تند باد حوادث( گفتگو با عیسی پژمان)
عرفان قانعیفرد که پیشتر نیز از او کتابهایی در خصوص تاریخ کردستان و وقایع سیاسی معاصر در مناطق کردنشین ایران و عراق انتشار یافته است، این بار گفتگو با عیسیپژمان مامور ویژه شاه و رئیس اداره هفتم ساواک را در قالب یک کتاب از سوی نشر علم، منتشر نموده است. پژمان داماد اشرف پهلوی و از عناصر نزدیک به دربار، فرزند عبدالله و متولد 1303 در سنندج از نخستین افسرانی است که با تأسیس ساواک به سرتیپ علوی کیا معرفی می شود و در اداره خارجی ساواک نزد سرهنگ دکتر مجتبی پاشایی و سپس در بخش کردستان فعالیت می کند و پس از مدتی به عنوان مسئول این بخش منصوب شد. در 1336 پس از انتقال به ساواک تا 1348، مسئولیت هایی همچون نمایندگی ساواک در عراق، معاون اداره بررسی اطلاعات خارجی و معاون وابسته نظامی در عراق را برعهده داشته و مدتی هم در ساواک فعالیت آموزشی داشت. در 1348 از ساواک جدا شد و به شهربانی رفت. او مدتی ریاست اطلاعات شهربانی را برعهده داشت. بعدها به همکاری با حسن پاکروان(مشاور سیاسی شاه) دعوت شد.(1) بدنبال اختلافات نصیری و مبصر و آمدن تیمسار صدری ریاست، از ریاست اطلاعات شهربانی برکنار شد. با بازگشت او به ساواک موافقت نشد. او در 1351 با درجه سرهنگی بازنشسته شد و خودش معتقد است نصیری و جناح وی مانع درجه تیمساری وی شدند. با پادرمیانی امام جمعه تهران او به همکاری با حسن پاکروان (مشاور سیاسی شاه) دعوت شد و سپس به عنوان بازرس دولت در وزارت تعاون و کارمند آستان قدس وابسته به دربار مشغول کار شد و بعد از بازنشستگی، از 1351 همچنان با کردهای عراق (یدالله فیلی، احمد، طالبانی و طوایف جاف) ارتباط داشت. ساواک به وی اعلام میکند که برکنار شده و نباید با کردها ارتباط داشته باشد.(2)
به گفته وی «اولین مسالهای که باید در مورد این گفتگوها و انتشار آن در قالب یک کتاب مستقل بیان کرد؛ این است که بدون شک این کتاب به مذاق تجزیهطلبان و دشمنان تمامیت ارضی ایران خوش نمیآید زیرا مطالب موجود در این کتاب، مهر باطلی بر تفکر قومگرایی و توجیهات غلط در زمینه تجزیهطلبی است.» پژمان بعد از کودتای «عبدالکریم قاسم»(3)رهبری عملیات نظامی در کردستان عراق را به عهده گرفت.(4)
به گفته قانعی فرد«پژمان همواره با تجزیهطلبی مخالفت خود را اعلام کرده است. او همچنین در قضیه جمهوری مهاباد سال 1324، نسبت به کشتن افسران و سربازان ایرانی توسط تجزیهطلبان اعتراض کرد و تاکید داشت که کردها به عنوان مرزبانان واقعی ایران باید همواره با دشمنان ایران مقابله کنند. این سخن به مذاق تجزیهطلبان خوش نیامد و مخالفت ایشان را برانگیخت. این کتاب بر از بین رفتن تفکرات قومگرایانه اصرار دارد و تاکیدش بر این است که رفتن به سمت سلاح و حرکتهای مسلحانه کار اشتباهی است و باید از مذاکرات دیپلماتیک استفاده شود.»(5)
در فصل دوم قرارداد الجزیره در سال 1975 را مورد بررسی قرار میگیرد و در فصل چهارم نقش ک.گ.ب در ترور تیمور بختیار فاش میشود. همچنین در بخشهایی از این کتاب به تبعید امام(ره) به نجف و دیدگاه ایشان مبنی برقرار نکردن ارتباط با مقامات عراقی اشارههایی شده است. درباره ارتشبد آریانا، اشرف پهلوی و شاهپور بختیار نیز مواردی مورد بررسی قرار گرفته است. این کتاب در 590 صفحه توسط نشر علم منتشر شده و با 32 عکس از تاریخ معاصر ایران همراه است.
