نظریه تاریخ شفاهی (32)

نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی


نظریه تاریخ شفاهی-۳۲
نویسنده: لین آبرامز
Lynn Abrams
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی


مصاحبه‌شونده در مواردی تلاش می‌کند تا نه صرفاً با عطف به نقل‌های قبلی از داستان زندگی‌اش بلکه در نسبت با مفروضات فرهنگی دربارة خودش، بین نسخه‌های مختلف و شاید ناسازگار با یکدیگر یک «انسجام روایی» ایجاد نماید و البته در این کار موفق می‌شود. جالب اینجاست که مورخ شفاهی غالباً نحوة تلاش مصاحبه‌شونده در این زمینه را عملاً در صدای او می‌شنود. این همان جایی است که نظریه‌های مربوط به «خود» و نظریه‌های داستان زندگی به نقطة تلاقی می‌رسند زیرا، به قول خانم لیند، دقیقاً با نقل و بازگویی داستان زندگی است که ما (یعنی پیروان سنت غربی) خودشناسی‌مان را می‌آفرینیم. ما همواره تقلا می‌کنیم تا در برابر تغییرات اجتماع به انسجام دست یابیم و در همین مسیر است که فرایند مستمر مذکور الی‌الابد مورد بازبینی و تجدید نظر قرار می‌گیرد. نمونه‌اش تغییر گفتمان‌های عمومی و تفسیرهای‌مان از گذشته و تغییرات مادی در زندگی‌مان است. رونالد واکر که قبلاً به شما معرفی کردیم متولد سال 1906 در یک خانوادة مذهبی طبقه متوسط یورکشایر انگلستان است. مصاحبه‌ای که با وی در دهه 1970 صورت گرفته به وضوح نحوة کنار آمدن او با بخش‌های ضد و نقیض داستان زندگی‌اش را نشان می‌دهد. مثلاً رشد او در خانواده‌ای که تحت تأثیر شعائر و مناسک مذهب متدویست بوده و شناختی که او در زمان مصاحبه از خویشتن پیدا کرده بود:
«به پدر و مادرم فکر می‌کنم-هر موقع یاد اونها می‌افتم می‌بینم خیلی سفت و سخت به اعتقادات‌شون چسبیده بودن. اصلاً برام مهم نیست که راجع به درست و غلط بودن عقایدشون حرف بزنم، اما به هر حال آدمای مؤمنی بودن. تا آخر عمرشون با هم دعا می‌کردن. پدرم هر شب چند صفحه از انجیل رو برای مادرم می‌خوند، آره تا دیر وقت شب، و وقتی داشت جون می‌داد فرستاد دنبال همه بچه‌‌هاش-که اون موقع مرسوم بود، هر چند یکی از برادرام قبل از اون مرده بود. پدرم می‌دونست داره می‌میره و خیلی مضطرب اعتراف کرد که آدم گناهکاری بوده. فکر می‌کرد با این اعتراف می‌تونه خودش رو سبک کنه. بچه‌هاش یعنی همین نسل ماها از این چیزا فاصله می‌گرفتیم. به کلیسا می‌رفتیم چون مجبور بودیم. البته یه خورده که به‌اش فکر می‌کنم می‌بینم خیلی هم مجبور نبودیم ولی دوست نداشتیم اونها رو برنجونیم، اما گمون نمی‌کنم هیچ‌کدوم از خواهرام یا خودم اون موقع-آخه باورهای بچگی‌مون رو از دست داده بودیم و چیزی هم جایگزین اونها پیدا نکرده بودیم. یعنی چیزی بهتری گیرمون نیومده بود.»(1)
رونالد واکر در یک خانوادة متوسط عصر ادوارد بزرگ شد؛ پدر او تجسم روحیات و اخلاقیات حاکم بر آن عصر بود. با این حال، واکر به سهولت از این عصر عبور می‌کند و به دنیای اواخر قرن بیستم یعنی مقطعی که داستان زندگی‌اش را شکل می‌داد، می‌رسد. خودشناسی او بارها متحول شده و «خود»ی که در این مصاحبه معرفی می‌کند با شرایط دنیای دین‌گریز دهة 1970 قابل درک است، معذ‌لک همچنان قادر است ناسازگاری با دنیای پدر و مادرش را نیز درک کند.(2)
همه مصاحبه‌شوندگان ما در حین نقل داستان زندگی‌شان مانند رونالد واکر عمل می‌کنند: ابتدا خاطرات مشخصی را انتخاب می‌کنند و سپس آنها را به ترتیبی خاص می‌چینند و در نهایت تصمیم می‌گیرند که به هر یک از مقاطع زندگی‌شان چه میزان اهمیت یا معنا اختصاص دهند.


