سیصدودهمین برنامه شب خاطره-2

بُعد فرهنگیِ حاج‌قاسم

مریم رجبی

21 بهمن 1398


به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، سیصد‌ودهمین برنامه شب خاطره دفاع مقدس عصر پنجشنبه سوم بهمن 1396 در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی شیرازی، مرتضی سرهنگی و مجید یوسف‌زاده به بیان خاطرات خود از حاج‌قاسم سلیمانی و دفاع در سوریه پرداختند.

راوی دوم شب خاطره، مرتضی سرهنگی، گفت: «حدود سال 1373-1374 بود که سردار حاج‌قاسم سلیمانی و چند نفر از فرماندهان لشکر 41 ثارالله به حوزه هنری تشریف آوردند. قرار بود کنگره سرداران شهید لشکر در کرمان برگزار شود. او به حوزه هنری آمد تا اینجا کتاب‌های کنگره را منتشر کند. ما صحبت کردیم و قرار شد که ما این کار را انجام دهیم. من به سردار سلیمانی عرض کردم که من کتاب‌ها را می‌خوانم، اگر رد کردنی بود که خودم رد می‌‌کنم و آنهایی را هم که قبول کردم چاپ شود، برای شما می‌نویسم. گفتم شما هم لطف کنید و این خاطرات را بخوانید و هر کدام را که شما رد کنید، ما چاپ نمی‌کنیم. اگر هم قرار است چاپ کنیم، بفرمایید که این کتاب خوب است، چاپ شود. به همین روشنی و سادگی. این کار تقریباً دو سال طول کشید و گاهی من برای اینکه یک روی جلد کتاب را خدمت حاج‌قاسم نشان دهم، یک طرح روی جلد کتاب را برمی‌داشتم، اینجا سوار هواپیما می‌شدم، کرمان نزد حاج‌قاسم می‌رفتم. روی جلد را از کیفم درمی‌آوردم، وا می‌کردیم و روی میز می‌گذاشتیم. در مورد این روی جلد صحبت می‌کردیم که باشد یا نباشد و گاهی حاج‌قاسم نمی‌پسندید. می‌گفت این خوب نیست و من آن را تا می‌کردم و در جیبم می‌گذاشتم و عصری به تهران بازمی‌گشتم. یعنی برای یک روی جلد کتاب آنقدر دقت داشت. شاید این بُعد فرهنگی او خیلی دیده نشده باشد. پنجاه کتاب از کنگره کرمان منتشر شد که این کتاب‌ها هنوز تجدید چاپ می‌شود. ما تقریباً کنگره‌ای نداریم که کتاب‌هایش تجدید چاپ شود. اینجا خود حاج‌قاسم پای کار ایستاد. چون فرماندهانش را خودش بزرگ کرده بود. من گفتم: حاج‌آقا خودتان این فرمانده‌ها را بزرگ کردید و خودتان می‌دانید، اینها ممکن است است تاریخ را اشتباه بگویند، در منطقه جغرافیایی اشتباه کنند؛ تمام تصحیحاتش را شما انجام دهید. حاج‌قاسم هم تصحیح می‌کرد. مهمان‌سرایی در جنوب شرقی تهران داشتند که مهمان‌سرای لشکر 41 ثارالله بود. گاهی که در تهران بود، من به آنجا می‌رفتم. هیچ کس جز او و من در این کتاب‌ها دخالت نکرد. این کارها منتشر شد و یکی از ماندگارترین آثاری است که امروز منتشر شده است. حدود 10-12 سال پیش من دست‌نویس‌های آنچه که در مورد کتاب‌های کرمان انجام شده بود، جمع‌آوری می‌کردم، یادداشت‌های سردار سلیمانی را از این کتاب‌ها برداشتم که نوشته بود این کتاب خوب است، چاپ شود. اینها را جمع کردم و به آقای صمدزاده که مدیر کتابخانه ماست، دادم و گفتم: اینها دست‌خط‌های سردار سلیمانی است و در آرشیو کتابخانه نگه دار. ما هنوز به این ساختمان نیامده بودیم و در خیابان رشت بودیم. چند روز پیش خدمت آقای صمدزاده رفتم و او گفت که این دست‌خط‌ها موجود است و باید بگردد و آنها را پیدا کند. حالا می‌خواهم این نکته را عرض کنم که اگر سردار سلیمانی وصیت می‌کند که من را در کنار مزار حسین‌ یوسف‌اللهی دفن کنید، آن یادداشتی که روی کتاب حسین یوسف‌اللهی نوشته، تقریباً به این مضمون است که خدمت‌تان عرض می‌کنم: «اگر کسی این کتاب را بخواند و حسین یوسف‌اللهی را بیشتر از من دوست داشته باشد، من دق می‌کنم.» بعد می‌گردد و به جز خودش، شهدای دیگر را هم به ما می‌شناساند. ما الان حسین یوسف‌اللهی را می‌شناسیم. این چه کسی است که حاج‌قاسم سلیمانی وصیت می‌کند که او را در کنارش دفن کنند؟ با تدبیر و ذوق و سلیقه او ما پنجاه عنوان کتاب منتشر کردیم. کتاب‌هایی که همه ما از آنها راضی هستیم. سردار سلیمانی تمام این پنجاه عنوان کتاب را خوانده است. حتی یکی دو نفر از دوستان کرمانی به من می‌گفتند: «دیدیم از سردار خبری نیست، به اتاقش رفتیم و دیدیم که خوابیده است و یکی از این کتاب‌ها را خوانده است. گاهی که این کتاب‌ها را می‌خواند، آنقدر گریه می‌کرد که حالش بد می‌شد و پشت میزش یک پتو می‌انداخت و دراز می‌کشید.» اینها حرف‌هایی است که بچه‌های کرمان به من زدند.

