مژه‌های سوخته


در کتاب مژه‌های سوخته شهید یوسف کلاهدوز با نگاه و قلم فرزندش معرفی شد

حامد کلاهدوز فرزند شهید یوسف کلاهدوز، قائم مقام سپاه پاسداران در سال‌های جنگ، زندگینامه مستند داستانی پدر خود را در اثری با عنوان «مژه‌های سوخته» نوشته و به همت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس به چاپ رسانده است. این اثر، اولین کتابی است که در آن، فرزند یک شهید به نگارش زندگینامه پدر خود پرداخته است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) اولین مجلد از مجموعه کتاب‌های «فرماندهان جوان» با عنوان «مژه‌های سوخته: روایتی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز» به قلم حامد کلاهدوز (فرزند شهید) نوشته و به همت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس وارد بازار نشر شده است.

این اثر مستند در 12 فصل، به معرفی خاندان پدری و دوران کودکی، تحصیل یوسف کلاهدوز در دانشکده افسری و فعالیت‌های انقلابی او پرداخته و در ادامه،‌ فعالیت‌های وی در سپاه پاسداران و حضور او در جنگ، قائم مقامی سپاه پاسداران تا شهادتش پس از عملیات ثامن‌الائمه(ع) را به تصویر کشیده است.

نویسنده با زبانی ساده و در عین حال موجز، روایت کتاب «مژه‌های سوخته» را پیش بُرده است.

در صفحه 24 کتاب و در توصیف ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی شهید یوسف کلاهدوز در دوران نوجوانی نوشته شده است: «توی عکس‌ها [عکس‌های شهید یوسف کلاهدوز] کم‌کم یک خال توی صورت یوسف می‌بینی؛ روی پیشانی‌اش. دبیرستان که می‌رود، خال درشت‌تر می‌شود و تا آخر عمر با او می‌ماند... کتاب می‌خواند. کسی نبود راهنمایی‌اش کند که چه بخواند و چه طور. هر چه پیدا می‌کرد می‌خواند. کم‌کم خوب و بد کتاب‌ها را خودش می‌فهمید... قد یوسف هم بلند شد، مثل آقا جان. رفت توی تیم بسکتبال قوچان. توی یکی از بازی‌ها توپ به انگشت کوچیکه دست راست یوسف خورد و مفصل اولش در رفت و استخوانش شکست. استخوانش کج جوش خورد و این یادگاری برایش ماند. سال‌ها بعد که شهید شد، این نشانه کوچک هم یکی از علامت‌های شناسایی‌اش بود.»

حامد کلاهدوز در کتاب «مژه‌های سوخته» تمام تلاش خود را برای شناخت، واکاوی و معرفی شخصیت پدر شهیدش به کار گرفته و مخاطب گام به گام با فراز و نشیب‌ها پیش می‌رود و با زوایای جزیی زندگی شهید یوسف کلاهدوز آشنا می‌شود.

شهید حسن اقارب‌پرست و فعالیت‌های انقلابی او که یکی از صمیمی‌ترین دوستان شهید یوسف کلاهدوز بوده و بعدها با خواهر این شهید ازدواج کرده،‌ در بخش‌هایی از کتاب «مژه‌های سوخته» معرفی شده است. از آن‌جایی که کتاب‌های محدودی درباره این شهید منتشر شده، کتاب «مژه‌های سوخته» منبع مناسبی برای علاقه‌مندان به شهید اقارب‌پرست نیز خواهد بود.

