از راه احساسات درونی

تاریخ شفاهی، گذشته را بازسازی می‌کند

نویسنده: ایرن مک‌اینتیر[1]
ترجمه: نرگس صالح‌نژاد

22 آبان 1396


هفته پیش پدربزرگم را ملاقات کردم. ناگفته نماند که او در سال 1979، درست چند ماه پیش از تولد من، فوت کرد. من صدای او را برای اولین بار در حالی شنیدم که داستان‌های این دره را در قرن نوزدهم و در مورد گاوها، رشد گیاهان و زمین می‌گفت. به لطف دید بلند طرح تاریخ شفاهی میسا[2] موزه کلرادو غربی و کتابخانه‌ میسا، این اقبال را داشتم که صدای او را بشنوم، در حالی که با کلمات خودش این ماجرا‌ها را بیان می‌کرد.

کتابخانه‌ اعلام کرد که بیش از 60 مصاحبه ضبط شده از آرشیو تاریخ شفاهی را به‌صورت آنلاین در دسترس می‌گذارد. این مصاحبه‌ها را شماری داوطلب تا سال 1975 با افرادی پیش از مرگ‌شان انجام داده‌اند. این مجموعه فقط بخشی از اولین موارد ضبط شده است که به مجموعه اصلی اضافه خواهد شد و شامل تقریباً دو هزار  نفر است که طی سالیان دراز مورد مصاحبه قرار گرفته‌اند.

این مصاحبه‌ها به دلیل ضبط شدن روی نوارهای کاست به سرعت در حال نابودی هستند و حالا، تنها روش برای حفظ آنها ضبط مجدد روی نوارهای جدید است تا عمرشان افزایش یابد. اما کتابدار مرجع، نوئل کالنیان[3] و دیگر کارکنان کتابخانه در تلاش برای دیجیتالی کردن آنها هستند تا این نوارها را برای هر کسی که به اینترنت دسترسی دارد، فراهم کنند و مصاحبه‌های ضبط شده را از مرگ تدریجی در کشوها و کمدهای فلزی نجات دهند. در این کمدهای فلزی، به تدریج لایه‌های آنها از بین می‌رود و صداها غیرقابل شناخت می‌شود.

پدربزرگ مادری من، جوزف ایگر[4] زمانی که دیوید ساندل از او در خانه‌اش مصاحبه گرفت، 95 سال داشت. او در آن زمان مدت‌های مدیدی بود که از مزرعه‌داری و دامداری بازنشسته شده بود و با مادربزرگم زندگی می‌کرد. او وقتی 10 سال سن داشت و درست یک سال بعد از آن که پدرش در معدن نقره ملی گیبسون[5] در آسپن[6] طی یک حادثه کشته شد، به دره آمده بود. با گوش دادن به این مصاحبه یک ساعته، متوجه شدم که او صاحب صدها هکتار زمین بوده است که در امتداد رپید کریگ[7] قرار داشت، یعنی جایی که اکنون شهر پالسید[8] تأسیس شده است.

من مردی را دیدم که رکود اقتصادی بزرگی را تحمل کرده بود، کسی که ارزش آب موجود در دره را می‌دانست، زیرا دیده است که چگونه کانال هایلین ساخته شده است. من مردی را دیدم که تنها چهار کلاس در مدرسه خوانده بود، زیرا مجبور بودند بعد از مرگ پدر زنده بمانند و او باید زودتر بزرگ می‌شد. من مردی را دیدم که خانواده‌اش او را تبدیل به یک افسانه کرده بودند. او از بلک‌هاوک[9] تا پالسید را پیاده طی می‌کرد. زمانی که مادرش خانواده را به دره گراند[10] برای شروع تازه‌ای منتقل کرد، او از شرکت معدن، مکانی را برای اسکان دریافت کرده بود. او به سختی حاضر شده بود حیوانات خانگی ارزشمند خود را پشت سر بگذارد و به دنبال مسیر راه‌آهن در غرب برود.

