خاطره نویسی نسوی در قرن 7 هجری قمری

دکتر هوشنگ خسروبیگی



برخلاف این نظریه که حسب‌حال‌نویسی (اتوبیوگرافی) در ایران فقط مربوط به دورۀ معاصر می‌باشد، در میان متون قدیمی به آثاری برمی‌خوریم که از لحاظ دقت و اهمیت آن‌ها در ثبت خاطرات فوق‌العاده ارزشمند محسوب می‌شوند و در زمرۀ اسناد ملّی به شمار می‌آیند. در این زمینه دو اثر در خور ذکر مربوط به دورۀ خوارزمشاهیان را که توسط شهاب‌الدین احمد نسوی تحت عناوین «سیرت جلال‌الدّین مینکبرنی» و «نفثه المصدور» نگارش یافته است می‌توان برشمرد که یکی به زبان عربی و دومی به فارسی می‌باشد. در مقالۀ پیش رو با این دو اثر مهم تاریخی آشنا می‌گردید.

سنّت خاطره‌نویسی و حسب‌حال‌نویسی (اتو بیوگرافی) مربوط به قرون معاصر نیست. در حقیقت بر خلاف نظر لمبتون، که حسب‌حال‌های متقدم از آثار قرن بیستم میلادی را معدود و کم‌اهمیت دانسته،  یا فلیکس تایوئر، که حسب‌حال‌نویسی را در تاریخ‌نگاری ایران کم و معدود تصور کرده است،  این گونه آثار نه تنها از نظر تعداد در خور توجه هستند، بلکه از نظر کیفیت نیز جایگاه مناسبی را در متون تاریخی ایران دارند.
  همچنین بر خلاف اندیشۀ آنان که سابقۀ حسب‌حال‌نویسی‌های درخور توجه را حداکثر تا قرون یازده قمری می‌دانند، آثار دیگری متقدم‌تر از این قرون نیز در ادبیات حسب‌حال‌نویسی ایران وجود دارد که درخور اهمیت هستند. از جملۀ این آثار دو نگاشتۀ شهاب‌الدین احمد نسوی، صاحب دیوان انشای سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه، است. معروف‌ترین آن «سیرت جلال‌الدین مینکبرنی»  و آن دیگر کتاب «نفثه‌المصدور» است. این دو اثر، به‌ویژه سیرت جلال‌الدین، نه تنها دو اثر شایان توجه شرح‌حال‌نویسی هستند، بلکه جایگاهی مهم نیز در مجموعه منابع تاریخی ایران دارند.
ارتباط دورۀ تاریخی این دو اثر با دورۀ خوارزمشاهی بر اهمیت این آثار بسیار افزوده است؛ زیرا یافته‌های ما دربارۀ اخبار سلسلۀ‌ خوارزمشاهیان بسیار اندک است. این قلت منابع بخشی به دلیل کوتاهی دورۀ استقلال این سلسله و طبیعتاً نبود مجال برای پرورش مورخان و نویسندگان بوده است. احتمالاً بخشی نیز به واسطۀ مقبولیت نداشتن خوارزمشاهیان در میان مورخانی بود که به ثبت وقایع این سلسله تمایل نداشتند؛ و ممکن است میان حملۀ گستردۀ مغولان در از میان رفتن بعضی از آثار نوشته‌شده در این عصر مؤثر بوده باشد. در حقیقت در عسرت منابع دورۀ خوارزمشاهی، دو اثر نسوی اهمیت بسزایی دارد.
هدف این مقاله بررسی ویژگی‌های این دو اثر نسوی به عنوان دو اثر حسب‌حال‌نویسی و خاطره‌نویسی قرن هفتم هجری قمری است.

شهاب‌الدین محمد خرندزی نسوی
شهاب‌الدین محمدبن احمدبن علی‌بن محمد منشی، و آن گونه که خود می‌گوید، شهاب‌الدین محمد خرندزی  معروف به نسوی، از خانواده‌های اعیانی خراسان بود؛ و خاندان او در خراسان قلعه‌ای به نام خرندز داشتند. این قلعه در مجاورت شهر زیدر از توابع نسا در نزدیکی عشق‌آباد کنونی بود. از دو اثری که از نسوی در دست است و نیز با شناختی که از دوستان و معاشران او داریم، این‌گونه استنباط می‌شود که وی از علوم عصر خود آگاهی داشته و علوم متعارف معاصر خود را کسب کرده، و در ادبیات فارسی و عربی و مقدمات علوم اسلامی تبحر داشته است. از میان معاشران و کسانی که با آنان مراوده داشته می‌توان از نصره‌الدین حمزه بن محمد، برادرزادة عمادالدین محمد، نام برد. به نوشتۀ نسوی، نصره‌الدین با علوم مختلف آشنا بود.  بیشتر از آن می‌دانیم که نسوی حداقل تا 616.ق در خرندز در نزد پدر می‌زیست.