در این کتاب، عیسی پژمان برخی اطلاعات به کلی سری و محرمانه بخشی از سازمان ساواک ایران را در دهه های 1330-1350 بیان می کند. کتاب در پنج فصل تنظیم شده است و به «عملیات سری ساواک در کردستان عراق و استفاده از کردهای بارزانی در جهت نیت شاه، اسرار پشت پرده قرارداد الجزایر و نقش بارزانی، چگونگی ترور تیمور بختیار در عراق، خدمت یا خیانت فردوست، تلاش بختیار به کودتا علیه انقلاب اسلامی و وضع کردها بعد از انقلاب» می پردازد. این گفتگو به طور مستمر در پاریس، توسط قانعی فرد انجام شده است. سرهنگ پژمان ،پیش از این نوشته هایی در این زمینه در خارج از ایران منتشر کرده بود اما در این گفتگو به روایت ناگفته های خود و تجربیاتش پرداخته است.
قانعیفرد در کتاب «خاطرات جلال طالبانی»(6) آورده است که سرهنگ عیسی پژمان نقش عمدهای در جلب حمایت شاه از بارزانی و جلب اعتماد او داشته است. به اعتقاد او، با کودتای 14 جولای 1958 قاسم و عارف و سقوط رژیم پادشاهی عراق،آمریکا و انگلیس منافع نفتی خود را در این کشور در خطر دیدند. آمریکا از سویی سعی در حذف قاسم داشت و از دیگر سو شاه ایران به انجام کودتا در عراق و بازگرداندن سلسله شاهنشاهی در این کشور دل خوش کرده بود و به این دلیل سرهنگ عیسی پژمان از طرف ساواک مامور انجام این کار شد. پژمان در بین شیعیان و سنیها و کردها، تعامل با کردها را بر می گزیند و با وجود بیاعتمادی شاه به بارزانی، وی را قانع میکند که او فردی قابل استفاده است.
پژمان، احتمال انجام کودتا در عراق را پیشبینی کرد و به اطلاع تیمور بختیار رساند و وی در دیدار با کندی این موضوع را مطرح کرد که مورد توجه «سیا» قرار نگرفت و شاه نیز از خواندن این گزارش خشمگین شد. پس از آن پژمان رهبری عملیات نظامی کردستان عراق را برعهده گرفت تا قصد شاه به انجام کودتا علیه عبدالکریم قاسم و بازگرداندن حکومت پادشاهی در این کشور را تحقق بخشد که سرانجام این موضوع پس از ۱۴ سال حمایت از قیام مسلحانه کردها،با قرارداد ۱۹۷۵ الجزیره پایان یافت.
پژمان مدعی است مبارزه مسلحانه علیه عراق پیشنهاد او بود که اگر بوقوع نمیپیوست، کردها چیزی نداشتند که در برابر لشکرکشی عراق دوام بیاورند و به کلی نابود میشدند:«تلگراف زدم که بر میگردم ایران و نزد پاکروان(رئیس ساواک)رفتم و وی از شرفیابی شاه برمیگشت و گفت برو با فرمانده گارد تماس بگیر و خدمت اعلیحضرت برو. الان در بهشهر است. در آن هنگام، معاون ساواک فردوست بود و مرا خواست و گفت که فردا یک اتومبیل میفرستم دنبالت. پرسیدم که همه چیز را به شاه باید گفت؟ گفت:اجازه بگیر و بگو مختصر بگویم با مفصل. خلاصه رفتم و شاه گفت که چرا باید به این افراد کمک کنیم؟ گفتم: قربان ما چیزی نداریم که در برابر عراق از دست بدهیم.گفت: او که سربازان و افسران من را کشته به وی کمک کنیم؟ شاه بغض و نفرت از بارزانی داشت، به خاطر همان مساله تروریست بودنش در سال ۱۳۲۴ که به شوروی گریخت. گفتم: قربان فراموش بفرمایید. دوران عوض شده.خلاصه شاه پذیرفت و گفت به خط خودت، نامهای خطاب به پاکروان بنویس و بیاور تا من دستور تایید بدهم. پاکروان هم گفت به بغداد برنگرد تا من به عرض شاه برسانم و دستور تایید را بگیرم که پس از آن چه بکنیم.
