افسانهزدایی از واقعیت تاریخی
ترجمه مرضیه سلیمانی
دیباچه
مطالعهی تاریخ، مطالعهی علل است ومورخ دائماً میپرسد چرا؟ مونتسکیو در روح القوانین میگوید: «بیهوده است تصور کنیم که آنچه در جهان میبینیم، معلول تقدیر کور است. افراد تنها و تنها فرمانبردار اوهام و خیالاتشان نیستند.» در سالهای اخیر اما وضع تا اندازهای تغییر کرده است. امروز ما دیگر از «قوانین» تاریخ صحبت نمیکنیم. حتی واژهی «علت» هم ـ از طرفی به لحاظ پارهای ابهامات فلسفی، که نیازی نیست بدان بپردازیم واز طرف دیگر، به لحاظ ارتباط تصویریش با جبر ـ از رونق افتاده است. بدین قرار، پارهای افراد صحبت از «علت» در تاریخ نمیکنند؛ بلکه از «توضیح» یا «تفسیر» یا «منطق موقعیت» یا «منطق درونی حوادث» سخن میرانند، یا برداشت علّی (چرا اتفاق افتاد) را به سود برداشت فعلی (چگونه اتفاق افتاد) طرد میکنند[1].
از سوی دیگر محک تفاوت میان تصادف وقانون ـ یا قاعده ـ در علوم فیزیکی و نیز در امور انسانی، آنگونه که توینبی میگوید، ادراک ما از ساختارهای طبیعت انسانی و ساختار طبیعت غیرانسانی است. برخی عناصر همسان نظم و قاعده، هم در طبیعت آدمی و هم در طبیعت مادی وجود دارد. اختلاف در میزان آنهاست. طبیعت آدمی البته بسیار ظریفتر و واجد قید و بندهای بیشتر است. ذکر دو مثال شاید راهگشا باشد. در مطالعهی امور انسانی، گزینش آنچه مهم است و آنچه در آینده ممکن است اهمیت پیدا کند، بسیار اساسی است. میگویند وقتی ادارهی بایگانی عمومی در انگلستان تأسیس شد، چنان از انبوه اسناد و مدارک انباشته شد که متصدیان گفتند نمیتوانند این همه اوراق را جا دهند، تا چه رسد آنها را نظم و سامان بخشند. پس به فکر افتادند که مقدار زیادی از آنها را از بین ببرند. گفتوگو درگرفت که چه را دور بریزند. از قرار معلوم کلیهی مدارک، چه خصوصی چه عمومی، مربوط به بنای راهآهن در این کشور را منهدم کردند؛ چون به زعم آنان، موضوعی چنین پیش پا افتاده و ملالتبار نمیتوانست مورد علاقهی کسی باشد.
امروزه اقتصاددانان برای دسترسی به آن اسناد از هیچ چیز دریغ ندارند. نکته این است که کمتر از یک قرن پیش به فکر کسی خطور نمیکرد که این اوراق در آینده چه اهمیت خطیری پیدا خواهد کرد. همچنین در حدود زمان اوگوستوس، یونانیانِ ادبپرور برآن شدند که ادبیات آتنی قرون پنجم و چهارم، معیار ادبیات راستین است و مردم باید دوباره بدین الگوی آتنی بنویسند؛ پس آنچه را در فاصلهی سبک اصیل کلاسیک آتن و سبک آتنی بدلی خودشان به تحریر درآمده بود، از میان بردند. این از جمله مواردی بود که علمفروشی وسبکگراییِ محض، معیار و مأخذ قرار گرفت، آن هم در موردی که ضوابط موردنظر نهتنها نامناسب، بلکه یقیناً زیانبخش بود. مورخان و ادیبان برای به دست آوردنِ ادبیات ازدسترفتهی بین این دو دوره، هر بهایی حاضرند بپردازند[2]. اما تاریخهایی که مغرضانه، بدون تحقیق و برپایهی خیال نوشته شدهاند، خود مبحث مجزای دیگری است. امروزه کنفرانسهای علمی، بیشتر وسیلهای هستند برای سرپوش گذاشتن بر غرضورزیهایی که زمینهای سیاسی دارند و نه علمی. در مورد نقش اسلاوها در تاریخ اولیهی روسیه، هجوم آنها به یونان در قرون ششم وهفتم میلادی، خلوص نژادی یونانیها، استقرار رومانیها در درهی کارپات پیش یا پس از مجارها، تفاسیر مسیحیان از عهد عتیق و تحریف تاریخ به دست خود یهودیها چه میتوان گفت؟ نمونههایی از این دست بسیارند و ما میبینیم که بخش قابلتوجهی از تاریخ نه برپایهی مستندات علمی و تحقیقی، که براساس اغراض سیاسی و بر بستر توهم وخیال نوشته شده است. در این خصوص رنه شاتو بریان، نویسندهی معروف فرانسوی، میگوید: «تاریخ فریبکاری محض است و همواره به همان صورت باقی میماند که یک نویسندهی بزرگ آن را پرداخته باشد[3].» اینجاست که بحث نقد تاریخی مطرح میشود. از دیدگاه تاریخگرایی قدیم، تاریخ دقیقاً عبارت است از آنچه بهواقع اتفاق افتاده است. اما از دیدگاه تاریخگرایی نوین، مورخان نمیتوانند تصویر منسجمی از مردم، کشورها یا دورانهای تاریخی موردنظر به دست دهند و همچنین قادر نیستند رخدادهای تاریخی را به شیوهی معینی بازسازی کنند، زیرا تمامی تاریخ جنبهی ذهنی دارد و هرگز نمیتوان به «حقیقت» آن دست یافت[4].
نقد[5] در لغت به معنی «بهینِ چیزی را برگزیدن» و نظر کردن در پول طلا یا درهم تا در آن به قول اهل لغت، سره را از ناسره بازشناخت و بیتردید داوری در خصوص نیک و بد و سره و ناسره مستلزم معرفت درست و دقیق آن امور است. در اروپا، بررسی انتقادیِ متونِ مذهبی فعالیتی بود که بهعنوان نوعی مناقشهی دینی در جریان اصلاح مذهبی شکل گرفت. در آن هنگام نقد متون انجیلی به منزلهی قضاوتی منفی اما عینی درباب عمل و احکام دستگاه روحانی در نظر گرفته میشد. در مورد معنای نقد، فوکویاما، که تأثیر بهسزایی بر تاریخگرایی نوین داشته و برداشت نوین او از تاریخ، راه را برای بررسی تاریخی متون میگشاید، معتقد است: « نقد، روش بررسی، در فرایند گیرندگی و دهندگی ذهن است که در ارتباطِ دوسویه با نگرش نقادانه و ماهیت اثر شکل میگیرد.» در این میان نقد تاریخی به دو بخش تقسیم میشود: نقد برونی و نقد درونی. نقد برونی، رویکرد تبیینی به متن است بدین معنا که ابعاد و زوایای مختلف موجود و مذکور در متن شکافته و بیان میشود. اما در نقد درونی یا رویکرد تأویلی به متن، ابعاد و زوایای مختلف موجود و غیرمذکور در متن کشف و تفسیر میگردد. در عین حال هر نقد تاریخی را میتوان به دوبخش مجزاازهم تفکیک کرد: نقد راوی و نقد روایت. شاخصها و مؤلفههایی که برای هریک از این دو بخش باید لحاظ شود، عبارت است از:
الف) نقد برونی راوی
1ـ هویت فردی و خانوادگی؛ 2ـ مشخصات جسمی و فیزیکی؛ 3ـ فاصلهی زمانی و مکانی بین راوی و روایت؛ 4ـ سبک و اسلوب نگارشی راوی؛ 5ـ زمان و مکان رشد و نمو راوی؛ 6ـ اعتقادات و گرایشهای فکری او؛ 7ـ وابستگیهای سیاسی و اجتماعی؛ 8ـ جایگاه علمی راوی بهلحاظ رجالی؛ 9ـ عدالت وی؛ 10ـ وضعیت و شرایط تاریخی مخاطبان راوی.
