خاطرات سرتیپ محمدحسن نامی از عملیات محرم

نبرد در دوِیرج و حمرین

امیرمحمد عباس‌نژاد

04 اسفند 1394


امیرسرتیپ محمدحسن نامی یکی از فرماندهان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در حال حاضر جانشین بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس است. او سال 1332 در جاسب در استان مرکزی به دنیا آمد. در عملیات محرم، فرمانده گروهان سوم از گردان 140 در تیپ یکم لشکر 21 حمزه بوده است. گفت‌وگوی سایت تاریخ شفاهی ایران با سرتیپ نامی درباره عملیات محرم (آبان 1361) در ادامه می‌آید.

 

*‌ در عملیات محرم شما چه سمتی داشتید؟

با درجه ستوان‌یکمی، فرمانده بودم. گردان ما، یک ماه قبل از عملیات در منطقه عمومی شیخ قوم، در شمال‌شرقی موسیان، مستقر شد.

*‌ دلیل طراحی عملیات محرم چی بود؟

به‌دنبال انجام عملیات‌های موفق نیمه اول سال 1361 توسط نیروهای ایران و عدم موفقیت در ورود به خاک عراق در عملیات رمضان، لازم بود تا فرصت پیش‌آمده مغتنم شمرده شود. چرا که دشمن با درک قدرت آفندی نیروهای ایرانی و از دست دادن سه چهارم مناطق درگیر، عقب‌نشینی کرد و در مواضع مستحکم و موقعیت مناسب‌تری، متکی به خطوط مرزی آرایش یافته، مشغول پدافند شد. تصرف مناطقی در خاک عراق توسط ایران چند هدف عمده را دنبال می‌کرد؛ اول دورکردن آتش توپخانه از شهرهای مرزی و دوم به دست آوردن موقعیت مناسب برای تنبیه متجاوز و موضع‌گیری قدرتمندانه در مذاکرات سیاسی و صحنه بین‌المللی. عملیات محرم در محور شمالی منطقه جنوب در ارتفاعات حمرین و زبیدات و غرب رودخانه دویرج با رمز یا زینب(س) در این راستا انجام شد تا عمق خاک عراق را در محورهای زبیدات و طیب عراق مورد تهدید قرار دهد.

*‌ کدام یگان‌ با یگان شما ادغام شده بود؟

برای انجام عملیات محرم، تیپ یکم لشکر 21 حمزه با تیپ 17 علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) ادغام شده بود.

●‌ در شهرک زبیدات هنوز لباس‌های شسته‌شده عراقی‌ها روی بند بود، باورشان نمی‌شد به این ‌سرعت آنجا برسیم...

*‌‌ چه مسئولیتی در عملیات داشتید؟

من علاوه بر فرماندهی گروهان، مسئولیت محور عملیات گروهان‌های گردان 140 پیاده ادغامی با گردان موسی‌بن‌جعفر(ع) را نیز به عهده داشتم.

*‌ مأموریت نیروهایتان چه بود؟

قرار بود با عبور از سمت راست پل دویرج، به مواضع گردان دشمن، مستقر در حاشیه غرب رودخانه حمله کنیم. قبل از شروع عملیات، عراقی‌ها یگانی را به استعداد یک گردان در منطقه عمومی جلوی پل دویرج مستقر کرده بودند که یگان سمت راست ما مأموریت انهدام این یگان را به عهده داشت.

*‌ عملیات چگونه پیش رفت؟

با شروع درگیری، عراق پل دویرج را منهدم کرد.

*‌ برای عبور نیروها از رودخانه چه کار کردید؟

تعدادی را برای بررسی محل عبور مناسب نیروها از رودخانه فرستادم تا گدار (معبر) مناسبی را شناسایی و نیروها را از آن عبور دهیم.

*‌ نیروهایتان چند نفر بودند؟

حدود 1800 نفر نیرو داشتیم.

*‌ برای عبور نیروها چه تمهیداتی داشتید؟

قبل از ورود به رودخانه به نیروهایم دستور دادم که دست‌های یکدیگر را محکم بگیرند و به صورت زنجیروار از عرض رودخانه عبور کنند. در حین عبور، چند بار آب تا بالای تنه بچه‌هایی که کوتاه‌قدتر بودند آمد، ولی چون دست‌های‌شان در هم بود، کسی از گروه جدا نمی‌شد.