پس از آن شاه تصویب کرد و گفت یک طرح بریزید که به چه ترتیبی اقدام کنیم. به شاه گفتم که ما ضرری نمیکنیم و فقط موافقت بفرمایید که ۱۰۰۰ تفنگ برنو و یک میلیون فشنگ( که البته همه از رده خارج بودند) و پولی در حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان به آنها بدهیم. قرار شد در بغداد بنویسم یعنی سر فرصت در منزلم بنشینم و روی طرح کار کنم و هم مراقب جلال طالبانی باشم که به کردستان بازنگردد تا این کار انجام شود و در آن لحظه که شاه روی نامه نوشت «موافقت می شود»،حس کردم که فرمانده جنبش کردستان من هستم. به بغداد برگشتم. دو ماشین در اختیارم بود،یک اتومبیل نظامی مربوط به سفارت و یک اتومبیل شخصی. فرستادم که جلال طالبانی را به هر وسیلهای هست پیدا کنند و با اتومبیل شخصی به منزل من بیاورند. تا وارد خانهام شد،گفتم:مبارک باشد! کمی با تعجب به من نگاه کرد و گفت:من که هنوز ازدواج نکردهام! گفتم الان موقع ازدواج نیست،تو به من چیزی گفتی و من رفتم و از طرف خودم این کار را انجام دادم و اعلیحضرت دستور تایید فرمودهاند. برق شوق از چشمان جلال پیدا بود و از خوشی در پوست خودش نمیگنجید و مرا بغل کرد و دستش را دور گردنم انداخت و گفت: به قربانت کاک عیسی،راه نجات ما همین است!
سپس نشستیم و به وی گفتم که جایی نرود تا من طرح را تهیه کنم و نظریات وی را هم بپرسم و بعد از تکمیل به تهران بروم. کم کم با جلال قرار و مدار گذاشتیم و جنبش کردها را سامان دادیم که چگونه از نقطه A شروع شود. پس از طراحی برنامه به تهران بازگشتم و شاه تصویب نهایی خود را ابلاغ کرد. سرلشگر پاکروان گفت که نماینده آنها را از عراق به تهران بیاور تا ملاقات کنیم و ببینیم که کی به کی است...
بارزانی عقیدهای به ایران و شاه نداشت و حتی به جنبش کردی هم باوری نداشت و صرفا موقعیت خود و مطرح شدن چهرهاش و آنگاه استفاده مالی را میسنجید. بارزانی به هیچ عنوان عقیده و ایمانی نه به خود و نه به هیچ کس نداشت و نه اصلا برای کرد و کردستان باوری و عقیدهای داشت. نیمه بیشتر پولی که دولت ایران برای آن حرکت مسلحانه تامین میکرد من میبردم و تحویل میدادم و همه آن پولها را به حسابش در سوییس میریختم. به هیچ وجه من الوجوه فکری و نظری برای کرد و کردستان نداشت و صرفا طالب جنگ و اغتشاش و غوغا و ناآرامی بود تا از آن مساله حداکثر استفاده را داشته باشد و با صلح و صفا و آرامش متضاد بود. همیشه بارزانیها منافع خود را ترجیح دادهاند و اصلا فایدهای برای کردها،ایران و ایرانی نداشته اند.»
با کمک ساواک وسایل ایستگاه رادیویی از آلمان به کردستان عراق حمل میشود تا رادیو صدای کردستان تاسیس شود و بنا به سخنان عیسی پژمان،حتی اعلامیههای حزب در داخل سفارت ایران در بغداد نیز توسط مامور ساواک تکثیر و در کردستان توزیع میشود به طوریکه ماموران آمریکا و روس از این امداد غیبی متعجب میشوند. سرانجام در سپتامبر 1961 قیام کردها علیه حکومت مرکزی عراق شروع شد،گرچه پژمان افشا می کند که وی در ژنو سوئیس یک حساب بانکی جداگانه به دستور مستقیم شاه برای بارزانی افتتاح میکند اما ساواک ایران دریافت که بارزانی به دنبال یک حامی دیگر است و به دور از چشم ساواک با سفارت روسیه نیز ارتباط دارد.
