بانک توسعه‌ی صنعتی و معدنی ایران (2)

به روایت علی زیرک‌نژاد

مهدی امانی یمین

30 دی 1394


* خانواده مرحوم خردجو الآن در واشنگتن هستند؟ درباره خاستگاه ایشان در ایران اطلاعی دارید؟ گفته می‌شود که ایشان از طبقه متوسط و سرمایه‌دار هم نبوده در واقع برآمده از یک طبقه فرودست بود؟

 اطلاعی ندارم که الان خانواده ایشان کجا هستند. فکر می‌کنم اصالتاً اصفهانی بود و یک خانواده مذهبی داشت.[1] ایشان دروس «علوم قدیمه» مثل «شرح لمعه» را هم خوانده بود، خاستگاه مذهبی داشت ولی در کار بروز و ظهور رفتار مذهبی نداشت، مگر آنکه بسیار آدم درست و پاکی بود. مثالی عرض ‌کنم: تنها فردی که «اظهار نامه مالیاتی»[2] خود را در کل ایران تا این تاریخ که در خدمت شما هستم، روی جمع درآمدش تهیه می‌کرد و به وزارت دارایی می‌داد، مرحوم خردجو بود. در آن دوران ما اظهارنامه‌ او را در امور مالی بانک تهیه می‌کردیم، یعنی او به ما می‌گفت که آن را تهیه کنیم چون حقوق و درآمدهای ایشان را ما می‌دانستیم چقدر است و اگر اوراق قرضه یا سهمی داشت و سود سهامی و درآمد جاری داشت هرچه اطلاعات لازم بود به ما می‌داد و ما اظهارنامه مالیاتی ایشان را درست می‌کردیم و روی جمع درآمدش مالیات ایشان را پرداخت می‌کردیم. من این که فقط او چنین کاری می‌کرد را از قول خودم نمی‌گویم، فکر می‌کنم آقای تقی‌نژاد که رئیس وقت قسمت مالیاتی وزارت دارایی بود که در سمیناری این موضوع را عنوان کرد. من در حوزه کاری خودمان این را می‌دانستم، ولی نمی‌دانستم که آیا کس دیگری هم این کار را می‌کند یا خیر تا اینکه در آن سمینار در 7-8 سال پیش آقای تقی نژاد به صراحت اعلام کرد که تنها کسی که مالیات بر درآمد خود را از روی مجموع درآمدش پرداخت می‌کرد، مرحوم خردجو بود. می‌خواهم بگویم مرحوم خردجو یک ذهنیت پاک، درست و منضبط داشت. من اینها را به به رسم احترام و قدردانی گفتم. می گویند من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق: کسی که شکرگزار مخلوق نباشد، شکرگزار خالق نیز نیست. اگر آدم قدر و احترام آن کسانی که به آدم چیزی یاد دادند را نداند واقعاً شکر خدا را به جا نیاورده است. می‌خواهم بگویم نه تنها خود خردجو بلکه آن تیمی که آنجا کار می‌کردند همه افراد حرفه‌ای بودند و یک محیط سالم، بی‌نهایت فعال و حرفه‌ای دربانک توسعه‌ی صنعتی بودند.

 

* چه خاطراتی از مرحوم خردجو دارید؟

 در ابتدای زمانی که من وارد بانک شدم، کارآموز و نصف روز بودم و بقیه روز هم دانشکده می‌رفتم و آن موقع سال 1346 بانک توسعه‌ی صنعتی و معدنی در کل حدود 75تا 85 نفر پرسنل داشت. این تعداد نزدیک به وقوع انقلاب حدود 250 نفرشده بودند.

