در گفت‌وگو با جواد علی‌گلی بیان شد

خاطراتی از محرمِ جبهه‌ها؛ عزاداری سال 1363 متفاوت بود

گفت‌وگو: مهدی خانبان‌پور
تنظیم: سارا رشادی‌زاده

19 مهر 1395


روزها و شب‌های نبرد در جبهه‌های دفاع مقدس، هر یک خاطرات مخصوص خود را دارند، اما در این میان روزها و شب‌های خاصی مانند ایام عزاداری برای سالار شهیدان، در فضای جبهه‌ها خاطراتی را ‌آفریده که گذر ایام نیز نمی‌تواند گرد فراموشی بر آنها بریزد. جواد علی‌گلی که در سال‌های دفاع مقدس، مداح اهل بیت(ع) و مسئول تبلیغات مجموعه‌هایی از لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) بوده، در گفت‌وگو با سایت تاریخ شفاهی ایران، خاطراتی از حال و هوای ماه‌های محرم در جبهه‌ها و آن سال‌ها گفته است.

خودتان را معرفی کنید و بگویید نخستین بار چند ساله بودید که به جبهه‌های جنگ اعزام شدید؟

من جواد علی‌گلی، متولد ۲۰ شهریورماه سال ۱۳۴۱ هستم. در تاریخ دوم آذر 1361، زمانی که درست ۲۰ سال سن داشتم به جبهه‌های جنگ اعزام شدم و تا ۲۲ شهریور ۱۳۶۶ به صورت مداوم در جبهه‌ها ماندم. در آن زمان به من اعلام شد که باید به واحد عقیدتی بروی، اما در نهایت به واحد روابط عمومی فرستاده شدم.

روابط عمومی کدام گردان بودید و چه کارهایی انجام می‌دادید؟

ابتدا ما به واحد تبلیغات گردان سلمان رفتیم. در آنجا افرادی از جمله شهیدان اکبر هاشمی، قاسم دهقان، محمد اصغری‌ و یعقوب ولدخانی حضور داشتند. به خاطر می‌آورم که مدتی قبل از آغاز عملیات والفجر مقدماتی بود که در لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) تیپ عمار تشکیل شد. همان زمان بود که آقای فلاح، مسئول تبلیغات لشکر 27، من را به عنوان مسئول تبلیغات تیپ عمار انتخاب کرد. فرماندهی تیپ در آن زمان به عهده شهید اکبر حاجی‌پور و معاون اول تیپ نیز شهید بهمن نجفی بود. علاوه بر ایشان افرادی همچون شهید ابراهیم علی معصومی به عنوان معاون دوم تیپ و شهید بابایی به عنوان فرمانده ستاد نیز در کنار ایشان حضور داشتند.

جواد على‌گلى در حال مداحی، چهلمین روز از شهادت ابراهیم همت

 

اسامی بیشتر لشکرها و زیرمجموعه‌های آنها و همچنین رمز عملیات‌ها از نام اهل بیت(ع) گرفته شده، این نام‌ها از سوی تبلیغات یگان‌ها انتخاب می‌شد یا شخص دیگری مسئول آن بود؟

خیر، روند تعیین نام‌ها به صورت دیگری بود. به عنوان نمونه آن‌طور که شهید دستواره نقل می‌کرد، پیش از تشکیل لشکر ما، حاج احمد متوسلیان و شهید همت در غرب کشور و در اطراف منطقه طویله عراق، عملیاتی به نام «محمد رسول‌الله(ص)» را به انجام می‌رسانند و پس از آن به دستور فرماندهی کل سپاه به سوی جبهه‌های جنوب می‌آیند تا تیپی را تشکیل و سازماندهی کنند یا حضور آنان در جبهه‌‌های جنوب مصادف با ۲۷ رجب شد و یا به جهت تناسب 27 با نام مبارک پیامبر اکرم (ص)؛ به همین دلیل نام لشکر را «لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(صانتخاب می کنند. جالب است بدانید این لشکر تنها لشکری است که آرم مخصوص به خود را داشت که هنوز هم باقی مانده است. باقی تعیین نام‌ها بنابر عرق دینی بود و از سوی موسسان یگان‌ها و فرماندهان آنها مشخص می‌شد.

