نقد خاطراتی که کمتر می‌توان در میان منابع مکتوب و منتشر شده مشاهده کرد

«زُقاق پنجاه‌وشش» روایتی تاریخی و شفاهی است

تنظیم: سارا رشادی‌زاده

06 مهر 1395


به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، نشست نقد و بررسی کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» روز چهارشنبه ۳۱ شهریورماه ۱۳۹۵ با حضور هانی خرمشاهی، راوی و نویسنده کتاب، محمد قبادی، منتقد و جمعی از علاقه‌مندان کتاب و کتابخوانی در فرهنگسرای ملل برگزار شد. نخستین چاپ کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» از سوی دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری اداره کل امور استان‌ها و مجلس حوزه هنری و انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.

در ابتدای این نشست هانی خرمشاهی، نویسنده کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» با معرفی آن گفت: «این کتاب در حوزه خاطره‌نویسی جای می‌گیرد و داستان زندگی من از تولد تا لحظه‌ ورود به ایران است. چیزی که در نگارش این کتاب به چشم می‌خورد آن است که شامل واقعیات است و به طور کامل حاوی دیده‌ها و شنیده‌های شخصی خودم است. علاوه بر این می‌توان آن را به چشم سندی از تاریخ معاصر دید که ناگفته‌هایی از آن سوی مرزها را روایت کرده است. از سوی دیگر اگر بخواهیم این کتاب را در حوزه ادبیات پایداری جای دهیم، باز هم به تفاوت چشمگیری می‌رسیم، چرا که به عقیده من تمام کتاب‌های نوشته شده در این حوزه نگاهی از این سو به آن سو است. کتاب‌های حوزه ادبیات پایداری ایران خاطرات و مشاهدات رزمندگان و به‌طور کل نویسندگان ایرانی است، اما کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» داستان زندگی فردی است که در آن سوی مرز زندگی کرده و همین امر را می‌توان وجه تمایزی برای کتاب دانست.»

وی با اشاره به ماهیت داستانی کتاب افزود: «علاوه بر این کتاب ضمن آنکه به شرح خاطرات می‌پردازد، ماهیتی داستان‌گونه دارد و بنابر نظرات خوانندگان کتاب، همین امر به جذابیت کتاب افزوده است. بر همین مبنا امیدوارم افراد بیشتری به مطالعه آن بپردازند. این کتاب شامل مصائب و مشکلاتی است که برای من به عنوان راوی پیش آمده است.»

نگاهی به تاریخ معاصر منطقه

در ادامه این نشست محمد قبادی، به عنوان منتقد کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» به سخنرانی پرداخت. وی در ابتدای سخنان خود با اشاره به همزمانی نشست با سالروز آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران گفت: «این کتاب هم از حیث نگارش و هم از حیث نحوه پردازش به موضوعات و مهندسی آن کاری بسیار ارزشمند و نو به شمار می‌آید. البته نو الزاما به این معنا نیست که تاکنون کاری در این سبک انجام نشده، اما در مجموع کتابی قابل تامل است. در ابتدای بحث اجازه دهید که اشاره کنم امروز چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ است. ۳۶ سال پیش در چنین روزی صدام حسین به همراه حزب بعث خود تجاوز گسترده‌ای را به خاک ایران آغاز کرد. تجاوزی که در واقع آن روز آغاز نشده بود،‌ بلکه او پیشتر وحشی‌گری خود را در تجاوز به حریم انسانی از مرزهای فرهنگی اجتماعی ایران و عراق آغاز کرده بود. پیوندهای فرهنگی، اقتصادی و از همه مهم‌تر پیوندهای مذهبی دو کشور ایران و عراق موضوعی نیست که در این بحث بگنجد و از طرفی تا آن اندازه بدیع و آشکار است که اگر به همین اشاره هم بسنده کنیم کار خطایی نکرده‌ایم.»

