بازگشت امام

به انتخاب: فاطمه بهشتی

02 بهمن 1402


پس از خروج محمدرضا شاه در 26 دی 1357 از کشور، شاپور بختیار به‌عنوان نخست‌وزیر او تمام تلاش خود را به کار بست که از سرنگونی حکومت پهلوی در ایران، که کاملاً قابل پیش‌بینی بود، جلوگیری کند. یکی از مهم‌ترین اقداماتی که او در این راستا انجام داد، ممانعت از ورود امام خمینی(ره) به کشور بود. او طی اعلام امام مبنی‌بر بازگشت به ایران، در 5 بهمن‌ماه دستور تعطیلی تمامی فرودگاه‌های کشور و عدم پذیرش هواپیما از خارج از ایران را صادر کرد. امام خمینی(ره) که پیش از این آماده بازگشت به کشور شده بودند، با اطلاع از این تصمیم اتخاذ شده از سوی دولت ایران، واکنش جالبی دارند؛ هدایت‌الله بهبودی در اثر خود به ‌نام «الف‌لام‌خمینی» روایت کرده که در ادامه ملاحظه خواهیم کرد.

بسته‌شدن فرودگاه‌ها[1]

صبح روز پنجم بهمن حدود دویست خبرنگار و عکاس در کنار محل اقامت امام خمینی(ره) چشم‌انتظار بودند که رهبر انقلاب درباره بسته‌شدن فرودگاه‌های ایران چه خواهد گفت. پلیس فرانسه از دو طرف، خیابان منتهی به آن دو خانه را بسته بود.[2]

شمار پلیس‌ها و مراقبت آن‌ها این روزها بیشتر شده بود. آیت‌الله بیرون آمد و نزدیک در ورودی خانه ایستاد[3] و گفت: «من بنا داشتم که فردا را در میان ملت باشم و هر رنجی که آن‌ها می‌برند من هم با آن‌ها باشم. لکن دولت خائن از این امر مانع شده و همه فرودگاه‌های ایران را بست. و من پس از باز شدن فرودگاه‌ها بلافاصله خواهم رفت و به او خواهم فهماند که شما غاصب هستید و خائن به ملت ما.» امام مردم ایران را، هم به ادامه نهضت فراخواند و هم به آرامش؛ و گفت که «در اولین فرصت پیش مردمم به ایران خواهم رفت تا با آن‌ها کشته شوم و یا حقوق ملت را بگیرم و به ملت برگردانم.» او گفت که بختیار به ایل خودش هم خیانت کرد، چه رسد به ملت ایران. پرسش‌های خبرنگاران شروع شد. چون بیشتر مصاحبه‌ها، ابراهیم یزدی مترجم بود. آیت‌الله به پنج شش سؤال، جواب‌های کوتاهی داد. درباره بازگشایی فرودگاه توسط مردم مسلح پرسیده شد. «عجالتا بنا ندارم که امر به برداشتن سلاح بکنم. هر وقت صلاح دیدم این امر را می‌کنم و به آن‌ها می‌فهمانم که چه باید بکنند.» پرسیده شد بازگشت شما شاید موجب خونریزی‌های بیشتر گردد. «من باید پیش برادرهایم باشم.»[4]

در همین روز امام چند خطی برای مردم منتظر ایران نوشت و به آنان گفت که با چند روز تأخیر و در هشتم بهمن به ایران بازخواهد گشت. او از همه آنان که از دور و نزدیک برای استقبال به تهران آمده بودند تشکر کرد و افزود که دولت فعلی مطالبی را به دروغ به من نسبت می‌‌دهد که همگی را تکذیب می‌کنم. «من هرگز با دولت‌های غیرقانونی مذاکره نکرده و نمی‌کنم.»[5] دیروز / چهارم بهمن، شاپور بختیار هنگام دادن دو لایحه به مجلس شورای ملی، گفته بود که من توسط نمایندگان مورد اعتماد با حضرت آیت‌الله العظمی خمینی مذاکراتی انجام دادم که چون تمام نشده است، تا به نتیجه قطعی برسد، فعلا توضیح بیشتری نمی‌دهم.[6] شاید منظور بختیار مذاکره نمایندگانش با شورای انقلاب بوده باشد. او هر کاری برای نیامدن امام به کشور انجام می‌داد؛ در حال خرید زمان بود، شاید اوضاع کشور به نفع او تغییر کند. «آقای مهندس بازرگان و جمعی از اعضای شورای انقلاب و من‌جمله خود من، با افرادی که به عنوان نمایندگی از دولت بختیار می‌آمدند؛ مثل آقای عباس امیرانتظام، تیمسار احمد مدنی، سیاست مذاکره با بختیار و چند نفر از امرای ارتش را، با هدف جلوگیری از خونریزی‌های بیشتر و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت، با جدیت پی‌گیری می‌کردیم. در جریان همین مذاکرات بود که پیشنهاد استعفای بختیار هم مطرح شد و او هم ظاهرا موافقت کرد و حتی متنی را هم به همین منظور نوشت، که ما آن را در جلسه شورای انقلاب مطرح و با اصلاحاتی برای امضاء بختیار نهایی کرده بودیم، اما در وقت عمل، بختیار امضاء استعفا را منوط به سفر به پاریس و دیدار با امام کرد.»[7]

