ناگفته‌های «مجید زهتاب» درباره «کنگره شعر دفاع مقدس»

وقتی پای شعر، به جنگ باز شد...

مریم اسدی جعفری

03 اردیبهشت 1398


سایت تاریخ شفاهی ایران- «احمد زارعی»[1] نامی است که با گذشته و اکنونِ «کنگره شعر دفاع مقدس» پیوند خورده و هیچ شاعری از آن سال‌ها، او را فراموش نکرده است. «مجید زهتاب» که پیشنهادِ کنگره شعر دفاع مقدس را در بحبوجه جنگ ارائه داد و نخستین گام‌ها برای شکل‌گیری آن را برداشت، خاطراتی ناب و شنیدنی از زنده‌یاد احمد زارعی و دیگر شاعرانِ آن سال‌ها دارد. زهتاب، احمد زارعی را همچون برادر و دوستی فراموش ناشدنی در یادِش حفظ کرده و با گذشتِ دهه‌ها، هنوز با شنیدنِ نامِ او، حس و حالی عجیب پیدا می‌کند. پیش از این، با «سردار بهروز اثباتی» درباره شکل‌گیری کنگره شعر دفاع مقدس گفت‌وگو کردیم. حال، روایتِ متفاوتِ «مجید زهتاب» از نخستین کنگره شعر دفاع مقدس را پیش‌ِ‌رو داریم.

*آقای زهتاب متولد چه سالی و اهل کجا هستید؟

من متولد اریبهشت 1339 هستم. اما در شناسنامه، آذر 1337 آمده است و اهل سده اصفهان هستم.

*چه سالی تحصیل در رشته ادبیات فارسی را در دانشگاه فردوسی مشهد آغاز کردید؟

قبل از انقلاب، به دنبال رشته فنی رفتم و فوق دیپلم مکانیک گرفتم. اما به آن علاقه‌ای نداشتم. به همین خاطر، سال 1362 رشته زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه فردوسی مشهد شروع کردم.

*چه سالی عضو سپاه پاسداران شدید؟

همان سال 1362. البته سال 1358 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. سال 1359 که جنگ شروع شد، متناوب به عنوان بسیجی به جبهه می‌رفتم. به خاطر این رفت و آمد، در وظایف مدرسه اختلال ایجاد می‌شد. نهایتاً گفتند تکلیفت را معلوم کن؛ یا بمان سرِ مدرسه‌ات یا برو جبهه. من هم گفتم می‌روم جبهه. سال 1362 از آموزش و پرورش استعفا دادم و عضو سپاه شدم. این روند تا سال 1377 ادامه داشت، تا زمانی که به وزارت ارشاد منتقل شدم.

*شعرسرایی شما و ورود به فضای شعری، به قبل از انقلاب برمی‌گردد؟

من هیچ‌وقت شاعر نبودم و خودم را شاعر نمی‌دانستم. اما وقتی زیاد شعر بخوانید و با ادبیات درگیر شوید، ناخودآگاه شعرسرایی شروع می‌شود. الان بیشتر اساتید ادبیات، شعر می‌گویند. چون اصول شعر را بلدند، وزن و قافیه را می‌شناسند. اما جوهرۀ شاعری که از انسان شاعر می‌سازد، تحصیل‌کردنی نیست. بعضی آن را دارند و بعضی نه. به گمانم من آن را نداشتم. ولی چون اصول شعر را می‌دانستم، گاهی شعر می‌گفتم. به همین خاطر ادامه ندادم و جایی هم شعر چاپ نکردم. البته در ایام جوانی و دوران دانشگاه فردوسی مشهد، شعر می‌گفتم و پای ثابت کنگره‌ها و انجمن‌ها بودم و شعر می‌خواندم.

*فرمایش شما شکسته نفسی است. پس شعرهایی جسته و گریخته می‌نوشتید؛ تا این که وارد دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد شدید و آشنایی با احمد زارعی، باعث شد که وارد فضای شعر جنگ شوید.