پس از مرگ سلطان محمد خوارزمشاه، عمادالدین محمد ــ عموی نصره‌الدین که در خوارزم تحت نظر بود ــ به نسا بازگشت و ولایت و حکمرانی آنجا را به دست گرفت. شهاب‌الدین محمد نسوی نیز در نزد اختیارالدین زنگی، پسر عمادالدین، به خدمت مشغول شد. این زمان مصادف با نبرد سلطان جلال‌الدین با مغولان در بیابان نسا بود و ظاهراً نسوی در این زمان تازه از خرندز به نزد اختیارالدین رفته بود.  پس از مرگ اختیارالدین، پسرعم او؛ یعنی نصره‌الدین، جانشین او شد و نسوی را نایب خود ساخت.  اختلافات نصره‌الدین با غیاث‌الدین پیرشاه، برادر سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه، سبب شد که نصره‌الدین، نسوی را به سفارت به نزد غیاث‌الدین فرستد. این سفارت آغاز خروج نسوی از نسا و مقدمۀ پیوستن او به درگاه سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه بود. نسوی پس از وقایعی که بر او حادث شد، در آذربایجان به خدمت سلطان جلال‌الدین پیوست و مدتی پس از آن در سال‌های 622 تا 624 .ق دیوان کتابت و انشا به او تفویض شد. 
به گزارش خود نسوی، وی، پس از انتصاب، در نزد سلطان مقامی رفیع یافت. از جمله یادآور می‌شود هنگامی که سلطان جلال‌الدین برای بار دوم به فتح گرجستان رفت، در کنار رود ارس به بیماری سختی دچار شد و از حرکت بازماند. به این لحاظ سلطان فرمان داد که به همراه والیان «سرماری» ــ در جنوب دریاچۀ گوگچه ــ به سرماری رود تا در آنجا مکتوبات سلطان را که می‌رسد با حضور او بگشایند و وی رسولانی را که از «ملوک شام و روم و گُرج»، می‌رسد بپذیرد.  همچنین در ماموریتهای مهم غالبا وی از سوی سلطان عهده‌دار آن می شد. 
نسوی در آخرین روزهای اقامت سلطان جلال‌الدین در نزدیکی شهر آمد (میافارقین) در کنار او بود. وی گزارش داده است: شبی که سپاه سلطان گرفتار حملۀ مغولان شد، چون به کار کتابت مشغول بود، تا صبح بیدار مانده بود و در اواخر شب پس از اندکی خواب، غلامش او را بیدار کرد و فریاد برآورد که «برخیز که رستخیز برخاست». نسوی شرح واقعۀ گریز خود و جان بدر بردنش را شرح داده است. وی سه روز در غاری پنهان گشته، بعد به شهر آمِد رفته است. به دلیل شهربندان بودن شهر، دو ماه در آمِد سکونت گزید. سپس به اربل رفت و پس از مشقات فراوان به آذربایجان بازگشت. به نوشتۀ او، در این ایام بليّات فراوان دید و مدتی بعد به آمِد بازگشت و در اینجا از مرگ سلطان جلال‌الدین اطمینان یافت.  نسوی در میافارقین، در درگاه ملک مظفر ایوبی مقیم شد و در حدود 632 تا 639.ق در آنجا به نگارش کتاب «نفثه‌المصدور» و بخش‌هایی از  کتاب «سیرت جلال‌الدین» مشغول گردید.  می‌دانیم که وی در 639.ق فصول پایانی «سیرت جلال‌الدین» را می‌نوشت.  در حدود همین سال‌ها به خدمت برکه‌خان خوارزمی درآمد و سمت وزارت او را یافت. حسام‌الدین برکه‌خان از امرای سلطان جلال‌الدین بود که پس از مرگ سلطان، در بلاد روم کرّ و فری نمود و از سوی سلطان کیقباد سلجوقی، آماسیه را به اقطاع گرفت. 
