چهارمین نشست تاریخ شفاهی کتاب
پاپوش ساواک برای ابراهیم رمضانی و جداشدن از انتشارات ابن سینا/ پای خاطرات مدیر انتشارات غزالی
سیدجمالالدین سیدمهدی دربندی، مدیر انتشارات غزالی که میهمان چهارمین نشست از سلسله نشستهای تاریخ شفاهی کتاب بود، ضمن بیان خاطراتی از چگونگی ورود به دنیای نشر، مهمترین علت رویگردانی مردم از مطالعه و کتاب را گرانی این کالای فرهنگی دانست.
چهارمین نشست از سلسله نشستهای تاریخ شفاهی کتاب که به همت مرکز کتابپژوهی ایران و دبیری نصرالله حدادی، دوشنبه شب (17 آذرماه) در سرای اهل قلم برگزار شد، به قدردانی از سیدجمالالدین سیدمهدی دربندی، مدیر انتشارات غزالی اختصاص داشت.
مدیر انتشارات غزالی در این مراسم اظهار کرد: من فرزند سیدعبدالله، متولد سیام آذر سال 1317 هستم. از سال 1325 کار چاپ را در چاپخانه شرق واقع در لالهزار جنوبی (سرای لالهزار) آغاز کردم. پدرم قبل از این چاپخانه به صورت مشارکتی چاپخانه دیگری نیز داشت.
دربندی با اشاره به اینکه در آن زمان در تهران سه چاپخانه بیشتر وجود نداشت، ادامه داد: یکی از این چاپخانهها، «مهر» نام داشت که پدرم با ابراهیم رمضانی مسئولیت آن را بر عهده داشتند. مرحوم پدرم حدود دو سال آنجا فعالیت کرد و سپس با مرحوم علی دشتی برای چاپ روزنامه «شفق سرخ» همکاری کرد.
وی افزود: مرحوم پدرم بعد از مدتی فعالیت و همکاری خود با علی دشتی را خاتمه داد و چاپخانه مستقلی با یک ماشین چاپ سنتی راهاندازی کرد. حدود 40 سال در این چاپخانه فعالیت کرد. آن زمان، فیلم و زینک با سفیده تخممرغ تهیه میشد.
مدیر انتشارات غزالی اولین فعالیت خود را در حوزه چاپ و نشر، پخش روزنامهای که پدرش منتشر میکرد عنوان کرد و گفت: من عصرها به چاپخانه پدرم میرفتم و روزنامهها را در سطح شهر پخش میکردم. به دفاتر حزبی نیز مراجعه می کردم و بسیار تمایل حزبی داشتم. به دکتر حسین فاطمی نیز خیلی علاقهمند بودم؛ وی اخلاق خوبی داشت و بسیار باسواد بود به گونهای که همه دوستش داشتند.
وی با بیان اینکه آشنایی وی با علی دشتی، حجازی و علی اصغر حکمت در چاپخانه مهر صورت گرفت، افزود: از بچگی با این دوستان، بودم و کار غلطگیری را انجام میدادم و رابط میان چاپخانه مهر با نویسندگان، انتشارات ابن سینا (به مدیرمسئولی ابراهیم رمضانی) بودم.
نصرالله حدادی، دبیر نشست در ادامه این مراسم، گفت: ابراهیم رمضانی در حوزه کتاب و نشر تحول عظیمی به وجود آورد به گونهای که تقریبا هیچ ناشری نبود که به پای رمضانی برسد. کمی از آقای رمضانی برایمان بگویید.
سیدمهدی دربندی نیز بیان کرد: کار ابراهیم رمضانی تک بود و کارهایش واقعا دیده میشدند. هیچ ناشری مانند رمضانی معروف نبود. بعد از ایشان، آقای اقبال روی کار آمد. اقبال حدود سه مشاور داشت که «فریدونکار» و «حسن عمید» دو تن از آنها بودند. سپس آقای جعفری روی کار آمد و سه نوبت در طول فعالیتش در حوزه چاپ و نشر ورشکست شد. به گونهای که کارش به خودکشی کشید اما «محمد علی خیام» به فریادش رسید. سپس «مهدی سهیلی» و آقای «تجویدی» و چند نفر دیگر از آقای جعفری حمایت کردند تا اینکه توانست دوباره پا بگیرد و نخستین کتاب رنگی با عنوان «حافظ» را منتشر کرد.
