درباره "هفته نامه الکترونیکی تاریخ شفاهی"



گاهی امور و کارها آن طور که برنامه ریزی می شوند پیش نمی روند. قدرت تقدیر و زمان را نباید دست کم گرفت. احتمالاً شما هم در مقاطع مختلف زندگی خود تجربه کرده اید که برای عملی شدن تصمیم و برنامه ای، تمام توان و قدرت و امکانات خود را به کار بسته اید، اما نتیجه ای را که در نظر داشته اید، عاید نشده است. به نظرم ما باید برای نیل به اهدافمان تلاش و سعی خود را صورت دهیم؛ اما در حصول نتیجه تابع زمان طبیعی و تقدیرات باشیم.

 از چندی پیش در محافل شفاهی کاران و خاطره نگاران و دوست داران این عرصه تاریخ نگاری، خبری نوید داده شد که از هفته اول آبان 89 نشریه الکترونیکی «هفته نامه تاریخ شفاهی»، منتشر و برای مشترکین ارسال خواهد شد. اما اکنون به جای آن نشریه، این یادداشت را می خوانید. چرا که درخواست ما برای سزارین این "توراهی" از طرف پزشکان رد شد و به توصیه آنها یک هفته این تولد عقب افتاد تا به صورت طبیعی شاهد ظهور این نوزاد باشیم.

امیدواریم که این نوزاد خوش سیما در مسیر مطالبی که شما در قالب یادداشت، مقاله، خاطره، نقد، مصاحبه، سفرنامه و ... برایش فراهم می کنید، تغذیه شود و به یک جوان برومند در جامعه فرهنگی و تاریخی این مرزوبوم تبدیل شود.

از بدو شکل گیری این طرح در ذهن، ایده های مختلفی از سوی دوستان، علاقمندان و متخصصین پیشنهاد شد که این پیشنهادات سبب این تأخیر کوتاه شده است.

ما در ابتدا بنا داشتیم، این نشریه را فقط با زبان فارسی منتشر کنیم؛ اما پس از مشورت های بسیار و تصمیم مدیرمسئول، جناب آقای سرهنگی قرار شد که با فراهم آمدن امکاناتی، این نشریه از همان گام اول، با دو زبان (فارسی و انگلیسی) پا به عرصه بگذارد؛ تا مخاطبین بیشتری را پوشش دهد.

تأمین این سیاست، می بایست در بازه زمانی بیشتری تحقق می یافت؛ اما با تلاش همکاران و دست اندرکاران نشریه، این بازه به یک هفته تأخیر، کاهش یافت.

لذا از تمامی محققان، شفاهی کاران و علاقمندان به تاریخ شفاهی و منتظران این نشریه برای این تأخیر، عذر می خواهیم. امیدواریم دوزبانه شدن هفته نامه جبران این کاستی باشد.

سردیبر

محسن کاظمی

           


سایت تاریخ شفاهی


 
تعداد بازدید: 4344


نظر شما


فریده حشمتی
امیدورام موفق باشید.
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.