از خلخال تا تهران در گفتگو با استاد سید محمّدمسعود نقیب

سید محمّدمسعود نقیب*


مصاحبه‌كننده: رحیم نیکبخت

                                                                                      

بسم الله الرحمن الرحیم

متولد 1332 هستم در 11 فروردین (5 رجب) در شهرستان خلخال در خانواده روحانی پا به عرصه وجود نهادم. تحصیلات ابتدایی و دوره اول متوسطه را در خلخال گذراندم، سپس برای ادامه تحصیل عازم تبریز شدم.

بعد از اتمام تحصیلات ابتدا در آموزش و پرورش به عنوان دبیر و سپس در وزارت کشور به عنوان شهردار خلخال و فرماندار شهرستان‌های هشترود و شهرستان مغان مشغول بودم؛ مدتی نیز در نهضت سوادآموزی آذربایجان شرقی و بعد از آن به عنوان دبیر کمیته قفقاز در استانداری آذربایجان شرقی انجام وظیفه نمودم؛ سال 1371 به عنوان معاون مرکز اسناد و کتابخانه ملی مدیریت شمال غرب و در حال حاضر مدیریت این مرکز را به عهده دارم.

آثار قلمی اینجانب عبارت است از: خلخال و مشاهیر، گاهشمار تطبیقی جهان اسلام و ایران، دوازده سرود درد، مسجد کبود تبریز یا فیروزه جهان اسلام- که چاپ و منتشر شده‌اند و همین‌طور «جهاد با عدو یا مبارزه با نفس اماره» اثر سید علی‌اکبر طهوری- جلوه حق و طومار غم که دو کتاب جدا هستند اثر سید ولی‌الله معینی‌فرد متخلص به «واله»- منظومه ناطق اثر مرحوم استاد عبدالصمد امیر شقاقی که به کوشش اینجانب چاپ و منتشر شده است و علاوه بر اینها آثاری چون خلخال و اسناد- محرم در آذربایجان- نسب‌نامه سادات حسینی خلخال- انقلاب اسلامی خلخال به روایت تصویر- خلخال و انقلاب اسلامی- تاریخ مساجد تبریز- پیشه‌وری به روایت اسناد- چهل تا چهل حدیث- مجموعه اشعارم در دو جلد که برخی آماده به چاپ و برخی در مراحل تحقیق و تدوین هستند و بیش از 30 مقاله تاریخی، علمی، فرهنگی و... که در نشریات مختلف چاپ و اشعار متعددی نیز در کتب مختلف و نشریات به چاپ رسیده است.

نحوه آشنایی شما با جریان انقلاب حضرت امام و فعالیت‌های سیاسی چگونه بود و از کجا شروع شد؟

قبل از سال 1349 که به تبریز آمدم در شهرستان خلخال کم و بیش با نهضت حضرت امام آشنایی پیدا کرده بودم، خصوصاً بعد از سال 1341 و 1342 در سخنرانی‌ها و جلسات تفسیر حضرت آیت‌الله یکتایی شرکت می‌کردم.

آیت‌الله یکتایی از علمای مبارزی است که بعد از انقلاب امام جمعه خلخال و یک دوره نیز نماینده مجلس خبرگان رهبری از آذربایجان شرقی بود که آن موقع استان اردبیل نیز جزو آذربایجان شرقی محسوب می‌شد.

علی ایحال با توجه به جریانات سیاسی روز کم و بیش از مسائل روز اطلاعاتی کسب می‌کردم بعد که برای ادامه تحصیل به تبریز آمدم در جلسات و محافل مختلف به خصوص در جلسات دینی، فرهنگی دانشگاه شرکت می‌کردم، در این جلسات علمای بزرگوار و برخی از مبارزان و اساتید دانشگاه و افراد مختلف سخنرانی می‌کردند. در ماه‌های رمضان و محرم در مساجد تبریز خصوصاً مساجد مقبره، شعبان، آقا مفید و... وعاظ و علمای مبارزی به منبر می‌رفتند، در مسجد مقبره و شعبان شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی حضور پیدا می‌کردند و بنده و امثال بنده از این موقعیت‌ها استفاده وافر می‌بردیم تا بعد از اتمام تحصیلات به خدمت رفتم، در دوره آموزشی خدمت جریاناتی اتفاق افتاد که خود بحث مفصل و جداگانه‌ای دارد که چند مورد ما را بازداشت و تنبیه و توبیخ کردند و مقارن با ماه محرم هم بود، طوری شد که انبار پادگان را در خرم‌آباد که محل خدمت ما بود آتش زدند و از طرفی قرار بود به امان اعزام کنند که این باعث شد ما فرار را بر قرار ترجیح داده و راهی قم و از آنجا عازم تهران شدیم و مدتی در تهران ماندیم، تا اینکه انقلاب به روزهای بحرانی رسید و من به خلخال رفتم و از آن تاریخ تا امروز در همه صحنه‌های سیاسی و در کلیه جریان‌های انقلاب اسلامی و موارد و محافل مربوط به انقلاب حضور فعال داشته‌ام.