حدادی در ادامه پرسید: ابراهیم رمضانی با وجود فعالیتهای چشمگیر در عرصه نشر، چرا به یک باره تمام کتابهای خود را به ناشران دیگر واگذار کرد؟
سیدمهدی دربندی پاسخ داد: به آقای رمضانی ضربه شدید خانوادگی وارد شد؛ به گونهای که وی را از پا انداخت. به همین دلیل عقبنشینی کرد. بعدها نیز با پاپوشی که توسط ساواک برایش دوخته شد، متأسفانه مجبور شد مغازه انتشارات ابن سینا را ترک کند؛ اگر بخواهم دقیق بگویم، آقای مفرح، رئیس بانک صادرات زمان شاه، این پاپوش را برایش دوخته بود. رمضانی سپس به 25 شهریور رفت و بعد از آن هم به زندان افتاد، اما به کمک علی دشتی آزاد شد.
مدیر انشارات غزالی اظهار کرد: پدر مرحوم من نیز به دلیل چاپ کتاب «خلقیات ما ایرانیان» به قلم جمالزاده، به زندان افتاد. علی دشتی این بار به کمک پدرم آمد و او را نیز از زندان آزاد کرد. بعد از این ماجرا، چاپخانه پدرم را برای همیشه بستند و اکنون این چاپخانه توسط وراث فروخته شده است.
وی یادآور شد: حین کار کردن در چاپخانه پدرم بودم که در سال 1332 کتابی با عنوان «در قبر خبری نیست» را منتشر کردم. ابراهیم رمضانی که این اثر را دیده بود به پدرم گفت «که مغز این پسر کار میکند، بنابراین سیدجمالالدین را برای فعالیت و همکاری با من تشویق کن.» در نهایت من برای ادامه فعالیت به نزد رمضانی رفتم. آن زمان روزی 40 تومان حقوق دریافت میکردم. یک ماه حقوقم به 60 تومان رسید و در نهایت که از رمضانی جدا شدم، 160 تومان حقوق گرفتم.
سیدمهدی دربندی ادامه داد: بعد از مدتی که از ابراهیم رمضانی جدا شدم، با خاندان انتشارات علمی آشنا شدم؛ آنجا که بودم که فعالیت این انتشارات را از حالت سنتی خارج کردیم. حدود پنج سال در این انتشارات فعالیت کردم، سپس به صورت مستقل انتشارات فخر رازی و در نهایت انتشارات غزالی را راهاندازی کردم و طی سالهای 1347 تا 1356 توانستم حدود 100 عنوان کتاب چاپ کنم.
مدیر انتشارات غزالی افزود: ملاک من برای انتخاب و چاپ کتابها، سوددهی و تجارت بود. تمام اموراتم از انتشارات غزالی میگذشت و رابطهام با همه همکاران سابقم خوب بود. در دوران انقلاب، کتابهای روانشناسی و کتاب «یوگا» را منتشر کردم. سپس کمکار شدم و توان ادامه فعالیت را نداشتم و به دلیل مشکلات خانوادگی نسبت به چاپ کتاب دلسرد شدم. «ایران اقلیم عشق» عنوان آخرین کتابی بود که از سوی انتشارات غزالی منتشر شد.
وی ضمن تأکید بر این نکته که به کار نشر بسیار علاقهمند است، گفت: در طول فعالیتم با همه فعالان چاپ و نشر کتاب، دوست بودم و هیچگاه در دوران فعالیتم، از چاپ کتابی پشیمان نشدم. اکنون نیز بیمار هستم؛ عمل جراحی قلب داشتم. سرطان خون نیز دارم و به شدت تحت درمان هستم.
سیدمهدی دربندی در پاسخ به سوال حدادی درباره «نشر دولتی» گفت: نشر دولتی نیز خوب است؛ به طور مثال همه کتابهایی که وزارت امور خارجه منتشر میکند، تاریخی هستند و این چه اشکالی دارد؟!