مینوی، به نقل از حاشیۀ مصطفی جواد بر شرح‌حال غیاث‌الدین پیرشاه و به استناد نسخ خطی «الدرالمکنون»، گزارش دومی را نیز مبنی بر پیوستن نسوی پس از مرگ سلطان جلال‌الدین، به خدمت ملک مظفر غازی پسر ملک عادل صاحب آمِد، ارائه داده است. براساس این گزارش، نسوی پس از مرگ برکه‌خان، به نزد الناصر الاصغر یوسف بن العزیز الایوبی، صاحب حلب، رفته و در آنجا مقامی بلند یافته است. او از جانب الناصر به سفارت به نزد مغولان نیز رفته است. بر اساس این روایت، نسوی پس از بازگشت در 647.ق در حلب درگذشت.

سلطان جلال‌الدین مینکبرنی
شخصی را که نسوی با هدف شرح زندگی او کتابش را به رشته تحریر در آورده، جلال‌الدین بزرگ‌ترین فرزند سلطان‌محمد خوارزمشاه است. سلطان محمد تمایل داشت که جلال‌الدین را ولیعهد خویش کند، ولی به دلیل مخالفت مادرش نتوانست این کار را انجام دهد.  در حملۀ سلطان‌محمد به غور در حدود 603.ق، جلال‌الدین بعضی از نواحی حدود سند را تصرف کرد. سلطان ‌محمد در 611.ق پس از فتح کامل فیروزکوه، غزنین و سیستان، و سقوط غوریان، این سرزمین‌ها را به جلال‌الدین واگذار کرد. 
در 615 .ق، سلطان ‌محمد در یک حرکت نظامی در مرزهای امپراطوری خود و درحالی‌که فرزندش جلال‌الدین همراه او بود، با مغولانی مواجه شد که به دنبال مرکیت‌ها به نزدیکی مرزهای امپراطوری خوارزمشاهی آمده بودند. به‌رغم تمایل مغولان به جنگ، سلطان‌محمد به مصاف آنان رفت. برخلاف تصور سلطان،‌ نه‌تنها خوارزمیان موفق نشدند آنان را شکست دهند، بلکه نزدیک بود که خود سلطان نیز به اسارت افتد. حملۀ به موقع جلال‌الدین سبب نجات سلطان‌ شد.
جلال‌الدین در فرار پدر از مغولان همراه او بود  و در هنگام مرگ در آبسکون در دریای خزر همراه دو برادر دیگرش بر بالین پدر حضور داشت. سلطان‌محمد در آخرین روزهای زندگی خود مقام ولیعهدی را از دیگر فرزندش ازلغ‌شاه گرفت و به جلال‌الدین داد. به نوشتة نسوی، وی به فرزندانش تأکید کرد که در این زمان هیچ‌ کس کینۀ من از دشمن نتواند خواستن، مگر فرزندم منکبرنی.  پس از مرگ پدر، جلال‌الدین و دو برادر دیگرش به خوارزم بازگشتند. توطئۀ برادرانش علیه او ناکام ماند و جلال‌الدین از خوارزم گریخت. جلال‌الدین در نیشابور به تحکیم موقعیت و گردآوری سپاه مشغول گشت. چون خبر حملۀ مغولان را شنید، در ذی‌الحجه 617 .ق به غزنه رفت. در اینجا وی‌ توانست پس از افزایش سپاهیان خود، بر گروهی از سپاهیان مغول که قندهار را در محاصره داشتند پیروز شود.  شکست مغولان سبب شد که چنگیزخان، فرزندش تولی را در رأس سپاهی به مصاف جلال‌الدین فرستد. نبرد طرفین در «پروان» روی داد. شجاعت جلال‌الدین سبب شکست سخت مغولان شد، اما اختلاف سپاهیان سلطان، اجازۀ پیشروی را به وی نداد و او به ناچار به غزنه بازگشت. از سوی دیگر چنگیزخان، خود با سپاهی بزرگ به سوی غزنه حرکت کرد. سلطان به کنار رود سند عقب‌ نشست. حملۀ سریع مغولان، کنار سند را به آوردگاهی خونین بدل ساخت. به‌رغم شجاعت‌های جلال‌الدین و یارانش، خوارزمیان شکست سختی را متحمل شدند، بااین‌حال سلطان توانست با اسب خود، از رود سند گذر کند و جان بدر برد.  به نوشتة جوینی، چنگیزخان چون این حال مشاهده کرد روی به پسران آورد و گفت: «از پدر پسر مثل او باید چون از دو غرقاب آب و آتش به ساحل خلاصی رسید.»
