نظریه تاریخ شفاهی (38)

نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی


نظریه تاریخ شفاهی-۳۸
نویسنده: لین آبرامز
Lynn Abrams
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی


کاربرد
برخوردهای بیناذهنی در مصاحبه

این احتمال وجود دارد که پژوهشگر حتی پیش از برگزاری مصاحبه، رگه‌هایی از «خود»ِ ذهنی‌اش را به مصاحبه‌شوندة احتمالی نشان دهد که قطعاً در شکل‌گیری تصور مصاحبه‌شونده از مصاحبه‌گر و نحوة ساخت یا اجرای داستان او مؤثر خواهد بود. فرقی نمی‌کند که ما دانشگاهی باشیم یا فردی از تشکل‌های مردمی، زیرا پاسخگوی ما مطابق با موضع ذهنی‌اش وجوه ملموس و مشهود رفتار ما را «می‌خوانَد» و تفسیر می‌کند. مثلاً دعوت‌نامه‌ای که روی کاغذ سربرگ‌دار دانشگاه برای مصاحبه‌شوندة احتمالی ارسال می‌شود ممکن است در ذهن او به عنوان نشانة اعتبار، مشروعیت رسمی یا شاید فاصلة سطح سواد بین او و مصاحبه‌گر تعبیر شود. در جلسة مصاحبه طبیعتاً جنیست، نژاد، لهجه، سن و سال، ظاهر، جایگاه اجتماعی و باورهای طرفین نیز در تعیین شکل و شمایل رابطة آنها مؤثر است اما نه به نحوی که قابل اندازه‌گیری یا ارزیابی در قالب اعداد و ارقام باشد و مسلماً اهمیتش در طول مصاحبه دچار نوسان می‌شود. بعضی از نشانه‌هایی که ما دربارة خودمان به دیگران می‌دهیم آگاهانه و عمدی است (مثلاً نوع پوشش). اما نشانه‌هایی هم از ما منتشر می‌شود که ناخودآگاه بوده و تعمدی در نمایش آنها نداریم. هر دو طرف به خوبی نشانه‌های عینی را می‌خوانند؛ نوع لباس، لهجه، طرز رفتار و زبان بدن در واقع علائمی هستند که هر دو طرف تفسیر خاص خود را از آنها می‌کنند. گاهی‌اوقات پاسخگویان با مقدماتی که از قبل چیده‌اند (یا حتی بدون چنین مقدماتی) نگرش خود را دربارة مصاحبه‌گر و فرایند مصاحبه به نحوی به زبان آورده یا منعکس می‌کنند. بسیار دیده شده است که مصاحبه‌شوندگان چیزهایی را تدارک می‌بینند (مثلاً تهیه غذا و نوشیدنی)؛ و به قول سامرفیلد با آوردن عکس‌های خانوادگی و یادگاری‌های شخصی یا فهرست‌بندی مطالب مورد نظرشان، «برای بیان خاطرات‌شان یک چارچوب طراحی کرده‌اند».(1) در چنین مواقعی مصاحبه‌شوندگان «خود»ِ خود را برای نمایش و ضبط شدن آماده کرده‌اند.
هر چقدر هم مقدمات از قبل محکم شده باشد، باز هم مصاحبه‌گران قادر نیستند تصور مصاحبه‌شونده از خود را آنطور که دلخواه‌شان است شکل دهند. مگدا میکیلسونز(2) با جمعی از زنان بلغاری دربارة اوضاع زندگی‌شان قبل و بعد از تحولات سیاسی دهه 1980 و 1990 مصاحبه‌هایی انجام داد که برایش تجربه ناراحت‌کننده‌ای را رقم زد. وی متوجه شد که تقریباً همه زنان به او به دیدة یک زن فمینیست لیبرال‌اندیش غربی می‌نگرند، به عبارتی دوست داشتند داشته‌های او را داشته باشند، اما نمی‌توانستند؛ این مصاحبه‌گر در ذهن و خیال آنان تجسم یک زن موفق، ثروتمند و تحصیل‌کرده‌ای بود که صعود به جایگاه او را برای خود دست‌نیافتنی می‌دیدند. میکیلسون در این باره می‌نویسد:
«اصلاً نمی‌شد بین فمینیسم آنان و فمینیسم من هیچ زمینه مشترکی پیدا کرد. یک بار بین راه صوفیه و پلودیف گم شدم. در تلقی آنان امکان نداشت یک زن غربی با مشکل مواجه شود. پس حال که من مشکلی در زندگی‌ام ندارم، از داستان هم خبری نیست ... تصوری که از فوت و فن یک مصاحبة گفتگومحور داشتم در این ماجرا کاملاً فرو ریخت.»(3)
و دافنه پاتایی(4) در قالبی مشابه این ماجرا از دغدغه‌های اخلاقی‌اش در زمان مصاحبه با زنان فقیر برزیلی می‌نویسد که تصورات مختلفی دربارة او داشتند؛ مثلاً فکر می‌کردند که این زن سفیدپوست برای کمک به آنان آمده یا گره‌گشای مشکلات‌شان است و یا می‌تواند میانجی‌باشد، در حالی که پاتایی اصلاً با چنین نیتی به سراغ آنان نرفته بود.(5)
مصاحبه‌گران نیز متقابلاً با تصورات خاصی به پاسخگویان‌شان نزدیک می‌شوند. غالباً بعد از ارسال نامه، ایمیل یا تماس تلفنی که جنبه‌ای غیر شخصی دارند، اولین ملاقات رو در روی ما با مصاحبه‌شونده در همان جلسة مصاحبه صورت می‌گیرد. ما با او مصاحبه می‌کنیم زیرا طبق استنباط خود نتیجه گرفته‌ایم که او می‌تواند اطلاعات مورد نظر ما را به ما ارائه کند. به هر حال، این یک ارتباط حرفه‌ای است که قواعد و رویه‌های نوشته و نانوشته‌ای بر آن حاکم است و البته طبیعت انسان‌ها در همه این قواعد و رویه‌ها دخالت دارد. حتی حرفه‌ای‌ترین و همدل‌ترین مصاحبه‌گر نیز گاهی اوقات با پاسخگوی تندمزاجی رو به رو می‌شود یا توافق متقابل در آن مصاحبه صورت نمی‌گیرد. در موقعیت مصاحبه با اعضای یک گروه خشن تندرو یا هر فردی که دیدگاه‌های تهاجمی و نامقبول دارد، تقلا برای استراتژی همدلی به هیچ وجه جواب نمی‌دهد. مصاحبه‌گران معتقدند که مصاحبه یک «تعامل همدلانه و نزدیک» است، اما تحقیقات کاترین بلیی(6) در میان زنان عضو فرقة کوکلوس کلان(7) نشان داد که بعضی وقت‌ها این تصور نتیجه معکوس می‌دهد.(8) مصاحبه‌شوندگان خانم بلیی تصور می‌کردند که او با دیدگاه‌های نژادپرستانه‌شان موافق است، اما بلیی به عنوان یک زن سفیدپوست آمریکایی آمادگی تعامل از چنین نوعی را در خود به وجود نیاورده بود. از آن گذشته، بسیاری از مصاحبه‌شوندگانش تلاش می‌کردند تا خود را زنانی خوش‌فکر و خانواده‌دوست نشان دهند و وانمود می‌کردند که خیلی زود صمیمی می‌شوند، به خصوص در شرایطی که به قول بلیی «دوست نداشت همدلی شکننده‌ای را که مصاحبه را به پیش می‌راند از بین ببرد».(9) الیزابت هاروی(10) که با زنان آلمانی دربارة کمک‌های‌شان به پیشبرد سیاست‌های اشغالگرانه نازی‌ها مصاحبه ‌کرده بود، با مصاحبه‌شونده‌ای رو به رو شد که در زمان جنگ جهانی دوم در گزارشی به قلم خود کوشیده بود دیدگاه‌هایش را به فرد دیگری بقبولانَد.(11) در اینجا بین ضرورت تحقق یک مصاحبة مطلوب و میل به مقابله با دیدگاه‌های ابرازشده تنش به وجود آمده است.


