سیصد و چهل و هفتمین شب خاطره – 3
مثل چمران
تنظیم: لیلا رستمی
24 بهمن 1402
سیصد و چهل و هفتمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 1 تیر 1402 با عنوان «مثل چمران» همراه با افتتاح سرای آموزشی شهید چمران در سالن معاونت آموزشی حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. 5 راوی همرزم شهید چمران در این برنامه؛ فریدون گنجور، محمد نخستین، دو برادر حسن و اسماعیل شاهحسینی و سیدعباس حیدر رابوکی بودند. اجرای این برنامه شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
■
راوی سوم برنامه محمد نخستین، مسئول ادوات جنگهای نامنظم در دوره شهید چمران بود. او گفت: همان شبی که عراق تهران را بمباران کرد در کمیته کنجانچم[1] بودم. امام فرمودند: «نیروها به جبهه بروند.» اواخر مهر، یک روزنامه به دستم رسید که در آن نوشته شده بود: «خرمشهر در محاصره است.» گفتم برای کمک به آنجا بروم. نیروهایی که با من بودند به تهران رفتند ولی من به خرمشهر رفتم. به اهواز که رسیدم، عراق به نورد اهواز[2] رسیده بود. دقیقاً مثل فاصله میدان آزادی تا میدان انقلاب، با ما فاصله داشت. در جبهه اهواز ماندم و خرمشهر دو سه روز بعد، یعنی اوایل آبان سقوط کرد. البته من را در اختیار تیپ نوهد[3] که حدود 12 نفر از آنها با مصطفی چمران از کردستان آمده بودند، گذاشتند. شبها به همان نورد، که جنگل گمبوعه سمت راستش بود و به دب حردان میخورد، میرفتیم. از آن مناطق به دشمن ضربه میزدیم. 23 یا 24 آبان بود که گفتند: «عراق به سوسنگرد حمله کرده و باید برای کمک به آنجا بروید.» ما را با گروه سروان معصومی که حدود 200 نفر نیرو بودند، سوار کمپرسی کردند و به سوسنگرد بردند. نیروهای پیشرو که در حمیدیه و اواسط راه سوسنگرد بودند گفتند: «عراق جلوی راه را سد کرده، یعنی این طرف سوسنگرد خط تشکیل داده است.» ما به لب رودخانه کرخه، که در سمت راست حمیدیه است، رفتیم. از آنجا 25 کیلومتر پیاده رفتیم تا به سوسنگرد رسیدیم. عراقیها لب رودخانه جلوی ما را گرفتند و درگیر شدیم. دیگر قدرت کافی نداشتیم، به همین علت به حمیدیه عقبنشینی کردیم. تا فردا شبِ آن روز با نیروهای ارتشی تیپ 2 دزفول آنجا ماندیم. شب، دکتر چمران و نیروهایش آمدند و با فرمانده ما، آقای معصومی صحبت کردند که فردا صبح به سمت سوسنگرد برویم و همینطور هم شد. یادم میآید تانکهای ارتش از طرف راست و چپ جاده حرکت میکردند. ما هم جلوی تانکها میدویدیم. 25 کیلومتر تا سوسنگرد و 5 کیلومتر تا ابوحمیظه[4] دویدیم. ما زودتر از تانکها رسیدیم. دو شب قبل به آنجا حمله کرده و شکست خورده بودیم. تانکها و نفربرهای عراقی از نزدیک کرخه تا منتهیالیه سوسنگرد ایستاده بودند. شمردم، تعداشان بیشتر از 200 عدد بود! برگشتم و تانکهای خودمان را با نگاهم شمردم، 20 عدد بودند، یعنی 12 عدد از راست و 8 عدد از سمت چپ جاده میآمدند. یک موشک تاو داشتیم که برای جنگهای نامنظم بود، نام فرماندهاش هم ابوالفضل مرتضوی بود که بعد از یکربع آمد و شروع به شلیک کرد. یک 106 هم بود. بعد از آن، نیروهای پیاده جنگهای نامنظم رسیدند که حسین مقدم و رضا بختیاری فرمانده آنها بودند؛ از داخل کانالهای آبیاری در ابوحمیظه به سمت عراقیها رفتند. تانکهای ما هم آمدند تا از ابوحمیظه رد بشوند، اما عراقیها در 2 کیلومتری حضور داشتند و حتی یکی از تانکهای ما را زدند؛ بنابراین تانکهای ما مجبور شدند دهکده ابوحمیظه را از سمت چپ که جلالیه[5] بود، دور بزنند. در این فاصله که تانکها برسند با موشک تاو نزدیک به هشت تانک عراقی را زده بودند. گلولههای106 هم تمام شده بود. خودم با مرحوم حاج رضا عبداللهزاده رفتیم و مهمات آوردیم. پیادهها که میرفتند من هم میخواستم با آنها بروم، که دیدم سروان معصومی گفت: «چمران به من دستور داده اینجا بمانم و مواظب جلالیه باشم.» چون فرمانده نیروی تانک ما قبل از اینکه جلو برود گفته بود: «اگر از این دهکده رد بشوم، عراق میآید پشت من را از جلالیه میبندد.» به همین خاطر ما آنجا ماندیم. تا آن لحظه که من آنجا بودم، موشک تاو و [توپ] 106 ما، مجموعاً 19 عدد تانک عراقی را زدند تا نیروهای ما به نزدیکی عراقیها رسیدند. من گفتم: «چرا عراق شلیک نمیکند؟ این همه تانک و نفربر!» گفتند: «اینها منتظر هستند که تانکهای ما از ابوحمیظه بگذرد تا جلوتر که دشت صافی هست، دَخل تانکهای ما را بیاورند.» ولی قبل از اینکه تانکهای ما از ابوحمیظه بگذرند، نیروهای پیاده ما به عراقیها رسیدند و «لت و پارشان» کردند. حدود نیمساعت قبل از این ماجرا، دکتر چمران آمد و به رضا بختیاری و حسین مقدم دستور دادند که سریع نیروها را نزدیک عراقیها بفرستند و بعد حدوداً با ده نفر از دست راست جاده به سمت عراقیها رفتند. من به سروان معصومی گفتم: «اینطرف هیچکس نرفته، دکتر چمران با ده نفر تنها میرود اینطرف؟!» گفت: «او حواسش هست.» بعد که تانکهای آنها را زدند یکدفعه ولولهای شد. آمدند گفتند: «دکتر چمران زخمی و اسیر شده است.» حاج رضا یا حاج صادق عبداللهزاده که یکی از معاونهای پشتیبانی دکتر بود، به سروان معصومی میگفت: «باید با نیروهایت دنبال دکتر چمران بروید و نجاتش بدهید.» او هم پاسخ میداد: «آقا به من مأموریت دادند که مواظب جلالیه باشم. اگر من بروم و عراق اینجا بیاید و ارتش را دور بزند، تانکهای ما آن طرف میمانند.» گفت: «إلا و بالله باید بروی.» اینقدر به او گفت که من معاون دکتر هستم و دستور میدهم که آن بندهخدا را گیر انداخت. گفت باید نیمی از نیروهایت را اینجا بگذاری، نیم دیگرش را بردار و برو؛ از این نیمی از نیروهایش که از من هم جزو آنها بودم و حدوداً هشت نفر بودیم، بهدنبال دکتر چمران که زخمی شده بود رفتیم. ما میدویدیم، پنج کیلومتر به سمت سوسنگرد دویدیم، من با علی سیفی، یکی از بچههای تیپ نوهد، جلوتر بودیم که یک نفربر را دیدیم. آقای معصومی گفت: «بروید آن را بگیرید.» نفربر عراقی را گرفتیم ولی کسی در آن نبود، ما که رسیدیم فرار کرده بودند. وقتی داخل آن رفتم، یک کیف دیدم که نقشهای در آن بود. آن را از دور به معصومی نشان دادم، گفت بردار و بیاور. من به پشت نفربر رفتم_ درِ نفربر از عقب است_ یکدفعه یک صدای «فشفشی» آمد و یک ضربهای به جلوی نفربر خورد که گویا موشکی بود و آتش این ضربه من را به بیرون پرت کرد. یک نفر دیگر از بچههای تیپ نوهد که با من داخل نفربر بود، آتش به صورتش خورده بود و به پشت رفت. پشتم آتش گرفته بود و بچهها خاموش کردند، ولی آن بنده خدا آنجا افتاده بود، میگفت: «به دادم برسید.» معصومی رفت او را آورد و بعداً شنیدیم که بنده خدا کور شد. آنجا که بودیم دیدیم یکعده آمدند و گفتند: «دکتر چمران زخمی شده بود و بعد یک کامیون عراقی را گرفت و با رانندهاش به عقب رفتند.» آنجا سروان معصومی گفت: «ما باید به منطقه مأموریتمان برگردیم.» در حالیکه همینطور صحبت میکردیم یک گلوله به او اصابت کرد و از طرف دیگرش درآمد و بنده خدا همانجا شهید شد. جنازهاش در چیذر (منطقه شمیران) دفن است. روحش شاد.
[1] . کنجانچم: تنگه ای در 33 کیلومتری جنوب شرق شهر مهران و در امتداد جاده مهران ـ ایلام است که به منزله گلوگاه ورود به دشت مهران قرار دارد.
[2] . کارخانه نورد و لوله اهواز که خط تولید آن لوله و ورق لوله فولادی را انجام میدهد، در 10 کیلومتری جنوب غربی اهواز و در حاشیه جاده اهواز- خرمشهر قرار دارد.
[3] . تیپ نوهد: معروف به کلاهسبزهای ارتش یکی از 9 یگان تکاور نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است.
[4]. ابوحمیظه/ابوحمیضه: روستایی در بخش مرکزی شهرستان دشت آزادگان در استان خوزستان که در 2 کیلومتری جنوب شرقی شهر سوسنگرد قرار دارد.
[5] جلالیه: روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان دشت آزادگان در استان خوزستان است.
تعداد بازدید: 1190
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3