"درس ایثار"


مجموعه‌ای از خاطرات شهدا، آزادگان، جانبازان و رزمندگان دوران دفاع‌‌مقدس که به همت دانش‌آموزان و فرزندان ایثارگران استان اردبیل گردآوری شده، توسط اداره کل آموزش و پرورش استان و در کتابی با عنوان "درس ایثار" چاپ شده‌اند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) این اثر در 4 فصل، اتفاقات و مشاهدات جانبازان، آزادگان و رزمندگان و همچنین خاطرات آنان درباره همرزمان شهیدشان را در برگرفته است.

بیش از 60 خاطره در کتاب "درس ایثار" تدوین شده و در خاطره "علی حسن‌زاده"، یکی از آزادگان دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آمده است: "بعد از این‌که ما به اسارت عراقی‌ها درآمدیم، آن‌ها با کتک و شکنجه ما را به پشت خط انتقال دادند. بعد از مدتی ما در اردوگاه شماره 9 عراقی‌ها قرار گرفتیم، ‌جو حاکم بر این اردوگاه بی‌رحمانه و خیلی خشن بود. همه بچه‌ها سعی می‌کردند از دوران اسارت، بهترین استفاده را بکنند و قرآن یاد بگیرند.

خیلی وقت بود ما از صلیب سرخ جهانی، نهج‌البلاغه به تعداد اسرا خواسته بودیم. بعد از گذشت ماه‌ها نماینده صلیب‌سرخ وارد اردوگاه شد و یک جلد نهج‌البلاغه به ارشد آسایشگاه تحویل داد تا بقیه یکی، یکی از او بگیرند و بخوانند، اما از یاد دادن به یکدیگر خودداری کنند!

بچه‌ها تصمیم گرفتند، نهج‌البلاغه را به همدیگر یاد دهند. برای‌ آن‌که عراقی‌ها متوجه نشوند، یک نفر را به نوبت جلوی پنجره به عنوان نگهبان می‌گماشتند تا از ورود عراقی‌ها بقیه را مطلع نماید. تا این‌که یکی از آن بچه‌ها که جلوی پنجره نگهبانی می‌داد خوابش برد. ناگهان دیدیم که چند نفر از بعثی‌ها وارد آسایشگاه شدند و نهج‌البلاغه را از ما گرفتند و با خودشان بردند. بعثی‌ها از اسرا تعهد گرفتند از آموزش و یاد دادن نهج‌البلاغه به یکدیگر خودداری نمایند. اما بچه‌ها بعد از تحویل گرفتن نهج‌البلاغه مانند قبل دایره‌وار می‌نشستند و نهج‌البلاغه را می‌آموختند."

کتاب "درس ایثار" در قطع رقعی و 155 صفحه، با شمارگان 2 هزار نسخه، توسط انتشارات باغ‌رضوان و با حمایت توسط اداره کل آموزش و پرورش استان اردبیل منتشر شده است.



 
تعداد بازدید: 4303


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»