سیصدوسیوششمین برنامه شب خاطره -3
بمباران شیمیایی سردشت
تنظیم: سپیده خلوصیان
11 بهمن 1401
سیصدوسیوششمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه ۲ تیر ۱۴۰۱ با حضور جمعی از رزمندگان شیمیایی منطقه سردشت و کادر درمان و بهداشت مجروحان شیمیایی و جانبازان در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم سردار علی صدری، دکتر حمید صالحی، دکتر محمد حاجیپور و دکتر خسرو جدیدی از شاهدان بمباران شیمیایی به بیان خاطرات خود پرداختند.
■
راوی سوم شب خاطره، دکتر محمد حاجیپور متولد ۳ اردیبهشت ۱۳۳۵ و پرستار بخش دیالیز در زمان دفاع مقدس بود که نوبت دوم خدمتش را به صورت داوطلبانه به مجروحین شیمیایی خدمت میکرد. او درباره پرستاری از جانبازان شیمیایی هشت سال دفاع مقدس گفت: من از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۵در قسمت پرستاری کار میکردم و از آن پس تا همین دیروز، در قسمت آموزش بودم؛ اما بهترین دوران خدمتم را دوران خدمت در جنگ میدانم. آن زمان بخشنامهای آمده بود مبنی بر آنکه سالی یک ماه باید به مناطق جنگی میرفتیم. اولین بار که من به منطقه رفتم، عملیات بستان بود. در اهواز یک قطار بیمارستانی متعلق به هلال احمر، مجروحین را به ما تحویل داد که ما داروهایشان را تنظیم و آنها را بستری کردیم. برخی از این جانبازان را نیز در مسیر اهواز تا تهران بنا بر آدرسی که داشتند در شهرهای مختلف تقسیم میکردیم و تحویل اورژانس میدادیم. من در دوسری قبل که اعزام شدم، در قسمت دیالیز بودم ولی بمباران شیمیایی که شروع شد، آقای دکتر سهرابپور به ما گفتند دیگر شما این یک ماه جبهه را نروید و در بیمارستان لبافینژاد مشغول مداوا شوید.
من آن زمان تازه در دانشگاه قبول شده بودم. شیفت شب بخش دیالیز بودم و روزها به بخش جانبازان شیمیایی میرفتم. ابتدا در بخش چشم در چشمان جانبازان قطره میریختیم و پانسمان میکردیم. اما یک روز پرستاری به من گفت که باید بیایی و پانسمان شیمیایی بخش را به عهده بگیری. شیمیاییها که آمده بودند، شرایط به گونهای بود که ما در ابتدا نمیدانستیم باید چه کار کنیم. درست مانند مدتی پیش که نمیدانستیم برای بیماران مبتلا به کرونا باید چه کنیم. نه دارویی میشناختیم و نه درمانی. به تجربه و از روی راهنماییهای دکتر سهرابپور، از یک پماد سفیدرنگ -که به دلیل گذر زمان نام آن را از یاد بردهام- و گاز وازلین استفاده میکردیم. کمکم بیمارها را دسته بندی کردیم. گاهی از صبح میرفتیم در حمام و تا ظهر به تمام تاولهای این مجروحین شیمیایی یکی یکی رسیدگی و راهی بخششان میکردیم.
آقای دکتر صالحی که آمده بود، سرپرستار به من گفت یک نیرویی آمده که خیلی بد اخلاق است و تندی میکند. کار خودت است که بروی سراغ او. ما از بخش دیالیز بودیم و یکی از دشوارترین بخشهایی که من میشناسم بخش دیالیز است. چون بیمار هفتهای سه روز وابسته به دستگاه و بیمارستان است. حالا سوزنهایی که برای دیالیز استفاده میکنند به نوعی است که تزریق کمی آسانتر شده؛ اما آن زمان مجبور بودیم برای اینکه بیمار راغب باشد تا دیالیز شود، با جوک و لطیفه و این گونه کارها با او برخورد کنیم. با همین روحیه هم به سراغ آقای دکتر صالحی رفتیم و بالاخره او را مجبور کردیم برای پانسمان بیاید.