رویه عملی
اینگونه نیست که نقل داستان زندگی در همه قالب‌های مصاحبه‌ای امکان‌پذیر باشد، و از مصاحبه‌شوندگان نیز نباید انتظار داشت تا همگی قادر باشند «خود»ِ منسجمی ارائه دهند. اگر گمان می‌کنید با طرح سؤال رایجِ «داستان زندگی‌تان را برای من بگویید»، مصاحبه‌شوندة شما روایت منسجم اندیشمندانه‌ای از «خود» را تحویل‌تان می‌دهد، سخت در اشتباهید؛ از طرف دیگر، پیروی از یک الگوی انعطاف‌ناپذیر پرسش و پاسخ هم به نتیجة خوشایندی ختم نمی‌شود. بر خلاف نگارش خودزیست‌نامه که عموماً با انگیزة شخصی صورت می‌گیرد و قصدش ارائة روایتی خاص از زندگی است که نویسنده از آن احساس رضایت می‌کند (مانند تأکید بر موفقیت‌ها یا مبارزه با مشکلات و غلبه بر آنها) و محصول ساعت‌ها تفکر، تحقیق و اندیشه در خویشتن است، داستان زندگی آنگونه که تا بدینجا دیده‌ایم گونه‌ای خودآشکارسازی است که دائماً مورد تجدید نظر قرار می‌گیرد. به قول پورتِلی:«گفتمان شفاهی از میان انگشتان ما روان می‌شود» و اگر می‌خواهیم آن را نگه داریم باید «جامد» یا «منجمدش» کنیم.(3) پس تنها با یک مصاحبه نمی‌توان به مقصود رسید؛ چندین مصاحبة پیگیرانه فضای فراخ‌تری را برای کنار هم چیدن تکه‌پاره‌های خاطره و تجربه و ساختن داستان زندگی از آنها برای مصاحبه‌شونده فراهم می‌سازد و پژوهشگر نیز روایت عمیق‌تر و مفصل‌تری را از ذهن او بیرون می‌کشد. اما به رغم ملاقات‌های متعدد با مصاحبه‌شونده باید بدانیم که ندرتاً وی یک «خود»ِ یکدست مطمئن به ما تحویل می‌دهد. ملاقات‌های شخصی راوی با مصاحبه‌گر و ورود او به گفتمان‌‌های رایج در جامعه‌اش رابطه‌ای را بین این دو شکل می‌دهد که در نقل داستان زندگی راوی به شدت مؤثر واقع می‌شود. داستان نقل‌شده برای پژوهشگر تنها یکی از روایت‌های متعددی است که در این نشست و برخاست‌ها به ذهن راوی آمده و بر زبانش جاری شده است. لازم به ذکر است که تعیین اهم و مهم در روایت راوی به واسطة نگاه او به همان گفتمان‌ها صورت می‌گیرد.


1 -Edwardians Project, Transcript 2000int142, available online at this link (accessed 17 august 2009).
2 -For a longer discussion of Walker’s testimony, see Brown, Death of Christian Britain, pp. 118-21.
3 -Portelli, Death of Luigi Trastulli, p. 279.



 
تعداد بازدید: 3082


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»