خیر. به هر حال، زمینه آن را داشتم. وقتی که به دانشگاه مشهد رفتم، احمد از دانشجوهای سال‌بالایی و قبل از انقلابِ فرهنگی بود. ما تازه دانشجو شده بودیم و از اولین پذیرفته‌شدگان بعد از انقلاب فرهنگی بودیم و آن‌ها ترم‌های آخرشان را می‌گذراندند. پس هم‌دانشکده و هم‌رشته بودیم. بعضی درس‌های محدود را با هم سر کلاس می‌رفتیم. ولی به خاطر هم‌فکری، جاذبه و کاریزمای بسیار زیاد احمد زارعی، جذب او شدم و بسیار صمیمی شدیم. با هم بودیم و در اولین کنگره شعر دانشجویی در سال 1362 یا 1363 در کنار او بودیم.

از سمت راست: زنده‌یاد احمد زارعی، مجید زهتاب

*کنگره شعر دانشجویی هم با محوریت جنگ بود؟

دانشجوها از سراسر کشور شعرهایشان را می‌فرستادند و محدودیتِ موضوعی نداشت. اما آنچنان تب جنگ، فرهنگِ شهادت و ایثار و جانبازی برای میهن، کل کشور را فراگرفته بود که عملاً اگر کسی شعر می‌گفت، داستان می‌نوشت و یا فیلم می‌ساخت، بوی جنگ می‌داد. بخشِ اعظمِ اشعار ارسالی به کنگره شعر دانشجویی، شعر جنگ بود.

*جرقه آغاز کنگره شعر جنگ، چه زمانی زده شد؟

گاهی وقت‌ها در دوران دانشجویی، دوستان‌مان از جبهه خبر می‌دادند که نزدیک عملیات است. ما هم درس را رها می‌کردیم و می‌رفتیم جبهه. یک‌بار به ما خبر دادند که قرار است عملیاتی صورت گیرد و ما هم رفتیم. در دانشکده، جلسات هفتگی شعر و جمعِ بسیار گرم و دوستانه‌ای داشتیم. به همین خاطر، به کسی نگفتم که می‌خواهم بروم جبهه. دیدم همه ناراحت می‌شوند، یک عده می‌گویند نرو، گریه و غم و غصه راه می‌اندازند. پس بی‌خبر رفتم. وقتی باخبر شده بودند که به جبهه رفته‌ام، احمد احساساتی شده و یک غزل گفته بود که اسمِ من را هم در آن آورده بود. بعدها علیرضا قزوه، مجموعه شعر احمد را در کتاب «وه چه عطر شگفتی...» منتشر کرد و آن شعر هم – البته با حذف آن بیتی که نام مرا دارد - در این کتاب آمده است. خلاصه ما به عملیات رفتیم. بین آن عملیات و عملیات بعد کمی فاصله بود. ما هم بیکار بودیم و عظمتِ کنگره شعر دانشجویی را یادم بود. رفتم قرارگاه خاتم‌الانبیاء(ص). غلامعلی رجایی، مسئول تبلیغات قرارگاه بود. او مرد بسیار شریف و خوبی است و من خاطرات خوبی از او دارم و از نیکانِ زمانِ جنگ است. رفتم پیش او و گفتم که من می‌توانم یک کنگره شعر جنگ راه بیندازم؛ البته اگر شما کمک کنید. گفت: «چه جوری؟» من هم برایش شرح دادم که ما از طرفِ قرارگاهِ خاتم‌الانبیاء(ص) فراخوانی به سراسر کشور می‌دهیم. شعرا آثارشان را می‌فرستند، ما داوری می‌کنیم و بعد شاعران را دعوت می‌کنیم تا شعرهایشان را در کنگره بخوانند. گفت: «طرحت را بنویس». طرح را نوشتم و بُردم. بعد گفت: «برو دنبالش، ما هزینه‌اش را می‌دهیم. ولی باید با تبلیغات ستاد کل سپاه هم هماهنگ شویم.» نامه‌ای از قرارگاه خاتم به تبلیغات ستاد کل سپاه نوشتند. احمد زارعی، جانشین آنجا بود. او زودتر فارغ التحصیل شده و رفته بود آنجا. ما هم هنوز تحصیل‌مان ادامه داشت. همین شد که دوباره او را دیدیم. مجید رجبی معمار هم از مسؤلین آنجا بود و بهروز اثباتی هم با احمد زارعی، در مجله پیام انقلاب با هم بودند. از این طرف، کنگره از تهران حمایت می‌شد و ما هم بخش‌های عملیاتی‌اش را در جنوب انجام می‌دادیم. تقویم را نگاه کردیم. دیدیم نزدیک‌ترین مناسبت، هفته بسیج در آذر ماه است. پس همان ایام را به عنوان زمانِ برگزاری کنگره شعر جنگ، اعلام کردیم.

