آموزش تاریخ شفاهی

هدایت روند مصاحبه در مسیر اصلی و هم‌سو با هدف نهایی

تدوین و تنظیم: گلستان جعفریان

01 شهریور 1400


در ادامه مجموعه مقاله‌‌های حوزه آموزش در مصاحبه با مقاله‌های «شروع خوب»، «اخلاق در مصاحبه»، «شخصیت‌‌پردازی در مصاحبه» و «کاربرد عکس در مصاحبه» اکنون به موضوع هدایت روند مصاحبه در مسیر اصلی و هم‌سو با هدف نهایی می‌‌پردازیم.

در طول گفت‌وگو بسیار محتمل است به دلایلی مثل عملکرد منفعلانۀ مصاحبه‌‌کننده یا مطرح کردن سؤال نامناسب، مصاحبه به‌‌تدریج از مسیر اصلی فاصله بگیرد و فرمان هدایت از دست مصاحبه‌‌کننده خارج شود. طبق یک قرارداد نانوشته، هدایت گفت‌وگو برعهدۀ مصاحبه‌‌کننده است. چرا که - در وهلۀ اول - او متقاضی بوده، پس پاسخ‌‌های راوی باید برطرف‌‌کنندۀ نیاز وی و همسو با هدف اصلی مصاحبه باشد. مصاحبه‌‌کننده باید بتواند در کمال احترام این نکتۀ بسیار مهم را، که مصاحبه با سخنرانی یک خطیب متفاوت است، به راوی خاطرنشان کند.

برای مثال یک مصاحبۀ ساختار‌‌مند دربارۀ یک شهید خاص به اسم «حمید» داریم. راوی که با حمید هم‌‌رزم بوده است، 10 دقیقه دربارۀ او حرف می‌‌زند اما بعد شروع به صحبت دربارۀ عملیاتی می‌‌کند که در این میان پیش آمده است. اگر این عملیات با داستان حمید گره‌‌خوردگی ندارد صحبت دربارۀ آن نباید ادامه پیدا کند زیرا همۀ اطلاعات مربوط به عملیات‌‌ها در اطلس‌‌ها و کتاب‌‌ها موجود است و نیاز به بازگویی ندارد. پس در اینجا لازم است مصاحبه‌‌کننده دخالت کند: «حمید در این عملیات حضور داشته است؟ اگر بله لطف کنید دربارۀ نقش حمید برایمان صحبت کنید.» به عبارت دیگر اگر هدف مصاحبه «گردو» است اما راوی دارد دربارۀ «بادام» صحبت می‌‌کند وظیفۀ مصاحبه‌‌کننده است که در درجۀ اول سراپا گوش باشد و این انحراف از موضوع را تشخیص دهد و سپس بر معذوریت‌‌های ناشی از اختلاف سن یا جایگاه غلبه کند و در کمال احترام به راوی تذکر دهد و او را به ریل اصلی برگرداند: «این خاطرات بسیار ارزشمند هستند. می‌‌توانیم در فرصت دیگری دربارۀ آنها صحبت کنیم. الان برگردیم به موضوع خودمان...»

بعد از این مقدمۀ کلی، در ادامه به شرح شایع‌‌ترین موقعیت‌‌هایی می‌‌پردازیم که می‌‌تواند مصاحبه را از مسیر اصلی خود خارج کرده و مصاحبه‌‌کننده را از جایگاه هدایتگر به زیر بکشد. علاوه بر شرح و توضیح، تلاش شده تا راهکارهایی نیز برای کنترل و مقابله با این آسیب‌‌ها ارائه شود.

1- تحلیل‌‌های شخصی راوی

منظور از تحلیل‌‌، نظرات فرد دربارۀ وقایع مختلف است که در بیشتر موارد کاملاً شخصی بوده و قابلیت اجتماعی شدن ندارد. تحلیل‌‌ها دهه به دهه با مقتضیات زمان تغییر می‌‌کنند و با منافع حال حاضر فرد تراز می‌‌شوند. برای مثال در 9 ماه اول جنگ، بنی‌‌صدر فرماندۀ کل قوا بود. آن‌‌طور که عکس‌‌ها و شواهد تاریخی نشان می‌‌دهد، هر جا که رفته همه خوشحال شده‌‌اند و از او استقبال کرده‌‌اند اما امروز کسی در مصاحبه نمی‌‌گوید «من طرفدار بنی‌‌صدر بودم و سال 59 که آمد جبهه، به استقبالش رفتم.» بسیاری می‌‌گویند «از اول می‌‌دانستیم این آدم مورد دارد...»[1]