نصرالله حدادی با طرح سوالی دیگر، نظر دربندی را در مورد «رشد منفی شمارگان کتابها» جویا شد، که دربندی پاسخ داد: به نظر من مهمترین علت پایین آمدن شمارگان کتابها، گرانی کاغذ و به دنبال آن، گرانی کتاب است. اگر مواد اولیه کتاب ارزان شوند، کتاب نیز ارزان میشود و به صورت خود به خود شمارگان کتابها نیز افزایش مییابند. بنابراین، علت اصلی روی گرداندن مردم از مطالعه، گرانی کتاب است.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
آقای رمضانی در ابتدا از خودتان برای ما بگویید.
من سید جمالالدین سید مهدی دربندی فرزند سیدعبدالله و متولد 30 آذرماه سال 1317 شمسی هستم و از سال 1325 شروع به فعالیت در زمینه چاپ کردم. من از دوران مدرسه و تحصیل به چاپخانه پدرم به نام «شرق» که در لالهزار جنوبی، کوچه باربد و سرای لالهزار بود، میرفتم. پدرم قبل از این چاپخانه در چاپخانه دیگری به نام «مهر» با دو نفر دیگر با نامهای «ابراهیم رمضانی»، مدیر انتشارات ابنسینا و شخص دیگری به نام «تقیزاده» شریک بود. پدرم حدود سه سال در این چاپخانه کار کرد و مرحوم علی دشتی روزنامه «شفق سرخ» را در اینجا منتشر میکرد. پدر بعدها از شرکای خود جدا شد و در سرای لالهزار چاپخانهای را با یک ماشین چاپ دستی و با حروف مسطح تاسی راهاندازی کرد و 40 سال در این چاپخانه کار کرد.
در آن زمان روش ظاهر کردن فیلم و زینک با استفاده از سفیده تخممرغ بود به این صورت که بر روی دستگاهی مانند دیگ، زینک کاغذ قرار میدادند و سفیده تخم مرغ را بر روی آنها میریختند و آنقدر این را میزدند تا در زینک حل شود. هنگامیکه کاغذ برداشته میشد عکس هم ظاهر شده بود. برای این کار سفیدههای تخممرغهای زیادی استفاده و زردهها هم میان عابران پخش میشد.
آیا شما در آن زمان در چاپخانه کار هم میکردید؟
نه من فقط در آنجا حضور داشتم و به کارها نگاه میکردم. چاپخانه ما همانطور که گفتم در خیابان لاله زار بود و لالهزار مکان حزب بازی بود. من عصرها به چاپخانه میآمدم و به دفتر چند حزب هم رفت و آمد داشتم اما بیشتر وقتم را با مرحوم دکتر حسین فاطمی میگذراندم و روزنامه «باختر امروز» را میان مردم پخش میکردم. دکتر فاطمی علاقهزیادی به من داشت. او فرد با سوادی بود که در واقع اداره کشور را به عهده داشت.
آیا شما تمایل به حزبی داشتید؟
من آدم حزبی نبودم و فقط علاقه به حضور در جلسههای آنها داشتم. در آن زمان به حزبهای مختلف سر میزدم.
چه خاطرهای از مرحوم دکتر فاطمی دارید؟
همه او را دوست داشتند و به او احترام زیادی میگذاشتند. حتی دشمنان او نیز برایش احترام بسیاری قائل بودند.
در چاپخانه مهر چه کاری انجام میدادید؟
افرادی مانند مرحوم دشتی، حجازی و علیاصغر حکمت به چاپخانه ما آمد و شد داشتند و من هم بیشتر وقت خود را بهویژه با دشتی میگذراندم. پدر کارهای این افراد را به حروفچینها میسپرد و من هم غلطگیری میکردم.
پدر شما با کدام انتشاراتیها همکاری میکرد؟
ما با انتشارات ابنسینا و مرحوم ابراهیم رمضانی کار میکردیم. دفتر این انتشارات ابتدا به نام سقراط و در کوچه بیمه ابتدای خیابان سعدی بود. انتشارات ابن سینا ابتدا توسط محمود رمضانی (برادر ابراهیم رمضانی) خریداری شد اما بعدها ابراهیم کتابفروشی را خرید و مهمترین کاری که او کرد، تبدیل کردن کتابفروشی رمضانی به پاتوقی برای نویسندگانی همچون سعید نفیسی، شجاعالدین شفا و دکتر محجوب بود که در این مکان با یکدیگر به بحث و تبادل نظر میپرداختند. این جلسهها در سالهای 1332 تا 1335 برگزار میشد.
