حول و حوش شهر سوسنگرد، فرماندهان ارتش احساس کردند که ایرانی‌ها قصد انجام حمله گسترده‌ای را در منطقه دارند، به همین دلیل نیروهای ما ضمن تحکیم مواضع خودشان، برای دفع این حمله مهیا شدند. همچنین تیپ 10 زرهی از منطقه عملیاتی العماره به منطقه جفیر فرا خوانده شد تا به عنوان نیروی ذخیره منطقه عملیاتی ما حضور داشته باشد.

مواضع هنگ ما از منطقه عملیاتی خرمشهر فاصله زیادی داشت. با این همه در شب 27 سپتامبر 1981 / 5 مهر 1360 توانستم آتش توپخانه‌ای را که پهنه آسمان منطقه خرمشهر را فرا گرفت ببینم. من به این مساله اعتنایی نکردم و ساعت 12 شب سر بر بالین گذاشتم. ساعت 4 صبح بود که راننده آمد و گفت: «دکتر! خبرها را شنیدی؟»

پرسیدم: «چه خبرهایی؟»

گفت: «رادیو تهران مارش نظامی و خبرهای مربوط به شکست حصر آبادان را پخش می‌کند.»

یک ساعت بعد فرصت پیدا کردم تا به رادیو تهران که خبر شکست حصر آبادان را پخش می‌کرد، گوش دهم. صدای تکبیری که از رادیو تهران پخش می‌شد، همچون آوای ملکوتی قلبم را به وجد آورد. اعتراف می‌کنم که باور کردن این خبر برایم دشوار بود. آخر این اولین عملیات بزرگی بود که در منطقه‌ای بسیار مهم صورت می‌گرفت و ایرانی‌ها به پیروزی دست می‌یافتند!

واقعیت این است که شادی من تا ساعت 10 بامداد با اضطراب توأم بود. تا این که فرمانده هنگ خبر شکست نیروهایمان در منطقه آبادان و موفقیت نیروهای ایرانی در شکستن حلقه محاصره شهر را آورد. این حمله برای فرمانده سپاه سوم، سرلشکر ستاد «اسماعیل تابه‌النعیمی» غیرمنتظره بود. وی از ترس این که مبادا نیروهای ما در منطقه سوسنگرد و هویزه مورد حمله گسترده‌ای قرار گیرند نیروهای ذخیره خود را در منطقه جفیر مستقر کرده بود. با این همه او تیپ 10 زرهی را با سرعتی کم‌نظیر به منطقه آبادان اعزام کرد، ولی کار از کار گذشته بود، زیرا تیپ 10 زمانی به منطقه رسید که شکست بزرگی به نیروهای لشکر 3 زرهی وارد آمده بود.

این عملیات رعدآسا ضربه موثری بر نیروهای ما وارد کرد لشکر سوم که از بهترین و کارآزموده‌ترین لشکرهای ارتش عراق به شما می‌رفت، بسیاری از نفرات خود را از دست داد و به غرب رود کارون عقب رانده شد. آن روز بسیاری از نیروهای عراقی مستقر در خرمشهر از شدت ترس به شلمچه گریختند، اما نیروهای تیپ 10 و گارد ریاست جمهوری آنها را به زور باز گردانیدند. این عملیات همچنین به برکناری فرمانده سپاه سوم و فرمانده لشکر سوم ـ که دو فرمانده عالیرتبه ارتش عراق بودند ـ و کشته و اسیر شدن هزاران نفر منتهی گردید.

صبح روز 29 سپتامبر 1981 / 7 مهر 1360 کنار سنگرم نشسته بودم که زنگ تلفن به صدا در آمد. گوشی را برداشتم. گفتم: «بفرمائید!»

معاون هنگ بود. گفت: «دکتر! این خبر نویدبخش را به دوستان و افرادت ابلاغ کن!»

گفتم: «چه خبر؟»

گفت: «اطلاعاتی از کشته شدن وزیر دفاع ایران همراه رئیس ستاد، فرمانده نیروی هوایی و دو تن از فرماندهان سپاه پاسداران به دست ما رسید.»

از شنیدن این خبر شوکه شدم. پرسیدم: «این افراد چگونه کشته شدند.»

گفت: «در جریان حادثه سقوط یک فروند هواپیمای حمل و نقل نظامی که توسط مخالفین منفجر گردید.»

پس از پایان مکالمه تلفنی با حالتی افسرده و قدم‌هایی سنگین وارد سنگر شدم. به سرعت رادیو تهران را گرفتم. داشت این خبر تأسف‌بار را تأیید می‌کرد. از شدت ناراحتی ـ پیش خودم ـ به ایرانی‌ها توپیدم و آنها را به بی‌احتیاطی متهم کردم. چرا می‌بایستی فرماندهان و مسئولان عالی‌رتبه گاه و بی‌گاه کشته شوند؟ وقوع این حادثه زخم دل بعثی‌های شکست خورده در آبادان را التیام بخشید و بوق‌های تبلیغاتی آنها را که از چند روز قبل خاموش شده بود، مجدداً به صدا در آورد. در عظمت این فتح و پیروزی همین بس که تحمل مصیبت از دست رفتن این فرماندهان را آسان نمود و نیروهای ایرانی را برای اجرای عملیات رهایی‌بخش دیگر مصمم کرد. در حقیقت آغازگر حرکت‌های رهایی‌بخش در خطه خوزستان و نقطه آغازین سقوط مواضع دفاعی عراق در طول جبهه، همین عملیات بود ـ ثامن‌الائمه. در پی شکست حصر آبادان نیروهای ما به حال آماده‌باش در آمده و نیروی دفاعی خودشان را برای حملات بعدی قوای ایران تقویت کردند.

ادامه دارد

هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-43

 



 
تعداد بازدید: 3589


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.