گزیده ای از خاطرات بازنشستگان کرمانشاه

سرهنگ بازنشسته جانباز سیاوش دینوری رئیس کانون بازنشستگان نیروهای مسلح (کرمانشاه)


گردآوري: احمد نوروزی فرسنگی

 

« عملیات مرصاد»

اواخر تیرماه 1367 رئیس ستاد رده جلو لشگر 81 کرمانشاه بودم مسئولیت رکن 2 لشگر را هم به عهده داشتم ، چهارشنبه ها جهت شرکت درکمیسیون ( شورای تامین استان) به استانداری می آمدم و گزارشی از منطقه درآن جلسه ارائه می دادم دریکی از همین جلسات بود که از دفتر استانداری یادداشتی به من داد که جناب سرهنگ مهدی رادفر فرمانده لشگر پای تلفن با من کار دارد ، با ایشان صحبت کردم ، دستور دادند که بعد از جلسه فوراً به منطقه بروم که بعد از جلسه باتیوتا حرکت کردم و ساعت 22 در سنگر فرماندهی خدمت ایشان رسیدم ، فرمانده وقت نیروی زمینی امیر حسنی سعدی هم آنجا بود ، خدا رحمت کند امیر سرتیپ علیاری هم حضور داشت ، امیر سرتیپ کهتری هم که در دفاع مقدس به ناجی آبادان مشهور است حضور داشت . فرمانده نیروی زمینی به من لطف داشت گفت فلانی بشقابی بیاوربنشین کنار من همانطور که شام می خوری برایم از وضعیت منطقه و دشمن صحبت کن . کنار ایشان نشستم از قرائن حمله قریب الوقوع دشمن بعد از قطعنامه (598 ) برایشان صحبت کردم و گفتم که دشمن قصد دارد با پنج لشگر به مواضع ما از ( داری زنگنه تا تنکاب کهنه ) در منطقه غرب حمله کند. فرمانده نیرو گفت قرائنت برای این ادعا چیست ؟ گفتم قرائنم عبارتند از اعزام گشتی به جلو ، ثبت تیر توپخانه با گلوله های دودانگیز پروازهای بالگردهای دشمن ، عکسبرداری از منطقه ، کشیدن نیروی زرهی به جلو ، کشیدن توپخانه به جلو و  ماتمام این نقل انتقالات دشمن را از نزدیک کنترل کرده ایم ، فرمانده نیرو  بعد از شنیدن صحبتهای من به سرهنگ سیاوش جوادیان که معاون اطلاعات و عملیات نیروی زمینی بود، دستوراتی داد، شب بعد دو نفر از برادران سپاهی بنام دانشیار و میرزایی آمدند قرارگاه لشگر و سراغ من را گرفتند و آمدند پیش من ، بعد از احوالپرسی آقای دانشیار گفت در تلگرافتان گفته اید که عراق می خواهد به ما حمله کند . گفتم بله ، درست است لازم دیدم شما را با خبر کنم . آن دو برادر گفتند ما امشب آمده ایم اینجا بمانیم ببینیم عراق چه طوری حمله می کند ، صبح زود ساعت 6 برادر میرزایی گفت دیدی خبری نشد ، عراق حمله نکرد . گفتم عجله نکنید صبحانه بخورید ، عراق درشب حمله نمی کند او به پشتوانه نیرو و امکاناتی که حامیانش در اختیارش  قرار داده اند در روز و آشکار حمله می کند صبحانه خوردیم ساعت شش و  ده دقیقه حمله هواپیماهای دشمن شروع شد . درست بغل قرار گاه لشگر را بمباران کردند .