بنا به روایت پژمان، حکومت مرکزی ایران و شاه به دنبال ایجاد اختلاف بین کردها و بهرهبرداری از آن بود. اما بارزانی در 10 فوریه 1964 گفتگو با عارف جانشین قاسم را آغاز کرده بود و میخواست همچنان رابطه با شاه را نگه دارد اما به طور مستقل از کمیته مرکزی حزب و نزد ساواک آنان را خائن به آرمان های کرد نامید که در مصاحبهای با نیویورک تایمز نیز همین گفتهها را تکرار کرد. اما شاه تمایل داشت هم نوار مرزی کردنشین ایران را آرام نگه دارد و هم تنها از طریق کمیته مرکزی حزب به قیام کردها علیه حکومت عراق کمک کند. در این هنگام بارزانی که دارای تفکری سنتی و عشیرهای بود و به هیچ وجه برنامه حزبی را رعایت نمیکرد مورد نقد صریح کمیته مرکزی حزب قرار گرفت و آنان بیانیهای صادر کردند که وی فاقد صلاحیت رهبری قیام کردها است؛ دیگر سالها اغراق در ساخته و پرداخته کردن شخصیت افسانهای او در بین مردم عوام و بتساختن از او ممکن نبود، بارزانی هم منافعش را در خطر دید و با کمک فرزندش لقمان برای حذف و ترور افراد کمیته مرکزی حزب به پایگاه آنان قشونکشی نظامی کرد که مورخان آن را نخستین جنگ برادرکشی در تاریخ معاصر کردستان ایران و عراق نامیده اند. آنگاه در تابستان 1964 با هماهنگی ساواک افراد کمیته مرکزی حزب به ایران وارد و در همدان مستقر شدند و در همین روزها بود که پاکروان و پژمان برای دیدار با بارزانی راهی کردستان عراق شدند.
در سال 1965 با وساطت دولت عراق و ایران،این افراد به کردستان بازگشتند اما ابراهیم احمد همچنان در خانه اجارهای ساواک در تهران مستقر بود. حین بازگشت به کردستان بارزانی نخست افراد مسلح همراه طالبانی و ابراهیم احمد را در میان نیروهای خود ادغام کرد و سپس نامه بارزانی و فرزندش ادریس درباره ضرورت ترور طالبانی افشا میشود و آنگاه طالبانی به همراه یارانش از منطقه تحت نفوذ بارزانی به بغداد فرار میکند. حین شدت یافتن اختلافات بارزانی و طالبانی،شوروی نیز 20 میلیون مارک برای عمران کردستان عراق تخصیص داد. طالبانی و یارانش که پیرو تفکر کمونیستی مائو در چین بودند با این امر مواجه میشوند که چین قیام مسلحانه کردها را باور ندارد. با این جدایی و سردی روابط بین طالبانی و بارزانی، سازمان انقلابی حزب توده ایران و گروه شریفزاده در کردستان با طالبانی رابطه برقرار میکنند. بارزانی نیز کم کم با کمک شاه با اسرائیل و بعدها آمریکا رابطه برقرار و یکی از وابستگانش مانند محمد عثمان را به اسرائیل روانه میکند.
گرچه سرهنگ پژمان قبلا نوشته هایی در این زمینه های در خارج از ایران منتشر کرد اما در این گفتگو ها به طور منظم به روایت ناگفته های خود از تاریخ معاصر ایران پرداخته است. قانعی فرد برای رفع نواقص احتمالی با بعضی از دوستان و همکاران اسبق او همچون دکتر مجتبی پاشایی، پرویز ثابتی، علی اکبر فرازیان، سمکو علی یار، امین فروغی و جمشید امانی دیدار و مصاحبه کرد تا یقین یابد که می توان بی هیچ دغدغه ای سخنانش را انتشار داد که قدمی در راه بازشناخت گوشه های مبهم تاریخ سیاسی و امنیتی معاصر باشد.
