سیصدوسیوپنجمین برنامه شب خاطره -4
مدافعان سلامت
تنظیم: سپیده خلوصیان
30 شهریور 1401
سیصدوسیو پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 5 خرداد 1401 با حضور پزشکان و کادر مدافع سلامت در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده شهدای مدافع سلامت، کادر بهداشت و درمان پزشکی و جمعی از داوطلبان حوزه سلامت حضور یافتند و از خاطرات شروع و اوج بیماری کرونا گفتند.
■
چهارمین راوی برنامه شب خاطره، آقای دکتر بهزاد عیناللهی بود. او پس از تسلیت به مناسبت سالگرد شهادت رئیس مکتب شیعه، به بیان شباهتهای ایثار در زمان کرونا و زمان دفاع مقدس پرداخت و گفت: ایثار، از خودگذشتگی و خلوصی که کادر درمان در این دوران توفیق رسیدن به آن را پیدا کردند تا بتوانند درد و آلام مردم را تسکین دهند، یادآور خاطرات دفاع مقدس است. ما نسلی هستیم که هر دو دوره را لمس کردهایم؛ ولی به واقع شاهد نسلی بودیم که اگرچه دوران دفاع مقدس را درک نکرد، اما درست مانند همان دوران عمل کرد. من مسئول کمیته علمی پزشکی بیمارستان بقیةالله بودم. یکی از بحثهایی که خیلی در این زمینه برایم جالب بود این بود که افرادی را میدیدم که مانند شهیدی که از او یاد شد، رشته تخصصیشان هیچ ربطی به کرونا نداشت و خیلی راحت میتوانستند اصلاً وارد این حیطه نشوند؛ اما مانند زمان جنگ، خودشان داوطلبانه جلو آمدند و این جا را برای خودشان پیدا کردند.
راوی ادامه داد: من یادم نمیرود که دو نفر از متخصصین قلب که خانم بودند و یکیشان هم فوق تخصص اکو داشت، از همان اول تا آخر مصرانه در تلاش بودند تا کاری برای بیماران انجام دهند؛ در صورتیکه آن مسئولیت هیچ ربطی به رشته آنها نداشت و میشد از آنها تنها به عنوان مشاور استفاده کنیم. یا زمانیکه در اوج پیک دلتا بودیم و بیمارستان یک دفعه دوباره پر از بیمار شد، خانم دکتری که فوق تخصص گوارش داشت گریه کنان به من زنگ زد و حتی گفت: مانند یک انترن برای من شیفت بگذار تا کار کنم. و اینگونه برایش شیفت گذاشتیم. من آنجا به یاد فاجعه منا افتادم که سه یا چهار تا پزشک بودیم. من چون فوق تخصص کلیه هستم و رشتهام گرمازدگی و آن بحثها بود، مسئولیتی بر گردن داشتم. اما چون آنجا اکثراً درگیر بودند، حتی متخصص زنان آمده بود و به من میگفت هر کار به من بگویی انجام میدهم، حتی اگر سرم وصل کردن باشد. این داوطلبی بین کادر درمان بسیار چشمگیر بود و از این دست زیاد داشتیم.
دکتر عیناللهی ادامه داد: شما دکتر محمد نیکپور را به عنوان شاخص در تلویزیون دیدید که سه ماه به خانه نرفت و شبانهروز در بیمارستان بود. یا دکتر علی بهرامیفر یا بچههای دیگر که واقعاً صبح و شب و روزهای تعطیل در بیمارستان، بیماران را ویزیت میکردند. ما از مراکز استادمحور بودیم و استاد حتما باید میآمد و بخشها را ویزیت میکرد. در این بیست و چند ماهی که داشتیم اساتید هم میآمدند و اصلاً روز تعطیل نداشتیم. دکتر نیکپور هم بیمار شد. من چون استاد او هستم، به او حکم کردم و به اجبار من چند روزی به مرخصی رفت. اما بعد از چند روز دوباره برگشت. آقای یوسف سلامی (خبرنگار) هم آن لحظهای را که دکتر نیکپور سرم به دست داشت و بیمارش را ویزیت میکرد ثبت کرد. بیماری سنگین بود و او میگفت: استادم نباید تنها باشد. آنجا من به یاد عملیات بدر یا خیبر افتادم. ما بیماری را دیده بودیم که دستش قطع شده بود. هر طور بود خونریزیاش را بند آوردیم تا به عقب برگردد. ولی نمیرفت و نگران فرماندهاش بود. آنقدر مقاومت میکرد که ما او را گول زدیم و گفتیم: آمبولانس میرود جلو؛ اما در واقع آمبولانس به عقب بر میگشت. هر طور بود به زور سوارش کردیم و فرستادیمش عقب. البته بعد از آن را نمیدانم بازگشت یا نه!