امام در ادامه پیام خود به مردم ایران نوشت که این دولت خیانت خود را زیر پوشش قانون اساسی پنهان کرده است و اگر باوری به قانون اساسی مشروطه داشت، کنار می‌رفت. او هدف دولت بختیار را بازگرداندن شاه و ادامه حکومت آن دودمان بر ایران دانست، «ولی دیگر دیر شده است و اراده آهنین ملت به خواست خدای تعالی این آخرین توطئه را نیز در هم خواهد شکست.»[8]

از سویی دیگر، تصمیم اتخاذ شده توسط دولت مبنی‌بر بسته‌بودن فرودگاه‌ها به مدت چند روز، تبعات خاص خودش را در جامعه داشته و عکس‌العمل شدید مردم را در پی داشت. در ادامه روایت‌هایی از اتفاقات آن روزها را با هم می‌خوانیم:

روایت اول:[9]

آیت‌الله مهدوی کنی نیز در خاطرات خود در شرح ماجرای آن روز می‌نویسد:

«آن روزی که بنا بود امام تشریف بیاورند فرودگاه را بستند. روز دهم بهمن، ... ما در مدرسه رفاه بودیم که شنیدیم مردم در میدان آزادی اجتماع کرده‌اند و جمعیت به‌سوی فرودگاه سیل‌آسا در حرکت هستند. شعار مردم این بود که می‌رویم فرودگاه را باز کنیم. بعضی می‌گفتند آن‌جا را آتش می‌زنیم، بعضی می‌گفتند با هواپیماها چه کنیم. این خبرها جسته و گریخته به گوش می‌رسید. بنده و چند نفری از معممین مأمور شدیم که به آن‌جا برویم. یک مینی‌بوس از هواپیمایی کشوری به‌وسیله یکی از دوستان- به‌نام آقای ناصر اتابکی که بعدها در جبهه شهید شد و از دوستان مسجد ما بود- در اختیار ما گذاشتند. ما به‌خاطر این‌که پوششی داشته باشیم خانواده‌های خود را نیز به‌همراه بردیم ... آقای حمید نقاشیان هم بود ... آقای آیت گودرزی بود. آقای آیت ... آقای هادی دیانت‌زاده بود ... از دوستان روحانی آقایان ربانی شیرازی، طاهری خرم‌آبادی و ربانی املشی حضور داشتند. بالاخره دسته‌جمعی از خیابان انقلاب ... به‌سوی میدان آزادی حرکت کردیم؛.... تا این‌که به میدان آزادی رسیدیم. در آن‌جا مردم خیلی جوش و خروش داشتند و بسیار ناراحت بودند.