*اولین کنگره شعر جنگ، چه سالی برگزار شد؟

سال 1365 در دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شد. چون یادم است که بنیادِ این کنگره، بین دو عملیات گذاشته شد و پی کار بودیم. گفتیم یک کار فرهنگی قابل در این بین انجام دهیم. هیچ‌کس در جبهه برای کارهای کنگره‌ای توجیه نبود و تجربه‌ای نداشت. فرض کنید می‌خواستیم شعرا را جمع کنیم. هیچ پروازی به سمت اهواز نبود. چون هواپیماهای عراقی دائم در فضای خوزستان چرخ می‌زدند و ممکن بود هواپیماهای مسافری را هم بزنند. همه مراودات، زمینی بود. حتی قطار را هم گاهی می‌زدند. به هر حال تردد، خیلی مشکل بود. مشکل دیگر این بود که خیلی از بزرگانی که در کنگره‌های دیگر شرکت می‌کردند، برای کنگره شعر جنگ نمی‌آمدند. نمی‌گفتند می‌ترسیم، ولی به هیچ‌وجه حاضر نمی‌شدند بیایند.

رایزنی برای برگزاری اولین کنگره شعر دفاع مقدس/ از راست به چپ: عباسعلی مَهدی،آیت‌الله حسن‌زاده آملی، احمد زارعی، مجید زهتاب، علی غلامی

*به نظر می‌رسد اولین کنگره شعر جنگ، نخستین آزمون و خطای شما در برگزاری کنگره شعر و سنجش میزان استقبال شعرا بوده است. چقدر شعر برای داوری در کنگره ارسال شد؟

واقعاً پیش‌بینی نمی‌کردیم که آن‌قدر استقبال شود و مراسم، به خوبی و بدون عیب برگزار شود. در اطلاعیه، آدرس و صندوق پستی قرارگاه خاتم‌الانبیاء(ص) را برای ارسال اشعار دادیم. انبوهی از شعرها به دستمان رسید که خیلی از آن‌ها خوب بودند. یک عده از شاعران معروف جنگ که خودمان با آن‌ها مرتبط بودیم، برای شرکت در کنگره دعوت شدند. مثل قیصر امین‌پور، سید حسن حسینی، محمدعلی مردانی، محمود شاهرخی، حمید سبزواری، حسین اسرافیلی، سهیل محمودی، ساعد باقری، علیرضا قزوه، محمدرضا عبدالملکیان، عبدالجبار کاکایی و برادرش عبدالستار. از خانم‌ها سپیده کاشانی، خانم راکعی، سیمیندخت وحیدی هم دعوت شدند.

*این افرادی که اسم بُردید، جزو شعرای پیشکسوت هستند. معروف‌ترین شاعر بین آن‌ها چه کسی بود؟

معروف‌ترین شان افرادی مثل سید حسن و قیصر بودند. قیصر هنوز دانشجوی لیسانس دانشگاه تهران بود. قیصر شهرستانی بود. به همین خاطر در حوزه هنری، یک اتاق به او داده بودند که یک کُرسی گذاشته بود. من هم مواقعی که تهران و در تبلیغات کل سپاه بودم، شب‌ها گاهی با احمد زارعی پیش او می‌رفتیم. زیر کُرسی می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم. در آن زمان، حوزه هنری فعال‌ترین سازمان درباره ادبیات جنگ و انقلاب بود.