*‌ دشمن چه عکس‌العملی داشت؟

پس از عبور از رودخانه، با آتش سنگین دشمن روبه‌رو شدیم. بلافاصله نیروهایم را با فاصله 200 متری سمت راست به سمت غرب و تقریباً در امتداد جاده هدایت کردم. پس از عبور از سه‌راهی جاده‌ آسفالت بعد از پل دویرج، ما با مقاومت سخت دشمن برخورد کردیم، اما توانستیم مقاومت آنها را شکسته و تعدادی اسیر بگیریم و عقب‌نشینی کردند.

 

 

*‌ ادامه‌ عملیات چطور پیش رفت؟

بعد از اینکه حدود 500 متر به سمت چپ سه‌راهی جاده‌ آسفالته رفتیم، یکی از فرماندهان دسته، اطلاع داد که یک سروان عراقی را دستگیر کرده‌اند. گفتم: «سریع او را پیش من بیارین.» پس از آوردن سروان عراقی، به سربازم که به زبان عربی تسلط داشت گفتم: «سوال کن جمعی کدوم یگانه؟» پاسخ داد: «فرمانده است و امشب برای دیدن یکی از اقوامش که معاون گردان است به خط مقدم آمده.»

بسیار ترسیده بود و فکر می‌کرد ما او را می‌کشیم. به او گفتم: «اگه باهامون همکاری کنی، تو رو صبح به عقب منتقل می‌کنیم یا اینکه رهات می‌کنیم تا به عراق برگردی.» قبول کرد و محل قرارگاه تیپ و محل آتشبارهای گردان را به ما نشان داد.

*‌‌ با این اطلاعات جدید چه کردید؟

نیروها را به چهار قسمت تقسیم کردیم و ابتدا برای انهدام سریع آتشبارها از سه مسیر مختلف، اقدام نمودم. با حدود 120 نفر به سمت قرارگاه تیپ رفتیم. پس از رسیدن به محدوده قرارگاه و درگیری با یگان پدافندی، پس از حدود 40 دقیقه درگیری، موفق شدیم به داخل قرارگاه برویم. پس از بررسی و جست‌وجو، پی بردیم تعداد زیادی از اعضای قرارگاه دشمن کشته شده‌اند و عمده فرماندهان و مسئولان آنها به عقب فرار کرده‌اند.

*‌ چه ساعتی به قرارگاه رسیدید؟

نزدیک‌ صبح بود. یکی از سربازها به نام علی‌پور که اهل شیراز بود، با صدای بلند اذان می‌گفت و بقیه افراد در زیر آتش و در حال حرکت نماز صبح را خواندند.

*‌ عملیات را تا کجا پیش بردید؟

پس از حدود یک‌ساعت‌و‌نیم راهپیمایی و تقریباً بدون درگیری، از ارتفاعات حمرین عبور کردیم و در یکی از ارتفاعات که امکان پدافند دورادور داشت، حالت پدافندی گرفتیم.

*‌ با نیروهای دیگر در تماس بودید؟

هر چه تلاش کردم نتوانستم از طریق بی‌سیم، با تیپ تماس بگیرم. به بی‌سیم‌چی گفتم به ارتفاع بلند‌تری در حدود 500 متر عقب‌تر برود و با تیپ تماس بگیرد. وقت رفتن به ارتفاع، دید افراد یگان عراقی در سمت راست ما پشت ارتفاعات حمرین رو به خاک عراق موضع گرفته‌اند. بی‌سیم‌چی بلافاصله برگشت و موضوع را به من اطلاع داد.

*‌ یعنی بیش از حد پیشروی داشتید؟

بله! با وجود این یگان عراقی در پشت سر، مشخص شد که بیش از حد، جلو رفتیم و حد تعیین‌شده در دستور عملیاتی را رد کرده‌ایم؛ کار را برای یک عقب‌روی اختیاری آغاز کردیم و نیروها را به صورت تدریجی به پشت ارتفاعات حمرین منتقل کردیم.

*‌ با حرکت شما عراقی‌ها متوجه حضور شما نشدند؟

با حرکت اولین دسته، ارتش عراق متوجه حضور ما شد و بلافاصله ما را زیر آتش شدید خود گرفت. نیروهای عراقی روی ارتفاعات حمرین سعی می‌کردند ضمن نزدیک‌شدن به ما از سمت راست، محاصره‌مان کنند.