وی در ادامه سخنان خود با اشاره به تاریخ معاصر منطقه افزود: «این بخش از سخنان من اشاره‌ای صریح به موضوع سلطه سیاسی استعمار در تاریخ معاصر منطقه است. منطقه‌ای که بعد از جنگ جهانی نخست دستخوش تغییرات شد، دولت عثمانی از هم گسست و انگستان در این میان سربرآورد و نفوذ کرد. از سوی دیگر حاکمان عراق به بهانه انقلاب ۱۹۲۰ عده زیادی از علما و تاثیرگذاران در این جنبش سیاسی را از کشور اخراج کردند. در همین زمینه من اسناد بسیاری را در میان اسناد منتشر شده و منتشر نشده وزارت امور خارجه دیده و خوانده‌ام. اسنادی که نشان می‌دهد سیاست انگلیسی با اعمال قدرت حاکمان منطقه‌ای چه رفتاری با مردمان شیعه و سنی و نیز عالمان شیعی کرد، عالمانی که حوزه تاثیرگذاری داشتند و سخنانشان در میان مردم شنونده داشت و این اقدام شاید نخستین اقدام در این زمینه باشد که چنین گسترده و برنامه‌ریزی شده حکومت وقت عراق دست به آن زد، اما مطمئنا آخرین مرتبه نبود. رقابت‌های سیاسی منطقه‌ای بین دو حاکمیت ایران و عراق در زمان تسلط حزب چپگرای بعث و تفاوت‌های ایدئولوژی در نوع نگرش حکومت‌داری و به تبع آن قرار گرفتن دو کشور در تقسیم بندی بین دو بلوک شرق و غرب در اثنای جنگ سرد و نیز اختلافات مرزی و بسیاری موارد دیگر سبب شد تا این جنایت‌های غیر انسانی تکرار شود و بسیاری مجبور به پذیرش ظلمی شوند که چاره‌ای در آن نمی‌دیدند. از سوی دیگر اخراج کردهای فیلی در اردیبهشت ۱۳۴۸ و اخراج گسترده عده زیادی از ایرانیان ساکن عراق در دی ۱۳۵۰ به بهانه‌های متعدد و ادامه این فاجعه انسانی با روی کار آمدن صدام در ۱۳۵۸ همه و همه نشان از تکرار این اتفاق نامبارک بود که نمی‌توان نامی جز جنایت علیه انسان و انسانیت بر روی آن نهاد.»

کتاب، حاصل دیده‌ها و شنیده‌های راوی است

قبادی با این مقدمه به سراغ معرفی کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» رفت و گفت: «این کتاب حاصل دیده‌ها و شنیده‌های راوی است و شاید بتوان گفت شامل دید‌ه‌ها و شنیده‌های راوی و اطرافیانش است، چرا که این کتاب یک تک روایت از یک شاهد عینی نیست، بلکه وقایع و رخدادهایی‌ است که راوی دیده، شنیده و حتی در پی کشف حقیقتی پرسش نموده است. اما اجازه دهید پیش از ورود به کتاب من شناختم را از راوی با شما در میان بگذارم. در یک نگاه می‌توان گفت که راوی در یک خانواده ایرانی ساکن عراق متولد شده است. خانواده‌ای که از نظر سطح زندگی در مقیاس‌های فرهنگی و اقتصادی در طبقه بالای اجتماعی قرار دارد. پدر خانواده در اروپا تحصیلات دانشگاهی کرده و در یکی از اداره‌های بغداد عهده‌دار مسئولیت است و مادر نیز با وجود اینکه در ۹ سالگی ازدواج کرده، اما سال‌ها بعد ادامه تحصیل داده است و در کتاب به عنوان معلم که در یکی از مدارس بغداد تدریس می‌کند، معرفی می‌شود. منزل راوی و خانواده وی در یک محله به قول معروف دیپلمات‌نشین و مرفه‌نشین بغداد است. اگر بخواهم خودمانی بگویم راوی بچه بالای شهر بغداد است. تعطیلات به سفر خارجی می‌رود، اسباب بازی‌های مختلف و شاید گران‌قیمت می‌خرد و مواردی از این دست. علاوه بر این وی بچه سوم خانواده است و به واسطه هوش بالای خود در مدرسه شاگرد اول است. اینکه می‌گویم با هوش از این رو است که در کتاب برخی جزییات را به دقت بیان کرده، به عنوان نمونه حتی از پختن یک غذا و بلکه دستور تهیه یک غذا توسط مادرش بهره برده تا فضای‌های مشخصی از کتاب را بسازد و به ما نشان دهد که چه چیزی را می‌خواهد بگوید.»