واحد تبلیغات گردان و تیپ چه وظایفی را بر عهده داشتند؟

ما در این واحدهای تبلیغات وظایف گوناگونی داشتیم. به عنوان نمونه یکی از مناسبت‌های مهم ما، ماه محرم بود. عراقی‌ها تصور می‌کردند به دلیل حساسیتی که کشور جمهوری اسلامی ایران نسبت به ماه محرم دارد، عملیات‌هایمان را در این ماه انجام می‌دهیم. این موضوع به وضوح از آرایش خطوط و چیدمان نظامی آنها نیز به خوبی مشخص بود، اما بیشتر اوقات ما چنین هدفی را دنبال نمی‌کردیم و در این ماه برنامه‌ای برای انجام عملیات نداشتیم. از آن سو ما به عنوان واحد تبلیغات باید برنامه‌هایی را طراحی می‌کردیم که روحیه و حضور نیروهای رزمنده را در جبهه‌های نبرد بالا نگه داریم. با فرا رسیدن ماه محرم، بسیاری از نیروهای ما تصمیم می‌گرفتند برای شرکت در مراسم عزاداری به شهرهای خود بازگردند. در آن دوره فرماندهان از ما می‌خواستند که برنامه‌های عزاداری را در سطح عمومی لشکر و در سطح واحدها و گردان‌ها برپا کنیم تا به این ترتیب از تخلیه نیروها جلوگیری کرده باشیم و خطر حمله نیروهای عراقی را کاهش دهیم.

در ماه محرم هم عراقی‌ها حمله می‌کردند؟

بله، آنها در ماه‌های حرام مانند محرم هم به ما حمله می‌کردند. به عنوان نمونه، دفاع متحرک عراق در سال 1365 است که مهران را اشغال کرد و در ماه حرام رخ داد.

در این ماه برای نیروهای رزمنده چه برنامه‌هایی را اجرا می‌کردید؟

به عنوان نمونه به خاطر می‌آورم برای یکی از همین برنامه‌های تبلیغاتی یک‌بار فردی به نام فضل‌الله کریمی که مسئول روابط عمومی تبلیغات لشکر ما بود را به تهران فرستادم و به ایشان گفتم مداحی را با خود به جبهه بیاورد تا بتوانیم مراسم عزاداری را در گردان برگزار کنیم. ایشان رفت و با خود سه مداح سالمند را به جبهه آورد. البته ناگفته نماند که مداحان معروفی که در آن زمان در جبهه‌های نبرد حضور داشتند نیز مانند سایر نیروها در ماه محرم به شهرهای خود بازمی‌گشتند، در چنین شرایطی ما بدون مداح می‌ماندیم.

یک‌بار هم هیئتی به نام «مجمع الذاکرین محبان الحسین(ع)» را در پادگان دوکوهه راه انداختم تا همه ذاکران در آنجا جمع شوند و در مواقع خاصی که نیاز به مداح و ذاکر داریم از آنان در گردان‌ها و گروهان‌های مختلف استفاده کنیم. گاهی پیش می‌آمد که لشکرهای ما حدود ۲۵ گردان و حدود ۱۸ معاونت را در خود جای می‌دادند که در ایامی مانند ماه محرم همه این واحدها نیاز به مداح و ذاکر داشتند. به همین دلیل با خود فکر کردم از این راه می‌توان چنین ضعفی را جبران کرد.

در بسیاری از محرم‌ها، ما به پیشواز می‌رفتیم و از قبل به دنبال فراهم کردن مقدمات بودیم. در آن دوران پرچم‌ چاپی وجود نداشت و همه را باید دوخته و با دست می‌نوشتیم. بعد هم به صورت سهمیه‌بندی به هر گردان تعدادی پرچم می‌دادیم تا در مراسم‌ استفاده کنند. به خاطر می‌آورم یک سال سردار بهروز سروری، تدارکاتی مانند پرچم، عَلَم و کتل را برای عزاداری ماه محرم تهیه کرده و با خود به واحد تبلیغات گردان آورد. یک شب هم با همان عَلَم‌ها همراه با هیأت عزادارانِ گردان به شهر شوش دانیال رفتیم تا مراسم عزاداری را در آنجا ادامه دهیم.

