نگاهی به کتاب خاطرات یک جانباز؛ «نورالدین پسر ایران»
خاطرات جنگ ثروت و سند ملی این کشور هستند
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران؛ کتاب نوالدین پسر ایران در برگیرنده خاطرات جانباز سید نورالدین عافی در قالب 18 فصل به قلم معصومه سپهری به نگارش درآمده است. این کتاب همزمان با آغاز بیست و چهارمین سالگرد تاسیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری توسط انتشارات سوره مهر منتشر و رونمایی شده است. این کتاب ششصدمین اثر دفتر ادبیات و هنر مقاومت است.
سید نورالدین در این کتاب خاطرات هشت سال زندگی در متن جنگ را باز گفته است، تا یاد آن لحظههای بینظیر برای همیشه زنده بماند؛ خاطره شبهای پرمخاطره کردستان، خاطره عملیات مسلمبن عقیل و ترکشهایی که صادق(برادرش) خانهشان را برد و تقدیر برای او زخمهایی دیگر رقم زد، خاطره بدر، نبرد تن به تانک و شجاعت یاران عاشورایی که پیکر پاکشان بر حاشیه دجله جا ماند... خاطره والفجر 8 و آن شب غریب که داغ امیر مارالباش دوست صمیمی و عزیزش را بر دلش حک کرد...
شهادت مظلومانه یارانش در کارخانه نمک، در شلمچه، یاد رحیمها، حبیب ها، محمدها و... یاد غواصانی که کارون و اروند را شرمنده غیرت و روح بزرگ خود کردند. یاد کوهستان های پر از برف و یخ ... یاد همه برادران شهیدش که با شهادت برگزیده شدند و هنوز یاد پاک آنهاست که یاریاش می کند.
راوی در بیان خاطرات بسیار صادقانه عمل کرده و بدون کمی و کاستی به بیان تمام موقعیت ها و شرایط موجود در فضای خاطره پرداخته است. رنجها، مجروحیتها، سختیها، شادیها، خندهها، شوخیها، شیطنتها، قوت و ضعف را به یک اندازه مورد توجه قرار داده است. بنابراین فضایی کاملاً صمیمی و عاطفی در تمام صحنههای روایت شده، دیده میشود و خاطره را برای خواننده قابل باور نموده است
نویسنده نیز قدر تمام لحظات و اتفاقات موجود در خاطرات را به خوبی دانسته و آن را درک کرده است. یکی از نکات بارز کتاب که میتوان به آن اشاره کرد، این است که نویسنده مهارت بالایی در شنیدن داشته است. یکی از ویژگیهای خاطره نگار هم همین است مهارت گوش دادن؛ جنگ دیدنیهایش تمام شده، اما هنوز خواندنیهایش و شنیدنی هایش باقی مانده است. هر سربازی بعد از جنگ برای گفتن و نوشتن خاطراتش به یک خاطرهنگار نیاز دارد که خوب بشنود و خوب درک کند و بدون کاستی، بدون حذف و اضافه کردن، مطالب موجود در خاطره را انتقال دهد.
این خاطرات سند وقایع دوران هشت سال دفاعمقدساند و هرچه کاملتر بیان شوند تکیه بر صحت و استناد آنها بیشتر است. خاطرهنویسی یک پژوهش پنهانی در دل خود دارد که شاید در نگاه اول به چشم نیاید. خاطره نگار به دنبال گویا کردن و شفافسازی موقعیتها و لحظه های مختلف در فضای خاطره است. سید نورالدین خاطرات خود را به زبان ترکی روایت کرده است، سپهری نیز با ادبیات و قلمش این خاطرات را ساده و روان به زبان فارسی ترجمه و بازنویسی کرده است. مهارت ادبی نویسنده به خوبی در متن صفحات کتاب مشاهده میشود.
از معصومه سپهری نویسنده این اثر نیز پیش از این کتابی با عنوان «لشکر خوبان» شامل خاطرات مهدی قلی رضایی توسط انتشارت سوره مهر منتشر شده است.
به این ترتیب نویسنده با حدود 20 نوار کاست که 40 ساعت مصاحبه را شامل میشود خاطرات نورالدین عافی را جمعآوری کرده است. این کتاب روایگر خاطرات 77 ماه نبرد نورالدین از روزهای جنگ است که با وجود مجروحیت شدید که قیافهاش را به هم ریخته بود با ز دست از پا نکشید.