ما امسال به همراه آقای مؤمنی و خانواده به یک عروسی دعوت شده بودیم. در محوطه عروسی هم‌زمان با حاج‌قاسم سلیمانی رسیدیم. او هم به این عروسی آمده بود. در آنجا خانم من به حاج‌قاسم گفت که: «حاج‌آقا شما به سوریه تشریف می‌برید، در زیارت حضرت رقیه، برای دو دختر من دعا کنید.» حاج‌قاسم گفت: «خب خودتان بروید خانم.» خانمم گفت: «من دیگر نمی‌توانم.» او  پاسخ داد: «پس من از طرف شما نایب‌الزیاره می‌شوم.» من و خانمم دو آدم معمولی بودیم که او این لطف را در حق ما داشت.»

داوود صالحی، مجری برنامه، گفت: کتاب «پاییز پنجاه‌سالگی» خاطرات مریم جمالی، همسر شهید محمد جمالی است که به قلم فاطمه بهبودی نگاشته شده است. در بخشی که پیگیر ماجرای کتاب بودم، فهمیدم که حاج‌قاسم خودشان شخصاً در مزار این شهید بزرگوار رفت و او را خاک‌سپاری کرد. دو انگشتر داشت که یک انگشتر را در دهان شهید و یک انگشتر را در دست شهید گذاشت و وقتی بیرون می‌آمد، رو به مادر این شهید گفت: «حاج‌خانم فرزند شما بیست‌وپنج سال پیش در جبهه شهید شد. بیست‌وپنج سال روحش با برادران شهیدش بود و جسمش بین ما مردم بود که ما امروز این جسم را هم به خاک برگرداندیم.»

در این برنامه با حضور محسن مومنی شریف، رئیس حوزه هنری، حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی شیرازی، مرتضی سرهنگی و خانم مریم جمالی، همسر شهید محمد جمالی از کتاب «پاییز پنجاه‌سالگی» رونمایی شد. این کتاب از همان کتاب‌هایی بود که طبق گفته آقای سرهنگی، سردار سلیمانی روی آن نظر داشت و تأکید داشت که حتماً چاپ شود.

سیصدودهمین برنامه شب خاطره دفاع مقدس، به همت مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری و دفتر ادبیات و هنر مقاومت، عصر پنجشنبه سوم بهمن 1398 در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد. برنامه آینده اول اسفند برگزار می‌گردد.



 
تعداد بازدید: 4038


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.