سرهنگ رحیمی معروف... در حال سخنرانی برای مردم بود و آن‌ها را تحریک می‌کرد که به فرودگاه حمله کنند. او می‌گفت: چرا دولت بختیار مانع ورود مرجع تقلید ما شده است؟ مردم بروید و فرودگاه را باز کنید. وقتی ما به آن‌جا رسیدیم دیدیم سربازان گارد مقابل مردم موضع گرفته‌اند و آماده حمله هستند و از این طرف هم مردم آماده حرکت و یورش به فرودگاه بودند. میدان آزادی پر از جمعیت بود. من در آن‌جا میکروفون را گرفتم و خودم را معرفی مردم. گفتم من مهدوی کنی، امام جماعت مسجد جلیلی هستم. گفتم من و همراهان از سوی کمیته استقبال امام مأموریت داریم که به شما بگوییم به فرودگاه حمله نکنید، إن‌شاءالله امام تشریف می‌آورند. وقتی امام آمدند و حکومت تشکیل شد، ما فرودگاه را لازم داریم و هواپیماها باید سالم بمانند. اگر به فرودگاه حمله شود ممکن است عده‌ای از این حمله سوءاستفاده کنند و همچنین ممکن است عده‌ای شهید شوند و ممکن است فرودگاه تخریب شود و این به مصلحت نیست. آقای سرهنگ رحیمی آمد گفت: آقا! چرا این‌گونه صحبت می‌‌کنید. این‌ها جلوی مرجع تقلید ما را گرفته‌اند. ما باید مردم را بفرستیم فرودگاه را بگیرند. چرا آقایان نمی‌گذارند؟ گفتم: مصلحت نیست که ما مردم را تحریک کنیم. .... بالاخره ما حرکت کردیم و برگشتیم. عده زیادی از مردم نزدیک دانشگاه تجمع کرده بودند و ما گروهی از جوانان و مردم را با دست‌های خون‌آلود دیدیم. گفته می‌شد که جمعی مجروح و شهید شده‌اند. وقتی به مسجد صاحب‌الزمان در خیابان آزادی رسیدیم، من آن‌جا برای مردم سخنرانی کردم و آن‌ها را به آرامش دعوت کردم و گفتم برگردید. إن‌شاءالله امام می‌آید. یکی از برادران کرد هم به آن‌جا آمد و سخنرانی کرد و به وحدت میان کرد و غیر کرد دعوت کرد. ما هم تشویقش کردیم.»[10]

روایت دوم:[11]

حمید نقاشیان از اعضای کمیته انتظامات کمیته استقبال که از طرف شهید بهشتی و به‌همراه آیت‌الله مهدوی کنی مأمور بازگرداندن تظاهرکنندگان به‌طرف میدان انقلاب شده بود، در خاطرات خود به‌تفصیل به شرح ماجرا می‌پردازد. وی می‌گوید:

«یک اتفاق دیگر تجمع گسترده مردم برای بازگشت امام و بازگشایی فرودگاه بود. در این تجمع یک عده مردم را تحریک ‌می‌کردند به این‌که خودمان به فرودگاه برویم و آن‌جا را باز کنیم. این خبر وقتی رسید به کمیته استقبال، مرحوم بهشتی(ره) سه نفر یعنی آقایان مهدوی کنی، آیت‌الله آقاسیدحسن طاهری خرم‌آبادی، و ربانی املشی، این سه نفر را فراخواندند و مأموریت دادند که خود را به میدان شهیاد (آزادی فعلی) برسانند و مانع رفتن مردم به فرودگاه شوند؛ چون این را یک توطئه‌ای از طرف ساواک تلقی می‌کردند... وقتی این سه نفر آماده شدند، مرحوم بهشتی بنده و دو سه نفر دیگر از دوستان را مأمور کردند که برای کمک به این سه نفر همراه آنان برویم. ما آمدیم و یک مینی‌بوس تهیه کردیم، با این سه آقایان و سه چهار نفر دیگر سوار شدیم؛ از جمله صبیه آقای مهدوی کنی دختر کوچک ایشان که در این مینی‌بوس با ما آمدند. من اتوبوس را هدایت می‌کردم. برای این‌که از مرکز تهران امکان رفتن به میدان آزادی نبود، رفتیم از یک مقطعی شمال شهر و از شمال شهر از راه‌های بیراهه ...آمدیم به میدان آزادی... وقتی وارد میدان آزادی شدیم دیدیم جمعیت بسیار کثیری که شاید تقریبا همه میدان را پر کرده با شعارهای خیلی تند و تیزی دارند مردم را هدایت می‌کنند به‌سمت این‌که به‌سمت فرودگاه بروند. ما رفتیم روی مینی‌بوس و بلندگو را گرفتیم دست‌مان و اول علمایی که با ما بودند را معرفی کردیم... به‌نوعی که اعتبار این‌ها موجب بشود مردم به حرفی که می‌خواهیم بزنیم توجه کنند. یک مقداری هم شعار دادیم. یک عده‌ای از مردم طرفدار ما شدند، یک عده‌ای هم برای این‌که اعتبار ما را بشکنند می‌گفتند «ساواکیه، ساواکیه» و اجازه نمی‌دادند حرف بزنیم. شعار می‌دادند، شلوغ می‌کردند، ما با این معرفی‌ها و این‌که بالاخره ما از پاریس برایتان پیغام آوردیم و این حرف‌ها آمدیم شمال میدان آزادی. جمعیت نسبتا خوبی با ما همراه شدند، من شعار دادم و شعار موجب شد که این‌ها دور هم جمع شوند و بعد توضیح دادم که مردم! ما می‌خواهیم برویم به‌سمت غرب و از این‌که عده‌ای فرودگاه را بگیرند جلوگیری بکنیم. در این کار یک توطئه‌ای وجود دارد که ما وقتی رفتیم آن‌جا آیت‌الله مهدوی کنی می‌آیند روی مینی‌بوس و برای شما توضیح می‌دهند. با این تمهید رفتیم و عده بسیاری از مردم با ما همسو شدند و موفق شدیم جمعیتی را که به‌سمت فرودگاه می‌رفت، به‌سمت میدان انقلاب ببریم. مردم حرف ما را گوش دادند و پذیرفتند، آن‌ها هم موفق نشدند و خلاصه ما همین‌گونه روی مینی‌بوس بودیم تا رسیدیم به تقریبا سر خیابان شادمان آن‌موقع یا شادمهر الآن یا بهبودی دم مسجد صاحب‌الزمان. آن‌جا گاردی‌ها همه در پیاده‌رو صف کشیده بودند و نگاه می‌کردند که مردم دارند چه می‌کنند، وقتی دیدند جمعیت بسیار نامتناوبی در حال برگشت است و این جمعیتی که هم می‌رفتند به‌سمت فرودگاه متلاشی شدند یا به ما پیوستند یا خودشان را کنار کشیدند، حمله کردند به مینی‌بوس ما و آمدند ... یک کتک مفصلی به ما زدند سرمان و دست‌مان شکست. من کمرم یک کلت بود انداختم از زیر صندلی رفت، دختر آقای مهدوی کنی برداشت و نهایتاً بقیه بچه‌ها هم آمدند که آن‌ها هم یک کتک مفصلی خوردند. نهایتا مقداری که این‌ها عقب‌نشینی کردند مینی‌بوس را راه انداختیم از مهلکه فرار کردیم، ولی همین کار باعث شد فشار روی دولت افزایش پیدا کند و جمعیت لحظه‌به‌لحظه جلوی دانشگاه بیشتر بشود. تحصن جواب داد و دولت مجبور شد فرودگاه را باز کند.»[12]

در نهایت، باتوجه به شرایطی که بخش کوچکی از آن روایت شد و حاکی از عصبانیت و واکنش شدید مردم در این مسئله بود، بختیار در 9 بهمن 1357 تصمیم گرفت که بالاخره دستور بازگشایی فرودگاه مهرآباد را ابلاغ کند؛ و امام خمینی(ره) نیز در 12 بهمن به کشور بازگشتند.

 

1 منبع: بهبودی، هدایت‌الله، نام کتاب: الف‌لا‌م‌خمینی، نشر: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سال 1396، ص 1057

2 روحانی، حسن، خاطرات...، ج 1، ص 522.

3 خبرنگار اطلاعات گزارش جالبی از این دقیقه‌ها به تهران فرستاد. (روزنامه اطلاعات، شمـ 15770 (8 بهمن 1357)، ص 8.

4 صحیفه امام، ج 5، صص 530 و 531.

5 همان، ص 528.

6 روزنامه اطلاعات، شمـ 15768 (4 بهمن 1357)، ص 2.

7 امام خمینی به روایت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، صص 73 و 74.

8 صحیفه امام، ج 5، صص 528 و 529.

9 منبع: قاسملو، اکبر؛ آقاجان‌پور، معصومه، نام کتاب: تاریخ شفاهی کمیته استقبال از امام خمینی، نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال 1393، ص120

10 خاطرات حجت‌الاسلام مهدوی کنی، صص 192-194

11 منبع: قاسملو، اکبر؛ آقاجان‌پور، معصومه، نام کتاب: تاریخ شفاهی کمیته استقبال از امام خمینی، نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال 1393، ص121

12 مصاحبه مؤلفان با حمید نقاشیان، مورخه 1391/3/9



 
تعداد بازدید: 546


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»