سلطان جلال‌الدین سه سال در هند ماند و با حکمرانان منطقه جنگ‌هایی کرد و پس از تعیین والی برای غور و غزنه، به کرمان رفت  جلال‌الدین پس از آن به شیراز رفت و اتابکان یزد و شیراز را در حکمرانی خود تثبیت کرد. پس از آن وی در عراق استقرار یافت. در سال 621 .ق به خوزستان رفت. سلیمان‌شاه از امرای لر به خدمت او آمد. سلطان پس از آن رسولی به بغداد فرستاد. اختلافات او با خلیفۀ عباسی زمینۀ وقوع چند رویارویی سپاهیان وی با سپاهیان خلیفه را فراهم ساخت. ولی از سوی او تعرض جدی به بغداد نشد. سلطان در بهار سال 622 .ق متوجه آذربایجان شد. اتابک ازبک حکمران آذربایجان از تبریز گریخت و به گنجه رفت. سلطان تبریز را در 622 .ق تصرف کرد. ظاهراً در همین ایام شهاب‌الدین نسوی به اردوی سلطان جلال‌الدین پیوسته است. 
سلطان جلال‌الدین پس از آن به گرجستان حمله کرد و تفلیس را متصرف شد. از دیگر اقدامات جلال‌الدین حمله به قلاع اسماعیلیه است. سلطان پس از کشته شدن یکی از سردارانش به دست اسماعیلیان در گنجه، به قلاع اسماعیلیان در قومس و الموت حمله کرد و بسیاری از روستاهای اسماعیلی را ویران ساخت. از آنجا به آذربایجان رفت و چون خبر احتمال حملۀ مغول به اصفهان را شنید به عراق بازگشت. در 625 .ق در نزدیکی اصفهان با مغول رویاروی شد، ولی شکست سنگینی را متحمل گردید و تا هشت روز کسی از سلطان خبر نیافت. سلطان، پس از آنکه به اصفهان بازگشت، سپاه پراکندۀ خود را گرد آورد. در همان سال مجدداً به گرجستان حمله کرد. از آنجا عزم اخلاط نمود و پس از محاصره و فتح آن شهر، قتل‌عامی عظیم کرد. وی مدتی بعد، از ملک اشرف ایوبی صاحب اخلاط شکست خورد و به خوی گریخت. در 627 .ق سپاهی بزرگ از مغولان به فرماندهی جرماغون نویان برای به پایان رساندن فتح ایران به سوی این سرزمین گسیل شد. از این پس سلطان درگیر جنگ و گریزهای متعدد با مغولان بود. در نهایت در 628 .ق در دیاربکر با هجوم ناگهانی سپاهی از مغولان مواجه شد و به ناچار گریخت و از آن پس از وی خبری نشد.  پایان کار سلطان جلال‌الدین مشخص نشد. به روایت نسوی وی در کوه گرفتار کردان شد، و پس از غارت او، زنی از کردان وی را کشت.  سمرقندی و بیضاوی نیز همین داستان را به صورت مختصر آورده‌اند.  جوینی نیز ضمن روایت نسوی، به نقل از گروهی می‌نگارد که سلطان به لباس صوفیه درآمد.  ابهام مرگ سلطان سبب شد تا سال‌ها بعد شایعات فراوانی مبنی بر زنده بودن سلطان مطرح شود.  به نوشتة جوینی «هریک چندی در شهرها و نواحی بشارت می‌زدند که سلطان در فلان قلعه و در بهمان بقعه است.» در 633 .ق نیز در اسپیدار شخصی به نام سلطان جلال‌الدین خروج کرد، ولی به اسارت مغولان افتاد و چون دریافتند که دروغ می‌گوید او را کشتند. در 652 .ق نیز در کنار جیحون، یکی از تجار ادعا کرد که سلطان است و چون به قول خود اصرار کرد، او را کشتند.  نزدیک به پنجاه سال بعد، سمرقندی نیز از قول شیخ عارف رکن‌الدین شیخ علاء‌الدوله سمنانی حکایت می‌کند که سلطان جلال‌الدین پس از فرار از مغولان، خود را از سلطنت عزل کرد و در حلقۀ درویشان درآمد و در بغداد به پینه‌دوزی مشغول شد و در آنجا درگذشت. 