ب) نقد برونی روایت
1ـ اصالت روایت از لحاظ خط و زبان و نوع کاغذ و شیوهی تحریرکه آیا با زمانه و فرهنگ راوی تطابق دارد یا نه؟؛ 2ـ تناسب معنوی روایت با روایتهای موازی؛ 3ـ تعیین،کنترل و تاریخ روایت؛ 4ـ بررسی منابع و مآخذ روایت؛ 5ـ فهم معانی لفظی روایت با توجه به تحول و تطور زبان در بستر تاریخ؛ 6ـ زدودن امور غیرواقع از روایت؛ 7ـ صحت و سقم انتساب روایت به راوی؛ 8ـ کشف جعل، تزویر و وجود خطا و اشتباه در روایت؛ 9ـ استفاده از مدارک دیگر مانند مهرها، نشانها، سکهها و...در فهم محتویات روایت؛ 10ـ استفاده از باستانشناسی برای بررسی و فهم آثار بهجامانده دربارهی روایت.
ج) نقد درونی راوی
1ـ فهم علایق و انتظارات راوی ـ حیث التفاتی؛ 2ـ فهم و تنقیح پیشفهمهای راوی؛ 3ـ راوی از نقل روایت چه مقصودی داشته است؛ 4ـ فهم تحولات معنوی زبان راوی، با عنایت به این مسألهی مهم که زبان یک پدیدهی تاریخی است و شرایط و امکانهای بیان،تاریخی و متحولاند.
د) نقد درونی روایت
1ـ فهم معنی حقیقی روایت و ارزیابی آن در میزان عقل؛ 2ـ استنتاج حادثه یا حقیقت تاریخی غیرمذکور در روایت؛ 3ـ کشف حلقههای مفقوده در روایت به کمک عقل تاریخی؛ 4ـ سنجش، ارزیابی و مقایسهی عقاید و آرای مورخان دیگر یا نقادانی که با این رخداد سروکار داشتهاند؛ 5ـ کشف فهم و دیدگاه اصلی موجود، اما مستور در روایت که همهی مطالب روایت بر محور آن نظم یافته است.
مثالی بارز در این زمینه دیدگاه ابن خلدون، مورخ مسلمان است. برای ابن خلدون تاریخ به عنوان علم چیزی است از نوع علوم مربوط به جامعه. نقد مدارک و اسناد در نزد او شرط عمدهی کار مورخ است. او از بیدقتی مورخان پیشین انتقاد میکند و ضرورت نقد تاریخی را پیش میکشد. نقد او غیر از بررسی گواهیهایی که در تاریخ اصل کلی است، مبتنی برآن چیزی است که وی قانون المطابقه میخواند. یعنی آنکه حوادث منقول با آنچه اقتضای طبیعت و احوال جاری عمران بشری است، منطبق باشد. او در «مقدمه» بر مورخان گذشته میتازد که در نقل اخبار گزاف دقت نمیورزند وآنچه را پیشینیان گفتهاند، بی هیچ تأملی تکرار میکنند. مثلاً در مورد خبری که به موجب آن تعداد لشکریان بنیاسرائیل را بعضی مورخان ششصد هزار تن ذکر کردهاند، خاطرنشان میکند که وجود چنین عدهای با استعداد سرزمین مصر و شام، بههیچوجه موافق نیست و در آن روزگار هم، مثل امروز، حرکت چنین سپاهی در آن حدود غیرممکن بوده است[6].