در ابتدای فصل سوم این اثر با عنوان «شیراز» آمده است: «اردیبهشت سال 1348 یوسف کلاهدوز و حسن اقارب‌پرست را فرستادند مرکز زرهی شیراز که دوره رسته مقدماتی زرهی ببینند... نزدیک یک سال بعد، ‌یوسف و حسن را فرستادند خارج از کشور تا دوره ببینند. حسن رفت آمریکا و یوسف انگستان... یوسف که به ایران برگشت، ضد اطلاعات ارتش احضارش کرد. گزارش‌هایی به یوسف نشان دادند که در آن‌ها به موارد مشکوکی از سفر حسن اقارب‌پرست اشاره شده بود. حسن در آمریکا با کسی ملاقات کرده بود، یک فعال حقوق بین‌الملل. تعدادی کتاب هم با خودش به ایران آورده بود. در راه بازگشت رفته بود مکه و از آن‌جا رفته بود عراق و بعد آمده بود ایران. ضد اطلاعات می‌خواست بداند حسن چه کتاب‌هایی آورده است و در عراق چه می‌کرده؟ حسن انگلستان که بود کتاب «ولایت‌فقیه» امام(ره) را از برادرش مهدی گرفته بود و با خودش آورده بود و توی در چوبی اتاق پنهان کرده بود. بالای در را شکافته بود و از آن بالا کتاب‌های ممنوع را بین جداره در می‌گذاشت. یوسف همه این‌ها را می‌دانست.»

فعالیت‌های انقلابی یوسف کلاهدوز در ارتش دوران پهلوی به همراه شخصیت‌هایی مانند شهید سید موسی نامجوی، بازگویی سیر تشکیل سپاه پاسداران از زبان پیشکسوتان و فعالیت شهید کلاهدوز به عنوان مسوول آموزش و عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران در اردیبهشت سال 1358 به همراه سند، در ادامه کتاب «مژه‌های سوخته» بیان شده‌اند.

یکی از نکات این اثر، بیان جزییات تشکیل سپاه پاسداران مانند چگونگی طراحی آرم و یونیفرم سپاه پاسداران است که اطلاعات جدیدی را در اختیار مخاطبان قرار می‌دهد. در صفحه 105 کتاب «مژه‌های سوخته» آمده است:‌ «روی طرح و رنگ لباس [سپاه] خیلی بحث کردند. آخرش شد همین رنگ سبز تیره و فرم چهار جیب که روی جیب سمت سینه‌اش آرم بزرگ سپاه بود. دادند خیاط دو سه دست بدوزد. کلاهدوز و چند نفر دیگر لباس فرم می‌پوشیدند. هنوز لباس فرم اجباری نشده بود، اما یوسف اصرار داشت که با لباس فرم سر کار بیاید.»

فرزند شهید یوسف کلاهدوز در ادامه کتاب «مژه‌های سوخته» ماجرای انتصاب پدر به عنوان قائم مقام سپاه پاسداران در روز اول مهر ماه 1359 و اقدامات او را بیان کرده و پس از آن، حمایت‌های شهید کلاهدوز از ساخت فیلم «سفیر» ساخته فریبزر صالح بازگو شده است.

در این بخش از کتاب می‌خوانیم: «داستان قیس بن مسهر به فیلم‌نامه تبدیل شد و با کمک مالی و حمایت‌های سپاه برای فیلمبرداری آماده شد. فیلمبرداری که شروع شد، یوسف گاهی سر صحنه فیلم می‌رفت و به روند ساخت فیلم نظارت می‌کرد... فیلم سینمایی سفیر اولین پروژه تاریخی سینمای بعد از انقلاب بود. سال 61 سه سال بعد از انقلاب اکران شد و بیشترین فروش سال را به دست آورد. موقع اکران فیلم، یوسف شهید شده بود. در اولین نمایش فیلم که نمایش افتتاحیه فیلم بود، خانواده ‌شهید را هم دعوت کردند. از حامد [فرزند شهید] که آن موقع 8 سالش بود خواستند که روی سن برود و با یک قیچی که توی سینی برایش آوردند، روبان را قیچی کند.»