برخلاف ظاهر که همه می‌گفتند از مرحوم خردجو می‌ترسند و این که او آدم خشنی است، ولی به نظرم چنین فردی نبود. چون بسیار آدم خجولی بود، خشن نبود. بیشتر خجول بود، یعنی خیلی راحت نبود که با همه شوخی کند. مثل بعضی از مدیران، روابط عمومی او آن طور نبود که از نگهبان دم دری که وارد می‌شوند، سلام و احواپرسی کند و بپرسد بچه‌ات چطور است و این حرف‌ها. ایشان شخصیتش این چنین نبود و یک تیپ خاصی بود. ولی در برخورد‌های کاری بسیار منعطف و متواضع بود. اگر یک جایی یک صحبت و بحثی بود و مسأله بالا می‌گرفت ایشان متواضعانه گفت که مگر ما احمق هستیم که مثلاً این کار را بکنیم. می‌خواهم بگویم که از حیث تواضع و انعطاف بر خلاف چهره خشنی که از او می‌گویند، در مواقعی با این لحن‌ها صحبت می‌کردند. من هیچ برخورد تندی با ایشان نداشتم. البته بعد از آن سالی که من فوق لیسانس گرفتم، یک سال به انگلیس رفتم و در «بانک بارکلیز»[3] کارآموزی کردم و برگشتم و از آن به بعد، سمت دار شدم و با ایشان ارتباط نزدیک داشتم؛ ارتباطی که هر روز از ابتدای صبح شروع می‌شد و گزارش کار خود را در جلسه ارائه می‌دادیم. هیچ وقت من از ایشان برخورد تندی ندیدم. البته در بعضی موارد، نه گله، بلکه باید بگویم انتقاد داشتیم که مثلاً در قسمت‌هایی از بانک درست دنبال کارشان نمی‌روند و قراردادها به موقع امضا نمی‌شود و در حساب‌های معوق می‌مانند و غیره ذالک. چون ببینید وقتی بانک توسعه پروژه‌ای را پذیرفت که کار کند، آن پروژه مثل موجودی است که متولد شده و زنده است و به موقع باید تغذیه شود، دکتر برود و کارش انجام شود. مثلاً به این خاطر که زمین شهر صنعتی قزوین اسناد کافی ندارد، نمی‌شود جلوی پرداخت را گرفت، چون همزمان که شروع به کار می‌کند، باید گشایش اعتبار شود و اگر منتظر بماند تا پرداخت بیاید زمان را از دست می‌دهد. بنابراین گاهی اوقات اقداماتی می‌کردیم که قبل از امضای قرارداد علی‌الحساب پرداخت کنیم و این علی الحساب گاهی اوقات طول می‌کشید و متقاضی‌ها یک مقدار در پیگیری سست می‌شدند و من هم چون در بخش مالی بودم، معمولاً با حسابرسان گرفتاری داشتم، به ما می‌گفتند که حساب‌های معوق بانک زیاد شده است و این حرف‌ها. من به آقای خردجو می‌گفتم که این بدهی و علی‌الحساب‌ها زیادشده و حل نمی‌شود و او خیلی راحت به من میگفت تو در هر موردی که علی‌الحسابی بود، اقدام کن. چون ایشان می‌توانست و حق امضا داشت که دستور پرداخت بدهد. البته قائم مقام و معاون کل هم داشت، اما به هر حال سه چهار نفر بیشتر نبودند که می‌توانستند فرم پرداخت را امضا کنند. البته بعد از این که کارها از شاخه نظارت به بالا ارجاع می‌شد، ایشان گفت هر مورد پرداخت بود تا وقتی که من تأیید و پاراف نکردم شما پرداخت نکنید. یعنی ما یک رابطه این طوری داشتیم بدون اینکه مسأله‌ای یا بی‌نظمی پیش بیاید. مثلاً اگر قائم مقام چیزی را امضا کرده بود و می‌بردند که پرداخت شود، اگر می‌دیدم علی‌الحساب است و خردجو امضا نکرده است، می‌گفتم که بروید و امضای خردجو را بگیرید، نمی‌گفتم که ما چه تفاهمی با هم داریم. طرف می‌گفت قائم مقام داد می‌زند و عصبانی می‌شود و این حرف‌ها. من می‌گفتم برو و بگو که زیرک‌نژاد گفته که شما امضا کنید و بگو که تقصیر من نیست. ارتباط من با ایشان به گونه‌ای بودکه ایشان می دانست این موارد را کنترل می‌کنم. یعنی برای و نمی گذارم مبلغ علی‌الحساب بی‌خود و بیجهت پرداخت شود. وقتی ضرورت داشت کاملاً همکاری می‌کرد و در واقع ما درک متقابل با هم داشتیم.