با توجه به اینکه ابوی ارجمند هم روحانی بودند آیا از این طریق شما ارتباطی یا فعالیتی در مورد مبارزات ضد رژیم داشتید. آیا در آشنایی شما نسبت به جریان‌های انقلاب تأثیر داشتند؟

عرض کردم من در خانواده روحانی به دنیا آمدم، پدر و پدربزرگم روحانی هستند. پدر مادرم هم روحانی بودند و کلاً اجداد نسبی و سببی روحانی بودند و پدر همسرم نیز روحانی بودند، اینها در رشد و تربیت و فکر و اخلاق من و اعضای خانواده تأثیرپذیر بود، پدر همسرم تحصیلات حوزوی و دانشگاهی داشت سال‌ها دروس خارج خوانده بود و رشته تحصیلی دانشگاهی هم که هم‌دوره شهید باهنر بودند معقول بود، ایشان مغضوب رژیم بودند و سال‌ها از طرف ساواک تبعید و نفی بلد شده بودند.

ایشان را بیشتر معرفی کنید؟

حجت‌الاسلام والمسلمین سید حمید مرتضوی بعد از اتمام تحصیلات حوزوی و دانشگاهی در خلخال سکونت اختیار کردند ولی به علت مبارزه با رژیم منحوس پهلوی و سخنرانی‌های تندی که داشتند به میانه و سپس به تالش گیلان تبعید شدند تا بعد از انقلاب و به علت علاقه زیاد مردم و محبت آنها در تالش اقامت کردند و در سال 1374 رحلت نموده و مزارش هم در آنجا می‌باشد.

از ایشان اثر، تألیف، خاطرات، دست‌نوشته‌ای چیزی مانده است؟

آثار و تألیفات به خصوصی ندارد، مختصر دست‌نوشتجات و حواشی که در حاشیه برخی از کتاب‌ها نوشته باقی مانده و چندین نوار سخنرانی در قبل و حین انقلاب موجود است. مبارزه ایشان به ویژه در بحران انقلاب در تالش چشمگیر بود به طوری که در اثر این مبارزه عده‌ای از طرفداران شاه در تالش با تحریک ساواک به خانه‌اش هجوم کرده و می‌خواستند با اره برقی ایشان را تکه پاره کنند، شاه‌دوستان در حالی‌ که عکس شاه و خانواده سلطنتی منحوس را در دست گرفته بودند قصد کشتن آن مرحوم را داشتند و تا نزدیک خانه‌اش هم رفته بودند ولی به محض اطلاع مردم مسلمان تالش و چند تن از نیروهای هنگ ژاندارمری که روحیه ایمانی و اعتقادی داشتند مانع از این حمله و هجوم شدند.

شرح‌حال ایشان در جایی ثبت شده است؟

شرح‌حال مرحوم مرتضوی را من در کتاب «خلخال و مشاهیر» نوشته‌ام و شنیدم دفتر تبلیغات اسلامی گیلان نیز شرح‌حال ایشان را منتشر کرده است.

همان را یا مفصلش را؟

من ندیده‌ام و دقیقاً نمی‌دانم.