آن زمان ورزش اصلی من کوهنوردی بود و هر جمعه به کوه میرفتم. یک روز که از کوه برگشتم، دیدم این آقا به طور وحشتناکی پاهایش ورم کرده و دچار عفونت خیلی شدید شده. تنها چارهای که برایش پیدا کردیم این بود که پاهایش را ساعتها در سطل سرم و بتادین رقیق گذاشتیم. به این ترتیب هم گاز وازلین باز میشد و هم عفونت. بعد از سه یا چهارماه نیز بهبود پیدا کرد و چشمانش پس از گذشت یک ماه و نیم توانستند ببینند. اینکه حالا میبینیم ایشان به زندگی برگشته باعث افتخارمان است.
خاطرات تلخ و شیرین با هم بودند و هستند. ما به بیمارها عادت میکردیم. گاهی که آنان شهید میشدند یا اتفاقی دیگر برایشان میافتاد، ما نیز بسیار متأثر و حتی گاهی از نظر جسمی دچار مشکل میشدیم. اما حلاوت آن روزها زمانی احساس میشود که میبینیم عزیزان ما به زندگی بازگشتهاند و به واقع 18سال پرستاری از بهترین سالهای عمر من بود.
■
دکتر خسرو جدیدی، استاد تمام دانشگاه بقیهالله و مدرس و پزشک، راوی پایانی برنامه شب خاطره بود. او در سال ۱۳۵۹ و نخستین سال ورود به دانشگاه، در جریان انقلاب فرهنگی و بعد جنگ قرار گرفت. وی که از سال۱۳۶۰ وارد جبهه شد، چهار سال به عنوان رزمنده و امدادگر در جریان دفاع مقدس حاضر بود و به جانبازان شیمیایی کمک میکرد.
این جراح معالج مصدومین شیمیایی با توجه اهمیت کار جهادی و داوطلبانه گفت: روزهای اول برای کسب اطلاعات اولیه کتابهای گوناگونی خواندیم و وقتی به منطقه برگشتیم، در بیمارستان خاتمالانبیا در جبهه، اورژانس صحرایی جانبازان را فعال کردیم. از اثرات شیمیایی آن زمان، هنوز هم انسانهایی از هر دو ملت ایران و عراق درگیر هستند. مخصوصاً بچههای سردشت که خاک شهرشان هدف بمباران بود. در اورژانس صحرایی به منبع آبی احتیاج داشتیم تا مجروحین از آن استفاده کنند. یک بار که به آب احتیاج داشتیم و ذخیره منبع رو به اتمام بود، در تاریکی شب، به مرکزی رفتیم تا موضوع را بگوییم. یکی از بچههای جهاد سازندگی وقتی متوجه این موضوع شد، حدود ساعت ۲ شب به هر نحوی بود رئیس منطقه را پیدا کرد و منبع آب اورژانس را پر کردند. این همکاری و دوشادوش هم از پا ننشتن، یک حرکت جهادی بود که طی آن، همه در کنار هم قرار گرفتیم تا کاری روی زمین نماند.
خسرو جدیدی از نقش بسیار مهم و بی جایگزین بانوان در هشت سال دفاع مقدس گفت و بیان کرد: هم اکنون، نقش بانوان در جامعه پررنگتر از پیش نیز شده است. چنانکه در تمام زمینههای اقتصادی و فرهنگی و... بانوان با مدیریت دقیق، عملکرد مناسب، صبوری، تربیت فرزندان و ... پیش برنده شرایط به سمت بهبود هستند.
در پایان برنامه، کتاب «شرح درد اشتیاق» به قلم راحله صبوری نیز معرفی شد. این کتاب که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده، خاطرات دکتر محمدرضا ظفرقندی، فوق تخصص جراحی عروق و استاد تمام دانشگاه علوم پزشکی تهران است که پژوهشهایی در زمینه درمان بیماران شیمیایی جنگ ایران و عراق انجام داده و از پزشکان معالج مجروحان شیمیایی در روزهای هشت سال دفاع مقدس است.
تعداد بازدید: 1868
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3