به‌‌علاوه کار تاریخ شفاهی، توصیف کردن و نشان دادن است نه قضاوت و تحلیل کردن. تحلیل باید در ذهن خواننده شکل بگیرد. خاطره‌‌نگار توصیف می‌‌کند: «آدم‌‌ها در زمان جنگ اینطور زندگی کردند با بی‌‌آبی، بی‌‌برقی، بی‌‌نانی و... اینطور کنار آمدند. انتخاب کردند به جنگ بروند در حالی که می‌‌توانستند تحصیل کنند.» بیش از این چیزی نمی‌‌گوید. تحلیل نمی‌‌کند که: «ببینید امروز برق داریم و قدرش را نمی‌‌دانیم، آب را هدر می‌‌دهیم و...» خوانندگان مشتاق خاطرات‌‌ راوی‌‌اند نه تحلیل‌‌های شخصی او.

بنابراین می‌‌توان گفت تحلیل درگفت‌وگو - مگر در موارد استثنا -  محل اعتنا نیست و فاقد ارزش پیاده‌‌سازی و انتقال به دیگران است. وقتی راوی به سمت تحلیل می‌‌رود باید در ذهن مصاحبه‌‌کننده هشداری به صدا درآید، در روند گفت‌وگو دخالت کند و راوی را به موضوع اصلی برگرداند. خطر تحلیل‌‌های طولانی در مصاحبه با سرداران، فرماندهان و مقامات ارشد بیشتر از افراد عادی - مثلاً یک زن خانه‌‌دار- است. گاه در مصاحبه با این اشخاص، تحلیل‌‌های کلان سیاسی- اجتماعی دیده می‌‌شود که حتی فاقد ارزش تاریخی‌‌اند و هنگام تدوین کامل حذف می‌‌شوند.

2- اختلاف عقیده

گاه ممکن است مصاحبه‌‌کننده و راوی در موضوعاتی اختلاف عقیده یا سلیقه داشته‌‌ باشند. بحث بر سر این اختلاف‌‌ها نباید مصاحبه را از هدف اصلی خود دور کند.

در درجۀ اول این وظیفۀ کارفرما یا سفارش‌‌دهنده است که تناسب اعتقادی و رفتاری، میان راوی و مصاحبه‌‌کننده را در نظر بگیرد و مراعات کند. مثلاً برای گفت‌وگو با خانوادۀ شهدا اگر آدم شل‌‌حجابی فرستاده شود، احتمالاً واکنش نشان خواهند داد. بنابراین بهتر است کارفرما از همان ابتدا به این موضوع توجه کند و کسی را برای مصاحبه بفرستد که اختلاف فرهنگی – اعتقادی زیادی با راوی نداشته باشد. اما بعضی مسائل اعتقادی جزیی‌‌تر که معمولاً در ظاهر و رفتار آدم‌‌ها نمود پیدا نمی‌‌کند ممکن است در طول کار موجب بروز اختلاف میان راوی و مصاحبه‌‌کننده شود.

در چنین موقعیتی مصاحبه‌‌کننده باید درنظر بگیرد گفت‌وگو، جلسۀ بحث و جدل یا جانبداری از یک دیدگاه خاص نیست. قرار نیست راوی متقاعد و هم‌‌فکر او بشود. پس بحث و جدل ممنوع است. مصاحبه‌‌کننده باید کاملاً مسلط، با در نظر داشتن هدف اصلی مصاحبه، بدون به سخره گرفتن اعتقاد طرف مقابل یا تبلیغ دیدگاه شخصی خود، به طرح پرسش‌‌ها ادامه دهد تا جنس باور و ایمان راوی آشکار شود.

3- مقایسه

گاه راوی دربارۀ موضوعی صحبت می‌‌کند که مصاحبه‌‌کننده نیز در آن حوزه اطلاعات یا تجربه‌‌های مشابه‌‌‌‌ای دارد. در اینجا بسیار مهم است که مصاحبه‌‌کننده به دام مقایسه نیفتد و گفت‌وگو را از هدف اصلی‌‌اش دور نکند. برای مثال راوی تعریف می‌‌کند: «ما قبل از جنگ یک تفنگ بادی داشتیم. تو خونه دست به نشونه‌‌گیریم خوب بود...» مصاحبه‌‌کننده در جواب می‌‌گوید: «اتفاقاً منم مسابقات دارت منطقه اول شدم، لوح هم گرفتم، هفته بعد مجله ورزشی که عکسم توش چاپ شد رو میارم بهتون نشون میدم...»

