خاطرات مرتضی الویری

راهپیمایی در حمایت از سپاه پاسداران

به انتخاب: فائزه ساسانی‌خواه

18 تیر 1402


مجتبی طالقانی، پسر آیت‌الله طالقانی، به ‌علت وابستگی‌اش به یک گروهک چپی و همراه داشتن اسلحه غیرقانونی دستگیر شده ‌است.

این مسأله، سروصدای زیادی به راه‌ انداخت. در خبرها و گفته‌ها شنیده می‌شد که مجتبی طالقانی با این سلاح‌ها قصد تدارک حمله به‌ جایی را داشته است و حرفهایی از این قبیل.

در آن زمان مهندس غرضی در سپاه پاسداران بود، و او بود که پسر آیت‌الله طالقانی را دستگیر کرد. دکتر ابراهیم یزدی و چند تن دیگر از اعضای کابین دولت موقت هم نسبت‌ به این عمل آقای غرضی اعتراض کردند.

در آن ‌وقت، سازمان مجاهدین خلق قدرت تبلیغاتی بسیار خوبی داشتند و از این‌رو درباره دستگیری پسر آیت‌الله طالقانی سروصدای زیادی به راه انداختند. آنها تبلیغ می‌کردند که با دستگیری مجتبی طالقانی به آیت‌الله طالقانی توهین شده‌ است.

آیت‌الله طالقانی هم، بی‌آن‌که اطلاع دهد به کجا می‌رود، تهران را ترک کرد. سازمان مجاهدین خلق هم تبلیغات کردند که آیت‌الله طالقانی از تهران مهاجرت کرده‌است تا با این روش به دستگیری پسرش اعتراض کند. حتی برای بزرگ کردن قضیه، تظاهرات پراکنده‌ای هم در تهران به راه انداختند. این وقایع را هم روزنامه‌های وقت تیتر کردند.

حضرت امام در مصاحبه‌ای به دستگیری پسر آیت‌الله طالقانی اشاره کردند و گفتند: «اگر احمد من را هم دستگیر می‌کردند، من حرفی نمی‌زدم.»

این باعث شد که آیت‌الله طالقانی به تهران برگردند و سپس در قم با حضرت امام ملاقات کنند. بدین‌ترتیب آن مسأله خاتمه یافت. بعداً نیز حضرت امام طی حکمی، آیت‌الله طالقانی را به ‌عنوان امام جمعه تهران منصوب کردند.

در آن‌وقت، ما هم به ‌علت این‌که تظاهراتی از سوی گروهکهای ضدانقلاب برپا شده و شعارهای ضد سپاه داده بودند، برنامه تظاهرات ریختیم. قصد داشتیم در این تظاهرات از عملکرد سپاه در دستگیری مجتبی طالقانی دفاع کنیم. اما از سوی آیت‌الله طالقانی اعلام شد که هیچ‌گونه تظاهراتی دراین‌باره صورت نگیرد. ما مانده بودیم که در این وضع چه بکنیم. از طرفی مجتبی طالقانی بحق دستگیر شده بود و گروهکهای ضدانقلاب هم تظاهراتی در مخالفت با دستگیری او به راه انداخته بودند و سپاه پاسداران را مورد تهمت قرار داد بودند و حق آن بود که با تظاهراتی، پاسخشان را بدهیم اما از طرفی، آیت‌الله طالقانی که فرد محترمی برای ما محسوب می‌شد اعلام کرده بود که هیچ تظاهراتی صورت نگیرد.

بنابراین، راه را در این دیدیم که از حضرت امام دراین‌باره نظرخواهی کنیم. به سراغ آقای مهدوی کنی در کمیته مرکزی رفتم و خلاصه وقایع پیش‌آمده را مطرح کردم و خواستم که به قم تلفن بزنند و از حضرت امام دراین‌باره نظرخواهی کنند. آقای مهدوی کنی پیش‌از آن‌که تلفن کند، گفت: «اگر امام نظری بدهند که خلاف رأی آیت‌الله طالقانی باشد، تفرقه پیش می‌آید و این چیزی نیست که حضرت امام از آن خوشنود شود.»

اما اصرارم باعث شد که گوشی تلفن را بردارد و شماره منزل امام را در قم بگیرد. گوشی را احمدآقا برداشتند و پس‌ از شنیدن صحبتهای آقای مهدوی کنی، گفتند: «نظر امام معلوم است؛ ایشان مایل نیستند تفرقه‌ای ایجاد بشود.»

ولی من نمی‌دانم که چرا به دلم افتاده بود که نظر حضرت امام خلاف آن چیزی است که احمدآقا می‌گوید.

بروبچه‌های سپاهی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم پلاکاردهای تظاهرات را آماده کرده و منتظر بودند تا من پاسخ امام را درباره‌ی تظاهرات آنان برسانم.

به ‌هر حال احمدآقا نزد امام رفته و گفته بود که آقای مهدوی کنی از تهران تلفن کرده‌اند و می‌گویند که: «عده‌ای از طرف‌داران انقلاب می‌خواهند در حمایت از عملکرد سپاه پاسداران، پیرامون دستگیری پسر آیت‌الله طالقانی تظاهرات کنند، و این در حالی است که آیت‌الله طالقانی اعلام کردند که هیچ‌گونه تظاهراتی صورت نگیرد.»

حضرت امام، به خلاف نظر مصلحت‌اندیشان، فرمودند که تظاهرات هیچ اشکالی ندارد.

من، پس‌از شنیدن نظر مثبت حضرت امام درباره برگزاری تظاهرات، از دفتر آقای مهدوی کنی که در مجلس شورای ملی سابق واقع بود تا محل دفتر مجاهدین انقلاب اسلامی در سه‌راه ژاله یکسره دویدم؛ زیرا می‌خواستم هر چه زودتر خبر را برسانم و تظاهرات فوراً انجام شود.

تظاهرات را از جلوی دانشگاه شروع کردیم و در خور مسیر خیابان انقلاب اسلامی پیش رفتیم. جمعیت بسیاری در آن تظاهرات شرکت کردند که بگفته روزنامه‌های فردای آن روز، حدود پنجاه هزار نفر می‌شدند.

به ‌هنگام شب که به منزل رسیدم، همسرم گفت: «آقای مطهری تلفن کردند و ‌خواستند با ایشان تماس بگیری.»

بلافاصله شماره‌ آقای مطهری را گرفتم. آقای مطهری خیلی خوشحال بود که تظاهرات به راه افتاده است و از این بابت اظهار مسرت و شادی کردند.

این دومین باری بود که شاهد بودم امام به خلاف نظر مصلحت‌اندیشان نظر دادند: یک‌بار در 21 بهمن 1357 که خواستند مردم در خیابانها حضور داشته باشند، و دومین ‌بار هم در همین قضیه راه‌پیمایی در حمایت از سپاه پاسداران.[1]

 

[1] منبع: خاطرات مرتضی الویری، به کوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، تهران، حوزه هنری، 1375، ص 88.



 
تعداد بازدید: 1232


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»