زنده‌یاد سید حسن حسینی در کنگره شعر دفاع مقدس

*برگردیم سراغ اشعار رسیده به کنگره شعر جنگ. بیشتر از چه قالب‌هایی استفاده می‌کردند؟ اگر خاطره خاصی از داوری اشعار هم دارید برایمان تعریف کنید:

بیشتر اشعار، غزل بودند. ولی رباعی و مثنوی هم می‌فرستادند. وقتی این آثار آمد، افراد خیلی کمی برای داوری بودند. یعنی من، عباسعلی مَهدی و احمد زارعی بودیم. احمد که تا روز آخر، تهران بود و فقط برای برگزاری کنگره آمد. کارهای تهران را احمد زارعی و بهروز اثباتی انجام می‌دادند و کارهای داخل منطقه را من. یک چیزی که یادم است، محمدرضا عبدالملکیان را آن موقع نمی‌شناختم. یک جایی در سالن، زیرِ کولر نشسته بودم. یک پاکت را باز کردم. دیدم شعری فرستاده که اول آن این‌گونه بود: «تمام چهارده سالگی‌اش را در کفن پیچیدم/ با همان شورِ شیرین‌گونه/ که کودکی‌اش را در قنداق می‌پیچیدم...» شعر خیلی قشنگی است. آن زمان، ما بچه‌های سیزده - چهارده ساله که شهید می‌شدند را می‌دیدیم. این شعر، چنان تاثیری روی من گذاشت که اصلاً دیوانه‌ام کرد. بلند شدم رفتم بیرون. حالا گرمای چهل پنجاه درجه اهواز را تصور کنید. یک وقت دیدم، یک نفر آمد من را صدا زد و گفت: «تو چته؟ یک ساعته زیر آفتاب نشستی!» یا مثلاً طاها حجازی یک شعر فرستاده بود که پایان جنگ را پیش‌بینی کرده بود. خطاب به اروند گفته بود: «اینک فرزندان تو بر پهنه اروند می‌رانند/ و خمپاره‌های خنده خود را به جنازه‌های دشمن شلیک می‌کنند...» شعر قشنگ و حماسی بود. هنوز بعضی از آن اشعار را به یاد دارم.

*گفتید رفت‌وآمد به اهواز سخت بود. چگونه شاعران به اهواز آمدند؟

یک‌سری آمدم تهران که استادان بزرگ ادبیات دانشگاه تهران مثل دکتر شهیدی، دکتر مهدی درخشان، دکتر سادات ناصری، موسوی گرمارودی، دکتر حسن بحرالعلومی و دیگر بزرگان را به اهواز ببرم. یک شب قبل از شروع برنامه، یک راننده و یک لنکروز از سپاه به ما دادند. من هم آن زمان 22-23 ساله بودم. چهل پنجاه کیلومتر نرفته بودیم که راننده درِ گوشِ من گفت: «آقا من خسته‌ام و اگر ادامه دهم، ممکن است اتفاقی بیفتد. من مسئولیت نمی‌پذیرم. تو بیا بنشین پشتِ ماشین.» پیشِ خودم گفتم: «من که تا حالا پشتِ این ماشین ننشسته‌ام. بعد هم مسیر تهران - اهواز را نرفته‌ام. فردا هم باید به مراسم برسیم.» خلاصه پشت فرمان نشستم و راننده رفت عقبِ ماشین و خوابید. من هم شب تا صبح رانندگی کردم و همه را به اهواز رساندم. صبح تا بعدازظهر هم مشغول آماده‌سازی سِن، تهیه ناهار و شام و خوابگاه بودیم. خلاصه ماجرایی بود.