آیا مرحوم دشتی نسبت به مطیعالدوله حجازی حساسیت خاصی داشت؟ در این مورد حدسهای متفاوتی زده میشود.
آنها با یکدیگر همکار و هر دو سناتور انتصابی بودند و هیچ وقت برخورد زنندهای با یکدیگر نداشتند. البته دشتی فردی تندخو اما مطیعالدوله انسان آرام و خوشخلقی بود.
درباره ابراهیم رمضانی، مدیر مسئول انتشارات ابنسینا که باعث تحولات زیادی در زمینه نشر و کتاب شده بود، بگویید.
در آن زمان کار هیچ ناشری مانند ابراهیم رمضانی نبود زیرا کار او خاص و ویژه بود. او مشاورانی مانند حسن عمید (نویسنده کتاب فرهنگ عمید) و فریدون کار داشت که از کمک آنها به ویژه عمید استفاده میکرد.
چرا انتشارات ابنسینا به یکباره متلاشی شد و رمضانی کتابهای خود را به ناشران واگذار کرد؟
دو ضربه سنگین در زندگی باعث عقبنشینی او شد. اول خودکشی دخترش و پاپوشی که توسط ساواک برای او ایجاد شد که باعث زندان رفتنش شد. زمین کتابفروشی ابنسینا وقف بیمارستان مفرح بود و این دسیسه از سوی «مفرح»، رییس بانک صادرات دوران پهلوی ایجاد شد. آنها میخواستند رمضانی مغازه را تخلیه کند اما او هم این کار را نمیکرد. ساواک بدون هیچ بهانهای او را به زندان انداخت اما مرحوم دشتی او را از زندان آزاد کرد و رمضانی هم به کتابفروشی در 25 شهریور (هفت تیر فعلی) رفت.
آیا پدر شما هم با ساواک هم به مشکل برخورده بود؟
پدرم کتاب «خلقیات ما ایرانیان» از نوشتههای جمالزاده را بدون مطالعه، حروفچینی و چاپ کرد و ساواک هم به دلیل مطالب کتاب که حکومت را محکوم به دزدی میکرد، او را به زندان برد و چاپخانه ما را هم برای همیشه بست اما مرحوم دشتی به کمک پدرم آمد و او را از زندان آزاد کرد.
چطور در کتابفروشی ابراهیم رمضانی مشغول به کار شدید؟
در حدود سال 1332 مرحوم رمضانی به چاپخانه پدرم آمد و اجازه خواست تا من در مغازه کتابفروشی به او کمک کنم. من در آن زمان 15 ساله بودم و تجربهای هم از کار فروشندگی نداشتم اما با این حال 11 سال در این مغازه کار کردم و شاهد حضور نویسندگان بزرگی مانند شجاعالدین شفا در این کتابفروشی بودم. من در فروشگاه رابط میان نویسندگان و چاپخانهها بودم و کار خود را با 40 تومان درآمد ماهیانه آغاز کردم که بعد از یکسال این رقم به 60 تومان تغییر یافت. آخرین دستمزدی که من از این مغازه گرفتم، 160 تومان بود.
من در حدود سال 1332 کتابی را قبل از رفتن به کتابفروشی ابنسینا منتشر کردم و رمضانی هم بعد از چاپ این کتاب توسط من خواست تا در کتابفروشی او مشغول به کار شوم. او قبل از چاپ کتابهای خود، از من میخواست تا آن را مطالعه کنم و نظرم را درباره کتابها بدهم.