1 -P. Summerfield, ‘Dis/composing the Subject: Inter-subjectivities in Oral History’, in T. Cosslett, C. Lury and P. Summerfield (eds), Feminism and Anthropology (London, 2000), pp. 91-106; p. 102.
2 -Magda Michielsons
3 -M. Michielsons, ‘Memory Frames: The Role of Concepts and Cognition in Telling Life-Stories’, in Cosslett et al., Feminism and Autobiography, pp. 183-200; p. 189.
4 -Daphne Patai
5 -D. Patai, ‘Ethical Problems of Personal Narratives; or, Who Should Eat the Last Piece of Cake?’, International Journal of Oral History,8 (1) (1987): 5-27; here p. 11.
6 -Katherine Blee
7 -Ku Klux Klan
8 -K. Blee, ‘Evidence, Empathy and Ethics: Lessons from Oral Histories of the Klan’, Journal of American History, 80 (2) (1993): 596-606.
9 -Blee, ‘Evidence, Empathy and Ethics’, p. 605.
10 -Elizabeth Harvey
11 -E. Harvey, Women and the Nazi East: Agents and Witnesses of Germanisation (New Haven, Conn., 2003); and E. Harvey, ‘ “Wir kamen in volkommenes Neugebiet rein”: Der “Elinsatz” von Mitgliedern nationalsozialistischer Frauenorganisationen im besetzten Polen’, in M. Krauss (ed.), Sie waren dabei: Mitlauferinnen, Nutzniesserinnen, Taterinnen im Nationalsozialismus (Gottingen, 2008), pp. 83-102.



 
تعداد بازدید: 3220


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»