*پیش‌تر اشاره کردید که سالنِ دانشگاه شهید چمران اهواز را برای برگزاری کنگره شعر جنگ گرفتید. از مهیاسازی فضا بگویید.

بهترین سالنِ اهواز، سالنِ دانشگاه شهید چمران در دانشکده ادبیات بود. رفتیم دیدیم و پسندیدیم. اما سالن را به ما نمی‌دادند. خلاصه با نامه‌های ستاد کل سپاه، مشکل را حل کردیم. روز برگزاری، شروع به درست کردنِ سِن کردیم. تئوری من بود که صحنه را مثلِ جبهه درست کنیم. تریبون را با گونیِ شن درست کردیم. ما که بلد نبودیم. خودم هم از تجربه‌های کنگره شعر دانشجویی ایده می‌گرفتم. حالا می‌خواستیم صحنه را درست کنیم، اما کسی را نداشتیم. کفِ سالن، شن ریختیم. فریادِ دانشگاهی‌ها درآمد که اینجا سیستمِ برق دارد، خرابش کردید. با مصیبت، مشکل را رفع کردیم. وقتی خواستیم برای تریبون سنگر درست کنیم، واقعاً سنگر درست کردیم. یعنی گونی‌هایی از جبهه آورده بودیم و داخل آن‌ها شن و ماسه ‌ریختیم. الان دیده‌ام که خاکِ ارّه می‌ریزند که سبک‌تر باشد. فکر می‌کردیم همه چیز باید واقعی باشد. حالا صحنه‌ای را در نظر بگیرید که احمد زارعی، جانشین تبلیغات ستاد کل سپاه، سرِ گونی را گرفته و من با بیل، شن داخل آن‌ می‌ریزم. باور کنید وقتی کار تمام شد، از سرانگشت‌های من و احمد خون می‌چکید. لباس‌های بادگیرِ ضد شیمیایی پوشیده بودیم. وقتی آمدنِ مهمان‌ها را هماهنگ کردیم و برنامه شعرخوانی هم آماده شد، دیدیم کسی نیست [به عنوان حضار]. با همین لباس‌ها رفتیم نشستیم. خودمان هم مجری بودیم. عکس آن روز را دارم. البته یکی دو روز بعد، بچه‌ها آمدند کمک.

مجید زهتاب در حالِ اجرا در کنگره شعر دفاع مقدس

*دغدغه دیگری هم داشتید؟

ما واقعاً نمی‌دانستیم چطور می‌شود. مثلاً دغدغه پُر شدنِ سالن را داشتیم. یک وقت دیدیم که بسیجی‌ها از خط و جبهه آمدند؛ به نحوی که دیگر جا نبود.

*چه کسی به آن‌ها خبر داده بود؟

خودمان خبر داده بودیم. هماهنگ کرده بودیم که هر یگان، نیروهای علاقه‌مند را بفرستد و اینها هم فرستاده بودند. آن‌قدر فضای قشنگی درست شده بود که آدم فکر نمی‌کرد وسط میدان جنگ، آن‌قدر کار شعر و موسیقی بگیرد. اگر می‌گویم موسیقی، به خاطر این است که از صداوسیما خواهش کرده بودیم که گروه موسیقی‌شان را بفرستند و سرودهای جنگی که تلویزیون پخش می‌کرد، اجرا کنند. صداوسیما هم دیده بود که کنگره خوبی است. پس یک اکیپِ کامل فرستاده بودند که حتی بعضی از بخش‌های کنگره شعر جنگ را مستقیم پخش می‌کردند. چون پدیده جدیدی بود و خیلی در کشور صدا کرد. حالا شما کنگره‌ای را درنظر بگیرید که سخنرانش دکتر شهیدی، دکتر بحرالعلوم، دکتر سادات ناصری، دکتر یاحقی و سید حسین فاطمی هستند. در کنگره‌های الان نمی‌توان اینها را با هم جمع کرد. خیلی سخت است. ولی آن روزها به خاطر دِینی که داشتند، آمدند.