در غرب البته آثار بسیاری در این زمینه تألیف شده است که از میان آنها رسالاتی در نقد تاریخی اثر ادوارد جیلور بورن[7] یکی از کهنترین آنها (1901) و نقادی تاریخی اسناد، تألیف ریچارد لوکاس مارشال[8] از زمرهی تازهترین آنهاست (2009). آثار دیگری از جمله نقادی تاریخی و معنای متن اثر جی.جکسن[9] (1989)، مطالعهای در نقادی تاریخی تألیف جین نورتون کرو[10]، ارنست مارچند[11] واستنلی پینسِت[12] (1988)، نقد تاریخی نوشتهی ژانت اسمار[13] (1993)، نقادی تاریخی و تفسیرکلامیِ متن مقدس کارِ پیتر اشتولماخر[14] (1977)، حقیقت تاریخی، نقادی تاریخی اثر هِلدویگ شوایت[15]، آکیم میتاگ[16] و یورن روزن[17] (2005)، نقادی تاریخی و عهد عتیق تألیف ماری ـ ژوزف لاگرانج[18] (2009) و ظهور نقد تاریخی اثر معروف اسکار وایلد که نخستین بار در سال 1905 به چاپ رسید و تا سال 2008 مکرراً تجدید چاپ شده است، تنها فهرستی کوتاه در میان آثار پرشماری است که در این حوزه به مخاطبان ارائه شدهاند.
معرفی کتاب «تاریخ: علم یا خیال»
«تاریخ: علم یا خیال» که در سال 2007 از سوی انتشاراتِ دِلامِر ریسورسز[19] منتشر شده و دارای 624 صفحه است، یکی از همین کتابهاست. کتاب با طرح چند پرسش کلیدی آغاز میشود: اگر به شما بگویند مصائب مسیح در قرن نخست میلادی رخ نداده است، چه فکر میکنید؟ اگر بدانید دیوارهای تروا به راستی در جای دیگری ـ مثلاً قسطنطنیه ـ واقع شده، چطور؟ اوهام وخرافاتِ آمیخته به تاریخ عهد عتیق، رویدادهای مربوط به جنگها، تاریخ فاتحان، آغاز عصر تاریکی، ظهور وسقوط تمدنها و... را چگونه توجیه میکنید؟
واقعیت این است که آموزگاران گفتند و در کتابها نوشته شد و ما آموختیم که تاریخ را با اسطوره درآمیزیم و روایاتِ گذشته را به صورت یکسان و بدون هرگونه انتقادی اخذ کنیم. پس از شرح مختصری درخصوص جایگاه تاریخ در یونان باستان و طرح نظرات انتقادی توسیدید و دیگران، نویسنده به تاریخ مذهبی میپردازد و عنوان میکند: کلیسا برای حفظ حکومت خود، به دنبال پایهای در گذشته بود. درحالیکه هرگونه اظهار مستقل اندیشه را تحت تعقیب قرار میداد و گذشته را تنها جهت فهم مقاصد خدا مهم میدانست. کار به جایی رسید که مورخانی مثل اسکالیگر[20] (1609ـ 1540)، در ثبت وقایع تاریخی، انجیل را شاهد گرفته و ادعا کرد که خداوند کار آفرینش جهان را درست در سالِ 3947 پیش از میلادِ مسیح انجام داده است. یا هنگامی که کپلر ستارهشناس (1571ـ 1630) دست به کار تعیین تاریخ آفرینش جهان شد، اسناد و شواهد نجومی را با آیات و عبارات تورات تطبیق داد و گفت خداوند جهان را در سال 3992 پیش از میلاد آفریده است.
پس از آن، آناتولی فومنکو ـ نویسندهی کتاب ـ به عصر تبدیلِ تاریخ به علم وارد میشود. به عقیدهی او، شرایط لازم برای تبدیل شدن تاریخ به یک علم، در قرون اول عصر جدید (18ـ 16) فراهم آمد و نخستین شرط، آزادی اندیشه بود. حمله به اوهام آغاز شد و بین علم و کلیسا مبارزهای جدی درگرفت: جعل و تقلب بیش از آن بود که تصور میرفت...