در بانک توسعه‌ی صنعتی و معدنی ایران خصوصیاتی وجود داشت که این ارث به بانک صنعت و معدن هم رسید. این‌ها را بیشتر از این نظر می‌گویم که بانک توسعه‌ی صنعتی معرفی شود. در بانک کارشناس استقلال کامل داشت. هیچ وقت، هیچ رئیسی نمی‌گفت و حق نداشت که به کارشناس بگوید گزارش را این جوری بنویس. منِ کارشناس، مستقل بودم و اگر ایرادی می‌گرفتم و گزارش را با اسناد آن به کارشناس مربوطه می‌دادم، اگر می‌دیدند که ایراد گرفته شده، آقای خردجو تشویق هم می‌کرد. یعنی سیستم کاملاً کارشناسی بود و مهم‌ترین سمت در بانک کارشناس بودن بود. کارشناس بودن احترام ویژه‌ای داشت. ما در شاخه مالی بودیم و به ما کارشناس نمی‌گفتند. ما «حسابدار حرفه‌ای» بودیم که در بانک معادل کارشناس تلقی می‌کردند. معمولاً کارشناس‌ها در قسمت «بررسی طرح‌ها» و «نظارت بر طرح‌ها» بودند. در امور مالی کسانی که فارغ‌التحصیل حسابداری بودند جذب می‌شدند و به آنها را حسابدار حرفه‌ای می‌گفتند و کاملاً مستقل بودند. یعنی وقتی حسابدار حرفه‌ای شده بودیم خیلی راحت می‌توانستیم نظر مخالف هم بدهیم. مثلاً فرض کنید اگر رئیس ما می‌گفت که برای فلان اداره نامه بنویسید، اگر با محتوای نامه موافق بودیم، نامه را پاراف می‌کردیم و برای امضا می‌فرستادیم که معاون بانک یا رییس حسابداری یا هر کسی که مسئول بود امضا کند. ولی اگر با محتوای نامه موافق نبودیم، می‌گفتیم که این نامه از نظر اصولی غلط است و این کار را باید بکنید. آنها هم می‌پذیرفتند و رئیس ما هم می‌پذیرفت که من استقلال دارم. ولی وقتی که پاراف می‌کردم، یعنی موافق و درآینده هم پاسخگو هستم که این نامه چه بوده که نوشتید.

بنابراین محیط کاملاً یک محیط حرفه‌ای بود و برخلاف خیلی از دستگاه‌هایی دیگر که یک نوع حالت برده‌وار مرئوس نسبت به رئیس داشت، در بانک توسعه‌ی صنعتی هیچ کسی از نظر حرفه‌ای از رئیس خودش تبعیت نمی‌کرد. البته از نظر اصول اداری تمام ضوابط رعایت می‌شد، اما اینکه بگویند که این کار را این جوری بکنید و یا این جوری بنویسید و یا فلان شود، این رفتارها نبود. محیط، یک محیط کاملاً حرفه‌ای بود و من گاهی واقعاً دلم برای آن دوران تنگ می‌شود. من حدود ده سال قبل از انقلاب در آن بانک کار کردم و بیست و سه - چهار سال بعد در بانک صنعت و معدن. آن دوران همیشه توأم با خاطرات خوش برای من بود. کماکان الان هم وقتی با رفقای قدیمی بانک توسعه‌ی صنعتی ومعدنی ایران و گپ و گفتگو می‌کنیم، از خاطرات آن دوران بیشتر به خوشی یاد می‌شود. البته خاطرات دوران بعد را هم تعریف می‌کنند، ولی آن دوران به عنوان یک دوران طلایی برای ما بود برای این که در بانک، هم یاد می‌گرفتیم، هم استقلال داشتیم و هم حرمت داشتیم.

 

* آیا این شیوه مدیریتی، ساختار اداری و کارشناسی بانک توسعه‌ی صنعتی و معدنی ایران از بانک جهانی متأثر نبود؟