*به یاد دارید که چه کسانی در اولین کنگره شعر جنگ، شعر خواندند؟

دقیق یادم نیست که چه کسی روز اول، دوم یا سوم شعر خواند. اما همه شعرای خوب بودند. حضور ذهن ندارم که همه را نام ببرم. پرویز بیگی حبیب‌آبادی، قیصر امین‌پور، علیرضا قزوه که تازه شروع کرده بود، عبدالجبار کاکایی، سید حسن حسینی، ابوالقاسم لاهوتی، خودِ احمد زارعی، محمدرضا عبدالملکیان و دانشجوها شعر خواندند. بعد هم چون خودم دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بودم، هماهنگ کردم که یک اتوبوس از دانشجوها، استادان و شعرایی مثل مهدی فراهانی منفرد از مشهد آمدند. هیچ کنگره‌ای از لحاظ غنای علمی- هنری و شعری، مثل کنگره اول نشد. چون هم خوب کار شده بود و هم فضا به نحوی بود که همه می‌پذیرفتند بیایند. فردای کنگره، شاعران را برای بازدید از فاو بُردیم. ابوالقاسم لاهوتی، اندام خیلی تکیده‌ای داشت و پیر بود. در مسیر، سید حسن حسینی گفت که بچه‌ها من یک نوحه می‌گویم همه تکرار کنید: «به رغم دشمن طاغوتی ما/ به جبهه آمده لاهوتی ما». همه هم تکرار می‌کردند. بعد هر کسی، یک بیت می‌ساخت و ادامه می‌دادند و سینه می‌زدند. یادم است که من هم گفتم: «تمام جبهه را گشتیم و تنها/ تویی رزمنده طاغوتی ما!» لاهوتی هم حرص می‌خورد. خلاصه سر به سرش می‌گذاشتند. واقعاً فضایی بود که کسی از مرگ نمی‌ترسید. وقتی گفتیم می‌خواهیم برویم فاو، همه آمدند. خُب فاو هم یک منطقه صد درصد جنگی بود. اگر حالا باشد، امکان ندارد این کار را بکنم و آدم‌های غیر نظامی را ببرم جلوی توپ! دکتر حسین فاطمی را به سنگرهای فاو بُردیم. گفت من دیگر برنمی‌گردم و به زور برش گرداندیم.

سرِ مزارِ شهدای هویزه با مدعوین کنگره شعر دفاع مقدس - 1365

*قطعاً شجاعت و علاقه شاعران به فضای جبهه، ناشی از فضای حاکم بر آن زمان بود.

بله. برای مثال، کارهای مالی اولین کنگره شعر جنگ را من انجام می‌دادم. جیب جلوی لباس ضد شیمیایی‌ام پُر از اسکناس بود که هزینه می‌کردیم. شاید به پول آن موقع صد هزار تومان خرج کردیم. البته همان موقع هم پول زیادی بود اما به کسی هدیه ندادیم. در یک خوابگاه، پنجاه نفر را یک‌جا می‌خواباندیم. ناهار و شام را بعضی وقت‌ها از خط جبهه می‌آوردند. درست یادم است که خورشت‌ قورمه‌سبزی را مثل جبهه با پارچ آب، در ظرف‌ها می‌ریختند و همه هم لذت می‌بردند. کسی هم نمی‌گفت این چه وضعی است. وقتی غذا به جبهه می‌آوردند، یک وانت می‌ایستاد. یک دیگ پلو بود و یک دیگ خورشت. می‌پرسیدند چند نفرید؟ و با پارچ به اندازه غذا می‌کشیدند. خیلی وقت‌ها در کنگره می‌گفتم آقایان! هم می‌توانم برایتان از رستوران غذا بگیرم و هم می‌توانم از غذای رزمنده‌ها بیاورم. همه می‌گفتند از غذای رزمنده‌ها بیاورید. کسی را هم هتل نبُردیم.  مهمان‌سرایی از دانشگاه چمران گرفتیم که پیرمردها را آنجا بردیم. بعد هم سالن‌هایی پیدا کرده بودیم و تخت‌های سربازی را بغلِ هم چیده بودیم و بقیه آنجا می‌خوابیدند. خانم‌ها هم که بیشتر از دانشگاه مشهد بودند، در یک سالن جداگانه مستقر شدند. هر چه بود، معنویت بود. هر که خالص بود، در جبهه پیدایش می‌شد.