برگردیم راجع به پدر بزرگوار و تأثیر و ارتباط فعالیتی ایشان؟

پدرم در سال‌های 1341 و 1342 و بعد از آن سال‌ها در رابطه با نهضت و انقلاب، اعلامیه‌های حضرت امام خمینی و مراجع عظام و علمای بزرگ از جمله: آیات عظام گلپایگانی، مرعشی نجفی، میلانی و علمای دیگر را استنساخ می‌کرد و من اینها را می‌دیدم و می‌خواندم و کم و بیش با آن جریان‌ها آشنایی پیدا می‌کردم و بعدها نیز با برخی از دوستان در پخش و نشر آنها اقدام می‌کردیم.

یادم هست چند نسخه از اشعار انقلابی که بعد از انقلاب معلوم شد اشعار حضرت آیت‌الله یکتایی بود بر علیه شاه و رژیم که خیلی جالب بود پدرم استنساخ کرده بود، پخش کردیم. برخی از این اعلامیه‌ها و اشعار در آرشیو شخصی بنده موجود است.

این اشعار که فرمودید بر علیه رژیم پهلوی سروده بودند الآن در دسترس هست یا نه؟ و آیا معلوم شد که چه کسی سروده است؟

این‌گونه اشعار در قبل از انقلاب بدون نام و تخلص منتشر می‌شد، واقعاً خطرناک بود و اگر ساواک می‌فهمید گرفتاری شدیدی برای شاعر و پخش‌کنندگان ایجاد می‌گردید.

اشعاری از قبیل:

یابن الحسـن بـفرما بـر شـهر قـم نظـر کـن

قـم دشــت کربــلا و فیضیـه قـتلگاه اسـت

طـلاب علـم و دیـن را بی‌شـرم بت‌پرستــان

بر خاک و خون کشیده گویند حکم شاه است

که بدون نام و تخلص نوشته و پخش می‌شد و بعد از انقلاب برخی از این اشعار معلوم شد که مثلاً از آیت‌الله یکتایی یا از مرحوم شفق یا بهجت و شعرای دیگر است.

این اشعار چگونه به خلخال می‌رسید یعنی آن جریان انقلاب منتقل می‌کردند یا از طریق مخصوص دیگری؟این‌گونه اعلامیه‌ها و اشعار یا جریان انقلاب به طرق مختلف به خلخال می‌رسید. از طریق طلاب که به خلخال و جاهای دیگر رفت و آمد می‌کردند، یا افراد مؤمن و زائرینی که مورد اعتماد بودند و به قم و جاهای دیگر رفت و آمد داشتند. در اوایل دهه 50 هم سه تن از اعضای قم به خلخال تبعید شدند. آیت‌الله نوری همدانی که اشعار بلند معروف خود را تحت عنوان «هدف نزدیک می‌گردد» در خلخال سروده بودند و متن کامل آن را هم من دارم. آیت‌الله منتظری و آیت‌الله مروارید- تقریباً همزمان در خلخال تبعید بودند، رفت و آمد به بیت اینها و از طرف دیگر روش اینها، منش اینها، حرکت اینها بر روی مردم و جوانان تأثیرگذار بود. آیت‌الله یکتایی هم به طور مرتب جلسات تفسیر و سخنرانی داشتند اینها همه مواردی بود که آثار و نتایج بسیاری داشت.

مثلاً بنده خود و برادرانم از نزدیک به منزل این بزرگواران رفت و آمد داشتیم. حتی آن موقع نیز یکی از این علما نماز جمعه برگزار می‌کرد و عده‌ای نیز برای اقامه نماز جمعه می‌آمدند و حتی یکی از برادرانم مکبری می‌کرد. خب اینها همگی روی‌هم‌رفته اثرگذار بود.