وی با معرفی راوی به سراغ معرفی کتاب رفت و اظهار کرد: «پیش از ورود به متن کتاب اجازه دهید تا تعریفی هم از کتاب داشته باشیم و بدانیم آیا این کتاب را باید در حوزه تاریخ شفاهی تعریف کنیم یا در حوزه ادبیات؛ چون اساسا وقتی سخن از خاطره به میان می‌آید نگاه‌ها به سمت ادبیات می‌رود، اما از آنجا که یک پای خاطره همیشه در دل تاریخ است باید دید آیا می‌توان این اثر را با شاخصه‌های یک متن تاریخی دید یا نه؟ به گمان من تاریخ سه شاخصه دارد و آن زمان، مکان و موضوع است و این کتاب تا حدی فاقد زمان است. نه اینکه ما ندانیم در کدام زمان تاریخی سیر می‌کنیم، بلکه از این نظر که نمی‌دانیم وقایع مطرح شده در متن اثر از نظر تقدم و تاخر زمانی در چه وضعیتی قرار دارد، خواننده را در یک تلاطم زمانی قرار می‌دهد و همین امر متن را از مرز یک متن تاریخی عبور می‌دهد. پس اگر این اثر یک متن تاریخی نیست حتما یک متن ادبی است. اما برخلاف این انتظار من عقیده دارم چون عنصر تخیل در این اثر وجود ندارد بنابر این اثر یک متن ادبی صرف هم نیست و این اثر را نمی‌توان در زمره یک داستان تاریخی یا رمان تاریخی تعریف کرد.»

قبادی با اشاره به ماهیت تاریخ شفاهی در مستندات افزود: «من این اثر را در قالب یک روایت شفاهی تاریخی مستند می‌دانم و البته باید بگویم بین این اثر و یک اثر دیگر در حوزه خاطرات شفاهی یا تاریخ شفاهی کاملا تفاوت وجود دارد و ای کاش این اثر در یک گپ و گفت شفاهی و به منظور تولید یک اثر در حوزه تاریخ شفاهی شکل می‌گرفت، چرا که آن وقت به یک متن تاریخی نزدیک‌تر بود و راوی می‌توانست دقیق‌تر به برخی موضوعات و سوالات بی‌پاسخ در متن پاسخ دهد.»

همراهی مخاطب با راوی

وی ادامه داد: «این کتاب نوزده فصل دارد و در آغاز هر فصل خواننده را با فضایی تقریبا جدید آشنا می‌کند. کتاب از این نظر که در نوشتار سبکی داستان‌گونه دارد و نویسنده نیز نشان داده به درستی از توانایی‌ خوبی در نوشتن برخوردار است و قدرت داستان‌گویی دارد، سبب شده تا اثری جداب و خواندنی به‌ دست خواننده برسد و همین امر یکی از ویژگی‌های مثبت کتاب محسوب می‌شود. «زُقاق پنجاه‌وشش» متنی روان دارد وخواننده را به تکلف نمی‌اندازد و این امتیاز می‌تواند در همراهی مخاطب با راوی بسیار موثر باشد، به‌خصوص که راوی برای بیان وقایع و رخدادها فقط به روایت خود اکتفا نکرده بلکه برای بیان آنها از راویات متعدد بهره برده و این موضوع از جهاتی بر کشش متن افزوده است. علاوه بر این کتاب از نظر موضوع بکر و پراهمیت است چون به موضوعی می‌پردازد که به‌رغم اهمیت زیادش برای خواننده ناآشناست و هر لحظه، خواننده با مطلبی جدید و موضوعی نو آشنا می‌شود و همین امر بر جدابیت کتاب می‌افزاید و خواننده را با خود همراه می‌کند.»