افشای تقلبهای تاریخی کلیسا، اعدامهای مکرر را در پی داشت و البته تألیف تاریخ انتقادی و اصلاحی نیز از سوی مورخان ادامه یافت. آنها به عوامل دیگر رشد جامعه مثل اقتصاد توجه کردند. به گونهای که آدام اسمیت (1723ـ 1790) در کتاب معروف خود به نام بررسی طبیعت و علل ثروت ملل که در سال 1776 منتشر شد، قوانین رشد جامعه را نتیجهی مجموع شرایط اقتصادی میداند.
قرن نوزدهم، زمان تهیهی روش تحقیق بود. علم کوشید واقعیت را از خیال جدا کند و بر اساس مدارک آزموده، آن را به پدیدهای متقن بدل نماید. جستوجوی مدارک کهن و تجزیه و تحلیل آنها آغاز شد؛ اما بهرغم همهی تلاشها، شیوهی نقد درونی تاریخ، کاری بس مشکل بود و اغلب علما تنها به تجزیه و تحلیل خود متن بسنده میکردند. تاریخ ـ به گفتهی انگلس ـ در اعصار مختلف اشکال بسیار گوناگون و در عین حال محتوایی بسیار مختلف داشته است، و به موازات تاریخ علمی، اشکال گوناگون غیرعلمی نیز به حیات خود ادامه دادند. فومنکو در مقدمهی ورود اوهام و تخیلات در تاریخ مصر، یونان، کتاب مقدس، و در دورانِ جدید تاریخ روسیه را به نقد کشیده و پس از آن بخشهای اصلی کتاب را که در هفت فصل و یک ضمیمهی مفصل تدوین شده، ارائه میکند.
فصل اول «مشکلاتِ رویدادنگاری تاریخی» نام دارد و حاوی 18 بخش است. نقد گاهشماریِ رومی به عنوانِ بنیادِ رویدادنگاریِ اروپایی، آغازگر این فصل است. پس از آن با شرح مختصری پیرامون تاریخنگارانِ روحانی مثل اسکالیگر، پتاویوس[21] و دیگران، تاریخچهی شکلگیریِ رویدادنگاریِ معاصر در حوزهی تاریخ عهد باستان به دست داده شده. بحث در مورد صحت و سقم رویدادنگاریِ کلیسا و آغاز نقد آن با طرح نظرات کسانی مثل دوآرچیلا[22]، روبرت بالدوف[23]، جین هاردوین[24]، ادوین جانسون[25] و ویلهلم کامیر[26] همراه شده است و پس از آن بخشی جالب با عنوان «اعتبار تردیدپذیرِتاریخ و گاهشماری رومی»، نویسنده مشکلاتِ موجود در تاریخ مصر باستان را مورد بررسی قرار میدهد تا با نقبی در شیوهی تاریخگذاری به تواریخ خاورمیانه برسد و از آنجا بحث مستوفای تاریخگذاریِ متونِ مقدس را آغاز نماید. «مشکلات و تناقضات ناشی از خوانش متون کهن» عنوان بخش هشتم این فصل است. در اینجا مشکلات آوایی و تناقض موجود در ثبت رویدادهای کتاب مقدس، با اتکا بر شواهد باستانشناسی آشکار شده است. جغرافیا و محل وقوع این رویدادها ـ مثلاً شهر بابل ـ از جملهی این اشکالات است و سرانجام فصل اول در بخش هجدهم و با تردید در تاریخگذاری با کربن پایان میپذیرد.
فصل دوم «تاریخگذاری نجومی» نام دارد و حاوی پنج بخش اصلی و 19 بخش فرعی است. آیا تاریخ وقوع خسوف و کسوفهای باستانی و قرون میانه، تاریخی صحیح است؟ بررسی نظرات توسیدید در این باره، ترسیم منطقه البروج و برجهای دوازدهگانهی فلکی در مصر باستان، استفاده از دادههای نجومی در رویدادنگاری، ستارهشناسی در قرون وسطی، نجوم در عهد جدید و خطاهای موجود در دادههای کتاب مقدس از جمله بخشهای این فصلاند.