از جمله موارد دیگری که باید عرض کنم، دعوت از روحانیون و اعزام علما از قم و تهران و جاهای دیگر در فصول مختلف و مناسبت‌های گوناگون در ایام ولادت و وفات ائمه معصومین یا ماه رمضان و ماه محرم برای سخنرانی بود که جوانان مؤمن و انقلابی اطراف آنها جمع می‌شدند و مسائل شرعی و سیاسی و... می‌پرسیدند، علیرغم اینکه ساواک و شهربانی آنها را تهدید می‌کردند یا اذیت می‌کردند، می‌گرفتند و می‌بردند زندانی می‌کردند، اینها بالاخره آثار و برکاتی داشت. با اینکه توسط آیت‌الله یکتایی انجمنی تحت عنوان «انجمن کتاب‌الله و عترت» تأسیس شده بود و جوان‌ها در این انجمن عضو شده بودند و رفت و آمد می‌کردند و هر هفته یا هر چند گاه جلسات مخصوص و برنامه‌های ویژه‌ای تشکیل می‌شد و معمولاً علما و مبارزان را دعوت می‌کردند سخنرانی یا مناظره می‌شد. جزوات پخش می‌شد که همه اینها مواردی تأثیرگذار و فرهنگ‌ساز بود و دیگر اینکه خلخال یک منطقه‌ای عالم‌خیز و فرهنگی و تاریخی هست و وجود علما از قرون گذشته تا امروز و بالطبع رفت و آمد و تردد علما و دانشمندان به این شهرستان قطعاً آثاری در پی داشت و در 80 سال گذشته علمای بزرگی چون حضرات آیات: شیخ وهاب‌ها، شیخ فاضل‌ها، الشریفی‌ها و امثال اینها در شهر و روستاها و در دوره معاصر وجود علمای مبارز چون آیت‌الله یکتایی و حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد سبحانی و حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالقیوم عراقی و حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سید حمید مرتضوی و علمای دیگر و جوانانی چون احمد یکتایی که حدود 18 ماه به علت مبارزه با رژیم زندانی بود و افراد دیگری در خلخال و بخش‌های تابعه و آیت‌الله حاج شیخ صادق خلخالی و... همه وزنه‌هایی بودند انقلابی و مؤثر و همین‌طور حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی‌اکبر عابدی واقعاً استوانه‌های محکمی در خلخال و حومه بودند.

نکته دیگری هم عرض کنم که در جریان انقلاب در سال‌های 1356 و 1357 سخنرانی‌های انقلابی و افشاگرانه آیت‌الله یکتایی در مسجد قائمیه خلخال چنان مؤثر بود که از زنجان و گیلان برای استماع سخنرانی‌های ایشان می‌آمدند، وجود ایشان موجب شده بود جوانان انقلابی، دانشجویان به این مسجد جذب شوند و بعدها در راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌ها بر علیه رژیم پهلوی نقش مؤثری ایفا کنند. به طوری که بعد از انقلاب وقتی اسناد شهربانی و ساواک به دست مردم افتاد حدود 120 نفر از اسامی این جوانان در لیستی به عنوان اخلالگران و ضد رژیم درج شده بود و اسم بنده نیز جزو همان لیست به اصطلاح سیاه بود.

اگر خاطراتی در این خصوص در قبل از پیروزی انقلاب دارید بفرمایید؟

خاطرات زیاد است من خاطرات آن دوره را نوشته‌ام و در کتابی که مرحله تدوین آن رو به اتمام است تحت عنوان «خلخال و انقلاب اسلامی» موارد متعددی درج شده است.

در زمان دولت به اصطلاح آشتی ملی «نخست‌وزیری شریف امامی» من یک ماشین ژیانی داشتم و با این ماشین در خدمت انقلاب و نیروهای مبارز بودم و زمانی بود که هر روز همچون سایر جاها در خلخال نیز راهپیمایی و تظاهرات بر علیه رژیم شاهنشاهی انجام می‌گرفت، یک روز بعد از اتمام راهپیمایی به مسجد قائمیه رفتیم تا وقت غروب برای راهپیمایی‌های آینده برنامه‌ریزی کنیم، تا بعد از اقامه نماز مغرب و عشا به امامت حاج آقا یکتایی قرار بود به جایی دیگر برای تنظیم شعار و نوشتن پلاکارد برویم که حاج آقا یکتایی و حاج آقا سبحانی هر کدام از مسیر خاصی به منزل خود رفتند و من با سه نفر دیگر که دو نفر از آنها شهید سید محمود سعیدی و شهید محمّدتقی ممدوحی جزو شهدای دفاع مقدس هستند و تقی سلیم‌پور عازم محل قرار شدیم و با همان ماشین ژیانی که عرض کردم در مسیر بازار حدود 30 نفر از پاسبان‌ها با سلاح و باتوم ریختند و ما را محاصره کردند، در این میان یکی از پاسبان‌ها به نام «ارفعی» با قنداق تفنگ شیشه طرف راست عقب ماشین را خرد کرد و می‌خواست با این وسیله ما را از خودرو بیرون بیاورد که شهید سید محمود سعیدی با کمک شهید ممدوحی قنداق تفنگ را محکم گرفته و به داخل کشیدند و پاسبان‌ها نیز از خارج تلاش می‌کردند تفنگ را بیرون بکشند و در این ماجرا دست پاسبانی که شیشه را شکسته بود در اثر بیرون کشیدن تفنگ در برخورد با براده‌های شیشه زخمی شد و در این گیر و دار فرصتی پیش آمد و ما نیز به سرعت از چنگ آنها فرار کردیم و با به جا گذاشتن ماشین، هر یک به جایی رفتیم و من بعد از چند ساعت از شب گذشته با راهنمایی والده دوستم که در منزلشان پنهان بودم بیرون آمده و به طرف منزل رفتم و بعد معلوم شد که پاسبان‌ها ماشین را بازرسی کرده و خوشبختانه چیزی به عنوان مدرک پیدا نکرده بودند در حالی‌ که دو سه تا نوار و اعلامیه‌هایی در زیر صندلی طرف راننده پنهان کرده بودیم.