گفتم شروع شد، الان توپخانه دشمن آتش تهیه را می ریزد بعد از چند دقیقه فرمانده تیپ 1 لشگر 81 سرهنگ اسکویی تلفن کرد گفت دشمن رسیده منطقه ( پرویز خان) نیروهای عراقی بعداز آتش تهیه توپخانه و بمباران هوایی هواپیما ها حمله غیر منتظره زمینی خود را آغاز کرده بود و از محورهای غرب پیشروی خود را آغاز کرده بود و این در حالی بود که ایران قطعنامه 598 سازمان ملل را پذیرفته بودند و نیروهای ما انتظار چنین حمله ای را نداشتند . فرمانده لشگر و جانشین ایشان رفته بودند گیلان غرب من بنا بر ضرورت به باقیمانده لشگر دستور دادم که  به طرف منطقه ( شلین وگلن)نقل مکان کنند . خودم ماندم تنها ، ارتباط قطع شده بود . لشگر در منطقه ( داری زنگنه ) با دشمن درگیر شد تمرکز نیروی ها ودشمن کاملاً نابرابر بود . نیروهای زرهی دشمن که از نظر تعداد با ما قابل مقایسه نبودند رسیدند به پادگان ابوذر و آنجا را غارت کردند تیپ یک رفت بالای پاطاق . تیپ دیگر ما در کاسه گران با دشمن درگیر شدند . با هر سختی که بود من خود را رساندم به اسلام آباد . فرمانده لشگر هم آمده بود در دفتر فرمانده پادگان بود با هم صحبت می کردیم که تلفن زنگ زد من گوشی را برداشتم ، گفت من حسنی سعدی هستم . سلام عرض کردم ، گفت کجا هستید ؟ گفتم درپادگان اسلام آباد ، گفت این دستور را یادداشت کن ، فردا صبح خودت برو پاطاق فرمانده لشگر ( جناب سرهنگ رادفر برود منطقه ( سگان ) جانشین لشگر برود منطقه کاسه گران آخرین خبر را از این سه منطقه کسب کنید فردا بعد از ظهر بیائید ( قلاجه ) جای قدیم گردان مهندس خودتان . رفتیم برای اجرای دستور فرمانده نیروی زمینی مناطق استقرار یگانها و وضعیت آنها را بررسی کردیم . نکته قابل ذکر اینکه همزمان با تهاجم عراق بعد از قطعنامه 598 منافقین هم به تجهیزات زرهی و ادوات مدرن تجهیز شده و درحالیکه روی تانکهای آنها پرچم ایران بود از جاده کرند تا اسلام آباد پیش آمده بودند . از آن روز های اسف با ر گفتنی فراوان است باید آن وضعیت بدقت تحلیل بشود اینکه صدام با پشتیبانی حامیانش چنان ارتش بعث را مجهز کرده بود که از هیچ جهت قابل مقایسه با نیروهای ما نبودند ، به کمک امکانات ترابری پیشرفته جابه جائی نیروهایشان خیلی سریع انجام می شد برای مثال یک تیپ ، امروز درجنوب بود ظرف دو روز به منطقه غرب منتقل می شد اگر یک توپ خود را از دست می دادند ظرف بیست و چهار ساعت جایگزین می شد در حالیکه ما در تمام مدت جنگ حتی یک تانک را نتوانستیم جایگزین کنیم . یادم نمی رود درآن شرایط سخت در حالیکه نیروهای ما کاملاً درگیر بودند سرهنگ امیری به من گفت فقط یک مقدار یخ به ما برسانید یعنی نیروهای ما در تابستان گرما حتی آب و یخ نداشتند شدت درگیری به اندازه بود که سرهنگ احمدی مفقود الاثرشد .بعد از بررسی منطقه همانطور که فرمانده نیروی زمینی گفته بود ساعت یک بعد از ظهر رفتم قلاجه که گزارش خود را به ایشان تقدیم کنم . جناب سرهنگ کهتری آنجا بود ، جناب سرهنگ جوادی هم بود . امیر حسن سعدی روی یک تخته سنگ داشت نماز می خواند . نمازش تمام شد گفت چه خبر . گفتم وضعیت کاملاً نامساعد است اما نیروهای ما با تمام وجود می جنگند بطوریکه سرهنگ امیری گفت فقط برای ما یخ بفرستید . با سختی توانستم گزارش بدهم . گزارشم که تمام شد امیر حسن سعدی بفکر فرو رفت و گفت :  لاحول ولاقوت الا بالله العلی العظیم .

خاطره ای از شهید همت:

دریکی از جابه جائی ها بود که در منطقه عمومی سرپل ذهاب ( ریخک ) قرارگاه تاکتیکی تشکیل داده بودم در حال تهیه برآورد اطلاعات و پیوست عملیات بودیم متوجه شدم که یک جوان خوش سیما و و خوش قدو بالا با چشمانی نافذ ومحاسن مشکی وارد شد فوراً متوجه شدم برادر حاج همت است لشگر تحت امر ایشان و لشگر 81 زرهی بنا بود عملیات مشترکی انجام دهند . فکر کنم نام آن عملیات (ظفر ) بود پس از احوالپرسی به یکی از دوستان ما گفت : برادر افشین آمده ام دستور العمهایی که شما تهیه کرده اید بخوانم . سرهنگ افشین با خنده گفت : حاجی شما که این دستور العملها را قبول ندارید شهید همت بلافاصله پاسخ داد: جناب سرهنگ ما به این نتیجه رسیده ایم که بایستی دقیقاً دستورالعملها ی شما را بخوانیم و اجرا  کنیم . اینجانب توفیق داشتم که درعملیات مسلم بن عقیل در سومار چندین بار جلسات مشترکی با آن شهید بزرگوار داشته باشم . روح آن شهید عزیز شاد و یادش گرامی باد .

 


ماهنامه تلاش شماره 60 اسفند ماه 88


 
تعداد بازدید: 11289


نظر شما


02 آذر 1399   04:52:14
علی محمد شکی
سلام .امیر آبادان امیرمنوچهرکهتری فرمانده بزرگ ونترسی بود وهست.این حقیر درشکست حصر آبادان سربازایشان بودم ازچندین ناحیه مجروح شدم که مرا بردن بیمارستان ولی اقای کهتری (انزمان سرهنگ بود وفرمانده گردان ١٥٣تیپ٢قوچان ازلشکر ٧٧ )مجروح شد گردان را ترک نکرد می گفت من برم روحیه نیروهایم ضعیف میشود..ایشان همچون دیگر فرماندهان ایران اسلامی شجاع ورشید میباشد.هرجا هست یادش گرامی وخدانگهدار این سردار رشید باشد.درخاتمه اگر رشادت جان برکفان رشید ارتش .سپاه وبسیج نبود خدا میداند چه برسرمردم ایران می امد روحشان شاد یادشان گرامی وجودشان دور از بلا خدانگهدار
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.