کتاب با فصل«کوچه باغهای کودکی» آغاز میشود: «نورالدین سال 1343 در یکی از روستای خلجان در نزدیکیهای تبریز و در خانواده پرجمعیتی متولد شد. زندگی ساده و سختی داشتند، اموراتشان با کشاورزی میگذشت. نورالدین با صادق برادر کوچکترش بیشتر با هم بودند. خاطرات روزهای محرم جزو شیرینترین خاطرات دوران کودکیاش بود. با وجود سختی و شرایط زندگی در روستا دوره ابتدایی را در همان مدرسه روستا به پایان رساند و تصمیم گرفت برای کمک به امرار معاش خانواده برای کار به تبریز بیاید. به هر حال در باطریسازی مشغول به کار شد. چون فاصله تبریز تا روستای خلجان یک ربع تا بیست دقیقه بود گاهی شبها در همان باطریسازی میخوابید. روز های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه یکی از برادرهایش به تهران آمد و در یک باطریسازی در سه راه افسریه مشغول شد.»
نورالدین، پسری بسیار ساده و از طرفی بسیار اهل شوخی و شیطنت بود، آن هم به خاطر سن و سال کمی که داشت، اواخر روز های شهریور زمانی که در تهران مشغول کار بود، با اتوبوس از میدان امام حسین(ع) به سمت میدان خراسان میرفت، از رادیو اتوبوس خبر حمله عراق به شهرهای مرز ی ایران را شنید. در همهمه اتوبوس از زبان یکی از مسافران میشنود که «عراق شوش را هم محاصره کرده» وقتی این حرف را میشنود، از اتوبوس پیاده شده و به خیال خود به سمت میدان شوش می رود ببیند اوضاع از چه قرار است! وقتی به میدان شوش رسید متوجه شد زندگی عادی مردم در جریان است.، این موضوع را با برادرش در میان گذاشت و او توضیح داد که منظور از شوش، شهری است در جنوب کشور... مدتی بعد از شنیدن این خبر عازم زادگاهش تبریز میشود...
اشتباه بزرگی است که فکر کنیم آدمهای معمولی قادر به انجام کار های بزرگ نیستند، نورالدین تحصیلاتش در مقطع راهنمایی نیمه کاره مانده بود که وقتی خبر اعزام نیرو ها را به جبهه میشنود، با تعدادی از دوستان و همسالانش قرار میگذارند که به جبهه بروند، قرار بود بعد از نماز جمعه تبریز به امامت شهید آیت الله مدنی فرمهای اعزام را در راهاهن تبریز میان افراد توزیع کنند، بعد از نماز به سمت راهآهن میرود و با جمعیتی زیادی روبهرو میشود، در صورتی که 40-50 تا فرم ثبتنام و اعزام به جبهه نبود، به زور از بین جمعیت خود را به صفهای جلویی رساند، نفر پنجم بود که فرم ثبتنام اعزام به جبهه را دریافت کرد.
نورالدین مدت یکماه دوره آموزشی را در پادگان خاصبان گذراند که اتفاقا یکی از مربیهای آموزشی او شهید علی تجلایی بود. نخستین روزی که به منطقه اعزام شد، دی ماه 59 بود که با بدرقه مادرش سوار اتوبوس شد، بدون اینکه از سختیها و رنجهایی که در انتظارش بود خبری داشته باشد. نورالدین سابقه 14 ماه حضور در کردستان را داشت. رزمندگان اسلام خودشان میگویند کسی که تجربه یکماه حضور در کردستان را داشته باشد، گویی یکسال در جنوب را گذرانده است، با دشمنی که نمیدانستند در کجا کمین کرده و چه در سر دارد.
یکی از ویژگیهای بارز این کتاب، شوخیهای بانمک و با مزهای است که بین نورالدین و دوستانش اتفاق می افتد. این شوخیها طنز ویژه به کتاب داده و آن را خواندنی و جذاب کرده است.
در صفحه 181 کتاب «نورالدین پسر ایران» میخوانیم: «شبها به نوبت نگهبانی میدادیم، اما بچهها حاضر نبودند کنار من نگهبانی بدهند، چون نمیتوانستم ساکت بمانم و سر به سر عراقیها نگذارم. یک کلاه اهنی برمیداشتم و آن با اسلحه بالا میبردم، بلافاصله عراقیها شلیک میکردند. جایم را عوض میکردم و دوباره کلاه را بالا میبردم و عراقیها به آن سمت شلیک می کردند. علیرضا ساروخانی از دستم ذله شده بود، میگفت: «سید آخرش اینجا با این کارات به حساب من میرسی!» عقیده داشتم نباید نگهبانان عراقی را آسوده بگذاریم، بعد از یکساعت که احساس می کردیم که عراقِها خسته شدهاند، کمی هم ما شلیک میکردیم تا دردسرمان تکمیل شود.»