دو روز بعد از این اتفاق با همان ماشین ژیان عازم گیوی شدم. آن موقع گیوی مرکز بخش سنجید و از بخش‌های چهارگانه تابعه خلخال بود و من در این بخش دبیر آموزش و پرورش بودم. دوستان با خط درشت در بدنه ماشین نوشته بودند «این سند جنایت پهلوی است» وقتی با این کیفیت وارد گیوی شدیم مردم با دیدن ماشین تحریک و تهیج شدند و شعارهای انقلابی دادند. بعدازظهر همان روز با دو تن از دوستان به گرمابه رفته بودیم رئیس پاسگاه را در آنجا دیدیم. رئیس پاسگاه به محض دیدن ما بنده را صدا کرد و زیر گوشی ضمن بد و بیراه گفتن به شاه و خاندانش توصیه کرد چون قرار است به دستور ساواک شخصی به نام شجاعی و ایادیش تو را بزنند و به اصطلاح تنبیه کنند، اصرار کرد هر چه سریع‌تر گیوی را ترک کنم و من نیز ضمن مشورت با دوستان که گفتند در صورت ترک گیوی ممکن است ایادی شجاعی در جاده مزاحمتی برایم ایجاد کنند این بود که بنا بر مصلحت قرار شد در گیوی بمانم. بنابراین ماشین را در دالان یکی از معتمدین بنام (حاج آقا توکلی) که از مبارزین نیز بودند پارک کرده و چند روز در گیوی ماندیم و بعد مطلع شدم که شجاعی و افرادش تا مقابل منزل ما در خلخال رفته و چند شعار به نفع شاه داده و با سرخوردگی برگشته بودند و بعد از این نیز جریان‌هایی اتفاق افتاد و بنده نیز بنا به مصلحت دوستان عازم تهران شدم.

به چه دلیل شما به تهران رفتید؟ اتفاق چه بود؟

عرض کردم دوستان دیگر صلاح ندانستند در خلخال بمانم مخصوصاً چند اتفاق مهمی روی داد، مرا تعقیب کردند، تا جلوی خانه‌مان می‌آمدند و طرفداران شاه شعار می‌دادند و اعضای خانواده را می‌ترساندند، از جمله این اتفاقات اینکه من در گیوی دبیر بودم و اوایل پاییز بود تصمیم گرفتیم مدرسه‌ها را تعطیل کنیم، من و برادرزاده آیت‌الله خلخالی و دو سه تن از دوستان تبریزی که دبیر بودند در جلسه‌ای خصوصی برنامه‌ریزی کردیم و قرار شد کلیه فرهنگیان و دانش‌آموزان را در مسجد جامع جمع کنیم و طی سخنرانی آنها را از رفتن به مدارس بازداریم. ابتدا بنده از طرف فرهنگیان پشت میکروفن رفته و در خصوص اعمال و رفتار شاه و هفت مورد از توطئه‌های آمریکا را به طور مفصل عرض کردم و بعد از من یکی از روحانیون سخنان کوتاهی کرده و اعلام نمودیم که از فردا مدارس تعطیل و به عنوان اعتراض به رژیم طاغوتی هم‌صدا با دیگر هموطنان از رفتن به مدرسه خودداری خواهیم کرد. بعد از اتمام برنامه مسجد عصر همان روز رئیس پاسگاه که ذکر شد و دلخوشی چندانی از رژیم شاهنشاهی نداشت به نوعی به من فهماند که از گیوی فرار کنم. جریان را پرسیدیم گفت همین امروز دستور داده‌اند تو را دستگیر کنیم. می‌خواهیم در گزارشی اعلام کنیم که در اینجا نیستید و در حقیقت قصد کمک به ما را داشت. این بود که گیوی را ترک کردیم و چند روزی به خلخال آمدیم و ترجیح دادیم که مدتی را به تهران عزیمت کنیم.