شجاعالدین شفا چطور نویسنده دربار شد؟
شفا از لحاظ مالی در جایگاه خوبی نبود وگاهی پول شام خود را در زمانی که به کتابفروشی رمضانی میآمد، قرض میگرفت اما در زمانی که سعید نفیسی از هندوستان به ایران آمد، محمدرضا پهلوی مسئولیت برگزاری هزاره ابنسینا را به او داد و نفیسی هم این کار را به شجاعالدین شفا که نویسنده و مترجم خوبی بود واگذار کرد و هزینهای هم که از شاه برای این کار دریافت کرده بود به شفا داد اما او تمام پول را برداشت و رفت. نفیسی یک بار به کتابفروشی رمضانی آمد و قضیه را تعریف کرد. در نهایت با همکاری مرحوم رمضانی هزاره برگزار شد. بعد از این اتفاق شفا معروف شد به این ترتیب که نفیسی او را به دربار معرفی کرد و شفا هم کتابهای «به سوی تمدن بزرگ» و «انقلاب سفید» را نوشت.
در کتابفروشی ابنسینا چه کتابهایی فروخته میشد؟
همه نوع کتابی فروخته میشد و مبادله کتاب هم میکردیم.
چرا نسل گذشته کتابفروشان به شدت به کار خود متعهد بودند؟
این تعهد از علاقه آنها به کارشان سرچشمه میگرفت. کتابفروش اولین کسی بود که در مغازه خود را باز میکرد و بعد از او شاگرد مغازه میآمد و شروع به کار میکرد در حالی که الان همه به فکر تجارت هستند.
چطور از کتابفروشی ابنسینا بیرون آمدید؟
انتشارات علمی تمایل به همکاری با من داشت. من به دیدن پدر علمی رفتم و او گفت که قصد مسافرتی دارد و کسی را برای سرپرستی انتشارات خود در زمانی که در مسافرت است، ندارد. من به آنها قول همکاری دادم و تصمیم به چاپ کتابهایی علاوه بر قرآن و کتاب دعا گرفتم. حتی برای این تحول کتابهای فروغ فرخزاد را از پدرش گرفته و منتشر کردم.
دلیل رقابت میان انتشارات امیرکبیر و انتشارات جاویدان چه بود؟
انتشارات جاویدان هر کتابی را که منتشر میکرد، امیرکبیر هم آن را به چاپ میرساند. عبدالرحیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر به مطبوعات ایران خدمت فراوان کرد اما با ناشران تازهکاری که آثار خوبی را منتشر میکردند مشکل داشت چون از آنها میخواست تا کتابهای خود را به او بفروشند که در صورت مخالفت با ناشر، همان کتاب را چاپ کرده و میفروخت. اما اکنون برای آقای جعفری احترام زیادی قائلم و میدانم رقابتها و مشکلاتی که در گذشته اتفاق افتاد، اقتضای آن زمان بوده است.
در این زمان انتشارات دیگری مانند «شفق» بود که کتابهای خوبی را منتشر میکرد آیا امیرکبیر با آنها نیز رقابت میکرد؟
انتشارات شفق دارای مترجم و چاپخانه بود و انتشارات امیرکبیر نمیتوانست با آن مقابله کند.
درباره موسسه فرانکلین بگویید.
در همین زمان هم موسسهای به نام «فرانکلین» توسط همایون صنعتیزاده تاسیس شد و با هزینه خود، هشت نفر از کتابفروشان را به آمریکا برای ارتقای صنعت چاپ و نشر فرستاد. این موسسه کتابهای انگلیسی را وارد و ترجمه میکرد و میان دیگر انتشاراتیها پخش میکرد.
چه مشخصهای میتوانید برای جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر بگویید؟
جعفری بعد از سال 1333 به نشر کشور وارد شد و خدمت زیادی هم کرد اما خصلتهای خاص خود را داشت. به عنوان مثال جعفری برای چاپ کتاب وسواس زیادی به خرج میداد و این تمایز او با دیگر انتشاراتیها بود. او انسان متکبری نبود اما درصدد تسلط به دیگر ناشران بود. جعفری همیشه میخواست بهترین باشد و خود را به دیگران نشان دهد.
نام کتابفروشیهای میدان بهارستان تا خیابان شاهآباد را در ذهن دارید؟
در آن موقع تعداد زیادی کتابفروشی نبود. صفی علیشاه، بنیاد، سیروس، پدیده، ادب، اقبال، ناصرخسرو و بعدها امیرکبیر و طهوری از جمله این کتابفروشیها بودند.
