یک سایت آنلاین آلبوم عکس، خاطرات جنگ جهانی دوم را جمع آوری می کند



سایت هزار خاطره، یک شرکت آلبوم عکس تاریخ خانواده، روایات شفاهی کهنه سربازان را در اختیار کتابخانه  کنگره می گذارد.

یک شرکت آلبوم عکس خانوادگی در سانفرانسیسکو، به نام هزار خاطره، در حال جمع‏آوری روایات شفاهی کهنه سربازان جنگ جهانی دوم در یونت ویل(Yountville) در ایالت کالیفرنیا است تا آنها را در اختیار کتابخانه کنگره بگذارد.

(فیلمی از یک کهنه سرباز جنگ جهانی دوم را که عکس هایش را در اختیار گذاشته است در این نشانی ببینید:
http://www.youtube.com/user/networkworld#p/u/0/EZDUkiL8FEY)

سایت هزار خاطره با هدف انتشار عکس ها، فیلم ها، اسناد، روایات، و دیگر مطالب تاریخی خانواده ها در مورد عزیزانشان طراحی شده است. فکر پروژه یونت ویل در آغاز کار هزار خاطره بر روی شوباکس(Shoebox) شکل گرفت، خدماتی رایگان بر روی دستگاه های استفاده کننده از سیستم عامل آیفون اپل (َApple iOS) که امکان اسکن عکس های قدیمی را با دوربین تلفن و انتشار آنها در صفحات وبِ ویژۀ داستان های خانوادگی، فراهم می کند. شوباکس چند هفته قبل راه اندازی شد و طبق اعلام این شرکت بیش از 125 هزار بار دانلود شده است.
رودی آدلر(Rudy Adler) یکی از موسسان هزار خاطره، فکر مصاحبه با افراد "خانه کهنه سربازان یونت ویل" را پس از گفتگو با پدر بزرگش درباره تجریبات او از جنگ جهانی دوم مطرح ساخت. آدلر معتقد است فراهم ساختن امکان صحبت کردن برای خانواده ها درباره گذشته بسیار مهم است.
آدلردر این باره گفت: این کاری است که می توانید پس از صرف شام درکنار خانواده انجام دهید و این افراد را به صحبت کردن ترغیب کنید تا محتوای صندوقچه سینه خود را بروز دهند و در اختیار سایرین بگذارند.
کتابخانه کنگره روایات شفاهی را که هزار خاطره از کهنه سربازان جمع آوری می کند می‏پذیرد. اما عکس های اسکن شده مورد قبول بایگانی این موسسه نیست و فقط اصل عکس ها  پذیرفته می‏شود. هزار خاطره امیدوار است کهنه سربازان پس از اسکن شدن عکس هایشان بیشتر مایل به انتشار عکس های اصلی باشند.

نوشته کری دیویس (Kerry Davis)
مترجم: اصغر ابوترابی



 
تعداد بازدید: 3290


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98

آن روز صبح که از سنگر بیرون آمدم جنازه آن افسر و گروهبان راکه به خاطر نماز خواندن گزارش کرده بودند دیدم: ستوان یکم عبدالرضا و گروهبان حسن. این گروهبان خبرچین بود که خبرها را به ستوان عبدالرضا می‌داد. من واقعه آن شب را نتوانستم برای کسی بیان کنم. خیلی دلم می‌خواست به آن پاسدار موتورسوار بگویم ولی فارسی نمی‌دانستم. متأسفانه نام آن پاسدار را نمی‌دانم اما می‌توانم هر دو پاسدار را از صورتشان بشناسم. آنها واقعاً انسان بودند. برای همین رفتار آنها خیلی به دلم نشست.