در تهران هم که رفتیم در اکثر راهپیمایی‌ها و تظاهرات و سخنرانی‌های انقلابی شرکت می‌کردیم در دانشگاه و جاهای دیگر حاضر می‌شدیم، در شهادت دکتر نجات‌اللهی در مقابل دانشگاه بودم در حمله به ژاندارمری میدان انقلاب نیز آنجا بودم و از نزدیک واقعه را دیدم. در راهپیمایی‌هایی که از جنوب تهران به طرف دانشگاه می‌شد یعنی از طرف کارون و خیابان‌های قصرالدشت و خوش به طرف دانشگاه و میدان انقلاب حرکت می‌کردند، شرکت کردم. و همین‌طور ماندنم در تهران ادامه داشت تا 12 بهمن روز ورود حضرت امام به میهن اسلامی ما از جلوی دانشگاه تا بهشت زهرا رفتیم.

از 12 تا 21 بهمن دو سه بار به دیدار و زیارت حضرت امام به مدرسه علوی رفتم، همین‌طور در راهپیمایی‌ها و تظاهرات نیز شرکت می‌کردم، اعلامیه گروه‌ها و جریان‌های سیاسی را برای تحقیق و نگهداری جمع‌آوری می‌کردم و از مواضع گروه‌ها و جمعیت‌ها اطلاعاتی به دست می‌آوردم. در روز 21 بهمن بعدازظهر می‌خواستم به تجریش برویم، غافل از اینکه ساعت حکومت نظامی را جلو کشیدند، وقتی به نزدیک هتل اوین رسیدم داخل ماشین شنیدم که ساعت 5/4 حکومت نظامی است، عده‌ای از ماشین پریدند و فرار کردند، من هم پیاده تا نزدیکی تقاطع خیابان شریعتی امروز آن موقع به نظرم پهلوی بود، دویدم، آنجا دیدم که به در و دیوار و به ماشین‌ها اعلامیه می‌چسبانند مبنی بر اینکه به فرمان حضرت امام حکومت نظامی غیر قانونی است، مردم به خیابان‌ها بریزید و ما نیز به محض دیدن اعلامیه ریختیم تو خیابان، دیگر عوض اینکه بیاییم خانه مادربزرگم که در تجریش بود، رفتیم تظاهرات تا نیاوران و خود تجریش و بعضی از کلانتری‌ها که در آن محدوده بود، توسط مردم گرفته شد و حدود 10 شب آمدم منزل مادربزرگم که نگران هم بودند تا ما را دیدم بعد از سلام و علیک و احوالپرسی رفتیم پشت‌بام و دادن شعار و تکبیر و مرگ بر شاه و درود بر امام که تا پاسی از نصف شب ادامه داشت، صبح زود همچنان برخی از جاها یکی پس از دیگری گرفته می‌شد و تیراندازی‌ها و تظاهرات شدید همچنان از شب ادامه داشت تا بالاخره روز 22 بهمن وقتی رادیو را باز کردیم سرود ای ایران و... صدا صدای ملائک را شنیدم و اعلام پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی رژیم تا دندان مسلح 2500 ساله شاهنشاهی کلاً مردم را به وجد و سرور آورده بود.