مؤلفان قضاوت‌های مختلفی در مورد سلطان جلال‌الدین کرده‌اند. ابن‌اثیر وی را امیری زشت‌رفتار خوانده است که با اعمال خود از فرمانروایان نزدیکش کسی را باقی ننهاد.  بااین‌حال بسیاری از منابع سلطان را به دلاوری و شجاعت ستوده‌اند.  دلیری‌های سلطان جلال‌الدین در رویارویی با مغولان سبب شد که وی تا سال‌ها به اسطورة مقاومت در برابر مهاجمان مبدل شود. در 725.ق هنگامی که ابن‌بطوطه از بخارا دیدن ‌کرد، هنوز آوازۀ قهرمانی‌های سلطان ناکام خوارزمشاهیان در سینه‌ها باقی ‌مانده بود. 

«سیرت جلال‌الدین مینکبرنی»
مهم‌ترین اثر نسوی، «سیرت جلال‌الدین مینکبرنی» است. وی، جوینی و جوزجانی، سه تن مورخی بودند که در هنگام حملۀ مغول، در خراسان و ماوراءالنهر می‌زیستند و بسیاری از وقایع این دوران را شاهد بوده یا از افراد نزدیک به واقعه کسب اطلاع کرده‌اند.  سیرت جلال‌الدین خوارزمشاه در حقیقت سرگذشت پسر سلطان محمد خوارزمشاه و شرح یازده سال از این دوران، یعنی از آغاز حملۀ مغول تا مرگ سلطان جلال‌الدین، و خاطرات شخص نسوی از رویدادهای این دوران است.  در این میان، مؤلف در مواردی به سابقه بعضی از وقایع در دوره‌های پیش از آن، یعنی زمان حکمرانی سلطان محمد اشاره نموده و اطلاعات ارزشمندی در این‌خصوص عرضه کرده است. دقت مؤلف در ضبط وقایع، نزدیکی او به دربار سلطان جلال‌الدین، ارزیابی‌اش از وقایع، دید انتقادی و نیز قلت آثار درخصوص حکومت خوارزمشاهیان، سبب شده است که اثر او جایگاهی خاص در میان منابع این دوران به دست آورد.
اصل کتاب را نسوی به زبان عربی نوشته و در قرن هفتم، شخص ناشناسی آن را به فارسی ترجمه و تحریر کرده است. از این ترجمه ظاهراً نسخۀ منحصربه‌فرد آن، که در کتابخانۀ مکرمین خلیل ینانج استاد تاریخ دانشگاه استانبول موجود می‌باشد، در اختیار مجتبی مینوی قرار گرفت و وی این ترجمه را با تعلیقات ارزشمندی به چاپ رساند. 
متن عربی کتاب ظاهراً تا سالیان بسیاری ناشناخته ماند. جز آنکه برخی نویسندگانی چون ابن خلدون و ابوالفداء از بخش‌های کوتاهی از آن استفاده کردند. حتی رضاقلی‌خان هدایت که مقدمه‌ای بر اثر دیگر نسوی یعنی «نفثه‌المصدور» نگاشته است، از کتاب «سیرت جلال‌الدین» نامی نبرده و محتملاً از آن بی‌اطلاع بوده است. در 1891.م هوداس فرانسوی، معلم زبان‌های شرقی، نسخۀ منحصربه‌فرد این کتاب، موجود در کتابخانه ملی پاریس، را تصحیح کرد و به چاپ رساند. نسخۀ مورد استفادۀ هوداس، استنساخ سال 667 .ق، یعنی 28 سال پس از تألیف اصل کتاب بوده است. در 1953.م نیز حافظ احمد حمدی با تکیه بر چاپ پاریس، مجدداً این اثر را در مصر به چاپ رساند.  متن عربی را در 1324.ش، محمدعلی ناصح، رئیس انجمن ادبی ایران، از روی چاپ هوداس به فارسی ترجمه کرد.