کدام‌ یک از برنامه‌های عزاداری در خاطرتان پر رنگ‌تر مانده است؟

در آن زمان امام خمینی(ره) مدام تاکید داشتند که جوانان دفاع مقدس را داغ و گرم نگه دارند، به همین دلیل ما تمام تلاش خود را می‌کردیم تا نیروها را در جبهه‌ها نگه داریم. یکی از کارهای متنوعی که کرده بودیم این بود که از پرچمی که آقای اثباتی از سوریه و حرم حضرت زینب(س) برایمان آورده بود، در عزاداری‌هایمان استفاده کردیم. اما به عقیده بسیاری از نیروهای رزمنده عزاداری سال 1363 از همه سال‌ها غنی‌تر بود. در همان سال و درست بعد از عملیات خیبر بود که ما حسینه شهید همت را افتتاح کردیم. در آن زمان فضایی در جبهه‌های نبرد ایجاد شده بود که در مراسم‌ عزاداری چند ساعت مداوم نیروها سینه می‌زدند، اما بسیاری از رزمندگان توان چندین ساعت سینه زنی مداوم را نداشتند و همین موضوع، این تاثیر را بر نیروها گذاشته بود که بسیاری تصمیم گرفته بودند به شهرهایشان بازگردند تا در مراسم‌ عزاداری خودشان شرکت کنند. به همین دلیل هم شهیدان دستواره و کریمی با من صحبت کرده و تاکید داشتند که نگذارید این جَو ادامه پیدا کند. ما هم مسئولان گردان‌ها را فراخواندیم و ضمن اعطای امکانات لازم به آنان اعلام کردیم دسته عزاداری همه گردان‌ها که چیزی نزدیک به ۵ یا ۶ هزار نفر می‌شدند، باید با مداح خود به سمت حسینیه شهید همت در پادگان دوکوهه حرکت کند و پس از چند دقیقه‌ای عزاداری به سخنان روحانی حاضر در حسینیه گوش کنند. در آن سال حاج آقا پروازی به عنوان روحانی حاضر در حسینیه شهید همت بالای منبر می‌رفت و به سخنرانی برای نیروهای عزادار می‌پرداخت. پس از سخنرانی هم من ذکر مصیبت می‌گفتم و بقیه سینه می‌زدند.

عزاداری رزمندگان اسلام، حسینیه شهید حاج همت، دوکوهه، مهر ماه 1363

 

ما در آن شب‌ها برای تقویت روحیه و بهبود فضا، هر شب از یک هیئت دعوت می‌کردیم. به عنوان نمونه یک شب از تیپ ۱۲ محرم که متشکل از بچه‌های کاشان بود و بیرون از پادگان دوکوهه حضور داشتند، به صرف شام دعوت کردیم تا در حسینیه حضور یابند و از مداح‌شان نیز تقاضا کردیم که برایمان بخواند. شبی دیگر از نیروهای واحد تخریب دعوت کردیم، شب‌های بعد هم از افرادی مانند محسن گلستانی و حسن شیخ‌آذری دعوت کردیم تا در جمع ما مداحی کنند و اتفاقا نوار صدای آنان را هم هنوز به صورت آرشیو شده نگهداری کرده‌ایم.

همان سال حدود چند هزار نوار کاست از عزاداری‌های گردان‌ها را تهیه و تکثیر کردیم و در ازای مبالغ اندکی به افراد می‌فروختیم. البته فیلم‌های ۸ میلی‌متری عزاداری آن سال هم وجود دارد. آن سال ما حتی مراسم نخل‌برداری را هم در حسینیه شهید همت برپا کردیم. به خاطر می‌آورم آخرین مداحی عزاداری آن سال را که شب سیزدهم محرم ماه بود، رضا پوراحمد انجام داد.