نورالدین با برادرش صادق بسیار دوست و رفیق بود، در جبهه هم با هم بودند، در عملیات مسلم بن عقیل نورالدین از ناحیه صورت دچار مجروحیت شدیدی میشود و برادرش صادق نیز جلوی چشمانش به شهادت میرسد. نورالدین درباره این مجروحیت و بههم ریختن ترکیب صورتش چنین میگوید: «تعدادی از نیروها که مرخصیشان به سر آمده بود، با یک اتوبوس به منطقه برمیگشتند. من و پسرداییام حسن هم سوار همان اتوبو شده بودیم. در فضای صمیمی و راحتی بودم که دلم برای آن لک زده، با بچهها می گفتیم و میخندیدیم. بعد از مجروحیتم در مسلم بن عقیل که ترکیب صورتم بهم ریخته بود و حالت چشمهایم تغییر کرده بود، بیرون از خانه عینک دودی میزدم، آن عینک به چشمم بود که خوابم برد. وقتی بیدار شدم، دیدم عینکم نیست. از حسن که بغل دستم نشسته بود، پرسیدم: «عینک چی شده؟» او هم گفت:«شکستمش»، گفتم: «اِ چرا؟» گفت: «اون موقع که دوتا چشم داشتی ازت خوشم نمیومد، حالا شدی چهار چشمی!! اون چی بود به چشمات زدی؟» شوخی حسن باعث شد، عادت استفاده از عینک برای همیشه از سرم بپرد.»
کتاب توسط صاحب خاطرات به شهید نوجوان «امیر مارالباش» تقدیم شده است. امیر یکی از صمیمیترین دوستان نورالدین در روزهای جنگ بود که با هم در گردان ابوالفضل (ع) بودند. بهمن ماه سال 65، نورالدین و امیر جزو نیرو های پشتیبانی در گردان ابوالفضل (ع) بودند. بعد از عملیات والفجر 8 که رزمندگان شاهکار کرده بودند، سری به انبار مهمات و غنایم زده شد. نورالدین میگوید: «نزدیک منطقه تانکها یک دستشویی بود و من در آن شرایط به دستشویی احتیاج داشتم، اما عراقیها انگار آنجا را نشان کرده بودند! تا آنجا برسم دهها گلوله اطرافم بر زمین نشست. خندهام گرفته بود!به هر مصیبتی بود، رفتم و برگشتم. امیر تعجب کرده بود: «چی شده داری میخندی آقا سید؟» - «هیچی بابا! دستشوی هم نمی ذارن بریم!»
بچهها به انبارها سرک میکشیدند برای پیدا کردن سیگار! در لشکر سیگار کشیدن قدغن بود اما در عملیاتها این قانون نقض میشد و از فرمانده گرفته تا نیروی ساده، سیگاریها لشکر لو می رفتند! رحیم یکی از بچهها وقتی یکی از جعبه مهمات را باز کرد یک عراقی را آنجا دید. بنده خدا دستپاچه شده بود، کسی انتظار ندارد از داخل جعبه مهمات، نیروی دشمن بیرون بیاید! بچهها به موقع به دادش رسیدند و عراقی را اسیر گرفته بودند.»
امیر شب قبل از شهادتش در خواب میبیند که نورالدین شهید میشود، اما خودش به شهادت میرسد. نورالدین تلاشهای بسیاری برای آوردن پیکر امیر از کنار اروند میکند. قبل از عملیات قرار گذاشته بودند که هرکس شهید شد، شفاعت دیگری را بکند.
در صفحات پایانی کتاب «نورالدین پسر ایران» تعداد بسیاری از عکسهای سید نورالدین از روزهایی که در جبهه کنار دوستان و همرزمانش بود، منتشر شده است.
کتاب «نورالدین پسر ایران» در 669 صفحه با شمارگان 2500 نسخه و بهای 12 هزار و 900 تومان توسط انتشارت سوره مهر منتشر شده و در بازار نشر موجود است.
فاطمه نوروند
تعداد بازدید: 4658