قبادی با اشاره به بکر بودن موضوع کتاب گفت: «اهمیت موضوع و بکربودن موضوعی که در اثر وجود دارد و نیز تبعات سنگینی که نه فقط بر راوی و همراهانش بلکه بر همه انسان‌های درگیر در ماجراها رفته است، باعث شده که پیشنهاد کنم این اثر هم به زبان عربی و هم به زبان انگلیسی به‌ دست ترجمه سپرده شود. حتی می‌توان و باید از طریق گروه‌های مردم نهاد و با کمک دولت‌ها در مجامع بین‌المللی طرح موضوع کرد، از این رو توصیه می‌کنم به هر نهاد یا شخصی که امکاناتش را دارد و در حوزه وظیفه خود می‌داند در نخستین قدم نسبت به این موضوع توجه بیشتر کنند و پیرامون آن پژوهش و واکاوی بیشتری نمایند و آثار درخور توجهی همچون این کتاب را برای آگاهی بخشی به مردم منتشر نمایند و آنها را ترجمه کنند.»

وی در ادامه به سراغ بررسی ظاهری کتاب رفت و گفت: «کتاب از نظر ظاهری نیز وضعیت خوبی دارد. یعنی هم قطع کتاب مناسب و هم طرح جلد آن مناسب است. طرح جلد کتاب تصویر دوچرخه‌ای است که بر روی صفحه‌ای روشن نقش بسته و دیدن چنین دوچرخه‌ای به خواننده یک حس خودمانی می‌دهد. حسی که بر مبنای آن خواننده می‌تواند روی آن دوچرخه بنشیند و پا به پای راوی در خاطرات رکاب بزند. اما برخلاف طرح جلد کتاب، در صفحه «فهرست» نوشته‌ها با پس‌زمینه سیاه و خاکستری نظرم را جلب نکرد و همچنین در پایان کتاب که باز هم معتقدم که همان پس‌زمینه‌های خاکستری تاثیرگذاری عکس‌ها را بی‌اثر کرده و خواننده لذت دیداری از تصاویر نمی‌برد.»

قبادی با اشاره به پیشگفتار این اثر افزود: «پیشگفتار کتاب از سوی دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری اداره کل امور استان‌ها و مجلس حوزه هنری نوشته شده است و همان‌طور که در این پیشگفتار اشاره شده، این دست خاطرات را کمتر می‌توان در میان منابع مکتوب و منتشر شده مشاهده کرد. چرا که از لایه‌هایی سخن می‌گویند که در میان اسناد و مکتوبات رسمی و حتی نیمه رسمی سخنی از آنها نیست و اساسا آن اسناد توانایی پرداختن به این موضوعات با این شیوه را ندارند. بویژه اینکه دغدغه‌های سیاسی و اداری اسناد و منابع رسمی و شاید بتوان گفت اسناد نیمه رسمی باعث شده تا این منابع کمتر به سراغ مباحث فرهنگی و اجتماعی بروند و از عادات و رفتارهای مردم عادی سخن بگویند. در این میان «زُقاق پنجاه‌وشش» به ما این فرصت را می‌دهد که در لابه‌لای گفته‌هایش ما با عادت‌ها و رفتارهای مردمی دیگر آشنا شویم، پس از این جهت توصیه می‌کنم دوستانی که کتاب را نخوانده‌اند خواندن آن را تجربه کنند.»