شما تا چه سالی با خانواده علمی همکاری داشتید؟
من از سال 1341 تا 1347 با برادران علمی همکاری کردم و بعد از آن با حسن فخر رازی انتشارات فخررازی را تاسیس کردم اما بعد از یکسال این انتشارات را به او واگذار و انتشارات غزالی را راهاندازی کردم. در این انتشارات از سال 1347 تا 1356، یکصد عنوان کتاب منتشر کردیم که از این 100 عنوان، 40 جلد کتاب قصه را یک جا به چاپ رساندیم و کانون پرورش فکری هم از این مجموعه استفاده کرد. «تاریخ تویسرکان» و «کیهاننوردی در اعماق فضا»، کتابهای دیگری بودند که قبل از انقلاب منتشر شدند.
ملاک شما برای چاپ کتاب چه بود؟
ملاک من از انتخاب کتاب، تجارت و سودآوری کتاب بود چراکه تمام امورات زندگی را از انتشارات میگذرانم.
بعد از اینکه کتابفروشی خودتان را باز کردید، رابطهتان با برادران علمی و آقای جعفری چگونه بود؟
من با آنها رابطه خوبی داشتم و به مشکلی برنخوردیم.
بعد از انقلاب چه کتابهایی چاپ کردید و چرا کم کار شدید؟
«یوگا» و «روانشناسی» کتابهایی بودند که بعد از انقلاب چاپ کردیم اما نتوانستیم آنطور که باید فعالیت کنیم و از کار عقبنشینی کردیم. دلیل این دلسردی هم مسائل خانوادگی بود. کتاب «ایران، اقلیم عشق» آخرین کتابی بود که در زمان برگزاری اجلاس سران در دوران جنگ (ایران و عراق) در ایران منتشر کردیم. برای چاپ این کتاب کاغذ گلاسه از دبی وارد کرده و آن را منتشر کردیم. هزینه انتشار این کتاب در پنج هزار جلد، 25 میلیون تومان شد اما این کتابها خریداری نشد و این یکی از دلایلی بود که باعث شد انتشارات غزالی را بفروشیم اما تا چند سال بعد هم سرپایی کتاب چاپ میکردم.
چقدر به کار نشر علاقه دارید؟
من در حال حاضر در زمینه نشر فعال نیستم اما به آن علاقه دارم.
بیشترین دوستی را با کدام ناشر و یا کتابفروشی داشتید؟
من با همه ناشران و کتابفروشان ارتباط خوبی داشتم.
تا به حال کارتان به دستگاه امنیتی در رژیم گذشته افتاده بود؟
کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» نوشته اسماعیل رائین را فروختم که به دلیل آن مرا به ساواک برده و خواستند تا دیگر این کتاب را نفروشم.
آیا در طول سالهایی که در زمینه نشر فعال بودید، از چاپ کتابی پشیمان شدهاید؟
نه تا به حال از انتشار هیچ کتابی پشیمان نیستم حتی کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»
در حال حاضر روزگار را چطور میگذرانید؟
من سابقه عمل جراحی قلب دارم و به بیماری سرطان نیز مبتلا شدهام اما در حال حاضر مراحل درمان را طی میکنم که به گفته پزشکان درمان روند خوبی دارد.
نظر شما درباره نشر دولتی چیست؟
من مشکلی با نشر دولتی ندارم به عنوان مثال اگر کتابی را وزارت امور خارجه یا مؤسسه اطلاعات منتشر میکند، تاریخی است و در این مورد من اشکالی نمیبینم.
قبل از انقلاب کتابهای درسی با این وسعت به چاپ نمیرسید، نظرتان در این باره چیست؟
به نظر من ملاک چاپ برای چنین کتابهایی هم سودآوری است.
چرا طی سالهای گذشته با رشد منفی کتاب مواجه شدهایم؟
تهیه کاغذ و گرانی کتاب از دلایل رشد منفی کتاب است. گرانی مواد اولیه کتاب باعث رویگردانی خوانندگان شده در حالی که در روزگار ما کتاب قیمت ارزانی داشت.
نظر شما درباره کنترل بر کتاب و مجوز برای آن چیست؟
افرادی که اهل مطالعه باشند، خیلی به ممیزیها اهمیت نمیدهند و با وجود حذفیات کتاب، میتوانند به منظور آن پیببرند.
تعداد بازدید: 3356