متن فارسی کتاب سیرت جلال‌الدین، که در قرن هفتم قمری ترجمه شده است در مقایسه با متن عربی آن کاستی‌هایی دارد. ظاهراً مترجم آن ترجیح داده است بعضی توضیحات مؤلف را ترجمه نکند یا حذف کند. بااین‌حال، انشای فصیح و مناسب او بهره‌مندی از این اثر را ساده و مطلوب ساخته است. بررسی متن عربی و ترجمۀ فارسی در کنار یکدیگر کسب اطلاعات را از این اثر مفید می‌سازد.
نسوی در نگارش کتاب «سیرت جلال‌الدین» ظاهراً در آغاز قصد نوشتن یک تاریخ عمومی را داشت، ولی آن‌گونه که خود اشاره کرده است با دیدن کتاب «الکامل» ابن اثیر و دقت او در شرح رویدادها، به‌ویژه وقایع دورۀ خوارزمشاهیان، تصمیم گرفت فقط به شرح سرگذشت جلال‌الدین خوارزمشاه بسنده کند.  وی تأکید کرده که در شرح این رویدادها فقط آن وقایعی را نوشته که دیده یا از اشخاص شاهدِ آن‌ها شنیده است. بااین‌حال ظاهراً بخشی از کتاب سیرت جلال‌الدین او دربارۀ منشأ مغولان و وقایع مربوط به چنگیزخان از این قاعده مستثناست؛ زیرا با اطلاعات موثق تاریخی چندان هماهنگی ندارد. ولی شرح رویدادهایی که به نوعی مرتبط با زندگی نسوی بوده این کتاب را به اثری ارزشمند دربارۀ دورۀ خوارزمشاهیان و زمان سلطان جلال‌الدین تبدیل کرده است.
انگیزه‌های نسوی در نگارش کتاب سیرت جلال‌الدین خوارزمشاه را می‌توان به شرح زیر بیان کرد: 1ــ شرح رویدادهای سلسلۀ خوارزمشاهیان با هدف عبرت‌آموزی و کسب تجربه برای خوانندگان.  2ــ گزارش وقایع دورۀ سلطان جلال‌الدین به آن سبب که توسط دیگر مورخان نگاشته نشده است؛  3ــ نبود نویسندگان علاقه‌مند و توانمند برای نگارش رویدادهای این دوره. نسوی وصف این موقعیت را آنجا که انگیزۀ تاریخ‌نویسی خود را بیان ‌کرده به روشنی آورده و نوشته است: «و تصدی این تصنیف را من متعین گشتم بر مثال جمعی که در کشتی نشینند، و به غواص نکباء کشتی در معرض غرق و فنا آید و رفتار همه قرین بلا و رفیق عنا شوند و موج دریا او را تنها به ساحل اندازد. هر آینه جز وی، کسی شرح احوال کشتی در رفقا وی نتواند کردن. والا حقیقت است که من مرد این کار و حریف این بازار نیستم»؛  4ــ حضور نسوی در وقایع مهم دورۀ سلطان جلال‌الدین. نسوی به دلیل مسئولیت مهمی که داشته در اغلب سفرها و مأموریت‌ها همراه سلطان بوده است. همچنین عموم فرامین و نامه‌ها را او می‌نوشت، به همین دلیل مطلع‌ترین فرد از اوضاع اداری و سیاسی دورۀ سلطان جلال‌الدین محسوب می‌شد. وجود این اطلاعات انگیزه لازم را برای نسوی در خصوص ثبت این اخبار فراهم آورده است؛ 5ــ توانایی نسوی در کتابت و انشا که انگیزۀ لازم را برای او به وجود آورده است؛ 6ــ و ظاهراً شرح رویدادهای زندگی خود؛ زیرا نسوی در تاریخ‌نگاری خویش، اغلب خاطرات خود را نگاشته است. به نوشتۀ مینوی، مولف هرچند نیّت آن را نداشته است که ترجمۀ حال خویشتن را بنگارد، در دو اثرش آن قدر از خود سخن گفته است که از خلال عباراتش بتوان وی را شناخت.

نفثه‌‌المصدور
اثر دیگر شهاب‌الدین نسوی، «نفثه‌المصدور» نام دارد. نفثه‌المصدور در لغت به معنی خلطی است که شخص مبتلا به درد سینه از سینه بیرون می‌افکند و نیز به سخنی اطلاق می‌شود که از شکوه، اندوه، ملال دل و تمایلات درونی برمی‌خیزد و گوینده با ادای این سخن راحت و آسوده می‌گردد. به عبارتی دیگر  به معنی گله و شکایت است.