ادامه کتاب «مژه‌های سوخته» به روایت حادثه انفجار دفتر نخست‌وزیری در روز هشتم شهریور ماه 1360 و زخمی شدن یوسف کلاهدوز در این حادثه پرداخته و در بخشی از آن آمده است: «بمب که منفجر شد، مردم از کوچه‌های اطراف خیابان پاستور دویدند به طرف محل حادثه. با فریاد الله‌اکبر دنبال راهی بودند که بروند داخل ساختمان و آتش را خاموش کنند... ریش یوسف سوخته بود. همین‌طور مژه‌ها و کمی از ابروهایش. سرش درد می‌کرد. به متکاهای توی پذیرایی تکیه داده بود و حسابی دمغ بود. در آخرین لحظه با رجایی رو در رو بود و حالا انگار جا مانده بود. بمب که منفجر شده بود، یوسف از روی صندلی به طرف در اتاق جلسه پرتاب شده بود و بیرون افتاده بود.»

در پایان کتاب روایت دردناک سقوط هواپیمای C -130 و شهادت فرماندهان سپاه و ارتش «محمد جهان‌آرا»، «جواد فکوری»، «یوسف کلاهدوز»، «سید موسی نامجوی» و «ولی‌الله فلاحی» منعکس شده و در آن نوشته شده است: «از کیف یوسف، چیزهایی باقی ماند؛ نیمه سوخته. سررسیدش که در آن متن تلگراف فرمانده کل قوا، امام(ره) را نوشته بود و موفقیت عملیات [ثامن‌الائمه(ع)] را گزارش می‌داد و جانمازش که جیب کوچکی داشت و مهرش را توی آن می‌گذاشت... عصر روز 7 مهر [1360]، پنج فرمانده آمدند اهواز که از آن‌جا با هواپیما به تهران بروند و با امام دیدار کنند و گزارش بدهند. کلاهدوز، فکوری، فلاحی، نامجوی و جهان‌آرا از جیپ پیاده شدند و به سالن فرودگاه رفتند... C -130 از روی باند بلند شد و به طرف تهران چرخید و اوج گرفت... هواپیما نزدیک تهران در منطقه‌ای به نام کهریزک به زمین رسید. با ضربه‌ای که خورد همه چیز پرت شد بالا. تابوت‌های چوبی ریخت روی سر مجروح‌ها و سُر خورد جلو. هواپیما کمی روی زمین خاکی رفت. تخته سنگی سینه هواپیما را شکافت و دو تکه‌اش کرد. بال‌ها شکست و سوخت هواپیما بیرون ریخت و منفجر شد. شعله انفجار به آسمان رفت. فرماندهان، مجروح‌ها، خدمه‌ها، جنازه‌ها همه سوختند.»

نگارش «مژه‌های سوخته» بر اساس گفت‌وگو با خانواده، دوستان و همرزمان شهید یوسف کلاهدوز صورت گرفته و مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس نیز نوارها، فیلم‌ها، گزارش‌ها، دست‌نوشته‌ها و سندهای موجود در آرشیو خود را در اختیار حامد کلاهدوز قرار داده است.

کتاب «مژه‌های سوخته» در قطع رقعی و 168 صفحه، با شمارگان 3 هزار نسخه و بهای 28هزار ریال، به همت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس منتشر شده است.

خبرنگار : مریم اسدی جعفری



 
تعداد بازدید: 4259


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98

آن روز صبح که از سنگر بیرون آمدم جنازه آن افسر و گروهبان راکه به خاطر نماز خواندن گزارش کرده بودند دیدم: ستوان یکم عبدالرضا و گروهبان حسن. این گروهبان خبرچین بود که خبرها را به ستوان عبدالرضا می‌داد. من واقعه آن شب را نتوانستم برای کسی بیان کنم. خیلی دلم می‌خواست به آن پاسدار موتورسوار بگویم ولی فارسی نمی‌دانستم. متأسفانه نام آن پاسدار را نمی‌دانم اما می‌توانم هر دو پاسدار را از صورتشان بشناسم. آنها واقعاً انسان بودند. برای همین رفتار آنها خیلی به دلم نشست.