*‌ تدابیر شما چه بود؟

با استقرار اولین دسته در پشت ارتفاعات حمرین، سعی کردم ضمن اجرای آتش متقابل، اجازه‌ نزدیک‌شدن به نیروهای عراقی را ندهم تا نیروهایم به صورت گروه‌های جداگانه و از طریق شیاری آبرفتی در سمت چپ که تا جلوی ارتفاعات حمرین که پوشش کافی داشت، منتقل شوند.

*‌‌ چه مدت درگیری داشتید؟

یک ساعت زیر شدیدترین آتش توپخانه دشمن قرار داشتیم.

* تلفات هم داشتید؟

در این عقب‌روی تعداد 37 نفر شهید دادیم.

*‌ توانستید در پشت ارتفاعات حمرین مستقر شوید؟

نهایتاً با تلاش زیادی توانستیم قبل از اینکه دشمن ما را کاملاً محاصره و اسیر کند، در پشت ارتفاعات حمرین مستقر شویم.

*‌‌ ادامه‌ عملیات چطور پیش رفت؟

پس از استقرار در پشت ارتفاعات حمرین و سپردن مسئولیت به معاونم، جناب سروان پورصدر به منطقه‌ای که فرمانده تیپ یکم، جناب سرهنگ رزمی و فرمانده تیپ علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، برادر مهدی زین‌الدین، در آن بودند رفتم. پس از تشریح استقرار موقعیت یگانم، آنها از من خواستند که تعدادی از فرماندهان گردان‌های تیپ را برای شناسایی مسیر و محل برای انتقال یگان‌هایشان، به محل مذکور ببرم.

*‌ چه کسانی را با خودتان بردید؟

از جمله افرادی که آنها را با خود به منطقه موردنظر بردم، سروان سقفی، سروان کرباسی‌زاده و سروان نوردی (که در ارتفاعات حمرین شهید شد) بودند.

*‌ از کدام محور رفتید؟

وقتی به ارتفاعات حمرین رسیدیم؛ ابتدا من و سروان نوردی از جلوی یک ارتفاع که در نوک آن سنگر دیده‌بانی عراقی‌ها بود، از جهت مخالف بالا رفتیم. تا به نوک ارتفاع رسیدم سریع داخل سنگر پریدم و با دوربین منطقه را نگاه کردم. در حال دیده‌بانی منطقه به سروان نوردی که پشت سرم نشسته بود گفتم: «من صبح که این‌جا بودم هیچ اثری از این همه تانک عراقی در این منطقه ندیدم.»

سنگر تنگ و کوچک بود. دو نفر به سختی می‌توانستند بایستند، سروان نوردی گفت: «دوربین را بده تا منطقه را ببینم.»

من نشستم و دوربین را دادم، تا بلند شد، تک‌تیرانداز عراقی او را از ناحیه‌ زیر قلب هدف قرار داد. نوردی را روی دوشم گذاشتم و پایین آوردم. سروان سقفی و راننده توی جیپ بودند، سریع به سمت بیمارستان صحرایی رفتیم و دکترها او را به اتاق عمل بردند ولی بر اثر مجروحیت به شهادت رسید.

*‌ عراقی‌ها چه عکس‌العملی در برابر نیروهای شما داشتند؟

بعد از مرحله اول عملیات محرم، عراق دو پاتک سنگین را پس از اجرای آتش شدید توپخانه علیه مواضع پدافندی ما انجام داد و ما توانستیم با ایستادگی و مقاومت، هر دو پاتک عراقی‌ها را خنثی و نیروهایشان را مجبور به عقب‌نشینی کنیم.

●‌ با رسیدن اولین تانک، یکی از سربازهایم به نام‌ مسعود معینی، روی جاده‌ آسفالته رفت و به اولین تانک گفتند: «قِف!» تانک ایستاد...

*‌ باز هم به شناسایی هم رفتید؟

بله، پس از دفع پاتک‌های سنگین عراقی‌ها، دوباره شناسایی خود را برای انجام مرحله‌ بعدی عملیات شروع کردیم. بخشی از این شناسایی‌ها را در روز و قسمت عمده‌ آنها را در شب انجام دادیم.