آمیخته‌ای از تاریخ شفاهی و ادبیات

وی با اشاره به این موضوع که «زُقاق پنجاه‌وشش» کتابی در حوزه تاریخ شفاهی است، به نقد مقدمه آن پرداخت و اظهار کرد: «با وجود اینکه یک روایت شفاهی با نیم نگاهی داستانی است، مقدمه شایسته‌ای در آن وجود ندارد. در مقدمه کتاب به طور خلاصه و در چهار و نیم سطر از برخی همراهان و مشوقان راوی تشکر شده، این در حالی است که از سبک نگارش آن می‌توان فهمید که راوی خود در مقام سپاسگزاری قرار دارد. متن اثر در فصل اول شروع خوبی دارد بویژه اینکه در پایان همین فصل راوی پرسشی را مطرح می‌کند که خودش در آینده با آن پرسش دست به گریبان می‌شود. در این فصل توصیفات و توضیحات جزیی راوی در آنچه شاهدش بوده متن را جذاب کرده است و این یک امتیاز شایسته نه فقط برای این فصل بلکه در سرتاسر متن روایت است و از همین رو این توصیفات اثر را جذاب و خواندنی می‌کند، به‌خصوص اینکه با این توصیفات و توضیحات خواننده می‌تواند علاوه بر خواندن متن، وقایع آن را همچون پرده سینما در ذهن بگذراند. این ویژگی از نیمه‌های کتاب آرام آرام نمایان‌تر می‌شود، چرا که راوی بیشتر به دیده‌هایش تکیه می‌کند و آنچه خودش دیده را روایت می‌کند.»

قبادی با اشاره به ویژگی‌های این اثر افزود: «یکی از ویژگی‌های این اثر صداقت راوی در بیان دیده‌ها و شنیده‌هایش است. به عنوان نمونه راوی بسیار راحت پدرش را درمعرض قضاوت خواننده قرار می‌دهد و اشاره می‌کند که پدرش به دیدن کارتون و فیلم علاقه داشت و همین علاقه سبب شد تا به مجلس عقد برادرزاده‌اش نرسد یا به جای اینکه فکری برای درد زایمان مادر راوی کند، دیدن فیلم را ترجیح دهد. یکی از مواردی که در روایت‌های کتاب به درستی به چشم می‌خورد اشاره‌ راوی به موضوعات مهم است. به بیان دیگر این اشارات ادای دین به اخراج کردهای فیلی است که در این معرکه گرفتار شده‌اند و چاره‌ای جز پذیرش ظلم و ستمی که بر آنها رفت، نداشتند. کردهای فیلی از ایلات کرد ایران با مذهب شیعه هستند که از دوره صفویه در دو سوی مرزهای ایران و عراق سکونت می‌کردند و سهم بزرگی در فرهنگ و اقتصاد و بلکه همه شئون منطقه حضورشان داشتند. این ایرانیان کرد تبار بعد از روی کار آمدن حزب بعث در اثر اعمال سیاست‌های حزبی و رقابت‌های سیاسی قربانی شدند. در دهه 50 شمسی عده زیادی از آنها در شرایط بسیار اسفبار و با دستانی خالی از خانه و کاشانه‌شان بیرون رانده شدند و اموالشان مصادره شد. هر چند که بعد از سرنگونی صدام دادگاه عالی جنایی عراق جنایت‌های رژیم بعث را در قبال کردهای فیلی نسل‌کشی اعلام کرد.»

وی در ادامه به بخش‌هایی از کتاب اشاره کرد و گفت: «در صفحه ۱۴۵ کتاب در فصل یازدهم به موضوعی اشاره شده که من وقتی به آن قسمت رسیدم به یاد نقل قولی از سرتیپ خلبان امیر محمد صدیق قادری افتادم. ایشان تعریف می‌کردند ۹ روز از آغاز جنگ گذشته بود که دستور پرواز گرفتم تا بر اساس برنامه‌ای از پیش طراحی شده تاسیساتی را در بغداد مورد حمله قرار دهم‌‌. آن روز به خاطر نوع ماموریتی که داشتم در ارتفاع بسیار کمی از سطح شهر بغداد پرواز می‌کردم اما در لحظه‌ای گرفتار پدافند هوایی شهر شدم. همان موقع هواپیما موتورش را از دست داد و در همین لحظه ساختمان شیشه‌ای چند طبقه‌ای را روبه‌روی خودم دیدم. تصمیم گرفتم پیش از اجکت، هواپیمای در حال سقوط را به آن ساختمان بزنم اما در یک لحظه به ذهنم خطور کرد که شاید این ساختمان یک ساختمان مسکونی باشد و با این کار عده‌ای بی‌گناه کشته شوند، پس با همه توانم هواپیما را به اندازه بیست درجه به سمت بالا کشیدم و بعد از عبور از ساختمان اجکت کردم و در نهایت اسیر شدم اما همیشه افسوس می‌خوردم که چرا هواپیما را به آن ساختمان چند طبقه نزدم چون بعدا متوجه شدم که این ساختمان، ساختمان استخبارات عراق است.»