وی در یکی از آخرین مصاحبه هایش و اینکه«دوست دارید الان به ایران بروید و در همان تخصص خودتان کار کنید؟» پاسخ می دهد« من علاقمند به ایرانم و ایران را دوست دارم و هر وقت بخواهم به ایران خواهم رفت تا مرگم در آنجا باشد. مشکلی ندارم. من تقاضای بازنشستگی کردم و سازمان حفاظت اطلاعات و امنیت نوشته است که بنا به نظر عوامل و اشخاص ذیربط عیسی پژمان برای امنیت ملی ایران خطر دارد و مشمول حقوق بازنشستگی نمیشود و من هم عین نامه را در روزنامه خودم (نیما) منتشر کردم. مرا بدون رای دادگاه محکوم کردهاند و متهم دانستهاند. من عمری برای امنیت ایران زحمت کشیدهام حالا من شدهام ضد امنیت؟ یعنی من خطرناکم برای امنیت مملکت و شایسته حقوق بازنشستگی نیستم و کسی هم نمیداند چرا.»(7) وی همچنین در گفتگوی دیگری در پرسشی مشابه می گوید« من مشکلی برای آمدن به ایران نداشته و ندارم. دو سال قبل از انقلاب خارج شدهام. اما در این اوضاع مریضی و پریشان حالی، دوست ندارم. دوست دارم مثمرثمر باشم و مفید به فایده. هنوز هم دوست دارم با درجه سرباز صفری زیر پرچم ایران، خدمت کنم. عاشق آب و خاک کشورم هستم. هنوز هم پاسپورتم، با غرور و افتخار، ایرانی است. اشک در چشمانم جمع میشود وقتی ایران یک موفقیت نظامی، امنیتی بهدست میآورد. »(8)
پانوشت:
1 – حسن پاکروان در سال 1328 با درجه سرهنگی وابسته نظامی ایران در پاکستان و در سال 1330 رئیس رکن دوم ستاد ارتش شد. چندی بعد هم وابسته نظامی ایران در هندوستان بود. پاکروان از شهریور 1345 ـ 1348 سفیر ایران در پاکستان بود و در این تاریخ به عنوان سفیر به فرانسه اعزام شد و تا آبان 1352 در پاریس مستقر شد. وی قبل از قیام 15 خرداد تا روی کار آمدن نصیری، رئیس ساواک بود. وی دستور داد که تظاهرات 15 خرداد را سرکوب کنند و به دستور وی امام خمینی و تعدادی از علما را دستگیر و روانه زندان نمود. وی پس از پیروزی انقلاب و دستگیری در دادگاه به تمام اعمال خود اعتراف نمود. وی در روز 21 فروردین 1358 به جوخه اعدام سپرده شد.
2 – درباره عیسی پژمان، قانعی فرد، روزنامه شرق، 6/7/90 ، شماره شماره 1354.
3- عبدالکریم قاسم افسر و سیاستمدار عراقی در سال 1956 فرماندهی یکی از تیپهای ارتش عراق را در دست گرفت و به ریاست کمیته «افسران آزاد»(کمیتهای که واژگونی رژیم سلطنتی و پایان بخشیدن به روابط عراق با انگلستان را در سر میپروراند) نائل گشت. 23 تیر 1337 ژنرال عبدالکریم قاسم با کمک سرهنگ عبدالسلام عارف و نیروهایی که در اختیار داشت در عراق کودتا کرد و ملک فیصل دوم پادشاه جوان، نوری سعید نخست وزیر و عده زیادی از مقامات مملکتی را به طرز فجیعی به قتل رسانید و نظام جمهوری را در عراق اعلام نمود ولی عبدالکریم قاسم خود را رئیس جمهور اعلام نداشت و شورایی مرکب از سه نفر برای اداره کشور تشکیل گردید. سرانجام با کودتای سال 1963 که به سرنگونی عبدالکریم قاسم و به قدرت رسیدن سرهنگ عبدالسلام عارف انجامید دولت تازهای در عراق زمام امور را در دست گرفت و عبدالکریم قاسم به دست کودتاچیان به قتل رسید.
4- خبرگزاری ایلنا، مورخ 6/11/90 .
5- ایلنا، همان.
6- پس از شصت سال؛ زندگی و خاطرات جلال طالبانی(جلد اول)،عرفان قانعی فرد، نشر علم، 1388.
7- خبرآنلاین، 7/1/1390 .
8 – روزنامه شرق، 13/10/1390.
محمود فاضلی
تعداد بازدید: 10118








آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 140
جنایات صدام قابل شمارش نیست. من خیلی خوشحال شدم که چند وقت پیش در تهران کنفرانس رسیدگی به جنایات صدام تشکیل شد. کار بسیار خوبی بود. طرز عمل صدام و حزب او با مردم عراق همانند روش صهیونیستها در لبنان و فلسطین است هر دو یک عمل را انجام میدهند و در یک مسیر حرکت میکنند و آن هم کشتار مسلمانان بیگناه است.