فصل سوم با عنوان «تاریخگذاری زایچههای نجومی، آنگونه که در مکاشفهی یوحنا آمده است»، از 18 بخش تشکیل شده است. آغازگر این فصل روشِ پیشنهادیِ تحقیق و اطلاعاتِ عمومی درخصوص مکاشفه و زمانِ تحریر آن است. از دیگر بخشهای این کتاب میتوان به رویدادهای رخداده در جزیرهی پتموس، راه شیری، 24 ساعت نجومی و صورت فلکی تاج شمالی، مشتری در برج قوس، ترسیم واقعهی مکاشفه در برج فلکی مخصوصِ آن، و بازسازیِ مفهومِ درونیِ رویداد مکاشفه اشاره کرد.
فصل چهار «نجوم در عهد عتیق» دارای 13 بخش است. نجوم در کتاب حزقیال نبی، وصف راه شیری وصورتهای فلکی در عهد عتیق، توصیف قطاعها یا «جناح»های نجومی در سپهر فلکی، صور فلکی اسد و ثور، نبوت زکریا و تاریخ آغاز آن، تاریخ نبوت ارمیاء نبی، اشعیای نبی و دانیال از جملهی این بخشهایند.
فصل پنجم با عنوان «شیوههای تاریخگذاریِ رویدادهای کهن آنگونه که توسط آمارهای ریاضی ارائه شدهاند» از 42 بخش تشکیل شده که اهم آنها عبارتند از: مدل آماری، وقایعنامههای ضعیف و قوی، آزمایش تجربی، بررسی مدل آماری تاریخ در روسیه، ورود آمارهای ریاضی در تعیین دقیق سلسلههای پادشاهی، رابطهی آمار و متن تاریخی و تحلیل آماری کتاب مقدس.
در فصل شش که «ترسیم یک نقشهی زمانیِ جهانی و نتایج بهکارگیری آن» نام دارد، مباحثی همچون اختلافهای زمانی بین 330 و360 سال، معنای حروف در روم باستان و در قرون وسطی، نتیجهگیریِ مشابه از دادههای متناقض، عیسای تاریخی و عیسای افسانهای، قانون در تاریخ، درک تاریخی، توجیه واقعیات، نقد نقشهها، حقیقت، خطا و شک، در 16 بخش اصلی و 32 بخش فرعی به بحث گذاشته شده است.
«عصر تاریک در قرون وسطی» عنوان فصل هفتم کتاب است با 9 بخش اصلی و 31 بخش فرعی که از میان آنها عناوین زیر حائز اهمیتاند: رنسانسِ رازآلودِ عصر کلاسیک در روم قرن وسطی، بدفهمیهای مورخان درخصوص عهد باستان و عصر تاریک قرون وسطی، چگونه پلوتارخ تاریخ پرشکوه ایتالیا را از هیچ بیرون کشید؟ مسیحیت و میترائیسم، اشاره به عیسی در صنایع دستی مصر باستان، موسی، هارون و مریم در قرآن، تاریخ کلیسای جامع مرقس مقدس در ونیز و...
بخش ضمیمه حاوی 11 قسمت است که نمودارها، نقشهها وجدولهای آماری مربوط به فصول 2، 5، و6 را دربرگرفته و علاوه برآن حاوی دو مقالهی مجزا نیز هست. یکی با عنوان «توازی بین تواریخ ارمنستانِ قرون وسطی» و دیگری با نام «سه بازتابِ موهوم پیرامون یک سلسلهی قرون وسطایی».
مضمون اصلی نظرات نویسنده حول این محور است که پیشرفت علوم در سالهای اخیر با نفوذ روشهای ریاضی و مقادیر در آن مواجه بوده است. این امر تنها مربوط به علوم طبیعی نبوده و علوم اجتماعی و انسانی را نیز دربرم کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 140 دی 88
تعداد بازدید: 4170