من داستان‌هایی از او می‌دانستم، اما شنیدن صدای او با کلمات خاص خودش به نوعی متفاوت بود. احساسات درونی ما با شنیدن صدای اجداد ما دگرگون می‌شوند. صدای گرانبهای او، هنگام استفاده از عباراتی مثل «من به شما می‌گویم که اینجا چیز‌هایی وجود دارد که شگفت‌انگیز و ارزشمند است» شخصیت او را نشان می‌داد. من فکر نمی‌کنم شما بتوانید روحیه شخصیت داستان‌گوی‌تان را قیمت‌گذاری کنید و این صداهای ضبط شده می‌توانند این کار را بکنند.

چند ماه پیش، من با رانندگی از مسیر فرویتا[11] و خانه قدیمی گذشتم که مصاحبه در آن انجام شده بود. خانه‌ای که مادربزرگم در آن زندگی می‌کرد خالی بود و جز چند درخت کتان چیزی در آن نبود. خانه تقریباً ویران شده بود. جای تعجب نداشت، خانه در سال 1900 ساخته شده بود و پی و بنیاد آن مستحکم نبود، اما آن خانه خالی بخشی از قلب من بود. ناگهان خاطراتم محو شدند و نمی‌توانستم آنها را ببینم؛ از خاطرات عید پاک در خانه مادربزرگ تا نیش حشرات در باغ خانه‌اش، شمشیربازی با پسرعموها و بسیاری دیگر از خاطراتم. اتصال فیزیکی از بین رفته بود.

شنیدن این مصاحبه با پدر و مادربزرگم همانند التیامی روی زخم من بود. فکر می‌کردم این گنجینه تقریباً از بین رفته باشد و او تنها یکی از هزاران نفری است که طی سال‌ها مورد مصاحبه قرار گرفته بود. حتی دیگر مصاحبه‌کننده‌ای هم نیست، زیرا ساندال[12] در سال 2012 فوت کرد. من به خاطر تعهد او برای حفظ این داستان، همراه با دیگر افرادی که دیدن کسانی از تاریخ که اکنون در زیر خاک آرمیده‌اند برای‌شان ارزشمند است، از او تشکر می‌کنیم.

همان‌طور که مدیر کتابخانه، جوزف سانچز، گفت این مصاحبه‌ها قطعاتی از وجود ماست. من از کسانی که در این طرح تاریخ شفاهی به من یاری رساندند تشکر می‌کنم. این تلاش تداوم خواهد یافت و سرگذشت‌هایی که در انتظار ثبت و ضبط هستند و زمان تغییرات بسیاری بر آنها وارد کرده است، جمع‌آوری خواهند شد. بیایید این رشته‌های اتصال به گذشته را برقرار نگه داریم و صدای آنها را برای آیندگان حفظ کنیم.

 

 

 

[1]. Erin McIntyre

 

[2].Mesa County

منطقه‌ای در کلرادو

[3].Noel Kalenian

[4].Joseph Egger

[5].Mollie Gibson

[6].Aspen

[7].Rapid Creek

روخانه‌ای در داکوتای جنوبی

[8]. Palisade’s watershed

[9].Blackhawk

[10].Grand Valley

[11]. Fruita

شهری در ایالت کلرادو.

[12].Sundal



 
تعداد بازدید: 4607


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 90

یکی از سربازها گفت «به حرف او اعتنا نکنید. پسرک دروغ می‌گوید. او خائن است. با همین پارچه سفید به جنگنده ایرانی علامت داد و موضع ما را مشخص کرده است وگرنه جنگنده ایرانی از کجا می‌دانست که ما در این منطقه هستیم، حتماً این پسرک خائن علامت داده است.» پرخاش‌کنان به آن سرباز گفتم «یاوه می‌گویی. اینجا خاک ایران است و خلبانهای ایرانی خاک خودشان را می‌شناسند و خوب هم می‌شناسند. دیگر احتیاجی به علامت دادن این طفل نیست.»