نسوی «نفثه‌المصدور» را در حدود 632 .ق و پیش از تألیف کتاب «سیرت جلال‌الدین» و چهار سال پس از مرگ سلطان جلال‌الدین، و زمانی که در میافارقین و در درگاه ملک مظفر ایوبی مقیم بود، نگاشته است.  وی اثر خود را خطاب به یکی از اعیان خراسان به نام سعدالدین تحریر نموده است.  ظاهراً این سعدالدین همان سعدالدین جعفر بن محمد پسرعم نسوی است که در کتاب «سیرت جلال‌الدین» به آن اشاره کرده است. 
نسوی در کتاب «نفثه‌المصدور» شرح احوال خود و سختی‌ها و دربه‌دری‌هایش را از اواخر حکمرانی سلطان جلال‌الدین، یعنی از سال 627 .ق و زمان بازگشت از الموت به قزوین، تا چهار سال پس از مرگ سلطان، یعنی تا سال 632 .ق، نوشته است.  نسوی این دوره خاطرات خود را چند سال بعد در سیرت جلال‌الدین به نوعی دیگر تکرار کرده است.
کتاب «نفثه‌المصدور» بر خلاف «سیرت جلال‌الدین» به فارسی نگاشته شده است. این کتاب از نظر نثر ادبی نیز جایگاهی ارزشمند دارد. «نفثه‌المصدور» بی‌شک یکی از شاهکارهای بدیع نثر فنّی و از نمونه‌های عالی نثر مصنوع و مزین و منشیانۀ نیمۀ اول قرن هفتم است.  در حقیقت شیوۀ نسوی در نگارش «نفثه‌المصدور» بیشتر آراستن سخن به بدایع لفظی کلام بوده و بیان معنی در نظر وی در درجۀ دوم ارزش و اهمیت قرار داشته است.
«نفثه‌المصدور» با تصحیحات و تعلیقات ارزشمند دکتر امیرحسن یزدگردی به چاپ رسیده است.

نتیجه
نسوی «نفثه‌المصدور» را با هدف گزارش اخبار مشقات حادث بر او نگاشته است. در حقیقت نسوی در این اثر بخشی از رویدادهای عمر خود را نگاشته و خاطرات خود را از ایام سختی که به واسطۀ حملات مغولان و مرگ سلطان جلال‌الدین بر او حادث شده شرح داده است. به همین لحاظ این اثر را می‌توان نوعی خاطره‌نویسی نسوی و شرح سوانح عمر او دانست.
در اثر دیگر، یعنی «سیرت جلال‌الدین»، که گرچه شرح زندگینامۀ جلال‌الدین خوارزمشاه است، نسوی در کنار حسب‌حال واپسین سلطان خوارزمی، حسب حال خویش را نیز بازگو کرده است. از مقدمۀ شهاب‌الدین نسوی بر کتاب «سیرت جلال‌الدین» این گونه بر می‌آید که او در این کتاب قصد نگاشتن خاطرات خود را نداشته، اما در حقیقت حضور نسوی در بطن رویدادهای اواخر دورۀ جلال‌الدین خوارزمشاه و نیز تأکید وی بر گزارش احوال خویش، این اثر او را نیز به شرح رویدادهای زندگی‌اش و حسب حال او تبدیل کرده است. در حقیقت این ابرام نسوی در شرح زندگی خود آن اندازه است که بتوان با بخش مهمی از زندگی سیاسی و اداری او آشنا شد.
بر همین اساس کتاب «سیرت جلال‌الدین»، از آن جهت که شرح زندگی جلال‌الدین ارشد اولاد سلطان محمد خوارزمشاه است، نوعی زندگی‌نامه‌نویسی (بیوگرافی)، و از سوی دیگر از آن جهت که دربردارندۀ خاطرات نسوی است خاطره‌نویسی و حسب‌حال‌نویسی (اتوبیوگرافی) شهاب‌الدین نسوی محسوب می‌شود. در این صورت آثار نسوی را می‌توان جزء قدیمی‌ترین  حسب‌حال‌نویسی‌ها و خاطره‌نویسی‌ها تلقی کرد.



ماهنامه زمانه/ شماره 64


 
تعداد بازدید: 9170


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.