مصاحبه‌‌کننده نه‌تنها نباید به دام مقایسه بیفتد بلکه بهتر است گارد گفتاریش را به‌‌گونه‌‌ای بگیرد که انگار هیچ‌چیز دربارۀ آن موضوع نمی‌‌داند تا به این ترتیب راوی ترغیب شود و تجربه‌‌اش را کامل شرح دهد. این درحالی است که مصاحبه‌‌کننده‌‌ها اغلب دربارۀ آنچه که خود می‌‌دانند پرسشی مطرح نمی‌‌کنند. یکی از آفت‌‌های گفت‌وگوی والدین و فرزند همین است. والد مطمئن است فرزندش خیلی چیزها را می‌‌داند پس کلی صحبت می‌‌کند. مثلاً می‌‌گوید: «آن روز دایی‌‌ات آمد و با هم رفتیم...» در اینجا فرزند می‌‌داند چند دایی دارد و منظور والد کدام یک است اما باید بر این‌‌ها غلبه کند و بپرسد: «شما چند برادر/ برادر خانم دارید؟ کدوم یکی اومد؟» درست است که این اطلاعات در ذهن مصاحبه‌‌کننده موجود است اما اگر مورد سؤال قرار نگیرد پیاده‌‌سازی نمی‌‌شود و روی کاغذ هم نخواهد آمد در نتیجه اگر در آینده شخص دیگری - به جز خود مصاحبه‌‌کننده - بخواهد متن را تنظیم کند، کمبود این اطلاعات حس خواهد شد.

4- فکر کردن به سؤال بعدی

از موارد دیگری که ممکن است حواس مصاحبه‌‌کننده را از صحبت‌‌های راوی پرت کند و در نتیجه مانع واکنش به‌‌موقع و نگه داشتن گفت‌وگو در ریل اصلی شود، فکر کردن به سؤال بعدی حین پاسخگویی راوی است. مصاحبه‌‌کننده مطلقاً نباید هنگام پاسخ دادن راوی، به سؤال بعدی فکر کند. او باید سراپا گوش باشد و روی پاسخ‌‌ها تمرکز کند تا به این ترتیب کنجکاو شود، بتواند ابهام‌‌ها را در صحبت‌‌های راوی تشخیص داده و واکنش به‌‌هنگام و مناسب نشان دهد. خلاق کسی است که خوب گوش می‌‌دهد، در حین گوش دادن یادداشت‌‌هایی بر‌‌می‌‌دارد و وقتی راوی سکوت کرد، با اعتماد به نفس بالا، در چند ثانیه تصمیم می‌‌گیرد و بر اساس آنچه که شنیده است سؤال بعدی را مطرح می‌‌کند. به مثال زیر توجه کنید.

مصاحبه‌‌کننده می‌‌پرسد: «در مدرسه وضع درسی شما چگونه بوده است؟»

روای پاسخ می‌‌دهد: «در مدرسه وضع درسم جالب نبود و از بچه‌‌های خیلی شلوغ بودم. همه می‌گفتند تو جنگجو هستی. ولی خب، همین‌‌که بتوانم خودم را از آب گل‌آلود بیرون بکشم به این صورت بود. فردی نبودم که خوب درس بخوانم.»

مصاحبه‌‌کننده: «قبل از این که به جبهه اعزام شوید آیا مشغول به کاری بودید؟»

در اینجا به نظر می‌‌رسد مصاحبه‌‌کننده به پاسخ راوی خوب گوش نمی‌‌داده چرا که در پرسش دوم، موضوع درس و مدرسه را کامل رها می‌‌کند در حالی که پاسخ راوی به این موضوع چندان روشن و متقاعدکننده نیست. در اینجا بهتر بود سؤال دوم به‌‌گونه‌‌ای مطرح می‌‌شد که راوی را به صحبت بیشتر یا حتی خاطره‌‌گویی از دوران مدرسه‌‌اش ترغیب کند. مثلاً: «آب گل‌آلود را من نمی‌فهمم دقیقاً یعنی چی؟ یعنی درس نمی‌خواندید؟ پس امتحان‌ها را چطوری می‌دادید[2]؟»


[1] گاه تحلیل شخص مربوط به همان زمان خاطره و در پیوند با آن است. برای مثال راوی تعریف می‌‌کند: «رفتم پیش مادرم و بهش گفتم» بعد تحلیل خودش را می‌گوید: «مامان این کاری که تو داری می‌کنی هیچ نتیجه‌ای نداره» در اینجا تحلیل اهمیت پیدا می‌‌کند و بخشی از خاطره می‌‌شود.

[2] برگرفته از کارگاه آموزش تاریخ شفاهی با تدریس محمد قاسمی‌پور در تبریز؛ آبان 1396.



 
تعداد بازدید: 3658


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.