خاطراتی که دیده نمیشود
حمید قزوینی
19 آذر 1399
معمولاً تعداد و تنوع تولیدات فرهنگی و هنری، از شاخصهای ارزیابی وضعیت فرهنگی به شمار میآید که مبنای قضاوت بسیاری از افراد و نهادها هم قرار میگیرد.
این نگاه ذهن بسیاری از مسئولان را به خود مشغول کرده و موجب شده تا در تخصیص بودجه و حمایتهای دیگر، صرفاً به تعداد آثار، بدون توجه به غنای محتوایی و میزان تأثیرگذاری و جذب مخاطب بیندیشند.
در چنین وضعیتی، برخی ناشران که دغدغههای عمیق فرهنگی و ارزشی هم دارند، به صف تولید پرتعداد و شتابزده آثار، پیوسته و کیفیت را قربانیِ کمیت میکنند. اینگونه آثار نه تنها کمکی به رشد فرهنگ و تحقق اهداف متعالی آن نمیکنند که بعضاً آسیبهایی هم به بار میآورند.
نمونه این وضعیت، حجم بالای آثار منتشر شده در حوزه خاطرهنگاری و تاریخ شفاهی است که بسیاری از آنها در جذب کمترین مخاطب نیز ناتوان هستند و هیچ ارزش افزودهای بر ذخیره دانایی جامعه ندارند.
بارها تصریح شده که هدف از خاطرهنگاری و تاریخ شفاهی، صرفاً انتشار داشتههای ذهنی یک راوی نیست؛ بلکه هدف، افزودن برگی جدید و البته معتبر به صفحات کتاب تاریخ با هدف کمک به ثبت یا کشف حقیقت است.
در سالهای اخیر شاهد مؤسسات و ناشران و رسانههایی هستیم که همهروزه به ضبط و انتشار خاطرات افراد مختلف در قالبهای متعدد میپردازند؛ اما مشخص نمیکنند این مطالب چه نیازی از مخاطب و تاریخ را پاسخ میدهند. اثر تاریخ شفاهی، مانند هر پژوهش دیگر، باید اهداف مشخصی داشته باشد تا مخاطب بتواند به ارزیابی روشنی از میزان تحقق آن برسد.
اگر در اینگونه تاریخنگاری، گروههای کمتر دیده شده جامعه با ورود به کار تدوین تاریخ، نقش و جایگاه جدیدی برای خود تعریف میکنند، باید در ارائه این نقش، دقت و ظرافت به خرج داد تا آثار آنها کاری عبث و موجب اتلاف منابع به شمار نیاید.
تعداد بازدید: 3561








آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-41
در کنار رود کارون قریهای است به نام سلمان. در روزهای اول جنگ این قریه به تصرف ما در آمد و در آن مستقر شدیم. قریه خیلی بزرگ نبود. بسیاری از خانههای آن ویران شده و حیوانات اهلی بسیاری بر اثر ترکش مرده بودند. اهالی فقط توانسته بودند جان خودشان را نجات دهند. آنها فرصت نیافته بودند حتی یک پتو با خود ببرند. تمام اسباب و وسایل خانهها زیر آوار مانده بود. وسایل خانههایی که سالم بودند در دسترس بود. بسیاری از افراد ما هر چه دستشان میرسید از خانهها دزدیده و برده بودند. ولی اتفاقی افتاده بود که من معتقد شده بودم نباید به این وسایل دست زد.