البته در این روز یعنی در 22 بهمن هم در بعضی از مناطق تا آنجایی که یادم می‌آید در انتهای خیابان شریعتی از ایستگاه اسدی (پمپ بنزین) تا خود تجریش، در اطراف بیمارستان شهدا و کلانتری تجریش و نقاط حساس دیگر یکی پس از دیگری که آخرین رمق مقاومتشان بود، سقوط کرد و به دست مردم انقلابی افتاد و اخبار این نیز دهن به دهن و حتی از رادیو هم پخش شد، که مثلاً سلطنت‌آباد مقاومت می‌کند یا نیاوران سقوط کرد و اخباری از این قبیل را می‌شنیدیم و مردم همچنان دسته دسته بدون سلاح و یا با اسلحه‌هایی که به دستشان افتاده بود کلیه نقاط حساس را گرفتند و بالاخره آن روز دیگر رژیم پهلوی به زباله‌دانی تاریخ سپرده شد.

نکته‌ای که یادم افتاد، موضوع انتصاب مهندس بازرگان به نخست‌وزیری از سوی حضرت امام بود و اعلام برنامه ایشان که دو سه روز مانده به پیروزی انقلاب در دانشگاه تبریز انجام گرفت و من نیز در این مراسم حاضر شدم و این صحنه را از نزدیک دیدم خلاصه چند روز بعد از پیروزی انقلاب امام دستور دادند، اعتصاب‌ها شکسته شود و مدارس و دانشگاه‌ها باز شوند و هر کس به کار خود برگردد. من نیز سریعاً به خلخال برگشتم و با سایر دوستان در کمیته‌ها و برنامه‌ها و در تبلیغ و سخنرانی در بخش‌ها و روستاها برای رساندن اهداف انقلاب فعالانه انجام وظیفه نمودم و تا روز جمهوری اسلامی یعنی رفراندوم 12 فروردین 1358 که با حول و قوه الهی با 2/98 رأی ملت ایران جمهوری اسلامی ایران مرحله نوین خود را آغاز کرد.

آیا خاطره‌ای هم در این خصوص دارید؟

خاطرات زیادی دارم فقط به یک مورد جزئی که شاید جالب باشد اشاره می‌کنم.

در اواخر اسفند 1357 در یکی از روستاهای خلخال در حومه بخش سنجید که راجع به انقلاب اسلامی سخنرانی می‌کردم پیرمردی که بیش از 100 سال داشت دفعتاً بلند شد و از میان جمعیت که به سخنرانی گوش می‌دادند با صدای بلند ضمن لعن و نفرین به خاندان پهلوی (شاه و پدرش) گفت: من شش شاه دیده‌ام و شروع کرد از ناصرالدین‌شاه- مظفرالدین‌شاه- محمّدعلی‌شاه- احمدشاه- رضاشاه- محمّدرضاشاه که همه را لعن و نفرین می‌کرد رسید به حضرت امام و گفت این یکی مجتهدی عظیم‌الشأن و سیدی بزرگوار است و همه باید بر او لبیک گفته و از او اطاعت کنیم که حاضرین را به شدت تحت تأثیر قرار داد.

ما برش‌هایی را از خاطرات دوره انقلاب مرور کردیم. امّا با توجه به اینکه شما در مدیریت مرکز اسناد ملی هستید و دسترسی به اسناد دارید خواهش من این است که مختصری راجع به مبارزات اساتید دانشگاه تبریز در دوران انقلاب توضیحات مختصری بفرمایید؟

معمولاً اسناد مربوط به انقلاب اسلامی چه قبل و چه بعد از پیروزی انقلاب در مرکز اسناد انقلاب اسلامی در تهران نگهداری می‌شود، امّا اسناد در لابه‌لای پرونده‌های برخی از ادارات از جمله در دادگستری یا نیروی انتظامی که مرکب از شهربانی و ژاندارمری بود یا برخی از اسناد و عکس‌هایی که توسط افراد مختلف به این مرکز اهدا شده و در نوع خود قابل توجه است که ما نیز برخی از آنها را در ایام دهه مبارکه فجر به صورت نمایشگاه در معرض دید عموم قرار می‌دهیم.

برخی از این اسناد و مدارک گویای وحشت رژیم و ایادی‌اش از آذربایجان و مردم این خطه است و به روشنی مشخص می‌کند که شاه و ساواک چقدر روی آذربایجان حساب باز کرده بودند و اصلاً نسبت به آذربایجان حساس بودند.