ردیف اول از سمت راست: بهروز اثباتی، مجید زهتاب، احمد زارعی؛ ردیف دوم از سمت راست: احد ده‌بزرگی )نفر دوم(، سید حسن حسینی (نفر چهارم)

*تا چندمین دوره کنگره شعر جنگ همکاری داشتید؟

من همیشه عادت داشتم یک کارِ سخت را بنیان‌گذاری و هدایت کنم. به جریان که می‌افتاد، می‌دادیم دستِ دوستان که ادامه دهند. من و احمد زارعی در کنگره اول شعر جنگ، دبیر بودیم. در کنگره دوم هم دست‌اندرکار بودیم و کم‌کم خودم را به حاشیه کشیدم تا بقیه دوستان بیایند و ادامه بدهند. بعد از جنگ، کنگره به کنگره شعر بسیج تغییر نام داد و الان هم به عنوان کنگره شعر دفاع مقدس ادامه دارد.

*با وجود گذشت بیش از سی سال از پایان جنگ، هنوز شعرسرایی درباره آن ادامه دارد. به نظر شما از لحاظ مضمون باید به چه سمتی برود؟

ما کنگره شعر جنگ را شروع کردیم. در آن زمان جنگ را تقدیس کردیم که حتماً مقدس هم بود، چون از مملکت‌مان دفاع می‌کردیم. از این بابت هم پشیمان نیستیم. ولی به نظرم اگر حالا کسی خواست کنگره شعر جنگ برگزار کند، باید شعرایی که ضد جنگ شعر می‌گویند را دعوت کند. مثل قیصر امین‌پور که وظیفه‌اش در آن زمان، این بود که در تهییج رزمنده‌ها برای جنگیدن شعر بگوید و اواخر عمرش شعر ضد جنگ می‌گفت. او، همان قیصر بود. فقط زمانه فرق کرده بود. زمانی که دشمن به عمق نود کیلومتری خاک‌مان آمده بود، باید آن‌طور شعر بگوییم و وقتی جنگ تحمیلی نداریم، باید ضد جنگ شعر گفت. بهترین سخن را سعدی گفته که: «چو شاید گرفتن به نرمی دیار/ به پیکار خون از مشامی میار/ به مردی که ملک سراسر زمین/ نیرزد که خونی چکد بر زمین». این نهایت حرف ما در دو بیت است.

اولین شبِ برگزاری اولین کنگره شعر دفاع مقدس، در حالِ برنامه‌ریزی؛ از راست: احمد زارعی، بهروز اثباتی، مجید زهتاب، آقای صفایی، حجت‌الاسلام جوادی حسینی

 


[1]-  احمد زارعی سال ۱۳۳۷ در قائنات بیرجند به دنیا آمد و در سه‌ سالگی به همراه خانواده‌اش به شهر مشهد مهاجرت کرد. قبل از شش‌سالگی به مدرسه رفت. دوره دبیرستان را در دبیرستان فیوضات مشهد به پایان رساند و سال 1354 با رتبه ۴۵ در دانشگاه تهران قبول شد. در کردستان تا زمان پیروزی انقلاب به‌طور پراکنده مبارزه داشت. در سال 1357 هم انجمن اسلامی را تشکیل داد و بعد در مبارزه با ضد انقلاب، در کردستان فعال بود. جزو بنیان‌گذاران سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد هم بود. وی سرانجام در ۱۹ دی سال 1372 در بیمارستان خاتم‌الانبیاء(ص) بر اثر عوارض مصدومیت شیمیایی دار فانی را وداع گفت.



 
تعداد بازدید: 7645


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.