دو نقد بر کتاب

قبادی با اشاره به انتظارات خود از کتاب افزود: «من انتظار داشتم در این اثر به نحوی به یک سوال پاسخ داده شود. سوالی که مستقیما به هویت راوی اشاره دارد و این بحث هویت بسیار اهمیت دارد؛ اینکه چگونه راوی در سال‌هایی که در ایران زندگی کرده تحصیل نموده و حتی ازدواج کرده و توانسته آنها را با دلخوشی‌ها، خاطره‌ها و هویتی که در سال‌های نوجوانی در عراق به ‌دست آورده جمع کند؟ آیا این تغییر یا بهتر است بگویم مهاجرت اجباری دوگانگی یا تضادی در او به وجود نیاورده است؟ به ویژه اینکه ما به صورت آشکار و صریح با دو خاطره در کتاب روبه‌رو می‌شویم که نشان می‌دهد راوی با هر دو این موارد مواجه شده و نسبت به آنها عکس‌العمل نشان داده است. یک‌بار وقتی که راوی از پیروزی تیم فوتبال عراق مقابل ایران ابراز خوشحالی می‌کند و مورد اعتراض همسالانش قرار می‌گیرد؛ چرا که آنان او را یک ایرانی می‌دانند و یک‌بار هم بیست سال بعد از مواجه نخست، در عراق اتفاق مشابه دیگری می‌افتد که این‌بار راوی پس از ابراز خوشحالی از پیروزی تیم فوتبال ایران مقابل عراق مورد اعتراض دوستانش قرار می‌گیرد؛ چرا که او را یک عراقی می‌دانند و به نظر من تحلیل این موضوع بسیار اهمیت دارد.»

وی در ادامه سخنان خود نقد دیگری نسبت به اثر را مطرح کرد و گفت: «نقد دیگری که می‌توان به این اثر داشت و به عقیده من این یک اشکال برای کتاب است، این است که راوی خواننده را در پایان کتاب در یک خلاء رها می‌کند. در واقع راوی وقتی برای تکمیل روایت‌هایش از آنچه دیده و شنیده، از راویان دیگر هم کمک گرفته، در همان‌جا تکلیف خواننده را با آن راویان به نوعی روشن می‌کند، اما تکلیف خواننده را با پدر، مادر، برادر و خواهرش روشن نمی‌کند و در پایان کتاب این سوال برای خواننده باقی می‌ماند که پدر و مادر راوی چه آینده‌ای پیدا کردند؟ آنها الان کجا هستند؟ خواهرش چه شد؟ چه بر سر برادرش آمد؟ و سوالاتی شبیه این که اگر به آنها پاسخ داده می‌شد تا حد قابل توجهی خواننده با رضایت بیشتری کتاب را می‌بست.»

قبادی در پایان سخنان خود به پرسشی که کتاب در ذهن وی ایجاد کرده، اشاره نمود و گفت: «خواندن کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» این پرسش را در ذهن من زنده کرد که حزب بعث و در راس آن صدام وقتی با مردمانی که سال‌ها منشاء تلاش و رونق فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی جامعه عراق بودند چنین رفتار می‌کند، پس با رزمندگان ایرانی در جنگ چه برخوردی داشته است؟ موضوع کتاب شاید ارتباط غیر مستقیمی با موضوع جنگ عراق علیه ایران داشته باشد، اما باید بدانیم که این موارد همه از تبعات جنگی است که آتش آن را صدام برافروخت و سرانجام نیز دامن خودش را گرفت و در این میان خدا می‌داند که چه سرمایه‌های انسانی ارزشمندی به هدر رفت.»

 

مطلب مرتبط: سرگذشت ایرانی‌تباران رانده شده از عراق



 
تعداد بازدید: 4173


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.