*‌ مرحله دوم عملیات چطور پیش رفت؟

پس از تأمین اهداف مرحله‌ اول عملیات و استقرار یگان‌ها در ارتفاعات مرزی حمرین، دشمن با استفاده از دو تیپ زرهی که دو گردان آنها مجهز به تانک‌های پیشرفته تی ـ 72 بود، در جلوی ارتفاعات حمرین گسترش یافته بود. ما با توجه به وجود یگان تانک، سعی کردیم که توجه بیشتری به تسلیحات ضدتانک مانند آر.پی.جی و موشک تاو در سازمان برای رزم داشته باشیم، لذا آر.پی.جی‌زن‌ها را که دارای روحیه تهاجمی بودند، انتخاب کردیم تا در مراحل اولیه تک، تعداد زیادی از تانک‌های دشمن را منهدم کنند. از آن‌جایی که تک شبانه انجام می‌شد، من برای ایجاد وحشت بین نیروهای دشمن، تعدادی لاستیک خودرو جمع‌آوری کردم و به هر دسته تعداد چهار حلقه لاستیک فرسوده و مقداری بنزین دادم که با شروع حمله آر.پی.چی‌زن‌ها، این لاستیک‌ها را نیز در منطقه دشمن آتش بزنند که همین عمل دقیقاً در منطقه واگذاری ما در تاریکی شب انجام شد و شعله‌های آتش موجب شد که سایر یگان‌های دشمن تصور کنند تانک‌های زیادی از آنها مورد هدف قرار گرفته و روحیه خود را از دست داده و مجبور به فرار یا تسلیم شوند. همچنین نیروهای خودی با دیدن آتشِ زیاد فکر می‌کردند تعداد زیادی تانک دشمن مورد اصابت قرار گرفته و با سرعت بیشتری به پیشروی خود ادامه می‌دادند.

*‌ عملیات چه ساعتی شروع شد؟

عملیات ساعت 12 شب (24) شروع شد و توانستیم در ساعت 4:45 دقیقه صبح، وارد شهرک زبیدات عراق شویم.

*‌ اهالی شهرک در منطقه بودند؟

وقتی وارد شدیم، هوا کمی روشن شده بود و مشخص بود که اهالی این شهرک، شب گذشته به صورت اضطراری از شهرک خارج شده‌اند.

*‌ عراقی‌ها در مقابل شما مقاومت داشتند؟

با روشن‌شدن کامل هوا، دیدیم که در منطقه سمت راست، یعنی جلوی تلمبه‌خانه نفت، تعدادی از نیروهای عراقی هنوز مقاومت می‌کنند، لذا با نیروهایم از روی جاده آسفالته زبیدات ـ شرهانی به طرف ارتفاعات شرهانی رفتیم. با رسیدن به این منطقه، درگیری بین ما و یگان گردان تانک ارتش عراق صورت گرفت و توانستیم تعدادی از آنها را اسیرکنیم. با این عملیات در کنار تپه‌های جاده آسفالته زبیدات ـ شرهانی، بعد از 300 متری سمت چپ، جلوی تلمبه‌خانه مستقر شدیم.

*‌ چقدر نیرو داشتید؟ برای پاکسازی هم اقدام کردید؟

حدود 140 نفر نیرو داشتم، طبیعی بود که در این عملیات تعدادی شهید و مجروح داده باشیم. لذا حدود 70 نفر از نیروها را برای پاکسازی منطقه، به چهار طرف اعزام کردیم. در میان اسیرانی که از قرارگاه و قسمت تعمیر و نگهداری لشکر دشمن در سمت شمالی شهرک زبیدات دستگیر شده بودند، هفت نفر متخصص تانک‌های تی ـ 72 وجود داشت که چهار نفر از آنها را با 12 نفر از نیروهای خودم برای آوردن چهار دستگاه تانک تی ـ 72 که در پشت قرارگاه لشکر بود، فرستادم و سه نفر باقیمانده را در مقرمان و در حاشیه جاده نگه داشتم تا پس از آوردن چهار دستگاه تانک تی ـ 72، آنها را برای آوردن هفت دستگاه تانکی که در پشت شهر زبیدات قرار داشت، به عقب منتقل کنم.