راوی ادامه داد: این مسئولیت پذیری، یادآور خاطرات جنگ در همین دوره بود. دکتر نیکپور و مانند او اصلاً سنشان به زمان جنگ نمیرسید. ولی همینها آن خاطرات را تکرار کردند. خانوادهها عزیزانشان را به دست ما بهعنوان پزشک سپرده بودند و این مسئولیت خیلی سنگینی بود. آنها از ما انتظار داشتند و فشاری که به کادر درمان آمد کمتر از فشاری نبود که به خانواده بیماران وارد میشد. بین تمام این خاطرات، خاطرات شیرین هم بود. اکثر بچههای ما از جراح قلب و عروق تا بچههای پرستاری درگیر شدند و حتی تا دم مرگ هم رفتند و آنها را برگرداندیم. میزان شهدا باید خیلی بیشتر از این میشد. در فاجعه منا هم با اینکه بیشتر کادر پزشکی در مرکز حادثه بودند و خیلی هم درگیر شده بودند، تنها دو شهید پزشک داشتیم و بیشتر شهید ندادیم. من فکر میکنم یکی از دلایل بازگشت این عزیزان، دعای بیماران بود. اگرچه شهید شدن خیلی خوب است و انسان شهادت را دوست دارد؛ با این حال خوب ماندن خیلی سختتر است. این قضیه که انسان هر روز آزمایش میشود و در این ابتلاهای آخرالزمان هر روز با تهاجم فضای مجازی و... روبهرو است، سخت است و باید شهید زندگی کنی تا شهید شوی.
راوی در ادامه سخنانش گفت: نکته دیگرِ قابل توجه، بحث نوآوری و خودباوری است. ما قبل از غرب پیک اول را زدیم. بعد از چین و یکی دو ماه قبل از غربیها. خیلی از این درمانها را بچههای ما قبل از غربیها شروع کرده بودند. یعنی قبل از اینکه فعالیتهای دیگر به چشم بیاید و مردم به آن چشم بدوزند، بچهها این کارها را انجام داده بودند. ما فقط در بیمارستان بقیه الله نزدیک به بیست هزار نفر بستری داشتیم که این عدد خیلی بالا است و درصد قابل توجهی از پرسنل درمان توانستند بیماران را نجات دهند. این به معنای خودباوری است. واکسن کرونایی که حالا شش نوع از آن ارائه شده، در بیمارستان بقیهالله از صفر تا صد توسط خود جوانان ساخته شد. وقتی من اینها را میدیدم حظ میبردم. تمام اینها یادآور آن دوران است. حتی اگر برای ساخت برخی واکسنها کمکهایی دریافت شده باشد، ولی واقعاً صفر تا صد واکسن نورا، توسط باور و اعتماد این جوانان ساخته شده است. این موضوع خودش یک تحول است.
راوی ادامه داد: در بحث مدیریت بحران، یک خاطره را به عنوان یک نکته میگویم. در زمان شیوع بیماری، ما هم مانند خیلی از مراکز یک کمیته علمی تشکیل دادیم. در آن روزهای اول و تشتّتی که بود، همه مانده بودیم که با این بیماری نوپدیده که هیچ اطلاعاتی از آن نداریم باید چه کنیم. آن روزها با بچهها یک تیم ساخته بودیم. بالای سر بیماران بدحال میرفتیم و با مراقبتهای تیم، بیمارانی که هیچکس فکر نمیکرد زنده بمانند، خوشبختانه نجات مییافتند. همین گروهی و جمعی کارکردن کمیته علمی باعث شده بود از تشتّت آرا پرهیز کنیم و همه بتوانیم یکسان کار کنیم. این تجربه مهمی بود. در پیک دلتا زمانی رسید که آنقدر تعداد بیماران زیاد شده بود و مراجعه کننده به بیمارستان زیاد بود، خوف این را داشتیم که مجبور شویم زمین خیابان را برای بستری بیمار آماده کنیم؛ چراکه تخت نبود. در کمیته علمی برای این معضل پیشنهادی داده شد و ما آمدیم- نه برای بیماران سرپایی، بلکه برای بیمارانی که قطعاً نیاز به بستری داشتند و ما میتوانستیم بیمار بدحالی را که مثلاً دچار پالس متیل پردنیزولون و ... بود را بهبود بخشیم-، دی کلینیک باز کردیم. این کلینیک اواخر فروردین ماه در یک بخش تا ساعت 7 شب فعال بود. هفته بعد از آن شد 24 ساعته. دو هفته بعد تبدیل شد به دو بخش و بعد هم کانکسی در حیاط بیمارستان زدیم. پس از آن، نمازخانه بیمارستان که جای بسیار بزرگی است را در عرض چند روز آماده کردیم. درست مانند روزهای جنگ و جبهه که پست امداد و اورژانس میزدند و کارهای امدادی انجام میدادند، در عرض چند روز نمازخانه بیمارستان مبدل شد به دیکلینیک که بیماران به آن مراجعه میکردند. این کار در تمام کشور هم انجام شد و به لطف خدا بیماران ما زمین نماندند. در کشورهای غربی که ادعایشان به آسمان میرود و هزاران برابر ما امکانات دارند، متأسفانه بیمارانشان روی زمین ماندند. این خدمت ما، به عنوان یک افتخار برایمان است که داشتیم. حتی در این دی کلینیک پدر یک خانم دکتر را پذیرش داشتیم که اصلاً حاضر به بستری شدن نبود. آنجا شروع کردیم به انجام اقدامات لازم که همین کار را برای یکی از اقوام نزدیک رئیس جمهور هم انجام دادیم. کسانی هم بودند که قطعاً به بستری نیاز داشتند و به مراقبتها جواب نمیدادند. این بیماران در بخشها بستری شدند. در نهایت این خدمت برای ما یک توفیق الهی بود. باید قدر دانست که خدا این را بر گردن ما انداخت تا در روز حسرت که همین امروز است، شاید کمتر حسرت بخوریم.
■ ادامه دارد
تعداد بازدید: 2421
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3