برد ایمان – 18

شهره ابری
محسن مطلق

20 دی 1399


4 مرداد 66

به نام خداوند بخشنده مهربان

...خدایا، ما به امید تو آمده‌ایم. الهی تو را سوگند می‌دهیم به عصر، که هر لحظه دریای بی‌انتهای رحمت تو موج‌زنان است، از بندگان گنه‌کارت در گذر. در گذر که شرمنده‌ام،

شرمسارم. بس توبه‌ها که شکسته‌ام. بس عهدها که بسته‌ام و گسسته‌ام. هر نفس به گناهی آلوده‌ام.

چه کنم اگر طفل‌وار پی بهانه نگردم؟ چه کنم اگر اشک ندامت نریزم؟ نه پای گریزم، نه راه گریزم. چه کُند درمانده‌ای که بدست خویش خود را به مرداب افکند؟ چه کند کسیکه راه را از چاه داند ولی به غفلت به چاه رود؟ چه کند کسی که پرده جهل، چشمانش را بگیرد و او را به پرتگاه دوزخ نزدیک کند؟ چه کند اگر نگوید: شرمسارم سیّدی... چه کند که امیدش از همه جا قطع شده است. چه کند اگر نگوید: یاغیاث‌المستغیثین، الغیاث، الغیاث، الغیاث.

پایگاه سوته، سنگر دیده‌بانی

در مجمع گلها

من نه چون شمعم که شب در گوشه‌ای تنها بمیرم

غوطه‌ور در موج اشک چشم خونپالد بمیرم

می‌روم با کاروان رود از این صحرای سوزان

در خروش بیکران آبی دریا بمیرم.

از سبک روحی چو شبنم دوست می‌دارم سحرگه

با فروغ جلوه مهر جهان‌آرا بمیرم

دشت می‌خواهم که گردد شعله‌زار عشق و آنجا

جان دهم در التهاب وصل و بی‌پروا بمیرم

پرتوی باشم ز روی آفتاب صبح فردا

در حصار سایه چون مهتاب شب‌پیما بمیرم

دست در دست نسیم از دورها وادی به وادی

ره سپردم آمدم در مجمع گلها بمیرم.

سنگر دیده‌بانی، پایگاه سوته

16 مرداد 66

بسم‌الله الرحمن الرحیم

ای معبود و پروردگار و مولای من، برای کدامیک از گرفتاریهایم به تو شکایت کنم؟ و برای کدامیک از آنها. شیون و گریه کنم؟ آیا برای عذاب دردناک و سختی آن یا برای طوفانی بودن مدّت آن؟ پس اگر مرا بخاطر کیفرهایم، در جمله‌ دشمنانت آوردی و مرا با گرفتاران در بلا گردآوری و میان من و دوستان و اولیائت جدائی اندازی، گو ای معبود و آقا و مولا و پروردگار من،‌ بر عذاب تو صبر کنم، ولی چگونه به فراق تو صابر باشم؟ و گیرم ای معبود من. حرارت آتش را تحمل کنم، امّا چگونه چشم پوشم از بزرگواریت یا چگونه در دوزخ بمانم حال آنکه امید عفو دارم؟ پس به عزتت سوگند ای آقا و مولای من، براستی سوگند می‌]ورم که اگر زبانم را در آنجا گویا گذاری، قطعاً در میان دوزخیان شیون بسوی تو زنم، شیون دردمندان. و هر آینه فریاد کنم به درگاهت، فریاد فریادرس خواهان و حتماً مانند عزیز گمشدگان بر دوری تو گریه کنم و با صدای بلند می‌خوانمت و می‌گویم: کجایی ای سرپرت مؤمنان! ای فقهای آرزوی عارفان و ای معبود جهانیان، ای محبوب دل‌های راستگویان.

قسمتی از دعای کمیل

سنگر تأمین 2

برد ایمان – 17



 
تعداد بازدید: 4651


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.