*‌ برای پشتیبانی چه اقداماتی انجام دادید؟

همراه نیروهای باقی‌مانده‌ام که در حدود 60 نفر می‌شدیم، در حال کندن سنگر در کنار جاده‌ بودیم که از دور مشاهده کردیم یک ستون تانک از طرف جبهه‌ خودی به طرف ما می‌آید. اول، تصور کردیم این ستون تانک همان یگان احتیاطی است که ما منتظر رسیدن آنها بودیم. تا چند دقیقه بدون توجه به نزدیک‌شدن آنها به کار مشخص نمودن محل استقرار آر.پی.جی‌زن‌ها، تیربارچی‌ها، خمپاره‌انداز‌ها، تفنگ 106 و موشک‌انداز تاو که صبح به دست ما رسیده بود، مشغول بودیم. در همین حال یکی از سربازها به‌ نام کرمی که روی بلندترین ارتفاع، در 50 متری سمت راست بود و مسئولیت دیده‌بانی از منطقه را به عهده داشت، سراسیمه پیشم آمد و گفت: «تانک عراقی‌اند!»

بلافاصله به بچه‌ها گفتم: «در سنگر خودتون قرار بگیرید.»

*‌ استعداد ستون چقدر بود؟

تعداد 12 تانک در این ستون وجود داشت و روی تانک‌ها هم نظامیان عراقی زیادی بودند.

*‌ این ستون از کجا می‌آمد؟

این ستون از منطقه چم‌سری به سمت عراق در حال فرار بوده که در بین راه افراد یگان‌های نظامی عراقی جامانده در منطقه را نیز سوار کرده بودند.

*‌ چه اقدامی انجام دادید؟

با رسیدن اولین تانک، یکی از سربازهایم به نام‌ مسعود معینی، روی جاده‌ آسفالته رفت و به اولین تانک گفتند: «قِف!» تانک ایستاد و تانک‌های دیگر هم در پشتش به حالت ستون ایستادند. ترس در چهره افراد بالای تانک‌ها مشخص بود. بعضی از آنها کِلاشینکُف داشتند و تعدادی هم بدون سلاح بودند.

*‌ شما چند نفر بودید؟

تعداد ما بسیار کم بود و حدود 65 نفر بیشتر نبودیم؛ بقیه افراد برای جمع‌آوری اسیران و پاکسازی منطقه رفته بودند، در حالی که فقط نظامیان روی این تانک‌ها حدود 80 الی 90 نفر بودند؛ به همین خاطر سعی کردیم بدون درگیری آنها را اسیر کنیم.

●‌ وقتی وارد شدیم، هوا کمی روشن شده بود و مشخص بود که اهالی این شهرک، شب گذشته به صورت اضطراری از شهرک خارج شده‌اند...

*‌ درگیر هم شدید؟

یکی از تانک‌ها از وسط ستون به سمت راست جاده حرکت کرد و دو تانک پشت سر این تانک هم بلافاصله حرکت کرده و سعی در فرار داشتند؛ دستور تیراندازی دادم. در این لحظه یک درگیری شدیدی بین ما و این ستون به وجود آمد. افراد ما که از روی تپه‌ها به سوی تانک‌ها و نظامیان تیراندازی می‌کردند توانستند تعداد زیادی از نیروهای عراقی را در تیررس قرار دهند و موشک‌انداز تاو و آر.پی.جی‌زن‌ها نیز چهار تانک عراقی را منهدم کنند. همچنین تعداد سه تانک توانستند از صحنه درگیری فرار کنند که با خودرو حامل موشک‌انداز تاو و جیپ حامل تفنگ 106 آنها را تعقیب کردیم. یکی از تانک‌ها که سرعت بسیار زیادی داشت، نتوانست سرعت خود را کنترل کند و در سر پیچ تلمبه‌خانه به درون تلمبه‌خانه رفت و در بین لوله‌های انتقال نفت گیر کرد. یک تانک هم از روی پل بعد از تلمبه‌خانه به پایین افتاد و نیروهای داخل آن به شدت مجروح شدند و بعد از دستگیری و مداوای سرپایی به عقب منتقل شدند. فقط یک تانک که موفق شده بود تا جلو شهرک زبیدات برسد، از پشت مورد اصابت گلوله 106 قرار گرفت و منهدم شد. صحنه‌ عجیبی از درگیری به وجود آمده بود. نیروهای عراقی روی تانک‌ها مورد اصابت گرفته و از روی تانک‌ها بر روی آسفالت افتاده بودند.