چرا، ممکن است. این شیوه مدیریتی مرحوم خردجو بود. ببینید خیلی از نکات ریز را آقای خردجو در بانک رعایت می‌کرد. لازم است که دو- سه مثال بزنم برای این که روشن شود. اولاً ایشان به هیچ وجه از بیرون توصیه نمی پذیرفت. رئیس هیأت مدیره ما در بانک توسعه‌ی صنعتی آقای شریف امامی بودند که یک رجل سیاسی بود، وزیر دربار و شاه و مدتی نخست‌وزیر بود. اما حتی ایشان به خردجو توصیه نمی‌کرد. به عنوان مثال بگویم که یک وقت شهناز، دختر شاه، یک شرکت سرمایه‌گذاری داشت که اسمش یادم نیست، این شرکت آمده بود با ژاپنی‌ها یک «جوینت ونچر»[4] جدید به اسم «شرکت تیزرو» درست کرد بود که الان هم هنوز هست. این شرکت تیزرو موتور سیکلت هوندا می‌ساخت و مونتاژ می‌کرد و یک مقدار از قطعاتش را این جا می‌ساخت، ولی این شرکت زیان داد و موفق نبود. آقای شریف امامی به آقای خردجو گفته بود که شاه گفته بانک توسعه‌ی صنعتی ببیند اشکال این شرکت چیست و آیا می‌توانند کمک مالی به آنها کند یا نه. آقای خردجو هم یک تیم کارشناسی از بررسی طرح‌ها فرستادند و رفتند و بررسی کردند و گزارش دادند که ما می‌توانیم این شرکت را سودآور کنیم منتهی شرط دارد. تمام اختیارات آن شرکت متعلق به شهناز دختر شاه باید به ما تفویض شودد و دخالت، بی دخالت باشد. ما سرمایه‌گذاری می‌کنیم، ژاپنی‌ها و دختر شاه هم سهامدار باشند ولی ایشان حق هیچ‌گونه دخالتی در کار ندارد. شرکت شرایط را قبول کردد و ما تسهیلات دادیم و سرمایه‌گذاری هم کردیم. خود من عضو هیئت مدیره آن شرکت شدم و این اطلاعات را که الان در این مورد می‌دانم به خاطر همان عضویت در هیئت مدیره آن زمان است. شرکت سودآور شد و کار کرد و الان هم موتور سیکلت هوندا و وشرکت تیزرو هم جز شرکت‌های سودآور و خیلی خوب است. می‌خواهم بگویم اگر توصیه‌ای هم می‌شد، شرط را بانک تعیین می‌کرد نه مقامی که نفوذی داشت.

بانک یک نمونه بود و واقعاً یک جزیره‌ی خاص در محیط کاری ایران بود. از نظر سلامت محیط کاری، رفاه پرسنل و از نظر بیمه درمانی، حقوق و مزایا و پس‌انداز به کارشناسان می‌رسیدند، یعنی به پرسنل بانک واقعاً می‌رسیدند. آن موقع از سازمان‌های خیلی معتبر که همه دوست داشتند در آن جاها کار کنند، یکی بانک مرکزی بود، یکی سازمان برنامه و یکی شرکت نفت بود. این سه در آن دوران شاخص بودند و کسانی که درس‌خوانده بودند و می‌خواستند کار کنند دلش می‌خواست بروند و در این سه تا سازمان کار کنند، برای اینکه این سه جا از نظام‌های پرداخت، رفاه کارکنان و حمایت از کارکنان، محیط‌های بسیار خوب بودند و هر سه هم خوب بودند، هم سازمان برنامه، شرکت نفت و هم بانک مرکزی. ولی جالب است که نیروها از این سه جا می‌آمدند جذب بانک توسعه‌ی صنعتی می‌شدند برای این که محیط، محیط شناخته‌شده و حرفه‌ای بود. نکته دیگر اینکه از نظر حفظ محیط و سلامت هیچ نوع انحراف و فسادی قابل تحمل نبود. یعنی اگر متوجه می‌شدند کسی در یک مسیر انحرافی رفته است، فوری اخراج می‌شد. به قول ما اولین اشتباه، آخرین اشتباه بود.

ادامه دارد...

بانک توسعه‌ی صنعتی و معدنی ایران (1)

 

[1] - مطالعه بیشتر ر.ک: پروژه تاریخ شفاهی ایران (هاروارد)، مصاحبه با ابوالقاسم خردجو، مصاحبهگر: ضیاء صدقی، جلسه 1، 14 دسامبر 1984.

[2] - کارنامه مالی یک سال کاری یک شرکت یا شخصی که جهت محاسبه مالیات به سازمان امور مالیاتی ارائه می‌گردد، اظهارنامه مالیاتی می‌نامند.

[3] Barclays Bank

 بانک و مؤسسه مالی معتبر بین المللی است که در سال 1690 میلادی توسط جان فریمه تاسیس گردید. ر.ک:

www.reuters.com

[4] - Joint venture

حقوق دانان ایران برای یافتن معادل فارسی «جوینت ونچر» از اصطلاحات مختلفی استفاده کرده‌اند که مورد مناقشه است. از جمله: «مشارکت انتفاعی»، «سرمایه‌گذاری مشترک» و غیره که معدل «مشارکت انعطاف پذیر» پذیرنده بیشتری دارد.



 
تعداد بازدید: 5673


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.