همه محرم‌ها را در پادگان دوکوهه گذارندید یا در نقاط مختلف جبهه حضور داشتید؟

خیر، ما در نقاط گوناگونی حضور داشتیم. به عنوان نمونه دو محرم را هم در اردوگاه کوزران گذرانیدم و در آنجا هم برنامه‌های مختلفی را تدارک دیدیم. کوزران از ویژگی‌های خاصی برخوردار بود. به عنوان نمونه فضای آن طبقه طبقه بود و در هر طبقه بخش‌های مختلفی وجود داشت. در چنین فضایی جمع کردن نیروها کار دشواری بود. با این حال هر شب مراسم عزاداری را برپا و سعی می‌کردیم در یک طبقه خاص جمع شویم. روز عاشورا همه با هم به ارتفاعاتی رفتیم که روبه‌روی واحد تدارکات بود و توانستیم مراسم خوبی را برپا کنیم.

در مراسم‌ عزاداری جبهه، غذای نذری هم پخته می‌شد؟

بله، در جبهه‌های جنگ هم مراسم پخت نذری اجرا می‌شد. به عنوان نمونه حتما برای ناهار ظهر عاشورا قیمه نذری پخته و بین نیروهای رزمنده پخش می‌شد. غذاها را در سینی‌های بزرگی می‌ریختند و هر چند نفر دور یک سینی نشسته و با هم غذا می‌خوردند. افرادی مانند شهید محمد عبادیان که در تدارکات حضور داشت در چنین مراسم‌هایی سنگ تمام گذاشت.

شما در خط عملیات بدر هم در کانال مداحی کردید، ماجرای آن را تعریف می‌کنید؟

می‌خواستیم با بچه‌های عکاس به خط مقدم برویم. خط بدر خط عجیبی بود. ما برای عبور از جزیره جنوبی تا خط مقدم که شط دجله بود باید حدود ۱۲ تا ۱۳ کیلومتر در هورالعظیم حرکت می‌کردیم. آن روزها ایام فاطمیه بود. در مسیر رفتن به محمد طاهری برخورد کردم و گفتم شعری داری به من بدهی؟ ایشان هم چند خط شعری را به من داد که با خودم ببرم. خلاصه در آن خط اوضاع طوری بود که بوی عقب‌نشینی می‌آمد. آن هم در شرایطی که توانایی شنا کردن در ۱۲ کیلومتر آب هورالعظیم در هیچ کس نبود، همان زمان گردان کمیل به عنوان نیروی پشتیبان رسید و در حال پیشروی بودیم که به نیروهای عراقی برخورد کردیم. در نزدیکی نیروهای عراقی کانال آبی وجود داشت که آن زمان خشک بود و در تیررس نیروهای عراقی بود. ما ناچار شدیم کف کانال بخوابیم. همان موقع بچه‌ها گفتند حالا که مجبوریم اینجا بمانیم برایمان مداحی کن، من هم همان کاغذ شعر را بیرون آوردم و شروع به خواندن کردم. همان‌جا بچه‌ها به شدت گریه کردند و حال عجیبی در کانال برپا شد.

در مراسم‌ عزاداری چطور؟ در آنجا هم به مداحی می‌پرداختید؟

بله، من از سال 1357 مداحی را آغاز کرده بودم و در جبهه‌های نبرد هم بسیاری از مواقع مداحی می‌کردم. در این مراسم‌ها وقتی می‌خواستم مداحی کنم، دو نفر به عنوان میاندار حضور داشتند که یکی شهید جواد صراف و یکی سیدمحمد مجتهدی بود که نیروها را می‌نشاندند و تشویق به سینه‌زنی نشسته می‌کردند. همین موضوع باعث همراهی می‌شد و هرکس با هر توانی که داشت به عزاداری می‌پرداخت. به عقیده من علت اصلی پیروزی ما امام حسین(ع) بود و همین موضوع باعث تقویت نیروهای ما می‌شد. پس از شهادت شهید همت و شهید اکبر زجاجی، لشکر تقسیم شد تا برای تشییع شهدا به کاشان و اصفهان برود. باقی لشکر هم به مسجد جامع دزفول رفت تا مراسم چهلم شهید همت را برپا کنند. در این مراسم من به مداحی پرداختم. من تمام محرم‌ها را در جبهه‌های نبرد حضور داشتم، جز محرم سال 1366 که ناچار شدم به تهران بازگردم.