*‌ از نیروهایتان چند نفر شهید شدند؟

تعداد 16 نفر هم از افراد ما هم در این درگیری شهید شدند.

*‌ اسامی شهدا خاطرتان هست؟

در این عملیات سروان سیدطه ضرابی و ستوان‌یکم علیرضا بیات، سروان محمدی، سروان بهزاد بهنوش و سروان حجت‌الله نوردی از فرماندهان یگان‌های لشکر 21 حمزه به شهادت رسیدند.

*‌ اسرا را به عقب منتقل کردید؟

پس از برگشتن به منطقه درگیری با ستون تانک، اسیرهای جدید گرفته شده را به عقب منتقل کردیم؛ اما اسیرانی که قبلاً دستگیر کرده بودیم و متخصص تانک تی ـ 72 بودند، زمان درگیری در کنار جاده قرار داشتند و دست‌شان را از پشت بسته بودیم. یکی از آنها بدون اینکه تیری به او اصابت کند، مرده بود! چون صحنه بسیار وحشتناک و سختی بود و همرزمان می‌گفتند که این فرد از ترس مرده بود.

*‌‌ در همان منطقه ماندید؟

بله در همان منطقه ماندیم و تثبیت موضع کردیم تا برای عملیات بعدی آماده شویم و مسئولیت خطوط پدافندی از جلوی تلمبه‌خانه شرهانی تا انتهای شهر زبیدات را به یگان ما دادند.

*‌ تبادل آتش هم داشتید؟

در این چند روز دشمن، دو بار، پاتک زد؛ ولی موفق نشد.

●‌ نزدیک‌ صبح بود. یکی از سربازها به نام علی‌پور که اهل شیراز بود، اذان می‌گفت و بقیه افراد در زیر آتش و در حال حرکت نماز صبح را خواندند

*‌خاطره دیگری دارید؟

در شهرک زبیدات هنوز لباس‌های شسته‌شده عراقی‌ها روی بند بود، باورشان نمی‌شد به این ‌سرعت آنجا برسیم. شروع به پاکسازی روستا کردیم. در یک اتاق روی دیوار عکس صدام بود، در همان اتاق هم یک سگ تیر خورده و مرده بود. بچه‌ها این عکس صدام را کَندند و بغل سگ مرده گذاشتند و با آن عکس یادگاری گرفتند. بعد از پاکسازی، آنجا مواضع پدافندی‌مان شد؛ یگان هم در همان‌جا مستقر شد.

*‌ پشتیبانی از یگان‌ چطور صورت گرفت؟

بعد از اینکه مواضع پدافندی‌مان مشخص و منطقه آرام شد، برای انجام پشتیبانی شروع به شناسایی منطقه کردم. جلوی شهرک زبیدات یک چاه آرتزین را شناسایی کردم که آب نسبتاً گرمی از آن خودبه‌خود از زمین بیرون می‌آمد. توسط لوله‌ها آب‌ این چاه را برای استفاده نیروهای یگان به پشت خاکریز منتقل کردیم. با توجه به اینکه آب نستباً گرمی هم داشت، برای دوش گرفتن نیروها استفاده کردیم و به این ترتیب بچه‌های برای استحمام به عقب نمی‌رفتند.

*‌ لوله‌ها را از کجا آوردید؟

لوله‌ها را از خرابه‌هایی که عراقی‌ها توی شهرک به جا گذاشته بودند باز و سر هم کردیم تا بتوانیم آب را به پشت خاکریز منتقل کنیم. خیلی کمک بزرگی بود، نیروها باید ارتفاعات حمرین را رد می‌کردند و از نزدیک دهلران آب تهیه‌ می‌کردند. هنوز جاده‌های خوب درست نشده و راه بسیار صعب‌العبور بود، توانستیم با این کار خیلی از مشکلات پشتیبانی را حل کنیم.



 
تعداد بازدید: 6377


نظر شما


09 آبان 1395   13:36:14
جهانبخشی
خاطره های خوبی بود ما را به سال های جنگ و خدمت در جبهه ها خصوصاً شرهانی برد (کرمانشاه)
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.