آذربایجان با توجه به اینکه نیروهای بالفعل و بالقوه زیادی داشت و حالا نیز دارد، علمای بزرگی چون سه علامه بزرگوار، آیات عظام: شهید قاضی طباطبایی، شهید مدنی، شهید غفاری و... همین‌طور مبارزانی که به تبعیت از علما با دیکتاتوری و رژیم طاغوتی در مبارزه بودند، افرادی از قبیل عبدیزدانی‌ها، الهی طباطبایی‌ها و... اساتید و دانشجویانی چون اصغر نیشابوری- سید مهدی گلابی- اسماعیل رفیعیان- سعید رجایی- حمید سلیمی- علی‌اکبر دیانت- محمّدحسین رزاق کریمی و... در محیط دانشگاه با شاه و رژیم پهلوی در مبارزه بود که در چندین سند که از لابه‌لای اسناد به دست آمد لیست 30 نفر از جمله اینهایی که نام بردم جزو آنها بودند و به اصطلاح محرکین بودند. در لیست دیگری نیز که نام ده‌ها نفر از مراکز آموزش عالی و دانشگاه در آن قید شده و افرادی از این قبیل در این لیست به عنوان محرک اصلی درج شده است. سند دیگری که اسامی نیروهای انقلابی دانشگاه آذرآبادگان آن موقع یعنی دانشگاه تبریز قید شده و اسامی چون سردار صفوی و شهید مهدی باکری و... در آن درج شده که در صف اول مبارزه در دانشگاه بودند.

البته اسناد دیگری نیز از محرکین بازار، کارمندان، کارگران و... نیز موجود است به خصوص سندی در دست داریم که بعد از آمدن ژنرال هایزر آمریکایی که قرار بود کودتایی به نفع شاه انجام دهد بلکه شاه از تنگنای موجود رهایی یابد. ساواک اسامی 12 نفر از علمای آذربایجان را درج کرده که به محض کودتا می‌بایست دستگیر می‌شدند. در این لیست نام شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی- حجج‌الاسلام بنابی و آقازاده و... از تبریز، مرحوم آیت‌الله مروج از اردبیل- آیت‌الله یکتایی از خلخال- آیت‌الله مرندی از مرند و چند نفر دیگر در این سند درج شده است.

اگر مطلب خاصی در رابطه با آذربایجان و نکاتی در خصوص مسائل فرهنگی هست بفرمایید؟

به یک نکته اشاره کنم که به نظر بنده مهم است و آن اینکه در آن زمان شاه و ایادی او و ساواک به تبریز و آذربایجان حساس بودند و امروز بعد از انقلاب نیز جریانات دیگری همچون گروهک‌های ضد انقلابی و برخی از وابستگان به قومیت‌گراها، پانیسم‌ها به خیال خودشان روی تبریز و آذربایجان حساب باز کرده‌اند. غافل از اینکه چه قبل و چه بعد از انقلاب مردم تبریز و آذربایجان امتحان خود را به خوبی و با عالی‌ترین وجه ممکن پس داده‌اند. مردم این خطه و افراد ولایتمدار آذربایجان و تبریز با هر گونه جریانات انحرافی به شدت برخورد کرده و محکم روی ایمان و تعهد خود ایستاده و در حمایت و دفاع از نظام و انقلاب و اسلام و رهبری از جان خود مایه می‌گذارند و شعار معروف «آذربایجان اویاخدی، انقلابا دایاخدی» و «آذربایجان جانباز، رهبریندن آیرلماز» گویای این مطلب است.

 

 

* مدیر مرکز اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، مدیریت شمال غرب کشور (تبریز)



 
تعداد بازدید: 9529


نظر شما


25 شهريور 1396   14:01:18
جلیل ایمانی از محمد شهر کرج
سلام اینجانب اهل خلخال و ساکن کرج می باشم از خواندن این مصاحبه خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم امیدوارم در کلیه مراحل زندگی موفق و سربلند باشید

17 ارديبهشت 1400   22:39:54
حسن جلیلی
بسیار عالی و قابل تقدیر است از زحمات مصاحبه کننده و بویژه استاد نقیب سپاسگذاریم
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.