چطور شد که در سال 1366 از جبهه‌های جنگ بازگشتید؟

در سال 1364 تیری به سرم اصابت کرد و دو سال بعد از آن قرار شد تا درجریان عمل جراحی، در محل اصابت گلوله استخوان مصنوعی کار گذاشته شود. به همین دلیل تصمیم گرفتم تا برای مداوا به شهرم بازگردم. ماجرای قبل از آن هم از این قرار بود که ۲۸ اسفند 1364 مجروح شدم و تا یک ماه بعد در بیمارستان امام خمینی(ره) بستری شدم، پس از آن هم یک ماه در خانه استراحت کردم که مصادف با ماه رمضان بود و پس از آن باز هم در حالی که هنوز خوب نشده بودم و تکه‌ای از سرم استخوان نداشت، به جبهه‌های نبرد بازگشتم.

تفاوت مداحی در جبهه‌های نبرد و شهرها چطور بود؟

در جبهه بیشتر سعی می‌شد شعرها حماسی باشد و بیشتر از دل برمی‌آمد. به عنوان نمونه قبل از والفجر مقدماتی در دهکده حضرت رسول(ص) صدای مداحی و صوتی که از بلندگو پخش می‌شد، آنقدر حماسی بود که تن انسان می‌لرزید.

از شهید محمد عبادیان بیشتر بگویید.

ایشان به قدری در بحث تدارکات جدی بود که در عملیات سختی مانند والفجر 8 (فاو) هم سر ظهر به نیروهای رزمنده غذای گرم می‌رساند. به خاطر می‌آورم در جریان آزادسازی مهران که در تیرماه انجام شد، هوا بسیار گرم بود و همه تشنه بودند که دیدیم تویوتای تدارکات از دور ظاهر شد. پشت آن پر از قالب‌های یخ به همراه شربت آبلیمو بود. علاوه بر این یکی از تدبیرهای ایشان این بود که غذا را با موتور به دست رزمندگان می‌رساند.

از شهید آوینی هم خاطره‌ای را به یاد دارید؟

بله، از آنجایی که ما در واحد تبلیغات بودیم شهید آوینی و سایر خبرنگاران جنگی در مواقع حضور در جبهه‌های نبرد ابتدا به سراغ ما می‌آمدند. به عنوان نمونه سال 1363 شهید امیراسکندر یکه‌تاز مدتی را در کنار ما گذراند یا در نمونه‌ای دیگر ابراهیم حاتمی‌کیا و حسین قدمی نیز در کنار ما حضور داشتند. در این میان فیلم‌هایی هم از ما تهیه می‌شد. به عنوان نمونه فیلم «گلستان آتش» که توسط مسعود اسعدی و مهدی فلاحت فیلمبرداری شده، در واقع فیلم ماست. ماجرایش هم این است که عملیات کربلای ۵ اجرا شده بود و صدا و سیما تصمیم داشت تا فیلمی در این زمینه تهیه کند. آن زمان بچه‌های صدا و سیما جلوی سنگر ما آمدند و گفتند اطلاعیه قرارگاه خاتم‌الانبیاء(ص) از تلویزیون پخش شده، اما فیلمی برای پخش در اخبار امشب نداریم که از تلویزیون نشان دهیم. همان زمان از ما فیلمی گرفتند که بارها از تلویزیون پخش شد. بعد از آن هم توسط شهید آوینی تدوین و با نام «گلستان آتش» در روایت فتح پخش شد.

 

مطلب مرتبط: خاطرات جواد علی‌گلی



 
تعداد بازدید: 6555


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.